اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن
الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
امروز به تناسب رفت و آمد هايى كه در عيد هست يك تذكرى
به شما بدهم و اين تذكر خيلى واجب است خيلى لازم است كه ما مراعات بكنيم ما از قرآن
از رويات اهل بيت به خوبى استفاده مىكنيم كه حساب خواص غير از حساب عوام است و آن
سختگيرىها كه به خواص مردم است آن سختگيرىها براى عوام مردم نيست كه در روايات
مىخوانيم در روز قيامت 70 گناه از جاهل آمرزيده مىشود قبل از آنكه يك گناه از
عالم آمرزيده بشود
و اين يك معناى عوامانه هم هست يك معناى عرفى هم هست و عرف هم چنين است آن حسابى
كه روى ما باز مىكنند غير حسابى است كه روى عموم مردم باز مىكنند و قرآن روى اين
حرف خيلى پافشارى دارد خيلى كه همه ما بايد از قرآن يك سرمشق بگيريم در اين است كه
حساب ما غير از حساب عموم مردم است مردم ممكن است خيلى كارها بكنند كه ما اصلاً و
ابدا اين كارها را نمىتوانيم بكنيم يا العياذ باللّه اگر براى آنها گناه باشد از
براى ما گناهش خيلى بزرگ است قرآن شريف راجع به حضرت يوسف يك جملهاى دارد و
انصافا
براى ما تكان دهنده است كمرشكن است شما مىدانيد كه حضرت يوسف در اين قضايا كه
برايش جلو آمده در اين امتحانها كه برايش جلو آمد همه را نمره 20 آورد خيلى بالا
بود و قرآن مىفرمايد خيلى بالا بود «و لقد همت به و همّ بها لو لا ان رأى برهان
ربه» «رب السججن احبّ الى مما يدعوتنى اليه و الا تصرف عنّى كيدهن اصب اليهن و اكن
من الجاهلين» اينها همه نمره 20 براى حضرت يوسف بوده است آن مجلس كذايى مجلس تنها
به قول علامه طباطبايى اين مرد بزرگ مىفرمايد بيست و چهار زمينه پيدا شد براى
اينكه حضرت يوسف
گناه بكند ولى با اين فرض نكرد فرار كرد از دست زليخا و بيست و چهار زمينه را در
الميزان مىشمارند مرحوم علامه طباطبايى، حضرت يوسف يك جوانى بود عزب زير دست
زليخا. زليخا يك زنى بود فوق العاده اشرافى آرايش كرده اگر حضرت يوسف به او مىگفت
بله نانش در روغن بود مىگويد نه بايد زجرش بكشد از آن طرف او مىگفت «حيت لك» و
از آن طرف او التماس مىكرد اينها همه زمينهها براى تحريك شهوت براى اين كار بكند
امّا بالاخره قرآن مىفرمايد نمره 20 آورد وقتى وارد مجلس شد آن مجلس خيلى تحريك كننده
بود براى همين زنهاى جوان دستشان را بريدند قرآن است ديگر آنها دست مىبريدند آنها
مىگفتند يوسف يوسف و رئيسشان زليخا حسابى پر رويى مىكرد مىگفت كه اين است شما
مىگفتيد بد كارى كردم ببينيد بد كارى كردم يا نه حالا هم از اين به بعد اگر تابع
من شد كه شد اگر نشد زندانى اش مىكنم جلسه اين جور جلسه حضرت يوسف مىگويد «رب
السجن احبّ يدعوننى اليه» بعدش هم آن توحيد افعالى نمره 20 مىآورد مىگويد نمره
20 مال من
نبود مال تو بود «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن من و اكن من الجاهلين» زندان
خريد خود خريد آن «رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه» يعنى خدايا زندان مىخواهم
بروم زندان را خريد چندين سال در زندان بود براى چه؟ براى چه كسى؟ تا اينجا غير
پيغمبر ديگر كسى دهانش مىچاد (سرما مىخورد)
بگويد من مىتوانم از اين كارها بكنم درست است مشكل است گفتنش خيلى آسان است همان
كه مقدس اردبيلى به او گفتند اگر يك زن پيش شما باشد در يك خانهاى كه هيچ كس نيست
شما زنا مىكنيد يا نه نگفت نه گفت پناه مىبرم به خدا چنين صحنهاى جلو بيايد
حضرت يوسف غضب جوان آن صحنهها همه
نمره 20 حالا اينجا يك امتحان ديگر آمد جلو پناه بر خدا اينكه امتحانها مىآيد جلو
ما بايد مواظب باشيم ما بايد مهيا باشيم براى ما امتحانها سخت سخت مىآيد اين را
هم بدانيد امتحانهاى ما غير از امتحانهاى عموم مردم است يك معلم احلاقى كه خيلى
بالا بوده است در نجف اين اسمش آقا عبدالزهرا بوده خيلى تعريفش را مىكنند ايشان
مىگفتند يك ظهرى آمدم خانه زير درخت نشستيم با بچههايم هوا خيلى گرم بود بنا
كردم اين جمله را بگويم كه الهى انا راض بما انت راض انا راض بما انت راض و حالى
كه پيدا كردم ناگهان از بالاى درخت يك كندوى زنبورها از آن زنبور زردها افتاد روى
زمين باد مىآمد اين كندوى زنبور را انداخت پايين ريختند به جان همه ما به
اندازهاى كه احتياج به دكتر پيدا كرديم حالا انا راض بما انت راض مىگفت كه همه
آنها را گذاشتم در
ماشين رفتيم در وسط راه ماشين تصادف كرد ماشين پرت شد زن و بچهام طورى نشدند من
گردنم شكست دست و پايم هم شكست رفتيم بيمارستان بيمارستان گفت كه من دكتر بيهوشى
فعلاً ندارم حتما هم بايد تو عمل بشوى و استخوان شكسته است پا شكسته است عمل بكنند
بدون بيهوشى حالا مىخواهيد آن وقت بگويد انا راض بما انت راض الهى انا راض بما
انت راض مىآيد اين امتحانها، براى همه ما مىآيد براى ماها بيشتر مىآيد براى
اينكه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است حالا اينجا امتحان آمد براى
حضرت يوسف جلو نتوانست نمره 20 بياورد و اين امتحان آن بود كه آن دو تا خواب ديدند
دو تا رفيقانشان كه يك كدام دارد انگور مىفشارد يك كدام هم نان نمىدانم چى،
بالاخره اين دو تا خواب اين شد كه به يك كدام گفت كه تو را مىكشند به يك كسى هم
گفت تو نديم شاه مىشوى آن دو تا را آمدند ببرند يكى را بكشند يكى هم ببرند برود
نديم پادشاه بشود حضرت يوسف اينجا خيلى خسته شده بود خيلى در زندان گفت «و اذكرنى
عند ربك» اين چيزى نيست اين براى همه يك چيز عادى است «و اذكرنى عند ربك» گفت وقتى
رفتى آنجا
بگو يك بى گناه در زندان است او رفت جبرئيل آمد گفت كه چه كسى تو را از دست
برادرهايت در چاه نجات داد؟ خدا. چه كسى تو را از دست برادرهايت نجات داد؟ خدا. چه
كسى تو را از دست زليخا نجات داد؟ خدا «لو لا ان رءابرهان ربه» چه كسى تو را از آن
جلسه كذايى نجات داد كه خودت گفتى «رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الا تصرف
عنى كيدهن اصب اليهن» گفت خدا گفت اگر خدا پس چرا اينجا گفتى «و اذكرنى عند ربك»
خيلى پشيمان شد فهميد كه نمره 20 نياورد خيلى پشيمان شد حالا اينجا مرادم هست قرآن
مىگويد بعد از اين «فلبث فسجع بعض سنين» هشت سال براى چه؟ اين كلمه! زندان «فلبث
فى السجن بضع سنين» يوسف چرا توحيد افعالى ضرر خورد براى عموم مردم كه نيست براى
ما كه نيست ما از اين كارها بعضى اوقات ديگر از نظر فقهى واجب هم هست بكنيم راستى
اگر ما يك بى گناهى باشيم صد در صد يك كسى بتواند ما را نجات بدهد خوب بايد توسل
به او پيدا كنيم ولى خواص توحيد افعالى براى حضرت يوسف بالاخره قرآن مىگويد نمره
نياورد
رفوزه شد هشت سال هم در زندانش كرديم اين هفت سال و هشت سال زندان براى يك جمله
پناه بر خدا، خدا خيلى به ما رحم دارد حضرت يونس به او گفتند كه اين قوم هلاك بشود
بنا شد قوم حضرت يونس براى ظلمهايى كه به حضرت يونس كردند هلاك بشوند اين بدون
اجازه بايد به او گفته باشند آقا شما برويد بيرون كه اين كه در قرآن شريف راجع به
حضرت لوط راجع به حضرت ابراهيم و امثال اينها دارد كه آمدند گفتند كه تو با
خانوادهات برو بيرون به حضرت نوح گفتند كه تو با خانوادهات سوار كشتى بشو به
حضرت لوط گفتند تو با خانوادهات برو بيرون اين را به حضرت يونس نگفتند بدون اجازه
از قوم رفت بيرون اين چيزى نبود كه نه ترك اولايى بود نه العياذ باللّه واجبى بود
نه فعل مكروهى بود امّا به مقام حضرت يونس نمىخورد مقام حضرت يونس شامختر از
اينها بود كه در اين صحنهها بدون اجازه كار بكند بنا شد كه كيفرش را ببيند رفت
نشست در كشتى اصلاً فرار كند از اين ده برود آن طرف نهنگ آمد و بالاخره بنا شد
حضرت يونس را بيندازند در دريا هر چه قرعه كشيدند به حال آن ديوانه آمد دفعه اول
دوم سوم بالاخره انداختنش در دريا نهنگ او را بلعيد خطاب شد كه آقاى نهنگ يعنى به
جهاز هاضمه نهنگ خطاب شد اين را هضمش نكنيد زندان در شكم ماهى سلول آن هم چه سلولى
رفت در شكم ماهى ناگهان متوجه شد كه گناه كردم گناه يونسى نه گناه ما گناه فقهى نه
گناه عرفانى آن هم نه عرفان ما عرفان پيغمبرى لذا «و ذالنّون اذ ذهب مغاضبا» تا
آنجا كه ذكر يونسيه شروع شد «لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين» تا اينجا
درست هفت شبانه روز زندان بود از زندان آمد بيرون بدن چهها شده بود بالاخره درخت
كدو برايش روئيده شده زير درخت تا اينكه حال آمد. آمد در ميان قوم و قوم هم اتفاقا
توبه كرده بود و عذاب نشده بودند همه اينها يك جمله مىخواهم بگويم كه اين كمرشكن
است انصافا در سوره صافات اين جور مىگويد «فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى
بطنه الى يوم يبعثون» توبه كرد و الا استحقاق داشت سلول تا روز قيامت اين زندان
نمناك تاريك تنگ بى غذا تا روز قيامت استحقاق است بدون استحقاق كه خدا نمىكند اين
چه جورى مىشود يك فعل كه به مقام شامخ يونس نمىخورد بالاخره زندان هفت شبانه روز
حالا روايت مىگويد هفت شبانه روز قرآن نمىگويد امّا آنكه قرآن مىگويد ترحمش
كرديم چون توبه كرد ذكر يونسيه را مدام مرتب تكرار مىكرد ما ترحمش كرديم و الا
استحقاق همين زندان را داشت تا روز قيامت يعنى حساب خواص غير از حساب عموم مردم
است. غير حساب عموم مردم مرحوم كلينى يك روز روايت نقل مىكند روايت صحيح سند هم
هست اينها حال يأس
هم براى همه ما مىآورد امّا بايد توجه داشته باشيم يك پيغمبر خدا وارد شد در يك
شهرى قبل از آنكه وارد بشود ديد عالم آن شهر كه عالم زاهدى هم بوده است اين رفته
است زير ديوار مردم نمىدانند سر اين بيرون مانده است مورچهها سر اين را
خوردهاند خيلى ناراحت شد يك عالم يك عمر براى دين كار كرده است آن هم با تقوا
حالا اين جورى مرده است آمد در شهر سلطان آنجا حاكم جائر آنجا مرده بود يك تشييع
جنازه خوبى از او كردند اين خيلى تعجب كرد لذا كليد وصل را زد با خدا رابطه پيدا
كرد خدا اين چرا؟ پس او چى؟ خطاب شد كه آقا چند روز قبل اين عالم زاهد يك حاجت
داشت به جاى اينكه بگويد خدا خدا آمد پيش اين آمد پيش ظالم و حاجتش را گفت آن ظالم
با يك احترام خاصى حاجت اين را بر آورد اين فعل او كيفر دارد فعل او هم جزا دارد
كيفرش اينكه ما نخواستيم به آخرت برسد در دنيا اين جور كشتيمش جزاى او هم نخواستيم
به آخرت برسد اين تشييع جنازه و آن احترام براى او. آن احترام كرد به يك عالم آن
پاداشش است آن هم رفت زير پرچم ظالم ولو يك آن براى يك حاجت اين هم كيفرش است
بگذاريد آخرش هم برايتان بگويم اينهايى كه اگر برايش خون گريه كنيم جا دارد اگر
انسان دق كند جا دارد حضرت داود را مىخواستند امتحانش كنند پناه بر خدا به اين
امتحانهايش و اين امتحانها هر كسى را جورى آن به آن امتحان مىشويم آن به آن هر
كسى را جورى هر وقت به جورى بنا شد امتحانش كنند يك امتحان سخت داودى آمد جلو دو
نفر ملك آمدند سر نمازش هم آمدند يك دعوا يك كدام گفت كه «ان لى اخ له تسع و تسعون
نعجه ولى نعجة واحدة قال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب» گفت من يك ميش دارم و اين نود
و نه تا اين مىگويد نود و نه تايم كه هيچ يك خود را بده به من تا من بشوم صد تا تو
هيچ اكفلينها فيها مىگويد كه اين يك تو هم مال من. من مواظبتش كنم تو هيچى من صد
تا «عزنى فى الخطاب» اين پشت سر انداز هم هست مرا مجاب هم كرده است مىگويد كه آخر
تو نمىتوانى يك گوسفند را ادارهاش كنى بيايد در صد تا ما صد تا را ادارهاش
مىكنيم تو برو دنبال كارت تو برو دنبال نمازت «عزنى فى الخطاب» اين خيلى تحريك
عاطفى مىكند حضرت داود بايد داودى حكم كند بگويد آقا يك طرفه قاضى رفتن درست نيست
ببينيم او چه مىگويد تحريك عاطفه نشود اصلاً عقلش روى قضاوت كار بكند نه عاطفه
گفت «لقد ظلمك بسؤال نعجتك» گفت معلوم است يك ظلم بالايى است كه مىخواهد گوسفندان
تو را بگيرد خودش بشود صد تا تو بشوى هيچ چيز اين دو تا ملك يك نگاه به هم كردند
ناگهان داود حس كرد گول خورد يعنى از امتحان نتوانست بيرون بيايد حكم نبودها همان
گفتن، حكم غير از اينهاست حضرت داود كه حكم بى جا نمىكند. گفتن، به يك مظلوم نما گفتن
در مقابل يك حرفى كه مىگويد او نود و نه تا دارد و من يكى يك گفتن و همين گفتن
اينها به هم نگاه كردند قرآن مىگويد كه داود درك كرد كه چه خبر است به سجده افتاد
گريه زارى. قرآن در سوره «و الصافات» يا سوره «ص» مىفرمايد كه تا بشود قبول كرديم
امّا يك خطاب عجيبى هست كه اين خطاب اگر حضرت داود را ده سال كتكش مىزدند به آتش
مىسوزاندند به اندازه اين خطاب عتابآميز نبود كه يك خطاب به او كردند اين خطابها
براى اينها خيلى اهيمت دارد خطاب شد يا داود «انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين
الناس بالحق و لا تتبع الهوا فيضلك من سبيل اللّه» اين چه خطابى است اين چه هوايى
است اين چه مىخواهد بگويد به غير كتك به حضرت داود ديگر هيچ جورى نمىشود تفسيرش
كرد هيچ جور، هيچ جور، كتك به حضرت داوود كه چرا تحريك عاطفه تو را وا داشت حرف
زدى چرا اين جمله را گفتى انصاف قضيه اينكه نه حرام بود نه مكروه بود تحريك عاطفه
شد گفت كه اگر يك كسى مظلوم باشد يك كسى ظالم اين جورى است «لقد ظلمك بسؤال نعجتك»
اين خيلى بد كارى است كسى 99 تا ميش داشته باشد اين به جاى اينكه چهل تا بدهد به
او پنجاه تا خودش داشته باشد حالا بگويد تو هيچ چيز من صد تا ولى حساب ما غير از
حساب عموم مردم است زن ما دختر ما بچههاى ما اين خطابها به زنهاى پيغمبر اينها
چيست؟ اين رفت و آمدهاى ما ممكن است كه مثلاً يك موسيقى براى عموم مردم طورى نباشد
يا مكروه باشد نمىدانم با يك ان قلت قلت درست شده باشد آيا اين براى ما همين است
يعنى ما بنشينيم در مجلس موسيقى بزنند گوش بدهيم ممكن است يك كسى فتوا بدهد بگويد
در مجالس عروسى موسيقى زدن طورى نيست تمبك زدن طورى نيست حالا ما هم در آن جلسه
بنشينيم مىشود؟ ممكن است اين كارها در ايام عيد سال گذشته مىگفتند كه اين
تلويزيون هفت هشت ده تا ديوانه درست كرده بودند دوازده روز در اين تلويزيون شبانه
روز ديوانه بازى در مىآوردند حالا ما بنشينيم گوش بدهيم نگاه بكنيم اين ديوانه
بازىها كه ممكن است براى عموم مردم طورى نباشد مثلاً براى ما چه؟ مىشود؟ ما ذكر
خدا را مطالعه روايات اهل بيت را اينها را رها كنيم بيائيم پاى تلويزيون دو ساعت
سه ساعت بنشينيم با زن و بچه هايمان مىشود در اين رفت و آمدها مىشود كه آنها
مىگويند مىخندند ما هم بگوييم بخنديم و همين جورى. العياذ باللّه آنها غيبت
مىكنند ما گوش بدهيم مىشود اينها خيلى بايد روى آن حساب كرد همه هم گير هستيم
همه همه شماها كه اينجا نشستهايد گير هستيد در اين قضايا ديگر گير هستيد روايت
دارد در دوران آخر زمان مخصوصا ما طلبهها بخواهد دين را حفظ بكند مشكلتر از اين است
آتش كف دست زدن آن آسانتر است بعد مىفرمايد كه «يعيرونه المعيشه» به او مىگويند
كه ببين همسايهات چه كسى است ببين برادرت چه كارها مىكند و تو چرا اين جورى هستى
آن هم برادر تو است ببين دائىات چه كار مىكند ببين بابايت كار مىكند همين است
كه پيغمبر فرمودند آتش را كف دست بگذار يا دينت را نگه بدار دين را نگه داشتن
مشكلتر است اين عمامه را ما بتوانيم نگه بداريم مگر مىشود مثلاً حالا اينها در
ميان شما نيست يك آدم لاابالى جوانى نگاه شهوتآميزى به يك دخترى به يك زنى
بكنداين پيش آن زن هيچ طورى نيست بلكه خودش را ساخته است براى همين اين احتياج به نگاه
دارد كه احتياج شديدى است خودش را ساخته است براى اينكه به او نگاه بكنند امّا
حالا يك طلبه با اين عمامهاش يك نگاه به اين بكند او چه مىگويد؟ مىگويد مرده
شورت را ببرند با اين عمامهات تو چرا ديگر، تو چرا توقع ندارد در حالى كه خودش را
ساخته است ديگران نگاه بكنند امّا توقع نيست همان بى خودى همان لختى توقع ندارد
مردم چه رسد خدا پيغمبر امام زمان من يادم نمىرود كه يك طلبه جوانى بودم پيش
مرحوم آقاى اشنى فرائد مىخواندم ايشان به من خيلى لطف داشت خدا رحمتش كند خيلى
خوب بود هميشه همه چيزش خوب هم آدم با سوادى بود هم آدم محققى بود و آدم سليم
النفسى بود اينجا مراد من هست من آمدم درس ايشان دو نفر هم ظاهرا بوديم دو سه نفر بوديم
بعد ايشان شاگرد خوب پيدا كرد تا نشستم ايشان احوال پرسى كردند و گفتند كه ديروز
در چهار سوق شما را ديدم مىخواستم با شما حرف بزنم امّا نشد ديدم مدام مرتب در
مغازهها نگاه مىكنيد و نمىخواست ايشان بفهمد كه... امّا بالاخره حرف خودش را زد
يعنى من مىرفتم در مغازهها نگاه مىكردم ايشان به من گفتند در مغازهها نگاه
مىكنيد. چه خاطره شيرينى از اين مرد براى من خاطره زياد است من جوان بودم ريش
هايم را كوتاه كرده بودم انصافا هم كوتاه كرده بودم آرايشگاه مرحوم حاج آقا مصطفى
آية اللّه زاده اين مردى كه خود آية اللّه بود از همه جهت مرحوم آقا مصطفى از
رفقاى خاص من بود و انصافا از نظر درسى از نظر تقوا از نظر سلامت نفس خيلى بالا
بود مراد من اينجا است ايشان آمدند گفتند به اين بگو چرا ريشهايت را كوتاه كردى و
اگر گفت كه آرايشگر كرده بگو بله ما هم يك كسى را داشتيم ريشهايش را كوتاه مىكرد
تا به او مىگفتيم كه چرا مىگفت كه دست اين آرايشگر بشكند كه كوتاه كرده است يعنى
اين عذر پذيرفته نمىشود در حالى كه ريش من ريش بود ديگر امّا ريش يك طلبه با ريش
يك بازارى مىشود مثل هم باشد و همچنين چيزهاى ديگر اين روش ما اين منش ما اين
زندگى ما اين نشست و برخاستهاى ما اين خندههاى ما در مجلس اين هم سو شدن ما با
خويش و قومها اينها نمىشود ما همين جورى از آن رد بشويم اين گرفتاريهاى ما از
همين جا سرچشمه مىگيردها گرفتاريها يك وقت به او مىفهمانند اين است مثل حضرت
يوسف اول به او مىفهمانند بعد هم «فلبث فى السجن بضع سبسن» اين باز هم خيلى خوب
است امّا گاهى نمىفهمانند نمىدانيم از كجا اين گرهها آمد اين بد است گرهها
بيايند ندانيم از كجا آمده است اين ديگر يك كيفر است روى كيفر خيلى داريم خيلى
ديگر بعضى اوقات مشهور است مىگويند مرحوم آقا باقر بهبهانى با وضع خدمت كردن به
دين و روحانيت كه اسمش را گذاشتهاند آقا اين لقب را طلبهها به او دادند مثل لقب
مقدس كه به مرحوم ملا احمد اردبيلى ما طلبهها داديم اين آقا ديگر در درسهاى
اخلاقىاش مىگفت اى كاش طلبه نشده بودم اين خيلى حرف استها يعنى آقا باقر
بهبهانى كه روحانيت را از زمين به آسمان آورده است حالا مىگويد اى كاش طلبه نشده
بودم حالا بالاخره آقا طلبه فاضل نمىدانم مجتهد حالا شدهايد حالا بالاخره طلبه
هستيد در يك صحنه واقع شده واقع شدهايم توفيق از خدا آمده است توفيق است ديگر
طلبگى شدن بچه بازى نيست توفيق است از خدا توفيقش هم خيلى بالا است ما جيره خواران
امام زمان هستيم اين كه بچه بازى نيست مىگفتند كه آقا سيد حسين قاضى مىگفت خدمت
امام زمان رسيدم امام زمان فرمودند اگر مىخواهى حاجت تو مستجاب بشود خدا را به
جيره خواران من قسم بده تا دعايت مستجاب بشود گفتم جيره خواران شما چه كسانى هستند
گفتند طلبهها، طلبهها يعنى امام زمان گفته است كه بزرگان مثل آقا سيد حسين قاضى،
خدا را قسم بدهند به من طلبه تا دعايش مستجاب بشود حالا اين توفيق آمده است توفيق
خيلى بالا است در اين چهار چوب بايد مواظب خودمان باشيم يك روايت بخوانم تا ببينم
بعد چه بايد گفت «الحسن لكل لاحد حسن و منك احسن لمكانك منا و القبيح لكل احد قبيح
و منك اقبح لمكانك منا» كار خوب از هر كس سر بزند خوب است از تو خوبتر است چون
منسوب به اهل بيت هستى منسوب به امام زمان هستى كار بد از هر كس بزند بد است از تو
بدتر است چون منسوب به امام زمان هستى تقاضا دارم در ايام عيد اين نكته را توجه
داشته باشيد از خدا بخواهيد بعد از نماز شبهايتان از خدا بخواهيد بعد از دعا و
تبتل و تضرعتان از خدا بخواهيد كه امتحان مىشويم نمىشود نشويم لااقل نمره ده به
آن طرف بياوريم. نمىخواهند هم نمره بيست بياوريم نمره ده به آن طرف رفوزه نشويم
من تقاضا دارم از شما در دعاها مخصوصا در ميزان استجابت دعاهايتان همين باشد.
خدايا به حق حضرت داود به حق حضرت يوسف به حق حضرت
يونس به حق آنها خدايا ما رفوزه نشويم. از همه شما التماس دعا دارم.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.