اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
مسئلهاي که محقق صاحب شرايع عنوان
فرمودهاند، فرمودهاند که: اگر مال قسمت شد بعد يک بستانکاري پيدا شد يک غريم
ديگري پيدا شد آيا آن قسمت باطل است يا نه؟
مرحوم صاحب جواهر اين مسئله را 5 مسئله
ميکنند:
مسئله اول همين است که مرحوم محقق عنوان
فرمودند که آيا اين قسمت باطل است يا نه؟
مشهور در ميان فقهاء فرمودهاند که اين تقسيم
باطل است و حاکم دو دفعه بايد مثلاً مال را ثلث کرده بود الان عُشر بکند.
مرحوم صاحب جواهر علتي که براي مشهور ميآورد
ميفرمايند براي اين که اين مال اشاعه بوده است و آن اشاعه بايد تعيين بشود در
ربع، تعيين شده در ثلث. بنابراين تقسيم باطل است دو دفعه بايد تقسيم بر ربع بشود.
مرحوم علامه در قواعد البته اختلاف فتوي دارد
در تذکره فرمودهاند باطل است در قواعد فرمودهاند نه اين تقسيم صحيح است و
اشتباهي شده حالا اين غريمي که پيدا شده نصيبش را از کل واحد ميگيرد ديگر خواه
ناخواه همان نتيجه ربع ميشود. اما دو دفعه حاکم بخواهد تقسيم بکند لازم نيست، اين
غريمي که پيدا شده اين مال يک مقداري پيش زيد است يک مقداري پيش عمرو است يک
مقداري پيش بکر است ازهمه آنها حقش را قسمتش را ميگيرد.
مرحوم محقق در جامع المقاصد هم همين را
فرمودهاند، فرمودهاند وجهي براي فساد ندارد خب اگر مثلاً اشتباهاً به يک کسي که
بايد يک ميليون بدهند دو ميليون دادند و بعد فهميدند اشتباه دادهاند خب يک ميليون
از او ميگيرند الان هم اين همين است مال بايد ربع بشود، ثلث تقسيم شده و به هر
کدامش يک مقدار زيادتر داده شده، آن مقدار زيادي را از کل واحد ميگيرند و ميدهند
به آن غريمي که پيدا شده بنابراين وقتي که حق اين غريم داده شد تقسيم همان ربع است
ووجهي براي فساد عقد نيست، عقد تقسيم يا ايقاع تقسيم، اين کاري که حاکم کرده وجهي
براي فسادش نيست و اين که مشهور گفتهاند که اين عقد باطل است نه. عقد صحيح است.
درمکاسب هم در باب بيع نظيرش را زياد
داريمبيعي واقع شده اين بايد يک ميليون بدهد اين اشتباهاً دو ميليون داده خب عقد
صحيح است کسي که نگفته عقد باطل است ميروند به اين ميگويند که آقا اين اسکناسها
زيادي بوده بشمار حقت را بردار زياديش را بده خب مسلم عقد صحيح است يا نه حتي اگر
مبيع غير از آنچه مورد بيع است واقع شد که همان مثالي که در رسالهها ميزنند
ميرود گوشت بگيرد ميگويد گوشت برّه ميخواهم، نر ميخواهم او بجاي آن مثلاً گوشت
بز به او ميدهد خب همه گفتهاند معامله صحيح است ميتواند برود بگويد اين گوشت
برّه نيست گوشت بز است، گوشت برّه بده در حالي که مبيع حالا يا تقلباً يا اشتباهاً
نيامد پيش مشتري امااين که حالا اين بيع باطل شد وجهي براي فساد بيع نداريم خب
دليل خيلي قوي است انصافاً اما صاحب جواهر نميپذيرند با يک کماتري اگر مطالعه
کرده باشيد مرحوم محقق جامع المقاصد را ميخواهند ردّ بکنند. اين مسئله اول است که
بايد بگوييم که حق با مرحوم علامه در قواعد است، حق با جامع المقاصد است. دليل
جامع المقاصد هم انصافاً قوي است و مشهور که گفتهاند تقسيم باطل است همين مشهور
در جاهاي ديگر نگفتهاند بيع باطل است. اگر پول زيادي دادند به کسي اگرمثمن غير
موصوف شد غير معين شد اگر اشتباهاً يا حتي بالاتر اگر بيعي کرده و به جاي او غصبي
بدهد خب کسي نگفته بيع باطل است اين بايد برود آن غصب را بدهد آن آقاي بايع پول
حلال به او بدهد يا پول تقلبي داد اسکناسها تقلبي بود اسکناسها بيخود بود خب بيع
که صحيح است ميرود ميگويد که اين پولها تقلبي است پولها را بگير و پول بهتر بده
و حتي اگر بخواهد به هم هم بزند نميتواند بخواهد معامله را به هم بزند نميتواند ميگويد
آقا تو يک ميليون ميخواهي حالا اين اسکناسها تقلبي است خيلي خوب من اسکناس خوب به
تو ميدهم گفتم مثل همان گوشتي که در رسالههاي عمليه آمده آن هم همين است معامله
را نميتواند به هم بزند ميگويد که تو گوشت برّه از من ميخواستي من هم گوشت بره
به تو ميدهم حالااشتباه شده يا تقلب کردم و گوشت بز به تو دادم.
(اگر عيب باشد
بله. اين معيوب نيست. هر کجا معيوب باشد بگوييد).
حالا علي کل حال بيع باطل نيست اما حالا اگر
معيوب باشد جاهايي که معيوب است باز هم بيع صحيح است و کسي نگفته بيع باطل است
گفتهاند خيار عيب دارد ميتواند ارش بگيرد ميتواند هم معامله را پس بدهد اما يک
کسي پيدا بشود بگويد معامله باطل است غير از اين است که معامله صحيح است و خيار
دارد اينجاها که من مثال ميزنم اصلاً خيار هم در کار نيست حالا اگر کسي در
جاهايي مثال بزند که ثمن يا مثمن معيوب باشد بازهم بيع صحيح است اما اين ميتواند
معامله را به هم بزند يا ارش بگيرد بنابراين اين دليلي که صاحب جواهر آوردهاند به
اين که اين مال بايد ربع شده باشد ثلث شده پس معامله باطل است ميگوييم اين وجه
براي فساد معامله نيست اينها زيادي گرفتهاند نصيب آن آقايي که حالا پيدا شده
زيادي گرفتهاند حق او را گرفتهاند حق خودشان را گرفتهاند يک مقدار زيادتر هم
گرفتهاند خب حاکم به کل واحداينها ميگويد زيادي به شما داديم حالا که زيادي به
شما داديم مثلاً بايد يک ميليون به شما بدهيم يک ميليون و پانصد تومان به شما
داديم 500 تومان ازاين، 500 تومان از آن، 500 تومان از آن ميگيرند ميدهند به آن
غريمي که پيدا شده، ميتواند هم خود آن آقا اين کار را بکند، خيلي احتياج به حاکم
هم ندارد حالا يا خودش يا حاکم بالاخره اين مالي که به ثلث تقسيم شده به ربع تقسيم
ميشود اين خلاصه حرف است.
بنابراين اين مثل همان است مثل همين که جامع
المقاصد مثال ميزنند خوب مثالي است ميگويد خوب حالا اگر اشتباه شده باشد و زيادي
گرفته باشد خب نميشود که بگوييم معامله باطل است خب آن زيادي را بر ميگرداند.
مسئله دومي که صاحب جواهر عنوان ميکنند که
مرحوم محقق ندارند گفتم اين مسئله مرحوم محقق را صاحب جواهر 5 تا مسئلهاش ميکنند
حالا مسئله دوم اين است نتيجه چيست؟
مرحوم صاحب جواهر ميگويند نتيجه خيلي واضح
است و آن اين است که اگر بگوييم صحيح است نمائي اگر داشته باشد اين نماء مال آن
غرمايي است که پول را به آنها دادهاند و اما اگر بگوييم باطل است، نماء مال مفلس
است که بايد تقسيم بر ربع بشود و ميفرمايند اين خيلي واضح هم هست احتياجي به جرّ
و بحث ندارد.
گرچه فرمودهاند خود صاحب جواهرهم ميفرمايند
که مسئله خيلي نتيجه ندارد نتيجهاش در اينجا ظاهر ميشود. در حالي که اين
نتيجهاي که ايشان ميگيرند وجهي ندارد اگر ما گفتيم معامله صحيح است که ما گفتيم
خب وقتي معامله صحيح باشد معنايش اين است که اين باغ مثلاً ثلثش را به اين آقا
دادهاند اما واقع و نفس الامر ثلث مال اين نيست ربعش مال اين است حالا اگرمعامله
فرض هم بفرماييد باطل است، مشهور گفتهاند معامله باطل است الان اين آقايي که ثلث
برده اشتباه برده بايد ربع ببرد حالا اين بادامهاي در اين ربع يا انگورهاي در اين
ربع چقدرش مال اين آقاست؟ ثلثش و آن مابقياش را بايد بدهد به آن غريمي که پيدا
شده، اگرمعامله صحيح باشد اگر هم معامله باطل باشد باز هم همين است بالاخره اين
ثلثي که اين آقا برده بايد ربع ببرد مثلاً 10 تادرخت زيادي برده اگر معامله
صحيحباشد اين 10 تا درخت مال اين نيست اگر هم معامله باطل باشد اين 10 تا درخت
مال اين نيست و اين که صاحب جواهر ميفرمايند که اگرمعامله صحيح باشد نماي اين 10
تا درخت مال اين آقاست که به او دادهاند خب اين درست نيست ديگر. مثل آنجاست که يک
معامله شده بايد به اين آقا ربع بدهند حالا ثلث دادهاند بعد فهميدند که اين متري
که کردند زيادي بوده خب آن آقاي بايع ميآيد پيش مشتري و ميگويد که من 10 تا درخت
بيشتر به تو دادهام، کار شناس ميآيد ميبيند متر ميکنند ميبينند بله 10 تا
درخت به اين داده خب نماي اين درختها مال کيست؟ مال آقاي بايع، نه مشتري. خب اينجا
هم همين است.
آنجا که «الزرع للزارع ولو کان غصباً» ضمانتش
که از بين نميرود آن کساني که گفتهاند معنايش اين است که اگر يک کسي زمين يک کسي
را غصب کرد و در آن چيز کاشت ميگوييد که اين کشت مال اين غاصب است مال اين کسي
است که کاشته است و اما ضمانش هست يعني حتماً پول زمين را بايد بدهد کسي که نگفته
«الزرع للزارع ولو کان غصباً» مال مردم را بخورد و هيچ،نه. آن هم که گفتهاند،
گفتهاند که اين زرع مال اين زارع است براي اين که تخمش مال آن است عمده هم اين
است. گفتهاند ظرف دخالت ندارد تخم دخالت دارد و اين تخم مال آن است پس مال آن است
اما زمين را غصب کرده پول زمين را بايد بدهد. ولي ما نحن فيه اصلاً ازاين باب نيست
از اين باب است که 10 تا درخت زيادي دادهاند به اين اگر ما بگوييم معامله باطل
است نماي اين 10 تا (درخت براي اين که خود اين 10 تا درخت مال ديگري است نمايش) هم
مال ديگري است اگرهم بگوييم معامله باطل است، معامله صحيح است همين است تفاوت
نميکند و اين که صاحب جواهر با يک «انه واضح» ميفرمايند امر خيلي واضح است و
نتيجه اين است که اگرما گفتيم معامله صحيح است نما مال آن غرماء است و اما اگر
گفتيم که تقسيم باطل است نما مال مفلس است که به همه ميرسد مثلاً خب همهاش درست
نيست.
بنابراين نماء تابع اصل است اصل مال کيست؟
اصل مال هر که هست نماء هم مال آن است شما اگر بگوييد اين تقسيم صحيح است اين 10
تا درخت مال اين نيست، پس نماء تابع اصل است. اگر هم بگوييد معامله باطل است اين
10 تا درخت مال اين نيست و نماء تابع اصل است بنابراين نماء را بايد بدهند به صاحب
درختها و صاحب درختها آن غريمي است که تازه پيدا شده است.
مسئله سومي که صاحب جواهر عنوان فرمودهاند
که اگرمال تلف شد پيش غرماء يعني مال را تقسيم کرد حاکم بين ثلث و بعد مال تلف شد
حالا غريم پيدا شده حالا که غريم پيدا شده آيا اين غريم حق دارد يا ندارد؟ خب
معلوم است اين غريم که پيدا شده حق دارد حالا که حق دارد به که بايد مراجعه کند؟
به غرماء. به آن کساني که سه نفر بودند و مال را ثلث بردند اگر بگوييد معامله باطل
بوده خب پول پيش اين آقايان به طورناخواسته خيال ميکردند پول مال خودشان است و تلف
کردند «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» بايد حق آن غريم را بدهند. اگرهم گفتيد
معامله صحيح است خب باز هم همين طور است براي اين که خيال ميکردند ثلث است ربع
بوده و مثلاً مال را تلف کردند از بين بردند يا اتلاف يا تلف باز هم بايد بگوييد
که آن غريم مراجعه ميکند به غرماء به قاعده «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» و
قاعده «من اتلف» نه تابع سهو است، نه تابع عمد است و نه تابع چيزهاي ديگر.
ميخواهد عمداً مال تلف شده باشد ميخواهد سهواً ميخواهد اختياراً ميخواهد
اضطراراً، مال کسي را اگر تلف کردند ضامن است مثلاً آتش سيگار را انداخت روي فرش
مردم، نميخواست بيندازد افتاد خب ضامن است اگرهم عمداً باشد باز هم ضامن است خيال
ميکرد. مال مال خودش است خب ضامن است و مال را تلف کرد و ميدانست مال غير است
باز هم «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» ضمان تابع عمد و سهو نيست تابع اختيار و اضطرار
هم نيست حالا در اين جا اين جور شده که اين غرماء و حاکم خيال ميکردند که مال را
بايد ثلث بکنند مال اين مفلس را، ثلث کردند و يکي يک ثلث دادند به اين سه تاغريم
به اين سه تا بستانکار، بعد بستانکار چهارم پيدا شده حالا که بستانکار چهارم پيدا
شد مال اين بستانکار پيش اين سه نفر است که حاکم مال را تقسيم کرده بين آنها، آن
سه نفر اگر مال موجود باشد بايد بدهند به آن غريمي که پيدا شده تقسيم ربع ميشود
اگر هم نه بايد عوضش را بدهند اگر مثلي است مثل و اگر قيمي است قيمت به قاعده «من
اتلف مال الغير فهو له ضامن».
لذا اگر تلف شد مال اگر يد يد اماني باشد،
بله اگر يد يد ضماني باشد مثل اينها ديگر باز ضامن است آنجا ضامن نيست که مال
وديعه باشد پيش او، مال امانت باشد پيش او و اما اگر يد ضماني شد ديگر عمد باشد
سهو باشد اضطرار باشد اختيار باشد ضمان هست و اين آقايان اين سه نفر مال امانت پيش
آنها نيست خيال ميکردند مال خودشان است يا اين که بعضيها هم شايد يقين داشته
باشند مال مال خودشان است ولي اگر مال تلف شد چون يد اماني نيست بايد عوض بدهند
اگرمثلي است مثل اگر قيمي است قيمت و اين که صاحب جواهر فرق ميگذارد بين بطلان و
عدم بطلان اين هم وجه ندارد.
اگر يک کاسه انگور را گذاشتند پيش شما به
عنوان اين که مال شماست و شما خورديد اگر سبب مقدم باشد آن ضامن است اگرمباشر مقدم
باشد شما ضامن هستيد به عنوان مال خودتان هم خوردهايد اما به عنوان مال خودت
خوردن اگر مال غير در آمد ضامن هستي لذا اين غريم بستانکار است حالااين مال تقسيم
شده به ثلث اشتباهاً. بالاخره هرکه اين را تلف کرده بعضي اوقات گفتم مثل همان کاسه
انگور که ميگذارند پيش انسان که مال خودش ميگويند از باغ خودت آوردهايم زياد هم
اتفاق ميافتد و به عنوان مال خودش به او ميدهند بخورد حالا که خورد فهميد که مال
غير بوده، مال خودش نبوده اين ضامن است حالا بعضيها گفتهاند اگر سبب مقدم باشد
اگر سبب اقوي باشد آن مسبِب ضامن است بعضي ها گفتهاند نه «من اتلف مال الغير» اين
تلف کرده ضامن است حالا علي کل حال اين تفاوت درمسئله ما ندارد مسئله ما اين است که
اين غرماء ضامن اين مال هستند حالا اگر سبب را خيلي قوي بدانيم که اين خبرها هم
نيست بگوييد حاکم و اگرهم نه بگوييد مال پيش اينها تلف شده و صحيح باشد يا باطل
باشد اين تقسيم تفاوتي نميکند و اين که صاحب جواهر ميفرمايند اگر معامله صحيح
باشد ضامن نيستند اين ظاهراً هيج وجه ندارد و نميدانم مراد صاحب جواهر چيست؟ مسلم
معامله صحيح باشد معامله فاسد باشد در صورتي هم که معامله صحيح باشد يا معامله
فاسد باشد اين آقا که صاحب ربع است هيچ وقت صاحب ثلث نخواهد شد خب وقتي اين طور
است درختها را کنده ميخواسته مثلاً خانه بسازد حالا معلوم شد 10 تا درخت بيشتر
کنده خب معلوم است اين ضامن است.
خريده باشد هم همين طور است، خريده و حالا
بعد فهميديم که 10 متر اين زمين مال خواهرش است خب حالا اگر دانسته فروخته او ضامن
است اگر ندانسته فروخته اين آقايي که اين درختها را کنده مسلم ضامن است.
مسئله چهارم را ما سابقاً دربارهاش صحبت
کردهايم و آن اين است که اگر عين در بين يک کدام از غرماء آن چيزي که داده موجود
باشد مثل مثلاً يک خانه فروخته به يک آقا، رفته در اين خانه نشسته حالا اين آقا
ورشکست کرد سرمايهاش رفت حالا اين بدهکار به اين صاحب خانه است چنانچه بدهکار به
ديگران هم هست حالا آيا اين خانه را ميتواند اين آقا بيايد ببرد بگويد خانهام
است بده، يا نه؟ اگر يادتان باشد مشهور من جمله صاحب جواهر ميفرمودند که بله. اين
عين مال اين آقاست اين ميبرد اگرچيزي باقيماند ميدهند به غرماء، اگر نه هيچ آن
عينش را برده غرماء هم سرشان بي کلاه. اين را سابقاً ما اشکال داشتيم گفتيم که اين
عين مال اين نيست. فروخته، وقتي فروخته بعد اين آقا ورشکسته حالا که ورشکسته الان
اين خانه را کي مالک است؟ مفلس، آن آقا صاحب خانه چه بستانکار است؟ پول. حالا اين
ندارد بدهد خب ندارد بدهد توماني 5 ريال ميگيرد چنانچه ديگران توماني 5 ريال
ميگيرند اين آقا هم بايد توماني 5 ريال بگيرد و اما اين تومان به تومان بگيرد و
ديگران سرشان بي کلاه بماند يا توماني 5 ريال بگيرند ظاهراً وجهي ندارد. اين مسئله
سابق است. همان مسئله را صاحب جواهر دو دفعه اينجا ميآورند که اگرآن غريمي که
پيدا شد عينش موجود باشد عين را ميبرد نه اين که مثلاً به آنها بگويد شما زيادي
گرفتهايد و مثلاً بايد ربع بگيريد ثلث گرفتهايد، نه ميگويد که خانهام موجود
است خانهام را بدهيد سرشما هم بي کلاه ميماند بي کلاه بماند. ظاهراً همين جور که
سابقاً گفتيم آنجا اشکال به صاحب جواهر داشتيم اينجا هم اشکال داريم مشهور هم هست.
قول صاحب جواهر نيست اما علي کل حال ولو قول مشهور است نميتواند آدم بپذيرد.
بله يک صورتش را ميشود پذيرفت و آن حرف خوبي
است سابقاً هم گفتيم اگر غصب کرده باشد آن يک حرف ديگر است. مفلس يک خانه غصب
کرده، حالا ورشکسته حالا آن صاحب خانه ميآيد ميگويد که خانهام را بده خب اين
خوب است براي اين که اين اصلاً مالک نيست، وقتي که مفلس مالک نيست خب غصب است. آن
آقا مورد غصبش را ميگيرد و ميرود ما بقي هر چه دارد قسمت غرماء ميشود.
مسئله پنجم اين است که مرحوم شيخ و علامه و
فخر المحققين گفتهاند که اگر مال مستحقاً للغير درآمد مثل همين غصبي که من مثال
زدم اما آن مفلس اين مال را تلف کرد مثل اين که يک باغي را اين آقا غصب کرده، اگر
اين باغ موجود باشد گفتيم که معلوم است مال صاحب باغ است و اگر هم اين مفلس بشود
مال صاحب باغ است اما اگر باغ را تلف کرده باشد درختهايش را کنده باشد ديوارهايش
را خراب کرده باشد تلف شده حالا الان که تلف شده اين غاصب چه ميخواهد؟ آيا همه
مال را بايد ببرد يا نه؟ مرحوم شيخ فرمودهاند که بله بايد اين اقا همه مالش را
ببرد هر چه باقي ماند مال غرماء ميشود در حالي که علي الظاهر وجهي ندارد اگرما
گفتيم که اين مال را تلف کرد وقتي تلف کرد چه حق آنها باشد چه مستحقاً للغير باشد
الان اين آقا بدهکار است اين مفلس بدهکار است گاهي بدهکار به کسي است که از او جنس
گرفته است گاهي بدهکار به کسي است که از او دزدي کرده است و عين هم موجود نيست خب
وقتي که از او دزدي کرده يا از آن مثلاً جنس گفته هر دو به ذمهاش است وقتي به
ذمهاش شد ندارد بدهد اگر حاکم ميتوانست مال همه را بگيرد بدهد خيلي خوب اما
نميتواند وقتي نتوانست بگيرد ديگر مستحقاً للغير و مستحقاً له ندارد و اين مال را
تقسيم ميکنند توماني 5 ريال.
اگر خانه را غصب کرد و در آن نشست و حالا هم
مفلس شد معلوم است که خانه را بايد بدهند به صاحبش چون که اصلاً مالِ مفلس نيست تا
تقسيم بکنند واما اگر خانه را تلف کرد اما غصب است مثل اين که مال مردم را تلف کرد
اما به جاست يعني مالک بوده جنس خريده، جنس خريده و تلف کرد خب (همين جورکه همهاش
بايد بگويم که آنجا که مفلس واقعي است يعني مال مردم را گرفته و حالا بدهکار شده)
همين جورکه آنجا را ميگوييم بايد تقسيم بشود آنجا هم که مستحقاً للغير باشد غصب
کرده باشد اماتلف کرده باشد «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن است اما مثل آن
افرادي ميماند که از آنها پول گرفته، از آنها جنس گرفته چه بايد کرد؟ بايد همه
اين مال تقسيم بشود بين غرماء من جمله اين آقايي که مالش را غصب کرده يک طاقه
پارچه را خريده و يک طاقه پارچه را هم غصب کرده حالا اگر اين طاقه پارچه موجود
باشد خب حق غير است ميآيند ميبرند اما اگر اين دو تا طاقه پارچه راهر دو را تلف
کرده از بين رفته خب حالا که تلف کرده چه به ذمهاش است؟ مال غاصب به ذمهاش است
مال آن کسي هم که آن طاقه پارچه ديگر را گرفته از او را هم ضامن است و ندارد بدهد
نصفش را دارد ميدهد وقتي نصف را دارد حالا حاکم شرع چه ميکند؟ ذمهاش را که
ميآورد در خارج توماني 5 ريال به او ميدهد، توماني 5 ريال به او ميدهد ديگر
خواه ناخواه مامي گوييم بريء الذمه هم ميشود.
اين 5 مسئلهاي که يک مسئله را صاحب جواهر 5
تا مسئلهاش کردهاند حالا مباحثه فردا که آن هم مسئله مشکلي است مشهور در ميان
اصحاب گفتهاند اين آقاي مفلس آن چيزهايي که حالّ است پولهايي که دارد اينها تقسيم
ميشود اما آن چک و سفتههاي آينده آنها تقسيم نميشود اين را مطالعه کنيد ببينيم
يعني چه؟ چه ميخواهند مشهور بگويند؟
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.