اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در مسئله قضاء و
قدر گفتم يك مسئله ضرورى است در نظر ما كه يك نظام اتَم و ما
فوق التمام در اين جهان حكمفرماست. به آنچه در علم ربوبى
است به او مىگوئيم قضاء و پياده شدن آن نقش در خارج را به او مىگوئيم قدر، «و ان من شىء الا عندنا خزائنه
و ما ننزله الا بقدر معلوم».
و گفتم دليل لم به
ضرورت فلسفى اين را به ما مىفهماند. براى اينكه اگر نظامى بهتر از اين
ممكن بود چه راجع به فرد و چه راجع به ملت يا چيزهاى
ديگر و اگر ممكن بود بهتر از اين بايد العياذ بالله پروردگار عالم قدرت نداشته باشد، يا علم
نداشته باشد، يا تدبير نداشته باشد، يا حكمت وجود نداشته باشد و هر كدام را نداشته
باشد مساوق با امكان مىشود. پروردگار عالم عين علم است، عين قدرت
است، عين وجود است، عين تدبير است، صفات عين خداست. پس از
برهان لّم، از علت به معلوم مىفهميم نظامى بهتر از اين ممكن نيست. گفتم در اين
مجموعه انسان است كه انتخاب دارد كه تقدير و قضاب الهى اين است كه
اين انسان مختار باشد و مىتواند كارى را بكند يا نكند.
يا اسمش را
بگذاريد انسان در اراده و انتخابش مختار است و دليلش بناى عقلاء است.
عقلاء مىگويند
اين انسان اگر كسى را بكشد در خواب يا در بيدارى اين تفاوت دارد. به
اولى مىگويند قتل سهوى و دومى را مىگويند قتل عمدى.
براى اولى قصاص قائل نيستند عقلاء و براى دومى قصاص قائل هستند و اگر ما نتوانيم از نظر
فلسفى و منطقى مسئله را حل كنيم همين ثبات عقلاء براى ما بس است كه اين
انسان مختار است.
اما اگر صرف نظر
كنيم از اين دليل و بخواهيم از دليلى و دقّى فلسفى جلو بياييم، باز آن
عقل دقى فلسفى به ما مىگويد اين انسان مختار است براى اينكه ما مبادى فعل را
حسابش كنيم. انسان اگر چيزى بخواهد انجام بدهد بايد قصد كند، تا قصد
نباشد، نمىشود چيزى انجام بدهد، بايد تصديق به قابده كند و بعد از آن بايد عزم
كند و جزم كند، شوق موكد پيدا بشود اراده پيدا بشود و فعل را انجام بدهد. كه
اگر بخواهيم اين مقدمات بشماريم برمىگردد به اينكه تصور، تصديق، عزم، شوق
مؤكد، اراده، اراده كه كرد ديگر خواه ناخواه با فعل انتخاب ندارد. اراده بعد
فعل كه اسمش را مىگذارند جزء اخير علت تامه،آيااين اراده متوقف بر عزم و
شوق است؟ عزم و شوق متوقف بر تصديق است و تصديق متوقف بر قصد است.
مشهور فلاسفه اين را گفتهاند كه اراده متوقف بر شوق و شوق متوقف بر عزم
و عزم متوقف بر تصور است.
حالا تصور آيا
متوقف به چيزى است يا نه؟ گاهى متوقف است و گاهى نه، يعنى چيزى را
مىبيند و تصور مىكند و گاهى همين طورى تصور مىكند.اما بعضى از بزرگان
نظير حضرت امام (رضا) مىفرمايند توقف در كار نيست و اين طور نيست كه اراده
متوقف بر شوق و شوق متوقف بر عزم و عزم متوقف بر تصديق و تصديق
متوقف بر تصور باشد، بلكه نفس ما مثل پروردگار عالم خالق است و خلق مىكند
تصور را و تصور نه اينكه علت باشد بلكه زمينه است كه تصديق بشود و
تصديق يعنى چه يعنى خلقتنفس، يعنى نفس ما خلق مىكند تصديق را، و وقتى
تصديق به فائده كرد، يعنى نفس و ذهن ما خالق تصور ما، خالق تصديق ما،
خالق عزم ما، خالق شوق ما، خالق عزم، خالق اراده ماست. همهاش برمىگردد
به اينكه من تصور مىكنم، من تصديق مىكنم، من عزم مىكنم، من شوق
مىكنم، من اراده مىكنم و احتياج هم نيست كه ما همه اينها را مخلوق نفس بدانيم،
اما همه اينها مخلوق نفس ماست. لذا تصور زمينه مىشود كه نفس تصديق كند
و تصديق زمينه مىشود، شوق كند و شوق زمينه مىشود
كه عزم كند و عزم زمينه مىشود، اراده كند، وقت اراده كرد آن زمينه مىشود فعل را انجام
بدهد.
در رابطه با
پروردگار عالم هم همين است كه ان الله لايجرى الامور الاباسبابها، يعنى بايد كه
پدر و مادرى باشد و مكان و زمانى باشد تا اينكه
پروردگار عالم اين نطفه را علقه كند. پس بايد معداتى باشد تا خلقت پروردگارعالم
موجود بشود.
لذا ما چون خليفة
الله هستيم مقدر و قضاى الهى چنين است كه اين خليفة الله يك شباهت به
پروردگار عالم داشته باشد. پروردگار خالق همه چيز است و ما خالق افعال
خودمان هستيم، ما خالق وجود ذهنى خودمان از تصور تا برسد به اراده ما، در اين
خلقت مىتوانيم انجام دهيم، يا انجام ندهيم، يعنى مىتواند تصور بكند، اما
تصديق نكند، يا تصور مىكند، تصديق هم مىكند، اما عزم نمىكند. براى
اينكه اگر بخواهد عزم كند، بايد تصديق بفئده باشد و تصديق به فائده را علت براى
عزم قرار بدهد، كه ما مىگوييم علت نه، بلكه زمينه قرار بدهد براى اينكه
خلق بكند. فرق ما با پروردگار عالم اين است كه در آن اين چيزها نيست، اما
در ما هست، يعنى بايد تصورى باشد، تصديقى باشد، بايد عزمى باشد، بايد
شوقى باشد، بايد ارادهاى باشد، بايد فعل باشد، يا بنحو زمينه و همه را نفس
خالقش باشد، يا بنحو زمينه نه، بلكه كل واحد علت براى ديگرى
است كه اين خلاف تحقيق است كه بخواهد تصديق ما علت باشد براى عزما.
ولى از نظر ما
خيلى فرق نمىكند شما بفرمائيد كل واحد اينها علت براى ديگرى است، وقتى
تصور كرد، تصديق به فائده كرد، اين تصديق به فائده
جلويش را مىگيرد و نمىگذارد كه عزم بكند. عزم كرد، يك مانعى باعث شد مثلاً مثل خوف و
جلوى عزم را مىگيرد تا شوق نكند، يا به مرتبه شوق رسيد، جلوى اين شوق را
مىگيرد، بخاطر مثلاً خوف از خدا كه اراده نكند. وقت اراده هم كرد جلوى فعل
را مىگيرد.
حالا اگر كسى
بگويد اراده با مراد لاينفك است، اما قبلش يعنى شوق، يعنى عزم، يعنى
تصديق بفائده، يعنى تصور، اينها دست ماست، مىتوانيم انجام بدهيم، يا انجام
ندهيم. آنچه در جداول كفايه است اينكه اول تصديق مىكنيم اين حرف را كه
اراده ما متوقف به يك مبادى است، كه آن مبادى در اختيار ما است.
بنابراين اينكه
مشهور شده كه اراده ما متوقف بر اراده حق است،اين درست نيست كه
مرحوم آخوند مىخواهند بگوييد اراده من متوقف بر اراده حق
است. چرا؟ براى اينكه اگر متوقف بر اراده حق باشد اشكالى نيست كه وقتى اراده مىكنم
پروردگار عالم اراده كرده و فعل موجود مىشود و اين مىشود جبر.
و اما اگر بگوييد
نه بلكه اراده متوقف بر اراده ديگر، براى اينكه اگر من بخواهم اراده كنم
بايد براى ارادهام هم اراده كنم، همين طور اراده دوم هم بايد
اراده كنم، مىآئيم سر اراده سوم كه بايد براى ان هم اراده كنم، اين مىشود تسلسل و باطل است،
پس بايد اراده من متوقف بر اراده حق باشد. اين حرف مرحوم آخوند در
كفايه است كه گرفته شده از بعضى فلاسفه است.
روى اين مقدماتى
كه من درست كردم، اين حرف مرحوم آخوند سالبه به انتفاء موضوع
مىشود، اراده من متوقف بر شوق من است و شوق من متوقف بر عزم من است و
عزم من متوقف بر تصديق من است و تصديق من متوقف بر تصور من است. هيچ
جايش اراده حق بر سلسله مراتب نبود، اراده حق اين است كه من اراده كنم،
اين را مىگويند توحيد افعالى، اراده حق اين است كه من اراده كنم آنچه
مىخواهم، يا من اراده كنم آنچه را نمىخواهم، اين را مىگويد توحيد افعالى و معناى
قضاء و قدر.معناى قضاء و قدر ربطى به معناى جبر و تفويض ندارد. جبر و
تقويض اين نزاعى است كه بين سنىها پيدا شده، يك دسته مىگويند جبر و ما
هيچ كارهايم، يك دسته هم مىگوييد ما همه كارهايم. شيعه مىگويد اينكه شما
مىگوئيد ما هيچ كارهايم، اين غلط است، لا جبر و لا تفويض بل امر بين
الامرين. كه معانى مختلفى دارد كه مسلم است كه اين توحيد افعالى و اين قضاء و قدر،
پروردگار عالم احاطه علمى دارد بر اين جهان، اما روى فعل من كه بخواهيم
حساب بكنيم كه فعل من متوقف بر اراده من است و اراده من
متوقف بر اراده حق نيست، بلكه
متوقف بر شوق من است.
پروردگار عالم
اينجور اراده كرده كه من تصور كنم، اراده كرده است خدا كه من تصديق به فائده
كنم، اراده كرده است خدا كه من عزم كنم، شوق كنم،
اراده كنم و اراده كرده است خدا كه من فعل را انجام دهم. شما اگر اين سلسله علل را بيندازيد
اصلاً پروردگار عالم اراده نكرده است تا اينكه شما بگوئيد جبر است و اراده نكرده
است خدا كه من فعل را بدون اراده خدا انجام بدهم و اراده كرده است خدا كه
من فعل را با ارادهام انجام بدهم و خدا اراده كرده است كه اراده من متوقف بر
شوق مىباشد، خدا اراده كرده است كه مشوق من متوقف بر عزم مىباشد، عزم
من متوقف بر تصديق مىباشد. تصديق من متوقف بر قصد من باشد.
پس اين حرفى كه در
كلام مشهور پيدا شده و مرحوم آخوند هم در جلد اول و دوم كفايه
آوردهاند كه اراده من متوقف بر اراده حق است، اين از دروغهاى دنياست و واقعيت
ندارد.
اراده من متوقف
است بر شوق من و اين مبادى است، نه اينكه متوقف بر اراده حقباشد.اين
كه ما مىگوئيم آيا است كه مائيم كه تصور مىكنيم، مائيم كه تصديق به فايده
مىكنيم، بعد قصد، مائيم عزم مىكنيم، بعد تصديق به فايده، مائيم كه شوق
مىكنيم، مائيم كه اراده مىكنيم و مائيم كه فعل را انجام مىدهيم. حالا در اين
ارادهاش كه آقايان گفتهاند، اراده ما متوقف بر شوق ما است و اما اينكه اراده ما
متوقف بر اراده حق كه بشود جبر، اين حرف درست نيست. اراده حق اين است كه من
اراده كنم، اراده حق اين است كه من بعد اراده فعل را انجام دهم لذا اراده
متوقف بر اراده نيست بلكه اراده متوقف بر شوق است ما تابع واقع و نفسالامر
هستيم و آن اين است كه اگر ما مخترع و خالق اراده خود باشيم ديگر اين
اراده خواه ناخواه متوقف بر هيچ چيز نيست الا نفسه. آن من هستم كه تصور
مىكنم، تصديق مىكنم و عزم مىكنم و همينطور مىتوانم از اينجا جلوتر نروم.
يك حرف ديگر
مىآورند و آن اينكه كل شىءٍ موجودٌ بوجود و الوجود موجودٌ بنفسه كه
مرحوم آخوند آنجا هم اين تسلسل را مىآورند كه هر موجودى متوقف بر
وجود است و آن بر متوقف بر وجود ديگر الى آخر، كه مىشود تسلسل. آن
جا هم جواب داده كه هر چيزى موجود است به وجود و وجود موجود است
بنفسه كه مثال عوامانهاش اين است كه هر چربى متوقف به چرب است و چرب،
چربى او متوقف بر خودش است و اراده همينطور است كه هر چيزى متوقف بر
اراده است، اما اراده و متوقف بر خودش است. لذا تسلسل لازم نمىآيد و
جبر هم لازم نمىآيد، چون اراده متوقف بر اراده خدا نيست بلكه متوقف بر شوق است.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.