اعوذ بااللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى
يفقهوا قولى
مقدمه سوم ما در بحث جبر و تفويض تا كلمات
مرحوم آخوند را بخوانيم اين است كه اختلاف است كه آيا اين انسان،
سعيد بالفطره است، يا شقى بالفطره است؟ آيا سعادت جزء ذات اوست يا شقاوت جزو
ذات او است؟
مشهور در ميان فلاسفه اسلامى و علماى علم
كلام. اين است كه انسان سعيد بالفطره است. و در فطرت او و ذات او
سعادت خوابده است. مگر اينكه اين ذاتيت و فطرت را از بين ببرد.
اينها كه قائلند كه انسان سعيد بالفطره است
تمسك كردهاند به مثل آيه شريفه كه مىفرمايد« فاقم وجهك للدين حنيفا
فطرت اللّه الّتى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم».
مىفرمايد: توجه پيدا كن به اسلام، آن اسلام
كه فطرى انسان است آن فطرتى كه پرودگار عالم خالق كرده است و از
نظر تكوين و تقدير لا تبديل لخلق اللّه.مىگويند اين آيه شريفه به ما مىگويد
دين يابى و خداجويى جزء فطرت انسان است.
و باز تمسك كردهاند به آن روايت مشهور كه«
كل مولود يولد على الفطرهالا ان ابواه يهود انه او...».
پدر و مادر است كه اولالد را خراب مىكند و
الا اگر تربيتِ نادرست پدر و مادر نباشد، رفيق ناسالم نباشد، كل مولود
بولد على الظهر انسان خلق شده
است به فطرتش يعنى در ذات او حق و اسلام و معنويت خوابيده است اين كه يك قول
است كه مشهور در ميان فلاسفه و علماى علم
كلام است.
يكدسته كه در ميان فلاسفه قبل از ميلاد مسيح
و بعد بودند و در ميان فلاسفه غرب هم الان رواج پيدا كرده، مخصوصا
بعد جنگ جهانى دوم به اوج
خود رسيد،اينها مىگويند انسان شقى بالفطره است،كه در ميان فلاسفه اسلامى هم ديده
مىشود، در ميان فلاسفه، مثل علماى علم كلام، نظر اشعرها ديده مىشود،
در ميان مفسرين ديده مىشود كه انسان شقى بالفطره است و خود اين انسان است
كه بايد به سختى ايت ذاتيّت را تغييرش بدهد، كه بعضى هم گفتهاند بلكه خدا
بايد تغيير بدهد و اين جهنمى را بهشتى بكند. اينها آن اسلامى هايشان تمسك كردهاند به آياتى نظير«فأنّ
الانسان كفور» و«ان الانسان خلق هلوعا»،«قتل الانسان ما اكفره»،كه بهترين آياتش آن آيه امانت است،«
عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن
منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا».گفتهاند انسان را كه قرآن مىخواهد
معرّفى كند مىگويد« كان ظلوما»،«كان جهولاً» و آياتى ديگرى كه در قرآن
زياد است.« والعصر ان الانسان لفى خسر». گفتهاند اين آيات به ما مىگويند
انسان شقى بالفطره است. كه در ميان فلاسفه غربى آنها از راه تجربه مىآيند
جلو و مىگويند مثلاً جنگ جهانى دوم بمانشان داد كه قاعده غلبه قوى بر ضعيف
در فطرت انسان خوابيده است كه اين فلاسفه هم بسيارى از آنها بطور ناخودآگاه
آلت دست واقع شدهاند براى استكبار جهانى و بالاخره بقول نيچه كه
يكى از فلاسفه غرب است مىگويد اين انسان
خلق شده براى خواجه سالارى،اصلاً خلق شده براى اينكه انسان رحيم
است يعنى انسان ضعيف است و الا اگر انسان ضعيف نباشد خلق شده براى
اينكه بار بكشد از ديگران اين هم يكدسته .
وقتى انسان راجع به تاريح فلاسفه مطالعه بكند
مىبيند كه اين قول و عقيده از عقده پيدا شده، مثلاً ابى العلاء
معرى يك نابغهاى بوده و كور بوده در
زمان سيد مرتضى و بخاطر نبوغ و علمش مرحوم سيد احترام به او مىگذاشتهاند و اين آقا از جمله اين فلاسفه
است.
دسته سوم از فلاسفه مرحوم آخوند در كفايه
مىفرمايند انسانها مختلفند، بعضى از اينها شقى بالفطره و هستند و بعضى از
اينها سعيد بالفطره هستند.
من خيال مىكنم كه اين مطلب از مرحوم آخوند
فتوايى نباشد، بلكه براى اين است كه ما را وادار به مطالعه كنند و
حسابى بررسى كنيم و قول حق را بدست بياوريم و الا مرحوم آخوند منزهتر از
اين چيزهايند كه انسان بخواهد اين مطالب را به ايشان نسبت بدهد.لذا اين حرفها
در كفايه جلد اول و دوم، كه در جلد اول قلمشان هم شكسته همه براى اين است كه
ما را بكار بيندازد على كل حال ظاهر كفايه اين كه بعضى از انسانها سعيد
بالفطره هستند و بعضى شقى بالفطره هستند و اينها تمسك كردهاند به بعضى
از روايات كه اين روايات در كفايه آمده است.
الناس معادن كمعنا الذهب و الفضة. مرحوم
آخوند اين روايت را اينجور معنا مىكنند كه بعضى از مردم سعيد بالفطره
هستند و بعضى از مردم شقى
بالفطره هستند چنانچه زمين هم يك معدن طلا دارد و يك معدن نقره دارد.با تمسك به
آن روايت مشهور كه معلوم نيست هيچ كدام روايت باشد، علاوه روايت هم باشد، در خاصه نقل شده است، كه
«الشقى شقى فى بطن امه و السعيد و سعيد فى بطن امه» و اين مثال
عوامانه كه هر كسى دارد از پر قنداق دارد. انى را مىگويند اينجور معنا مىكنيم
كه از دل ما در سعادتمند و شقاوتمند معلوم است در بعضى از روايات هم هست، نظير
اين دو روايت ما، كه در ازل اينجورى است .اين هم يكدسته.
قول چهارم مرحوم اين مسكويه است در اخلاقشان،
كه در كتاب اخلاقشان در همان مقدمه مىفرمايند اين انسان
نه سعيد بالفطره است و نه
شقى بالفطره است ،بلكه لا اقتضاء است، سعادت جزو ذاتش نيست، شقاوت هم جزو ذاتش
نيست. پس چى است؟ مىگويند لااقتضاء، نظير آب است كه هر رنگى مىپذيرد .چون نظير ماهية لا بشرط است.
يجتمع مع الف شرط چون لا اقتضاء است پس با سعادت مىسازد باشقاوت هم
مىسازد. لذا سعادت و شقاوت مىشود يك امر عرضى . بگرديم ببينيم چه
جورى است.«انا هدينا و السبيل اما شاكرا و اما كفورا»، كه قرآن شريف راجع به قوم ثمود مىفرمايند ما
هدايتشان كرديم، «فاستحبوا العمى على الهدى»،تا ببينيم اگر لبيك به خدا بگويد، مىشود سعيد بالفطره، اگر لبيك به
طاغوت بگويد، مىشود شقى بالفطره بعبارت ديگر مرحوم اين مسكويه
مىگويند سعادت و شقاوت تحصيلى است، مائيم كه بايد تحصيل كنيم سعادت را و
مائيم كه بايد تحصيل كنيم شقاوت را.
يك قول هم ما داريم كه اين قول پنجم است و آن
گرفته شده از قرآن است. قرآن شريف اين انسان را دو بعدى
مىداند، مركب از روح و جسم، لذا
مىفرمايد ما وقتى جسم او را خلق كرديم آنوقت دميديم در او« فاذا سوّيته و نفخت فيه
من روحى فقعوا له ساجدين».مىگويد اين انسان دو بعدى است، مركب از
روح و جسم، نحوه تركيب او را هم هيچ كس نمىدانم، يعنى تا حال كسى حتى
مثل صدر المتأهين نتوانسته بگويد حقيقت اين تركيب چه جورى است. آيا تركيب انضماى است؟ تركيب اتحادى
است؟ تركيب بين دو ضد چه جور مىشود؟ براى اينكه اين دو بعد ضد
يكديگرند، تمام آلام جسم لذت براى روح است و تمام آلام روح لذت براى جسم است،
يعنى اگر بخواهيم از آثار پى ببريم مىبينيم بين اين دو بُعد يك تضاد
حسابى هست و اين دو ضد با هم تركيب شده اين نحوه دو ضد از شاهكارهاى خدا
است كه پرودگار عالم توانسته بين دو ضد آشنايى بعصد و نحوه تركيبش
را هم احدى نمىداند. حالا تعلق روح به جسم آيا تعلق است آيا حكومتى است
وضعش چى است؟ آيا داخل است؟ خارج است؟ اينها يك چيزهايى است كه
در روايات ما فلسفه آمده است،اما حقيقتش را بخواهيم درك بكنيم
نمىشود. اين انسان دو بعدى از نظر جسمى شقى بالفطره است، «ان النفس لامارة
بالسوء الا ما رحم ربى»، اماره بسوء است. و تمام اين غرائض كه جسم
دارد حد يقف ندارد مثلاً اگر كسى بيفتد در غريزه پول پرستى حد يقف ندارد. لذا
اين نفس اماره بالسوء كه اسمش را مىگذاريم نفس اماره در مقابل نفس مطمئنه
كه مرا روح است، نفس اماره يعنى بُعد جسمى كه در روانشناسى به او
مىگويند غرائز، بُعد ناسوتى هم به او مىگويند، جسم هم مىگويند و در روانشناسى
غرائضش مىگويند، اينها هم يك معنا دارد. بعبارت ديگر آن بعد حيوانى كه
در منطق هم جنس فصلش مىگويند. لذا اين نظر شقى بالفطره است و
حاضر است براى اشباه شهوت به معنا عامش دو ثلث جهان را بكشد، براى اينكه
به ثلث ديگر بتوند حكومت كند.
اما از نظر بعد معنوى سعيد بالفطره است و
سعادتش هم خيلى بالاست، باندازهاى كه قرآن روح اللّه بر او اطلاق
كرد، «فاذا سويته و نفخت فيه من
روحى» ، تشريفات است اما خيلى بالاست و از آن نظر
ايثارها و گذشتها و فداكاريها و فضائلها همه از آنجا سر چشمه
مىگيرد و در آنجا هيج رذالتى نيست و ديگر آنجا معنويت فقط آنجاست، اما
وقتى نظر كنيم به بعد ناسوتى او مىبينيم،«ان المنافقين فى درك الاسفل من
النار»، وقتى هم نظر كنيم به بد روحانى او
مىبينيم «يا ايها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك» شامل اوست.
لذا اين دو بعد كه تركيب شده 124 هزار پيامبر
آمدهاند به كمك ما و مائيم كه آن غرائز را كنترل كنيم. البته نفس سركش
حرام است و از نظر اسلام مرجوح است، اما بايد او را كنترل كنيم و عروج كند و
سد آدمى به جائى كه بجز خدا نبيند.اگر حرف پيامبران كه همان بعد ملكوتى
است را بشنود آن بعد ملكوتى مىگويد مىخواهم تو را كنترل كنم و اين اسب
چموش بشود بُراق، وقتى بُراق شد با همان نفسى كه شقى بالفطره است انسان
مىرسد به نفس مطمئنه، مىرسد به جائى كه بهشت براى او كوچك است،حتى
بهشت عدن و رضوان جاى او مىشود، «ارجعى الى ربك»، «ان المتين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند
مليك مقتدر»، جايش آنجااست .
و اما اگر عكس شده و بجاى اينكه بعد معنوى
بعد ناسوتى را براق كند، آن بعد ناسوتى استخدام كرد روح را،اگر استخدام
كرد روح را، مىشد يك شيطان، بلكه بدتر از شيطان، مىشود معاويه و يزيد،و
بواسطه فكر مىشود شيطان. حالا كى است كه اين بعد معنوى را مقدم بيندازد بر بعد ديگر؟ آن اراده و زحمت ما است.
اگر بعد ملكوتى مقدم اشد مىتواند منازل را بپيمايى از توبه به يقضه و از يقضه
به تخليه و از تخليه به تحليه و به تجليه
و به مقام لقاء و به مقام فناء و به مقام عندالهى در همين دنبا برسد و اگر هم
به عكس شد كه راية هم مىتواند بپيمايد پلههاى جهنم را و درجات جهنم را و
ديگر فطرت اسمش را نمىشود گذاشت كه فطرت در روايات هم ما مه بر همان
جنبه ملكوتى اطلاق مىشود.
لذا بايد گفت انسان داراى دو ذات است: يكى
ناسوتى، يعنى جنس و يكى بعد ملكوتى، يعنى فصل. آن بعد معنوى،كه در
فلسفه را مىگذاريم روح و جسم و در منطق اسمش را مىگذاريم فصل و جنس و در
عرفان به او مىگوييم بعد معنوى و بعد ناسوتى و در اخلاق هه همين بعد
ملكوتى و بعد ناسوتى به او مىگويند.
ديگر همه انسانها جنس و فصل دارند، حتى
پيامبر اكرم كه فرمود من هم شيطان دارم الا اينكه با دست خودم شيطان را
زنجير كردهام، كنترل كردهام و لا فرق بين احد و الاحمد الا بميم امكانى. آن
واجب است و اين ممكن، بابراق رفت.
بُعد روحى فقط و بعد ناسوتى فقط ترقى و تنزل
ندارد، اما اين انسان كه بعد روحى و جسمى دارد مىتواند برسد به مقام
جبروتى، به عكسش هم
مىتواند برسد به اسفل السافلين چه كسى است كه اين انسان را اينجور مىكند؟
ارادهاش است، نمىتوانم و نمىدانم در قاموس انسان راه ندارد. بله لطف خدا
بر اين شد كه 124هزار پيامبر براى انسان بياورد. به قول حضرت امام (رض) قبل از
اينکه اين انسان به دنيا بيايد اول پيامبر آمد.خطاب شد به موسي اذهبا الي فرعون
انه طغي بعد سفارش مي کند و قولا له قول لينا اين لطف است.لذا فرستادن پيامبران
لطف است لطف ديگر اينکه که مارا به هدايت ميکند .اراده ماست که ما را هدايت مي کند
اراده ماست که ما را به درک اسفل السافلين مي رساند. اين خلاصه يک بحث يک ماه است.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.