اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه شروع
كرديم، در باب قطع موضوعى بود كه ان شاءاللّه آخر كار مىرسيم به اينجا كه آخر
فقه براى اين بحث جايى ندارد، خلافا لمرحوم نائينى كه مىگويند غالب احكام مقيد به
علم است. على كل حال اين مسئله مشكلى است در اصول.
بحث ديروز درباره
اقسام قطع موضوعى بود، گفتم قطع يا طريقى است ياموضوعى. مراد از قطع طريقى يعنى
اينكه قطع هيچ دخالت در حكم ندارد،
مىنماياند موضوع را، مىنماياند حكم را. شارع مقدس فرموده الخمر حرام، قطع شما
موضوع را درست مىكند، يعنى شما يقين پيدا مىكنيد كه اين ظرف خمر است قطع پيدا
مىكنيد از ادله خمر كه خمر حرام است.
بعد يك صغرى و
كبرى تشكيل مىدهيد مىگوييد، هذا خمرٌ، كل خمر حرام، فهذا حرام. خود قطع هيچ
دخالت نه در حكم و نه در موضوع ندارد. به اين
مىگوييم قطع طريقى.
قطع موضوعى آن است
كه نه، دخالت دارد در موضوع، يعنى مثلاً خمر حرام نيست، بلكه معلوم الخمر حرام
است. آن واقع و نفس الامر، يعنى خمر بما انه خمر اين حرام نيست بلكه با قطع شما
حرام است. يك دفعه قطع شما جزء موضوع واقع مىشود، كه مىگويند قطع موضوعى كه مركب
از قطع و واقع است. لذا آن خمر واقعى حرام نيست. قطع شما هم حرمت نمىآورد. قطع
شما با آن خمر هر دو با هم حرمت مىآورد. لذا الخمر حرام نه. معلوم الخمر حرام.
يا اينكه قطع تمام
موضوع است و واقع و نفس الامر نداريم، موضوع شما قطع است، حرمت آمده روى قطع شما،
كه اين را اسمش را مىگذاريم تمام موضوع. معنايش اين است كه اين خمر واقعى اصلاً
حكم ندارد. بلكه قطع شما حكم دارد. لذا اگر قطع شما متعلق شد به خمر خارجى، اين
حرام است اگر قطع شما جهل مركب بود، متعلق شد به يك آبى باز هم حرام است.
در واقع اگر قطع
طريقى باشد، ما مقطوع مىبينيم، نه قطع، يعنى وقتى مىگويى هذا خمر. شما خمر
مىبينى در خارج، يا هذا نجسٌ، ما نجس مىبينيم در خارج، امّا قطع ما مغفول عنه
است. نظير نگاه كردن در آئينه كه صورت خودت را مىبينى.
در قطع موضوعى مثل
خود ديدن آئينه است، يعنى توجه به قطع دارد، نه واقع. وقتى مىخواهد آئينه را بخرد
دارد، آئينه را مىبيند نه خودش را و وقتى مىخواهد خودش را ببيند، مغفول عنه است
پس در قطع طريقى قطع مغفول عنه است امّا در قطع موضوعى قطع متوجه اليه است. به آن
مىگوييم قطع طريقى به اين مىگوييم قطع موضوعى.
اين قطع موضوعى
منقسم مىشود به 220 قسم و اين 220 قسم را براى تشديد ذهن مىگوييم، ببينيم تا
اندازهاش درست است.
شانزده قسم را
ديروز گفتم و خلاصهاش اين بود كه گفتم اين قطع موضوعى گاهى موضوع واقع مىشود
براى حكم، مثلاً الخمر حرام كه
مىگويد معلوم الخمر. حرام در اينجا قطع شما درج در موضوع شده است، نه درج در حكم،
درج در موضوع حرمت، يعنى آنجايى كه قطع موضوعى درج در حكم بشود، نه درج در حكمى كه
آن حكم موضوع براى ديگرى باشد.
گفتم كه گاهى جزء
موضوع است و گاهى تمام موضوع اين دو قسم. گاهى حكم عقلى است، گاهى شرعى. اين چهار
قسم و آن حاكم و آن متيقن كه مىخواهند قطع را درج در او بكنند گاهى قطع را
مىكنند بما انه طريق تامه و كاشف تام، گاهى درج مىكند بما انه كشف مطلق، كارى به
تمامش ندارد.
سوم: گاهى نظر
دارد يه اينكه قطع حجت است و دليل و كارى به نورانيت و كشفيت او ندارد، گاهى هم
درج مىكند بماله من الاثار اين هم چهار تا، چهار در چهار مىشود شانزده تا.
چهار تا ديگر هم
هم هست. اينكه گاهى درج مىكند بما انه صفت من الصفات، براى اينكه قطع همان طور كه
مىنماياند واقعيت را، كشفيت دارد،
صفت هم دارد يعنى يك حالت براى انسان است و اين حالت دخالت دارد در حكم مولى. چهار
تا هم امروز اضافه كرديم شد 20 صورت.
لذا اين جور
مىشود كه اگر قطع درج در موضوع بشود و حكم بيايد روى آن موضوع، منقسم مىشود به
20 قسم كه شانزده قسم او را ديروز گفتم و چهار تا هم امروز اضافه شد. گفتم كه قطع
درج در موضوع بشود و حكم بيايد روى آن موضوع، اين را مرحوم شيخ نفرمودهاند و
ديگران هم نفرمودهاند و رفتهاند سر قسم دوم، كه قطع موضوعى گاهى درج مىشود در
موضوع و قطع مىآيد روى او. كه گفتم در فقه فقط صاحب حدائق در باب نجاسات گفته
معلوم النجاسه نجس است، يا معلوم النجاسه خوردتش حرام است. ذات بول، ذات خون، ذات
ميته را گفته نجس نيست، بلكه علم و قطع شما دخالت دارد. البته ايشان به طور جزء
موضوع را گفتهاند، نه به طور تمام موضوع. امّا در اصول اصلاً اسمى از او نيامده
است. آنكه اسم از او آمده مرحوم شيخ آوردهاند و ديگران از او متابعت كردهاند من
جمله مرحوم آخوند اين است كه قطع شما درج بشود در يك حكمى و آن دو موضوع واقع بشود
براى حكم ديگرى، مثل همين مثالى كه مرحوم آخوند مىزنند، «اذا عملت بوجوب صلوة
الجمعة يجب عليك التصدق». كه اين اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة اين شرط ماست، يعنى موضوع ماست و اين التصدق حكم ماست و جزاى
ماست. در اينجا وجوب صلوة جمعه با قطع شما، اين دو موضوع واقع شده براى حكم ديگرى.
يعنى قطع شما با حكم شارع كه وجوب صلوة جمعه باشد، اين دو تا شرط واقع شده و يجب
عليك التصدق جزاء واقع شده است. اين قسم
را مرحوم آخوند منقسم مىكنند به چهار قسم مىفرمايند اين قطع گاهى جزء موضوع است،
گاهى تمام موضوع است، گاهى اخذ مىشود به نحو صفتيت، گاهى اخذ مىشود به نحو كشفيت
و يك قسم هم قطع طريقى است، پس قطع منقسم مىشود به پنج قسم. اين حرف مرحوم آخوند
است.
امّا اگر ما
بخواهيم تقسيم بكنيم مثل اينكه همين 200 قسم فرض مىشود. براى اينكه اين قطع شما
كه درج مىشود در حكمى، حكم ديگر مىآيد روى او، مىگوييد يجب عليك التصدق. دو تا
حكم پيدا مىكنيد، اين دو تا حكم گاهى هر دو شرعى است، مثل همين اذا عملت بوجوب
صلوة الجمعة يجب عليك التصدق، گاهى هر دو عقلى است، گاهى اوّلى عقلى است و دومى
شرعى و به عكس اين چهار قسم.
و همين جاها مرحوم
نائينى حرف دارند به اينكه اگر قطع عقلى باشد، درج در او مىشود و اگر نباشد، قطع
درج در او نمىشود و بالاخره حرف دارد و اين چهار قسم كه كل اين چهار قسم قطع يا
جزء موضوع است يا تمام موضوع اين هشت قسم در اين هشت قسم. راجع به قطع درج در
موضوع، يك دفعه به عنوان صفت است، يعنى چون حال من الحالات است، درج مىكند. يك
دفعه به عنوان طريقيت تامه است، كشف تامه است، چون كشف تامه دارد، درج مىكند. يك دفعه به عنوان كشف مطلق است، چون
مثل مظنه كشفيت دارد، درج مىكند. گاهى بما انه حجة درج مىكند. گاهى بماله الاثار
درج مىكند. اين پنج قسم پنج در هشت مىشود چهل قسم. دو دفعه مىرويم سر حكمها اذا
عملت بوجوب صلوة الجمعة، اين هم يك دفعه دو حكم با هم متحدند (اينها چيزهايى است
كه تقسيم آن در كتابها نيامده امّا احكامش آمده) اذا عملت
بوجوب صلوة، آن وقت يجب. دو وجوب با هم متحدند يك دفعه دو تا وجوب مثل هم هستند،
مثل اذا عملت بوجوب صلوة الجمعه يك وجوب ديگر. گاهى
دو وجوب با هم مختلف هستند، مثل همين مثال مرحوم آخوند،«اذا عملت بوجوب صلوة
الجمعة يجب عليك التصديق». گاهى هم با هم ضدند، «اذا
عملت بوجوب صلوة الجمعة يحرم عليك صلوة الجمعة». گاهى هم با هم نقيضين هستند، مثل
«اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة لا يجب عليك صلوة
الجمعة». اين هم پنج قسم پنج ضرب در چهل مىشود 200 قسم 20 تا هم كه ديروز پيدا
كرديم، اين 220 قسم و اين حرف مرحوم آخوند كه مىفرمايند فهذا اربعة، يكى هم قطع
طريقى، لذا مىشود پنج عدد، مثل اينكه به طور فشرده گفتهاند. امّا اگر بخواهيم
مثل مرحوم نائينى تفصيل بدهيم، بايد تمام خصوصيات را بگوييم، كه عمدهاش 220 قسم
مىشود. اين حرف اوّل در باب قطع موضوعى.
حرف دوم در باب
قطع موضوعى اين است كه آيا ثبوتا ما قطع موضوعى داريم يا نه؟ كارى به اثبات
نداريم، آيا مىشود تصور كرد كه ما قطع موضوعى
داريم؟ كه اسمش را مىگذاريم امكان ذاتى، آيا قطع موضوعى امكان ذاتى دارد؟ تا بحث دوم را بكنيم كه آيا امكان وقوعى
و اينكه در خارج واقع بشود را دارد يا نه؟ كه اين را مىگوييم اثباتى.
در اين بحث ثبوتى
او كه آيا امكان دارد يا نه، مرحوم نائينى در بعضى از اقسامش مىگويند امكان
ندارد. مرحوم آخوند در كفايه در بعضى از اقسامش
مىگويند امكان ندارد، پس ما اوّل بايد بحث ثبوتى بكنيم.
از نظر ما اين 220
قسم امكان ثبوتى دارد، هيچ اشكالى ندارد كه از نظر ثبوتى و ذاتى چنين چيزى در خارج
واقع بشود.
بعد از نظر اثبات
آيا دليل داريم يا نداريم؟ آيا واقع شده يا نشده؟ آن بحث بعدى است.
مرحوم نائينى
مىفرمايند قطع طريقى اين نمىتواند درج در موضوع بشود، بما انه طريق تامه و
نمىتواند بگويد اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة
يجب عليك التصدق، يا يجب عليك صلوة الجمعة قطع بما انه طريق الى الواقع اين را
بخواهد درج در موضوع كند، نمىشود. مىفرمايند بله بما انه
صفت بخواهد درج بكند، آن طورى نيست.
پس خيلى از اقسامى
كه گفتيم و من جمله آن چهار قسمى كه مرحوم آخوند گفته است، مرحوم نائينى مىگويد
نمىشود و امكان ثبوتى و ذاتى
ندارد، كه قطع طريق بما انه كاشف عن الواقع اين درج در موضوع بشود. بعد در ضمن
صحبتشان مىفرمايند به نحو جزء موضوع مىشود، يعنى قطع طريقى بما انه طريق را جزء
موضوع قرار بدهد، اين را مىگويد مىشود اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة يجب عليك
التصدق، مرحوم نائينى مىگويند اين اذا علمت
اگر به اين عنوان باشد طورى نيست. امّا اگر به عنوان تمام موضوع باشد، نمىشود و
مىفرمايند اين اذا عملت اگر به عنوان علم صفتى باشد، مىشود درج در موضوع بشود
امّا اگر به عنوان علم طريقى باشد نمىشود درج در موضوع بشود. چرا؟ براى اينكه علم
طريقى، يعنى واقع بين، غفلت از خود قطع داشتن. وقتى با آن قطع مىبيند خمر در
خارج، اين خمر را مىبيند، نه قطع خودش را، قطع خودش آئينه است به اينكه هذا خمرٌ.
در قطع موضوعى
مىفرمايند قطع متوجه اليه است و مقطوع اصلاً مغفول عنه است، براى اينكه در اذا
علمت بوجوب صلوة الجمعة، اين بايد علم ببيند تا جزء موضوع قرار بدهد، يا تمام
موضوع قرار بدهد، امّا اگر علم نبيند، چطور مىتواند بگويد درج مىكنم علم را در
موضوعم يا درج مىكنم علم را در
حكمم؟ پس بنابراين در قطع طريقى چون واقع مىبيند، نه قطع و در قطع موضوعى قطع را
مىبيند نه واقع، جمع بين اين دو نمىشود، پس قطع طريقى درج در موضوع نمىشود.
الا اينكه اگر
فرمايش ايشان اين باشد، ما ايراد به مرحوم نائينى داريم، كه ايشان خلط كرده بين
مكلَّف و مكلِّف، اين خلط اينجا شده است.
به عبارت ديگر
ايشان خلط كردهاند بين قطع مفهومى و قطع خارجى. در ما نحن فيه كه داريم درباره
قطع موضوعى صحبت مىكنيم، همهاش قطع
مفهومى است، نه قطع خارجى. قطع مفهومى، يعنى اينكه مولى تصور كند خمر را مىبيند
اين مفسده ندارد تصور مىكند قطع را بما انه طريق الى الواقع، كه اگر در خارج
بيايد طريق الى الواقع است، امّا حالا مفهوم است. قطع مفهومى تصور الى القطع است. قطع خارجى كدام است؟ آنكه
قاطع دارد و مىنماياند واقع را. آنكه درج در موضوع شده، قطع مفهومى است. مولى
تصور مىكند خمر را، مىبيند مفسده تامه ملزمه ندارد، تصور مىكند قطع را، مىبيند
اگر قاطعى در خارج قطع به خمر پيدا كند ولو اينكه خمر هم نباشد، اين حرمت دارد. وقتى
اين قطع حرمت دارد آن وقت اين جور مىگويد كه قطعك حرام. آن وقت شما مىآييد در
خارج، يك كسى قطع پيدا كرده كه شيشه آبى اين خمر است، حرمت مىآيد رويش.
آن قطع طريقى كه
مولى تصور كرد، مفهوم بود و نمىنماياند واقع را، آنكه مىنماياند واقع را، آن
خارج است، آنكه درج در موضوع مىشود، مفهوم قطع
است. آنكه مولى با آن سر و كار دارد، قطع مفهومى است، يعنى تصور القطع، آنكه مكلف
با او سر و كار دارد قطع خارجى است.
و خلطى كه مرحوم
نائينى كردهاند اين است كه بين قطع طريقى و قطع مفهومى با هم خلط كردهاند و
گفتهاند چون قطع طريقى مىنماياند واقع را،
آليت دارد و چون قطع موضوعى درج در موضوع است، استقلاليت دارد پس نمىشود در آن
واحد هم استقلاليت و هم آليت با هم باشند.
به ايشان عرض
مىكنيم كه آنكه استقلاليت دارد قطع مكلَف است، نه مكلِف، آنكه موضوعيت دارد، قطع
مفهومى است، قطع مكلِف است نه مكلَف
و شما قطع مكلِّف را با قطع مكلَّف با هم مخلوط كردهايد. ايراد ديگر به مرحوم نائينى هست و آن اين است كه
آقاى نائينى اگر راستى فرمايش شما درست باشد، ديگر فرق نمىكند كه جزء موضوع باشد،
يا تمام موضوع و اينكه شما مىفرماييد اگر تمام موضوع شد، محال است، امّا اگر
جزء موضوع شد، مىشود، مىگوييم اگر جمع بين لحاظين است، چه تمام موضوع باشد، چه
جزء، نمىشود و اگر حرف ما باشد كه جمع بين لحاظين
نيست، چه جزء موضوع باشد، چه تمام موضوع باشد مىشود. اين هم حرف دوم.
ايراد سوم اينكه
ما اصلاً قبول نداريم كه جمع بين لحاظين درست نباشد. بله مرحوم آخوند در مباحث
الفاظ هو مىكنند در استعمال شىء در اكثر از معنا، مىگويند جمع بين لحاظين محال
است، مگر براى آدم لوچ. ما همان جا به مرحوم آخوند گفتيم، ما لوچ علمى مىشويم،
امّا حرف شما را نمىپذيريم. چه مانعى دارد انسان همان موقعى كه دارد در آئينه
نگاه مىكند خود آئينه را هم نگاه مىكند تا ببيند شيشه است يا غير شيشه؟ و اين
جمع بين لحاظين محال است را ما اصلاً نمىفهميم يعنى چه، بلكه مىشود در حالى كه
دارد مىبيند واقع را، ببيند قطع را.
لذا جمع بين
لحاظين، نه اجتماع ضدين است، نه اجتماع نقيضين است و غير از اجتماع ضدين و نقيضين
چيزى نداريم كه باطل بشود. اين خلاصه حرف ما.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.