جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: دومين مرتبه عبوديت: خضو و خشوع
    موضوع درس:
    شماره درس: 25
    تاريخ درس: ۱۳۷۵/۶/۲۱

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    بحث ما درباره مراتب عبوديت بود و معلوم شد كه مى‏دانيد كه اصل عبوديت يك فضيلت بالايى است و بالاتر از اين فضيلت نداريم يك كسى عبد باشد «يصدق انه عبد» معلوم است حتى رسالت متوقف بر همين عبوديت است در مقام مراتب عرض كردم مرتبه اوّل عبوديت ايمان است و ايمان را هم سه قسمت كردم و بالاخره آن ايمانى كه همه بايد داشته باشيم آن ايمان قلبى است كه منقسم شد به علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين و به قول قرآن شريف مبارك بر آن كسى است كه آن مقام حق اليقين را داشته باشد ديگر مسلم است تار و تلو عصمت است و ديگر گناه كه نيست نيست صفات رذيله هم خود به خود نابود مى‏شود نظير سگى كه در نمكزار بيفتد نمك شود صفات رذيله هم اين حالت را پيدا مى‏كند مرتبه دوم كه بحث امروز است مرتبه خضوع است، مرتبه خشوع است و اين مرتبه مافوق ايمان است بله مترتب است بر ايمان قلبى نه ايمان عقلى، نه ايمان تقليدى ولى على كل حال يك مرتبه‏اى است از عبوديت كه در همه وقت بنده بايد در مقابل خدا اين حالت را داشته باشد مخصوصا در نماز «فد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون» [1] رستگارى مؤمن، مؤمن هم علامتش اين است خاشع، خضوع و خشوع يك معنا دارد همان طورى كه در مفردات راغب آمده استعمال هم از نظر قرآن و روايات همين است خضوع و خشوع يك معنا دارد امّا معمولاً خشوع به آن صفت نفسانى گفته مى‏شود و خضوع به آن ظاهرى كه كاشف از آن صفت نفسانى است گفته مى‏شود و معناى خضوع معناى خشوع يعنى ذلت در مقابل خدا ذل عبوديت به آن مى‏گويند كه در مقابل عز ربوبيت اين ذل عبوديت گاهى توأم با خوف است يعنى چون از خدا مى‏ترسد چون خشيت خدا در دل او هست آن حال خضوع حالت خشوع براى او پيدا مى‏شود دل ذليل در مقابل خداست كه خواه نا خواه اعضاء و جوارح ذليل در مقابل خداست گاهى هم از محبت پيدا مى‏شود توأم با محبت است نه توأم با خوف يك كسى كه خدا را خيلى دوست دارد «و الذين امنوا اشد حبا للّه‏» [2] اين يك حالت ذلتى در مقابل خدا دارد كه توأم با حب است نه توأم با خشيت باشد و على كل حال اين خضوع و خشوع يعنى ذلت توأم با خوف يا ذلت توأم با حب اگر محبت شديد باشد اين حالت را به انسان مى‏دهد اگر هم خشيت زياد باشد اين حالت را به انسان مى‏دهد كه درباره اهل جهنم پروردگار عالم مى‏فرمايد «خاشعه ابصارهم ترهقهم ذلة» [3] اين همان حالت خشوع است كه در روز قيامت اين حالت براى اينكه مى‏بيند جهنم را در مقابلش، مى‏بيند دارند جهنمش مى‏برند حالت خشوع براى او پيدا مى‏شود يعنى يك ذلت در چشمهاى او كه اين ذلت از ترس جهنم در چشمان شما پيدا شده اين بايد در دنيا از خشيت حق اين خشوع را پيدا كند پيدا نكرد حالا از رفتن جهنم و ترس از جهنم اين حالت براى او پيدا مى‏شود و مشهور در ميان اهل دل است اينكه انبياء گاهى خضوع آنها، خشوع آنها حبى است گاهى خضوع آنها خشوع آنها خوفى است و مثال مى‏زنند مثل حضرت يحيى عليه السلام كه هميشه از خشيت خدا مى‏ناليد و اين خشوع را داشت خضوع را داشت كه سرچشمه مى‏گرفت از خوف خدا و مى‏گويند مثل حضرت موسى عليه السلام خشيت و خضوع او خوفى نيست حبى است من نمى‏دانم تا چه اندازه اين مطلب درست باشد امّا آن اندازه كه مى‏دانم اين است كه قرآن مى‏فرمايد مؤمن گاهى صفت جمال حق در دل او مستولى مى‏شود حالت خضوع پيدا مى‏كند گاهى صفت جلال حق بر او حكمفرما مى‏شود آن وقت باز حالت خضوع پيدا مى‏كند به عبارت ديگر مؤمن بين خوف و رجاء باشد آن موقعى كه خوف بر او مستولى مى‏شود حالت خشوع پيدا مى‏كند كه چه خوب است انسان در دل شب اين چنين باشد همه‏اش خوف نباشد همه‏اش هم رجاء نباشد «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طعما و مما رزقناهم ينفقون» [4] «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون». [5]

    اگر اين فلا تعلم نفس را هم معنا كرديد يعنى در همان دل شب يعنى در همين دنيا بر مى‏گردد به اينكه آت‏ن حال خضوعى كه براى او پيدا مى‏شود همان حال خشوع به اندازه‏اى برايش لذت بخش است كه هيچكس نمى‏تواند لذت اين را درك بكند مگر اينكه خودش اين كاره باشد لذا همين حالت خضوع ولو از خوف سرچشمه بگيرد اين حالت خشوع ولو از حب سرچشمه بگيرد لذت بخش است انسان بيايد ذل عبوديت را كه ديگر خواه نا خواه مى‏يابد عز ربوبيت را و اين حالت معلوم است بالاترين لذتها را به انسان مى‏دهد انسان همان وقتى كه راستى مى‏لزرد از خوف خدا چشمها به گودى فرو رفته است از خوف خدا همان وقتى كه صفت جلال خدا بر دل كسى حكمفرما شده خوب اين مى‏يابد آن جلال را بيابد جلال را براى او بالاترين لذتهاست براى او. در همين دنيا لذت دارد معلوم است ديگر در آخرت چه لذتهايى دارد پس اين مرتبه دوم كه مقام عبوديت است مقام خضوع است مقام خشوع است و اين مقام خضوع و مقام خشوع لااقل در روز چند مرتبه بايد پيدا بشود و نظير فكر آخرت است كه براى عموم مردم مرحوم شهيد اوّل (ره) در آن دستورالعمل مى‏فرمايد هر كسى اقلاً روزى ده مرتبه بيشتر بايد به فكر مرگ بيفتد به ياد آخرت بيفتد براى مثل شما عزيزان اقلاً در حالت نماز اين حالت خضوع و خشوع بايد پيدا بشود اين حالت خضوع، اين حالت خشوع وقتى مسلم بر دل بشود ديگر خواه نا خواه بسيارى از صفات رذيله را از بين مى‏برد من جمله سركشى، طغيان گرى، تكبر، منيت، نفسيت، بهترين چيزهايى كه اين گونه صفات رذيله را از بين مى‏برد حالت خضوع و حالت خشوع در مقابل حق است و الا اگر ـ العياذ باللّه‏ ـ اين حالت خضوع و اين حالت خشوع براى كسى نباشد ممكن است از نظر علمى خيلى بالا باشد ممكن است از نظر عقيده مبدأ و معاد خيلى بالا باشد ولى در مقابل خدا سركش باشد نگذاريد از اين آياتى كه راجع به شيطان در قرآن تكرار شده است قرآن مى‏توانست يك جا قضيه شيطان را بگويد و تمام بشود امّا اينكه مى‏بينيد بيش از چهل پنجاه جا قرآن قضيه شيطان را جلو مى‏كشد و اينكه شيطان كارش رسيد به اينجا كه به خدا تشر زد و قسم خورد كه گناه مى‏كنم آن هم گناه حق الناسى «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» اينكه «الا عبادك منهم المخلصين» ظاهرا استثناى منقطع هم هست يعنى معنايش اين ديگر كاربرد به آنها ندارم و الا با آنها هم كار داشت چطور مى‏شود يك كسى بتواند با خدا حرف بزند امّا همين كه با خدا حرف مى‏زند طغيانگرى، سركشى، تكبر، منيت، به آنجا برسد كه در مقابل خدا به خدا تشر بزند قد علم كند چطور مى‏شود يك كسى كه معاد را باور دارد ـ به اين معنا كه مى‏داند نه آن باور قلبى ـ مى‏داند از همين جهت هم از خدا مى‏خواهد تا روز قيامت مهلت داده شود و با خدا حرف مى‏زند مى‏گويد مى‏دانم قيامت هست، و مرا تا قيامت مهلت بده براى چه؟ براى اينكه گناه بكنم چطور مى‏شود؟!! چرا قرآن مرتب اينها را تكرار كرده است كه مى‏رسد به اينجا كه مى‏داند بهشت است ولى دانسته جهنم برود مى‏داند جهنم هست دانسته جهنم برود «و اضله اللّه‏ على العلم» [6] چطور مى‏شود يك نفرى رسيده باشد به آنجا كه بتواند با خدا حرف بزند امّا در مقابل پروردگار عالم بگويد تو اشتباه كردى يعنى وقتى كه رانده درگاه خدا شد چند تا اشكال به خدا كرد كه فخر رازى مى‏گويد اگر همه پشت به پشت هم بكنند بخواهند جواب اين اشكال را تفصيلاً بدهند نمى‏شود كه خوب بزرگان جواب داده‏اند مرادم اينجاست كه وقتى اشكالها را نمود پروردگار عالم به او گفت تو مرا حكيم مى‏دانى يا نه؟ گفت بله پروردگار عالم گفت «لايسئل عما يفعل و هم يسئلون» [7] يعنى فضولى موقوف چطور مى‏شود يك كسى در مقابل حق به خدا بگويد تو اشتباه مى‏كنى «انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين» [8] كه اين هم خود يك اشتباه است براى اينكه پروردگار عالم كه نگفته بود كه به جسم اين سجده كن گفت «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له الساجدين» [9] به آن روحى كه منسوب به خداست به او سجده كنيد و امّا اين آمد در جسم و گفت «خلقتنى من نار و خلقته من طين» و معنايش اين است كه خدايا تو نمى‏دانى و من بهتر از تو مى‏دانم من نبايد به اين سجده كنم اين ملائكه هم كه سجده كردند آنها هم از نور هستند و آنجا هم تو اشتباه كردى ملائكه نبايد به اين سجده بكنند من كه از نار هستم باز هم اشتباه مى‏كنى سجده كن من هم نبايد سجده كنم مى‏گويى سجده كن من هم نبايد سجده كنم امّا حالا مى‏گويى سجده كن آنها سجده كردند من تمرد مى‏كنم چطور مى‏شود؟ خدا نكند تكبر، منيت، خودخواهى، نفسيت بر دل كسى حكمفرما باشد در مقابلش همين خضوع است اگر خضوع بر دل كسى حكمفرما شد ديگر تسليم است زراره در مقابل امام صادق (ع) سؤال كرد حضرت جواب ندادند گفت يابن رسول اللّه‏ من وظيفه‏ام اين است كه از شما بپرسم ديگر شما وظيفه جواب نداريد ديگر شما وظيفه جواب نداريم اگر صلاح بدانيد جواب مى‏دهيد و اگر نه هيچ. بعد گفت يابن رسول اللّه‏ شما انار را دو قسم كن اين قسمت را بگو حلال آن قسمت را بگو حرام من آن قسمتى را كه مى‏گويى حلال مى‏خورم آن قسمتى كه مى‏گويى حرام من اجتناب مى‏كنم اين حالت از كجا پيدا مى‏شود؟ اين حالت تسليم اين چنينى؟ از خضوع، از خشوع در مقابل خدا اگر اين خضوع و خشوع ـ مخصوصا براى ما طلبه‏ها ـ باشد حال انحرافى معمولاً پيدا نمى‏كنيم و الا اگر اين حالت خضوع و خشوع در مقابل خدا، در مقابل پيغمبر (ص)، در مقابل ائمه طاهرين (ع)، در مقابل قرآن و روايات اهل بيت (ع) اگر اين حالت خضوع و خشوع نباشد كار به جاى باريكى مى‏رسد مسلم شما ديده‏ايد بعضى‏ها كه مى‏خواهند تفسير قرآن بكنند دنبال اين هستند كه براى فكرشان يك دليل پيدا بكنند يعنى تحميل قرآن بر فكر خودشان به اين معنا كه فكر من اين است من بايد بگردم در قرآن و يك دليل براى آن پيدا بكنم من بگردم از روايت يك دليا براى اين پيدا بكنم اين معنايش چيست؟ اين معنايش همان معناى شيطانى نيست كه به خدا مى‏گفت تو اشتباه مى‏كنى فكر فكر من است؟ و بسيار ديده شده است بجاى اينكه بگويد فكر من نه قرآن، فكر من نه روايات اهل بيت (ع) فكر من تابع قرآن فكر من تابع روايات اهل بيت (ع) نود و پنج درصد انحراف‏ها از اينجا سرچشمه مى‏گيرد نود و پنج درصد اهل علم منحرف از همين جا سرچشمه مى‏گيرند كه يك فكر دارد كه مى‏خواهد تحمل كند و بعضى اوقات به اندازه‏اى خنده آور مى‏شود و خودش هم متوجه نيست نظير همين قضيه شيطان كه مى‏گويد «خلقتنى من نار و خلقته من طين» چون چنين است پس من مقدم بر او پس نبايد سجده كنم پس بنابراين تو اشتباه مى‏كنى بعضى اوقات اين طور است و ما بايد اين حالت خضوع و حالت تسليم در برابر حق را پيدا بكنيم شرط اساسى براى يك طلبه، شرط اساسى براى يك مجتهد، شرط اساسى براى يك عارف به معارف اسلام اين حالت خضوع است كه از همان اوّل طلبگى بايد اين حالت به ما داده شود و الا اگر اين حالت به ما داده نشود به جاهاى باريكى مى‏رسد تكبر، منيت، خودپسندى، از همين جاها سرچشمه مى‏گيرد كه اين حالت خضوع و خشوع را ندارد چه بايد كرد؟ خوب در نماز بايد اين حالت پيدا بشود «قا افلح المؤمنون الذينهم فى صلوتهم خاشعون» [10] در نماز معمولاً اين طورى است كه المجاز قنطرة الحقيقه بايد اوّل به خود ببينيم اوّل به طور مؤدب در مقابل حق بايستيم گرچه دلنشين نباشد دل را خاضع كنيم دل را خاشع كنيم به مرور زمان مومو البته حوصله هم مى‏خواهد بعد بيست سال، سى سال، چهل سال براى ما ملكه بشود بتوانيم اين حالت براى ما پيدا بشود كه اگر در نماز پيدا شد در ساير عبادات پيدا شد ديگر خواه نا خواه در جاى ديگر پيدا مى‏شود تسليم در مقابل حق و تسليم در مقابل حق غير از ان تسليم و رضاء تكوينى است يك دفعه انسان در مقابل مقدرات الهى تسليم است آن يك حرف يك دفعه در مقابل گفته‏هاى حق تسليم است «و من يرغب عن ملة ابراهيم الا سفه نفسه» [11] اين مراد تسليمى و رضاء گفتنى در مقابل گفته هاست يعنى وقتى كه مى‏گويند بچه‏ات را سر ببر در مقابل اين تسليم باشد نه اينكه حالا برود روى علم بگويد حكمت است و مصلحت است و بنابراين چون حكمت و مصلحت است... اين باز خضوع عقلى است اين هم كاربرد ندارد خضوع دل لازم است كه به اين معنا كه بگويد بچه‏ات را با زنت ببر و وسط بيابان بگذار و بيا و اين كار را بكند و يك مناجات با خدا هم بكند يعنى يك افتخار «ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع» [12] اين حالت. يا آن جمله حضرت اسماعيل مى‏گويد كه «يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى» [13] جواب مى‏دهد «يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاءاللّه‏ من الصابرين» [14] و معلوم مى‏شود كه پيدا شدنش كار مشكلى است لذا اين امتحانها به آنجا مى‏رساندش كه مى‏فرمايد تو را امام قرار داديم توانست از امتحان‏ها بيرون بيايد تسليم در مقابل مقدرات الهى خوب معلوم است مشكل است امّا مشكل‏تر تسليم در مقابل گفته‏هاى خداست تسليم در مقابل تعبديات كه يادم نمى‏رود يك وقت حضرت امام رضوان اللّه‏ تعالى عليه مى‏گفتند كه افتخار صدرالمتألهين اين است كه توانسته آن معاد پيرزن را با حركت جوهرى اثبات بكند اين افتخار است افتخار اين است كه شيخ الرئيس در شفا خودش نقل مى‏كند مى‏گويد من در هر عملى وارد شدم دو سه روز شاگردى كردم بعد استاد شدم من جمله علم هندسه من سه چهار روزى شاگردى كردم بعد از اين استاد شد شاگرد و من شدم استاد و امّا در علم الهى بعضى اوقات چهل مرتبه مطالعه مى‏كردم و مطلب را نمى‏فهميدم متوسل مى‏شدم به عالم ملكوت شبهه‏ام را حل مى‏كردم اين جمله منظور ماست كه ملا سليمان كه يكى از شاگردان شيخ الرئيس بوده كه هميشه و همه جا همراه وى بوده است در حاشيه بر شفا نقل مى‏كند يك مسجدى بود وقتى شيخ الرئيس نمى‏توانست شبهه‏اى را حل كند به آن مسجد مى‏رفت دو ركعت نماز مى‏خواند بعد نماز شبهه فلسفى‏اش را حل مى‏كرد يا درباره صدرالمتألهين بزرگان نقل كرده‏اند كه وقتى در كهك اين اسفار را مى‏نوشت بعضى اوقات براى او شبهه پيدا مى‏شد مبناى فلسفى‏اش را مى‏آمد خدمت حضرت معصومه (س) آنجا شبهه فلسفى حل مى‏كرد اين به ما چه مى‏گويد؟ يعنى يك فيلسوفى مثل شيخ الرئيس با نماز بخواهد شبهه فلسفى حل كند يك فيلسوف عارفى مثل صدرالمتألهين بخواهد هشت فرسخ از كهك بيايد سر قبر امام هم نه، دختر امام سر قبر يكى از اولياى خدا شبهه را حل كند و ملاصدرا مى‏گويد غالب از مبناى‏اش را از اين راه درست مى‏كرد كه خود صدرالمتألهين در اوّل اسفار مى‏گويد كه مدتى مشاء خواندم ديدم تاريك است مدتى اشراق خواندم ديدم غرور است توأم كردم اين اشراق را با مشاء ديدم عجب است تأييد كردم با قرآن و روايات اهل بيت (ع) اطمينان پيدا كردم يعنى بعد از آنكه متخصص در فلسفه اشراق مى‏شود متخصص در فلسفه مشاء مى‏شود بعد از آنكه اصلاً هر دوى تخصص را كنار مى‏گذارد و يك حكمت مى‏آورد به نام «حكمت متعاليه» باز اضطراب دارد چه مى‏كند تا اطمينان پيدا كند؟ تمسك به قرآن و روايات اهل بيت (ع) اينها به ما چه مى‏گويد؟ تعبد در مقابل قرآن تعبد در مقابل روايات اهل بيت (ع).

    لذا اگر انسان اين حالت را پيدا كند خيلى از مسائل حل مى‏شود از همين جهت هم شيخ الرئيس در شفا مى‏گويد من معاد جسمانى نمى‏توانم درست بكنم امّا چونكه قرآن گفته چونكه پيغمبر (ص) فرموده در مقابل اينها تسليم هستم و باور دارم معاد جسمانى است و اين خود يك برهان است يعنى بر مى‏گردد به اينكه چون پيغمبر وحى دارد چون پيغمبر (ص) صد در صد درست است پس معاد جسمانى را هم كه گفته درست است ولو فلسفه نگويد فلسفه اينجا چه جايگاهى دارد؟ ديگر فلسفه اينجا پوچ است ديگر اينجا علم پوچ است عرفان پوچ است اينجا شهود و كشف تخيل است پس قرآن و روايات اهل بيت (ع) حرف اوّل را مى‏زنند اين حالت را به هر كسى نمى‏دهند خيلى رياضت مى‏خواهد خيلى خون جگر مى‏خواهد امّا معلوم است حالت خيلى بالاست و ما طلبه‏ها نمى‏شود كه اين حالت را نداشته باشيم حتى نه فقط راجع به قرآن و اهل بيت (ع) بلكه راجع به فقهاء و بزرگان بايد اين حالت را داشته باشيم.

    مرحوم وحيود بهبهانى رضوان اللّه‏ تعالى عليه ـ مى‏دانيد آقاست ايشان به حوزه‏ها مخصوصا حوزه نجف خيلى خدمت كرد وقتى مرحوم بهبهانى روى كار آمد فقه در مخاطره عجيبى بود اجتهاد در مخاطره عجيبى بود و اخبارى گرى، آن هم افراطى گرى در نجف و حوزه‏ها حكمفرما بود و بالاخره اين آقا اجتهاد و حوزه‏ها را زنده كرد اين آقا يك كتاب دارد به نام «فوائد حائريه» كتاب خوبى است اين كتاب در حالى كه فقه و اصول و عرفان و مسائل متعدد دارد امّا مسائل اخلاقى هم زياد دارد يك جايى ايشان به فضلاء مى‏فرمايند واجب است بر شما، واجب است بر شما، واجب است بر شما، اينكه از روح بزرگان از فقهاء از بزرگان از علما استمداد بگيريد مى‏گويد همين طور كه واجب است سر قبر امام حسين عليه السلام و حرم مطهر اميرالمؤمنين (ع) برويد بايد سر قبر فقهاء برويد از آنها استمداد كنيد همين طور كه توسل به امام حسين داريد بايد توسل به علامه مجلسى داشته باشيد بايد توسل به قبل مطهر اين علماى تخت پولاد داشته باشيد بعد مى‏فرمايند به تجربه اثبات شده هر كسى كه سر و كار با فقهاى بزرگ دارد اين فرد عاقبت به خير است و علمش مفيد است و اين پر بركت است دو دفعه مى‏گويد «عليكم ثم عليكم ثم عليكم» به اينكه تماس كامل با ارواح فقهاء داشته باشيد با آن كسانى كه دين را تا اينجا رسانده‏اند بعد يك زنگ خطر مى‏زنند مى‏فرمايند «ايّاك ثم ايّاك ثم ايّاك» اينكه يك دفعه در مقابل فقهاء ايستادگى كنيد غيبتى، تهمتى، بدبينى ايجاد كنيد بعد مى‏فرمايند به تجربه اثبات شده است هر كس كه دل خوشى با فقهاء نداشته باشد اين فرد عاقبت به خير نمى‏شود در عالم تيه، در عالم سرگردانى، در عالم تحير و شك مى‏ماند تا بميرد.

    و اتفاقا اين فرمايش مرحوم وحيد بهبهانى براى من اثبات شده است و من زياد سراغ دارم كه برخى اهل علم كه با بزرگان سر و كارى نداشتند عاقبت به خير نشدند در حالى كه علمشان خيلى بالا بود در حالى كه مى‏توانستند خيلى كارها بكنند امّا خانه نشين شدند امّا وضعشان بد شد حالا عاقبتشان چه شد نمى‏دانم امّا به تجربه اين حرف مرحوم وحيد بهبهانى براى من اثبات شده است.

    اين تسليم در مقابل فقه تسليم در مقابل فقهاء، تسليم در مقابل علماء، تسليم در مقابل قرآن، تسليم در مقابل اهل بيت (ع) به اين معنا كه در مقابل اين قد علم نكردن، خود رأى نكردن، دانشته نكوبيدن، و پيدا شدن خضوع و خشوع كار مشكلى است امّا براى ما طلبه‏ها كار واجبى است كار لازمى است من خيال مى‏كنم كه دوش به دوش تحصيلمان بايد تقوا داشته باشيم، دوش به دوش تقوايمان با چكش ما طلبه‏ها اين حالت خضوع و خشوع است و اينكه انسان در مقابل حق و حقيقت، در مقابل قرآن و روايات و مخصوصا در مقابل محبوبش، در مقابل گمشده‏اش، در مقابل خدا يك حالى داشته باشد كه وقتى ياد خدا مى‏افتد دل بتپد وقتى به نماز مى‏ايستد و مى‏گويد «اللّه‏ اكبر» چشم‏ها از محبت يا ترس به گودى بگرايد صفت جلال و صفت جمال يا گاهى اين گاهى آن بر دل حكمفرما بشود تا برسد به «السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته» كه خضوع در مقابل عالم وجود است و خضوع در مقابل پيغمبر (ص) و خضوع در مقابل ائمه طاهرين است.

    بعدش هم با «السلام عليكم» خضوع در مقابل موجودات راستى به آنجا برسد كه بگويد «السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته» و عالم وجود را ببيند و صداى عالم وجود را بشنود كه به او مى‏گويند «و عليكم السلام و رحمة اللّه‏».

    خدا را به آن افرادى كه تواضع در مقابل حق در مقابل خدا داشتند قسمش مى‏دهم اين صفت خوب را ولو كمرنگ به همه ما عنايت كند.

    و السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته



    [1]- سوره مؤمنون، آيه 1 و 2.

    [2]- سوره بقره، آيه 165.

    [3]- سوره معارج، آيه 44.

    [4]- سوره سجده، آيه 16.

    [5]- سوره سجده، آيه 17.

    [6]- سوره جاثيه، آيه 23.

    [7]- سوره انبياء، آيه 23.

    [8]- سوره ص، آيه 76.

    [9]- سوره حجر، آيه 29.

    [10]- سوره مؤمنون، آيه 1 و 2.

    [11]- سوره بقره، آيه 130.

    [12]- سوره ابراهيم، آيه 37.

    [13]- سوره صافات، آيه 102.

    [14]- سوره صافات، آيه 102.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365