اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ديروز درباره
كلام مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» بود،
مرحوم آخوند اوّل جمع
بين حكم ظاهرى و حكم واقعى مىكنند و دست از احكام
ظاهرى بر مىدارند و مىفرمايند ما اصلاً حكم ظاهرى در اسلام نداريم مؤداى امارات، مؤداى
اصول اينها حكم نيستند، بلكه حجتند اگر مطابق با واقع در آمدند متنجز تكليف
هستند، اگر مخالف با واقع در آمدند معذر تكليف هستند.
و امّا مصلحت و
مفسده كه گاهى امارات منجز مىشود كه القاء در مفسده بكند، يا تفويت
مصلحت بكند، اين را هم با قانون اهم و مهم جواب دادهاند، كه چون حجيت امارات و
اصول اهم است و آن مصلحت واقع و مفسده واقع مهم است، لذا مانعى
ندارد مهم از بين برود به واسطه اهم.
بعد شبههاى براى
مرحوم آخوند جلو مىآيد كه وا مىدارد مرحوم آخوند را دست از حكم
واقعى بردارد. تا اينجا دست از حكم ظاهرى بر مىداشتند تبعا للشيخ. از نعم به
بعد مىخواهند بگويند كه ما حكم واقعى نداريم. مىفرمايند جمع بين حكم واقعى
و ظاهرى اين است كه وقتى اماره مخالف در آمد، وقتى اصلى از اصول
مخالف با واقع در آمد آن واقع از انشاء و فعليه مىافتد و چيزى نيست جز مؤداى
امارات و اصول. به تقريب اينكه همه احكام واقعيه به علم است و وقتى آن
واقع فعليت پيدا مىكند كه من علم به تكليف پيدا كنم و تا من علم به تكليف پيدا
نكنم، آن واقع اصلاً در حال انشاء هم نيست، چه رسد در حال فعليت، چه رسد
در حال تنجز. تنجز در اينجا آن تنجز اصطلاحى نيست، چنانچه قبل و بعدش
معنا مىكنند تنجز يعنى فعليت.
معنايش اين جور
مىشود كه ما يك حكم واقعى داريم به قول ايشان يك اذن در تكليف، كه
آن اذن اگر اصل ما مخالف با واقع در بيايد، آن اذن در حرام
مىشود، يا اذن در ترك واجب مىشود. وقتى اين اذن را داريم چه جور جمع كنيم بين حكم
واقعى و حكم ظاهرى؟ مىفرمايند دست از حكم واقعى بر مىداريم به اين
اعتبار كه احكام واقعيه لو علم به لتنجز. در مورد اصالة الحل علم نداريم، پس
تكليف براى ما بالفعل نيست. چه چيزى براى ما بالفعل است؟ آن اذن شارع مقدس.
كل شىء لك حلال
حتى تعلم مىگويد كه اين تعيين وظيفه است در ظرف شك است و وظيفه ما
در ظرف شك اين است كه ما بگوييم حلال است. اگر واقع و نفس الامر
حرام باشد اذن در حرام داد و ايشان مىفرمايند اذن در حرام نداده، اذن داده
براى اينكه مورد شك را ارتكاب كند، مورد شك اگر مال مردم باشد، حرام نيست،
براى اينكه مال مردم خوردن حرام است بشرط علم، امّا اگر علم نداشته باشيم،
در واقع و نفس الامر مال مردم خوردن حرام نيست. همچنين نجاست، كل شىء
طاهر حتى تعلم اذن داده در مورد شك اگر مورد شك متنجس باشد چى؟
مىفرمايند اذن داده ارتكاب او را، مىگويد حرام است، مىگويد بلكه حرام
نيست. چرا؟ براى اينكه حرمت او متعلق به علم است. با آن عبارات مشكل
اين طور برداشت مىشود.
ما ايراد به مرحوم
آخوند داشتيم، كه يكى مىگفتيم همين اذن چه مانعى دارد از باب اهم و
مهم باشد، يعنى مال مردم حكمش حرام، تعيين وظيفه در حكم شك به ما
مىگويد اين مورد حلال است ولو القاء در مفسده است امّا چون بايد اصالة
الحل داشته باشيم، اين جور ضررها را هم بايد ببينيم چه مانعى دارد؟ چرا از قول
خودتان كه قول شيخ است برگشتيد؟ اذن در مورد شك، اذن در حليت كه واقعا
حلال نيست، چرا از باب همين قانون اهم و مهم نباشد؟
كه به ابن قبه بگوييم
آقاى ابن قبه در موردى كه اصالة الحل مخالف با واقع در مىآيد
اين دارد مال مردم مىخورد و دارد حرام مىخورد به قول
مرحوم حاج شيخ مولى متأسف هم هست، امّا مجبور است ساكت بماند. چرا؟ براى اينكه اگر
اصالة الحل نداشته باشد، حرج لازم مىآيد، براى اينكه عسر و حرج لازم نيايد،
بايد اين خسارتها را هم ببيند. به عبارت ديگر رفع يد از تكليف كرده است. وقتى
اين اشكال به ذهنشان آمده كه اذن است، رفتهاند در احكام واقعى تعليقى.
ديگر تا آخر كار راجع به امارات هم مىگويند راجع به استصحاب هم
مىگويند، راجع به همه اصول هم مىگويند.
در حقيقت يك جمع
دوم مىكنند، مىگويند ما دست از حكم واقعى برمىداريم، احكام
ظاهريه را قائل مىشويم مؤداى امارات و اصول بر مىگردد
به حكم، كه مرحوم آخوند در ميان متأخرين از كسانى مىشود كه امارات و اصول را از باب
سببيت حجت مىداند. و اين از عجايب است كه در جاهاى
ديگر مىگويند مؤداى امارات و اصول از باب سببيت نيست و از باب طريقت است و اصولش هم از
باب تعيين وظيفه در ظرف شك است، ولى على كل حال اينجا مىگويند.
كه اگر ما بپذيريم حرف مرحوم آخوند را بايد رفع يد كنيم تا از تكاليف واقعيه در
موردى كه امارات و اصول مخالف در بيايد و بايد قائل شويم به سببيت و بايد
بگوييم كه طبق امارات حكم جعل مىشود، طبق اصول حكم جعل مىشود. به
قول ايشان اذن يعنى حكم.
ايراد اوّل ما به
مرحوم آخوند اين بود كه چرا اين جور بگوييم؟ چه فرقى مىكند بين اذن و
اصالة الاستصحاب؟ و استصحاب هم واقع و نفس الامر اذن
است، آنچه مؤداى امارات است، واقع و نفس الامر اذن است، اينكه مىگويد الغ احتمال الخلاف
يا صدق العادل، يعنى آنچه مىگويد بگو درست است، اگر مخالف با واقع در
آمد، اذن دادهام بر طبق قول رزاره عمل بكنى مىخواهد موافق باشد
مىخواهد مخالف باشد. اين يك ايراد كه چه وجهى داشت كه شما با كلمه اذن در
اصالة الحل مجبور شديد كه اين جور بگوييد؟ امّا ما كه مجبور نيستيم و ما
مىگوييم كه همه امارات و اصول حجت است، يعنى مؤداى حكم اللّه نيست، اگر
مطابق با واقع شد منجز است اگر مخالف با واقع شد معذوريم، يعنى با اينكه
خلاف واقع به جا آوردهايم معذوريم و عقاب روى آن نمىشويم. در همان حق الناس
هم مىگوييم معذوريم، امّا ضمان دارد. اگر سهوا ولو با اصالة الحل مال
مردم را بخورد كسى با استصحاب و اماره مال مردم را بخورد ضمان دارد، امّا
اگر بعد فهميد، عقاب ندارد و آنجا كه ما را در مفسده مىاندازند، چه
اماره باشد و چه اصول و تفويت مصلحت مىكند به ابن قبه مىگوييم بله ما
را در مفسده انداخت و ما را واداشت كه تفويت مصلحت كرديم، يعنى ترك
واجب كرديم، ولى اين طورى نيست. چرا؟ براى اينكه اگر اماره و اصول
نباشد مضيقه لازم مىآيد در اسلام.
ايراد دوم ما اين
بود كه حالا بگوييم، يعنى حرف شما را بزنيم، كه بر مىگردد به سببيت،
بر مىگردد به اينكه همه احكام تعليقى باشند، امّا دليلتان
چى است؟ به چه دليل؟ صِرف احتمال كه نمىشود، نظير جمع تبرعى شيخ طوسى است. به صِرف
اينكه احتمال بدهيم اين جور باشد، اينكه نمىشود دليل باشد. به چه دليل
مىگوييد احكام واقعيه متعلق به علم است. يعنى احكام واقعيه وقتى انشاء
بالفعل پيدا مىشود كه علم پيدا بكند براى اينكه «اقم الصلوة ان عملت» ،
«كتب عليكم الصيام اذا علمتم» به چه دليل؟ لذا اشكال دوم اين بود كه به
چه دليل اين تقييد باشد؟
اشكال سوم كه به
مرحوم آخوند است اين است كه فرمايش شما بر مىگردد به تصويب
محال. چرا؟ براى خاطر اينكه شما مىگوييد اگر علم باشد حكم واقعى و نفس
الامرى هست. اگر نه مىفرماييد مؤداى اماره بر مىگردد به اينكه مجتهد وقتى
كه فتوايش به جايى برسد حكم بر طبق فتوايش جعل مىشود، مىخواهد
واقع داشته باشيم، يا نداشته باشيم كه تصويب محال همين است.
تصويب محال اين
بود كه ما اصلاً حكم واقعى نداشته باشيم و اين مجتهد فتوايش به هر كجا
رسيد، حكم جعل شود. اينجا هم همين است كه مرحوم آخوند مىگويد احكام
معلق به علم است، يعنى ما احكام واقعيه نداريم، دائر مدار مؤداى امارات و
اصول است، دائر مدار فتواى مجتهد است. بر مىگردد به اينكه حكمى در كار
نيست و واقع دائر مدار علم اين آقا است، اگر علم پيدا كرد، واقع پيدا مىشود
و اگر علم پيدا نكرد واقع در آن حال اقتضاء مىماند. پس اين جور مىشود كه حكم
اللّه تابع آقاى مجتهد است اگر علم پيدا كرد شرط موجود مىشود، پس مشروط
هم موجود مىشود. اين همان تصويب محال است.
اين فرمايش مرحوم
آخوند بر مىگردد به اينكه اراداه خدا تابع اراده ماست، علم حق تابع
علم ماست، اينها روى حرف مرحوم آخوند كه قائل به
سببيت شد، يعنى گفت اذن است و اذن حكم است و منافات پيدا مىكند با واقع، پس ما رفع يد
مىكنيم از واقع و مىگوييم آنجا كه كل شىء طاهر و كل شىء لك حلال مخالف در
آمد واقع نيست، بلكه مؤداى اصول است.
لذا به ايشان مىگوييم
فرمايش شما تصويب است. يعنى چه؟ يعنى بر مىگردد به اينكه
حكم اللّه در واقع و نفس الامر نداريم اگر من علم پيدا كردم
حكم اللّه واقعى پيدا مىشود و اگر هم من علم پيدا نكردم حكم اللّه ظاهرى پيدا مىشود. بحث ما
اينجا راجع به مكلف و مقام جعل است، جمع بين حكم واقعى و حكم ظاهرى است.
حكم واقعى مربوط به مكلِّف است نه مكلِّف، حكم ظاهرى مربوط به مكلِّف
است نه مكلف. بحث ما در مقام جعل احكام است كه چه جور بين احكام ظاهريه
و احكام واقعيه كه شارع دارد جمع بكند.
ايراد چهارم: به
مرحوم آخوند اين است كه مرحوم آخوند و شاگردانشان مثل مرحوم نائينى
و مرحوم كمپانى و مرحوم آقا ضياء عراقى و شاگردهاى
شاگردانشان، مثل مرحوم آقاى خوئى و آقاى حكيم، اينها مدعى هستند چيزى كه از انقسامات لا
حقه حكم است، درج در حكم نمىتواند بشود.
در باب اوامر
مرحوم آخوند خيلى مفصل صحبت مىكنند مىگويند علم به تكليف درج در
تكليف نمىتواند بشود، براى اينكه دور لازم مىآيد براى اينكه
علم به تكليف متوقف بر تكليف است، تا تكليف نباشد چه جور مىتواند درج در تكليف بشود؟ شما
الان اگر علم را قيد گرفتيد، تكليف متوقف مىشود بر علم. در باب اوامر
مرحوم آخوند خيلى مفصل صحبت مىكنند و مىفرمايند چيزى كه از انقسامات لا
حقه حكم است، يعنى بعد حكم مىآيد، مثل علم به تكليف، قدرت بر تكليف و
امثال اينها درج در تكليف نمىتواند بشود، براى اينكه دور است. دورش هم اين
است كه تكليف متوقف مىشود بر علم و علم
متوقف مىشود بر تكليف.
روى فرمايش مرحوم
آخوند آنجا، اينجا هم نمىتوانند علم مكلف را دخالت بدهند در
تكليف و ايشان اينجا با كمال صراحت دخالت داده و گفته همه
تكاليف واقعيه مقيد به علم مكلف است.
فتلخص اينكه اين
چهار ايراد به اين حرف مرحوم آخوند وارد و همان حرف اوّلشان را
مىپذيريم.
وصلى اللّه على محمد وآل محمد