اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن
الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
از چيزهائى كه از تحت قاعده خارج است و حجت است،اجماع
منقول است.فرمودند الاصل حرمة العمل بالظن الا ما اخرجه الدليل، مظنه حجت
نيست مگر اينكه دليلى براى حجيت او بيايد .فرمودهاند اجماع منقول همين است،مظنهاى
است كه دليل براى حجيت آن آمده است.
اين اجماع منقول براى چه اينجا آمده است؟ در آن حرف
است، براى اينكه از مصاديق خبر واحد است وشما اگر خبر واحد را حجت دانستيد، اجماع
منقول هم مىشود حجت واگر هم خبر واحد را حجت ندانستيد، اجماع منقول حجت نيست
واينكه اجماع منقول را اينجا ذكر كردهاند ذكر خاص قبل از عام است. اول يك خاص
بگويند بعد عام بگويند.
چرا اين كار شده كه اجماع منقول را مجزاءكردهاند از
خبر واحد؟ براى خاطر اينكه اجماع محصل را مفصلاً دربارهاش صحبت كنند، بعد هم
اجماع
منقول حرف دارد. همانطور كه شيخ انصارى و مرحوم آخوند حرفهاى او را زدهاند وبايد
حرفهاى او را بزنيم .لذا حرف مصداق خبر واحد نيست تا ما
بگوئيم چرا ذكر خاص قبل از عام شد وبالاخره بحث اجماع ظاهرا جايش همين جا است كه
شيخ انصارى بحث كردهاند وبعدش هم ديگران مفصل صحبت كردهاند .
بحث از اجماع ،از منقول ،از اجماع محصل يك امورى را
لازم دارد كه بايد درباره اين امور صحبت كنيم .
امر اول :اجماع در ميان عامه يك دليل مهمى است از براى
آنها،آنها بواسطه اجماع ،اثبات خلافت براى ابى بكر مىكنند؛ همانجا كه شيعه از سنى
افتراق پيدا مىكند، خلافت ابى بكر وخلافت أميرالمؤمنين عليهالسلام است كه آنها تمسك
مىكنند به اينكه ابى بكر خليفه مسلمانها است به اجماع، شيعه مىگويد أمير
المؤمنين عليهالسلامخليفه مسلمانها است به گفته پيامبر اكرم(ص) وعمده دليل در
ميان آنها همين اجماع است، البته اين اواخر مخصوصا دانشگاه الازهر ديدند اين حرف خيلى سست است، اين اجماع
را رها كردند ورفتهاند روى يك دليل سستتر ودر كتابهايشان مىنويسند قاعدة «الحكم
لمن غلب»، ابى بكر را خليفه كرد ،عمر را خليفه كرد ،عثمان را خليفه كرد وروى همان
الحكم لمن غلب ،الآن مىگويند صدام خليفه است يا يزيد خليفه است، اولى الامر هستند
.الازهر مصر الآن چنين هستند، اما در ميان قدمايشان اينها تمسك مىكنند به اجماع،
مثل غزالى اجماع را معنا مىكند، مىگويد اجماع «اتفاق امة محمّد(ص)على امر» به چه
دليل اين حجت است؟ يك روايت نقل مىكند مىگويد پيامبر اكرم فرمودهاند« لا تجتمع
امتى على الخطاء» ،بعد ديدند صغرى وكبرى هر دو باطل است، اما از نظر صغرى اتفاق
امة محمّد(ص) على خليفة ابى بكر نبوده، سقيفه بنى ساعده بوده، آن هم با جار
وجنجالها، پس از نظر صغرى چه بايد كرد؟ از نظر كبرى هم ديدند اين «لا تجتمع امتى
على الخطاء» سند ندارد ويك روايت جعلى و آبكى است و نمىشود درست كرد .لذا يك نسل
كه از اين قضيه گذشت، مخصوصا نسلهاى بعدى ،مخصوصا مثل فخر رازى اين بود كه صغرى
وكبرى را درست كرد وگفت اينكه اينها آمدهاند اجماع را درست كردهاند واينكه
اجتماع امة محمّد(ص) على امر، اين نه، اجتماع اهل حل والعقد على امر، مجتهدها،
آنها كه روى حرفهايشان حساب است، يعنى سقيفه بنى ساعده اينها، مراد از اجماع
سنىها يعنى اجماع حل
وعقد. لذا فخر رازى تصريح مىكند كه مراد از اجماع سنىها يعنى اجتماع حل والعقد
على امر. به چه دليل حجت است؟ به قاعده اولى الامر كه قرآن
مىگويد: «اطيعوااللّه واطيعوا الرسول واولى الامر منكم». اين چه دلالتى دارد؟ مىگويد براى اينكه اولى
الامر در اينجا يعنى اهل حل وعقد واينها معصومند. چرا معصومند؟ مىگويند وحدت سياق
اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول واولى الامر منكم، چون خدا كه معصوم است ،پيامبر هم معصوم
است پس اولى الامر معصوم است. مىگويد وحدت قياس به ما مىگويد لا تجتمع اهل حل
والعقد على الخطاء ومى گويد لا تجتمع امتى على الخطاء هم معنايش همين است.
اين حرف فخر رازى را خيلى از آنها پسنديدهاند و
بالاخره از اين راه آمدهاند و خلافت ابى بكر را اثبات كردهاند واشكالها به او
وارد است.
يك اشكال اينكه شما اجماع را اينجور معنا كردى به چه
دليل؟ ثم اهل حل وعقد را گفتى اولى الامر در قرآن است به چه دليل؟ بافتن كه خيلى
چيز مىشود بافت، نه لغت ونه عرف ونه شرع اولى الا مر را اهل حل وعقد معنا
نمىكند. به چه دليل شما مىگوئى اهل حل وعقد يعنى اولى الامر؟ وحدت سياق را هم ما
قبول داريم براى اينكه يك دليلى كه شيعه آورده براى عصمت ائمه طاهرين
عليهمالسلامهمين است، اما اين هم يك استشعارى بيش نيست ما ادله ديگر داريم براى
عصمت انبياء و عصمت ائمه طاهرين عليهمالسلام بله اين يك استشعارى است بنام وحدت
سياق، يعنى يك امر ادبى است ويك استحسانى است و سر تا پاى حرف اين آقا هم درست
نيست، صغرى درست نيست ،كبرى درست نيست، دليلش درست نيست لغت با او نمىخواند .
يك حرف ديگر هم شيعه دارد كه همه اين كارها را بكنى
وخلافت ابى بكر را درست كنى ،خلافت عمر را به چه دليل درست مىكنى؟ خلافت عثمان را
به چه دليل مىتوانى درست كنى؟
لذا اين جوجه فكلىها كه خيلى مصيبت بار مىآورند هم
در شيعه وهم در سنى ،اينها ديدند كه اين حرفها مزخرف است، لذا زير آب همه را زدند،
با يك قلدرى علمى گفتند ابى بكر خليفه است به قاعده «الحكم لمن غلب»، كه راستى هم
سقيفه بنى ساعده زور بود .عمر خليفه است ،دليلش چى است ؟زور .همچنين تا آخر صدام
وامثال او خليفه است ،دليلش چى است ؟زور .اين اجماعى كه در ميان عامه هست .
شيعه اجماع نداشت، تا اين اواخر هم نداشت .در زمان
غيبت صغرى ،اوئل غيبت كبرى شيعه توانست يك عرض اندام علمى بكند واين خلفاء رفتند
در
ضعف شديد وديگران نظير فاطميون آمدند روى كار وبالاخره شيعه توانست حرف بزند .يكى
از سرزنش هايى كه سنىها به شيعه داشتند همانطور كه شيخ طوسى (رض)در اول مبسوط
مىگويند اين بود كه شما درفقه فروعات نداريد وفقه شما جورى نيست كه بتواند جامعه
را اداره كند، اين اجماع از آنجا پيدا شده، يعنى تقريبا از زمان مرحوم سيد مرتضى
وشيخ مفيد. قبل آن هم اگر در كتاب قدماء مطالعه كنيد اجماع هست، اما آنكه سر وصدا
پيدا كند از زمان سيد مرتضى و شيخ مفيد (رضوان اللّه تعالى عليه) بود واينها
نمىخواستند بگويند ما اجماع علمى داريم بلكه مىخواستند در دهن عامه را ببندند و
يك اجماع علمى بگذارند سر راه عامه .لذا اجماع از اينجا پيدا شد وتصريح هم مىكنند
كه اجماع يك دليل بخصوصه نيست پيش شيعه، اگر ما اجماع مىگوئيم بخاطر اين است كه
ما قول امام عليهالسلام راحجت مىدانيم و قول ائمه طاهرين را حجت مىدانيم و اين اجماع كاشف از قول امام
عليهالسلام است .لذا بعدش مرحوم شيخ طوسى مبسوط را نوشتند، كه جدا افتخارى است
براى شيعه و فروعاتى كه عامه ندارند يكى پس از ديگرى از روايات اهل بيت استفاده
كردند ودر مبسوط آوردند .
اين اجماع يعنى قول امام عليهالسلام، از همين جهت
همين قدماء كه مرتب مىگويند اجماع داريم، يا مثل شيخ طوسى كه مرتب مىگويند
دليلنا اجماع الفرقه، اجماع يعنى نص و روايت واين يك اصطلاح بود در مقابل حرفهاى
نا مربوط آنها براى اينكه بگويند ما حرفهاى مربوط داريم گفتند ما ادله اربعه داريم
كه در ميان ادله اربعه شان اجماع يك دليل استقلالى نيست و يك امر واسطهاى است،
يعنى قول امام عليهالسلام.
وبعبارت ديگر همانطور كه به خوبى از كلمات قدماء پيدا
مىشود و از كلمات شيخ طوسى در خلاف پيدا مىشود اجماع الفرقه يعنى دليلنا اى نصٌ
معتبر، اين يك اصطلاح است، اگر قدماء مىگويند اجماع يعنى نص معتبر، اگر شيخ طوسى
در خلاف و سائر كتابها مىگويد اجماع يعنى نص معتبر، اگر هم بعدش مىگويند اجماع
يعنى نص معتبر تا زمان شيخ انصارى(رض) .
مرحوم سيدمرتضى وشيخ مفيد براى اينكه اجماع در مقابل
آنها درست كنند، اينجور درست كردهاند گفتهاند:اگر يك عدهاى در جلسهاى باشند و
يكى
از آنها ناشناخته باشد و همه آنها اتفاق كنند بر يك قولى، آن ناشناخته امام است،
كه اسم او را گذاشتند اجماع دخولى.كه مرحوم صاحب معالم همين جورى جلو آمده، همين جورها هم از مسئله رد شده، كه حتى مرحوم
محقق در معتبر مىفر مايند اگر دو نفر در
يك زمانى اتفاق بر يك امرى بكنند يكى شناخته ويكى ناشناخته ،آن ناشناخته امام است.
حرفها خيلى مجمل است از يك طرف انسان نگاه مىكند
مىبيند حرف مال شيخ مفيد است، مال سيد مرتضى است، بعدش هم گرچه بطور اجمال
وعلمى آمده حرف محقق است، حرف علامه و شهيدين وصاحب معالم است .از يك طرف هم
مىبينيم پايه خيلى سست است باينكه در يك عصرى همه در يك جلسه باشند وهمه اتفاق
كنند بر يك قولى ويكى از آنها ناشناخته باشد، آن امام است. اين يعنى چه ؟ اصلاً
معناى اين چى است وچه جورى او را درست بكنيم؟ يعنى هر چه جور مىشود يك سر وصورت
علمى به او داد، بعد ردش كرد؟ ولى آنكه در معالم آمده ،آنكه در معتبر آمده، آنكه
در عده شيخ طوسى آمده؟ آنكه نقل كلمات شيخ مفيد وسيد مرتضى مىكنند اينهاست كه گفتم.لذا
اين اجماع دخولى كه از قدماء پيدا شده خيلى حرف بى سر وصورتى است از نظر علمى. اين
يك قسم اجماع .
قسمت دوم :اجماع تشرفى است كه اين اجماع تشرفى اين
اواخر پيدا شده است ،حتى من الآن ياد ندارم كه در كلمات شيخ انصارى (رض)هم باشد
.در كفايه وشاگردان مرحوم آخوند يك سر وصورتى به او دادهاند به نام اجماع تشرفى،
كه همان اجماع دخولى است با يك سر وصورت علمى و آن اين است كه مثلاً بحرالعلوم
خدمت امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) رسيد و مسئله رااز امام زمان(عجل
اللّه تعالى فرجه الشريف) گرفت و نمىخواست نقل كند كه من امام زمان (عجل اللّه
تعالى فرجه الشريف) را ديدم و آقا امام زمان(عجل
اللّه تعالى فرجه الشريف) به من اينجور گفتند معلوم است وقتى امام زمان (عجل اللّه
تعالى فرجه الشريف)گفته باشد همه مىگويند. لذا گفت اين حرف مال شيعه وعلماى شيعه
،به اين گفتند اجماع تشرفى .
اين اجماع تشرفى معنايش اين است كه مرحوم مقدس اردبيلى
خدمت امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) رسيده و از ايشان يك مسئله سؤال كرده،
مسئله را ايشان جواب داده .مرحوم مقدس اردبيلى نمىتوانسته، يا نمىخواسته بگويد
كه اين مسئله را از آقا سؤال كردم ،آقا اينجور جواب داد،آنوقت مىگويد مسئله اين
است، دليلش هم اجماع است .دليل اجماع است يعنى چه ؟يعنى رئيس شيعه چنين گفته است،
اين حرف مال شيعه و علماء است، درحقيقت اين حرف مال امام زمان(عجل اللّه تعالى
فرجه الشريف) است به اين مىگويند اجماع تشرفى .
اولاً چنين چيزى تا حال پيدا نشده است، يعنى نشنيديم
آن كسانى كه تا حال خدمت امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) مىرسند مسئله
بپرسند، آنها چيزهايى ديگر مىپرسند و كارهائى ديگر مىكنند، مسئله پرسيدن مال ما طلبههاست
،اما خدمت امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) حرفهاى عاشق ومعشوق است. تا حال
شنيده نشده كسى يك مسئلهاى از امام زمان نقل كرده(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)
باشد و اين صرف احتمال است .مخصوصا اينكه اين روش ما،روش حجت است، يعنى اگر مجتهد
خطاء بكند يا مصاب باشد با لاخره قولش حجت است، هذا ما ادّى اليه ظنى و كل ما ادّى
اليه ظنى فهو حكم اللّه .وقتى حكم اللّه باشد ،ديگر احتياج به پرسش و گفتن امام زمان
(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) ندارد.بله صرف احتمال خوب است ،احتمال است كه
بحرالعلوم از امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) مسئلهاى پرسيده باشد،
احتمال است كه بحرالعلوم از امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) مسئله را به
عنوان اجماع نقل كرده باشد، ولى صرف احتمال كه بدرد شما طلبهها نمىخورد، شما طلبهها بايد با دليل قطعى ومسلم جلو
برويد. لذا اجماع تشرفى يك ذوق و استحسان خوبى است، اما بخواهيم بگوئيم اجماع يعنى
اين، مسلم است كه نه قدماء مىگويند ونه متأخرين ونه ديگران ،اين هم قسم دوم از
اجماع.
قسم سومى: كه از اجماع گفته شده قاعده لطف است، يعنى
مرحوم شيخ طوسى ديدهاند حرفهاى استادشان درست نيست و نمىشود به كرسى نشاند، حرف
سيد مرتضى و شيخ مفيد را نمىشنود به كرسى نشاند، نمىشود گفت مراد از اجماعى كه
در ميان شيعه است اين است اگر چند تا از اهل علم يك جا نشستند و يك قول را گفتند و
اين قول يك ناشناخته در آنها است ،اين امام عليهالسلاماست. ديدند اين حرف خيلى از
نظر علمى بى اساس است، لذا مرحوم شيخ طوسى در عده قاعده لطف را جلو كشيدند و گفتند
اگر در يك عصرى همه فقهاء يك چيز بگويند و مدرك نداشته باشند، حتى محتمل المدركيه
هم نباشد،بلكه گنگ باشد، اگر اين خطاء باشد يجب على الامام عليهالسلامكه رفع خطاء
بكند .
قاعده لطف را اگر يادتان باشد، يك قاعده حجتى است پيش
شيعه، از نظر فلاسفه هم قاعده مسلمى است. اين فلاسفه از نظر تكوين قاعده لطف درست مىكنند
خيلى عالى و علماى علم كلام هم قاعده لطف درست مىكنند از نظر تشريع و قاعده لطف
اين است كه مىگويند يجب على اللّه تبارك وتعالى اينكه پيامبر بفرستد، اينكه ائمه
طاهرين عليهمالسلام بعد پيامبر اكرم(ص) باشد. براى اينكه اگر پيامبر وائمه طاهرين
عليهمالسلام نباشند مردم در ضلالت هستند وهدايت تشريعى نظير هدايت تكوينى بر خدا
لازم است، يعنى لا ينفك از خداست، لا ينفك از واجب الوجودى خدااست .پروردگار عالم
صرف وجود است چنانچه صرف رحمت است، صرف عنايت است، صرف حكمت است ،حكمت باريتعالى اقتضاء
مىكند بعث رسل وانزال كتب را. اين انسان مىتواند به سعادت برسد و اين انسان
بالقوه خليفه اللّه است و اگر بخواهد اين زمينه بالفعل بشود ،خليفه اللّه بالفعل
بشود ،بعث رسل و انزال كتب دارد. اين را مىگويند قاعده لطف.
قاعده لطف سيد مرتضى را شاگردشان شيخ طوسى آوردند در
فقه و گفتند اگر دريك عصرى - عصر غيبت- همه وهمه يك چيز گفتند و اين چيز دليل نداشت
و اينجور نبود كه اجتهاد باشد و اينطور نبود كه اختلاف باشد و دليل باشد، بلكه
اصلاً دليل نداشت، اگر همه گفتهها خلاف باشد يجب على الامام اينكه رفع خطاء كند و
حيث اينكه رفع خطاء نمىكند، پس قول اينها حجت است. به اين گفتهاند اجماع لطفى كه
شيخ طوسى و بسيارى از بزرگان و حتى تمايل شديد شيخ انصارى به اين قاعده لطف است .
اين هم يك ايراد دارد كه خواجه نصير الدين طوسى مطرح
كردهاند و آن اين است كه گفتهاند «وجوده لطفٌ»، وجود امام زمان (عجل اللّه تعالى
فرجه
الشريف) معلوم است كه لطف است، «تصرفه لطفٌ آخر»، اگر هم بيايد و ما را ارشاد
بكند، لطف ديگر است اما اينكه واجب باشد بر امام، نه، بلكه اين انسان است كه اين
لطف را كنار زده است ،وقتى اين انسان بدست خود اين لطف را كنار زده باشد، مثل اين
است كه حضرت لوط آمد در مردم و مردم او را كنار زدند و همين طور كه دودش توى چشم
همه مىرود ـ چه خوبان و چه بدان - اينجا هم همين است.
لذا مرحوم خواجه
نصيرالدين طوسى اينجور جواب دادهاند كه قاعده لطف در فروعات به چه دليل؟ مخصوصا
اين فروعات حجت هم هست، يعنى اگر امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) ردع
نكند،منع نكند، نماز كه باطل نيست،روزه كه باطل نيست ،حج كه باطل نيست ولو اينكه
خلاف واقع هم باشد حجت است .وقتى حجت باشد قول مجتهد حجت است، «هذا ما ادّى اليه ظنى
و كل ما ادّى اليه ظنى فهو حكم اللّه فهذا حكم اللّه. اگر مطابق با واقع باشد، دو
ثواب دارد، اگر مخالف با واقع باشد ثواب انقيادى دارد، بالاخره حجت است .چه داعى
دارد امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) كه ردع ومنع كند؟ و در زمان خود
پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين هم اين روش نبود، يعنى زمان خود امام صادق
عليهالسلام هم اينجور نبود كه هر خطاى فقهى را ردع بكند، بلكه مجتهد درست مىكرد،
مىگفت بنشين توى مسجد وفتواى بده، يعنى حرفهاى تو گاهى مطابق با واقع است ،گاهى
مخالف با واقع است اما هر دو حجت است، تو كه مجتهدى قولت حجت است. لذا قاعده لطف
را بخواهيم جلو بكشيم و آنكه در تكوين است را بخواهيم بياوريم در تشريع، اين را هم
نمىشود درست كرد. قسم چهارم هم براى فردا. چيزى كه بايد عرض كنم اين است كه آنكه
ما اجماع محصل داريم درست مىكنيم، اسم او را مىگذاريم اجماع گنگ واصم وكر، معنايش
اين است كه اگر همه فقهاء يك چيزى گفته باشند و مدرك نداشته باشند والا اگر مدرك
داشته باشد كه اجماع نيست بلكه آن مدرك حجت است. اين اجماع تأييد آن مدرك مىكند،
اگر محتمل المدركيه هم باشد، باز حجت نيست براى اينكه احتمال مىدهيم فقهاء به آن
مدرك تمسك كرده باشند. پس اين اجماع دخولى،اجماع تشرفى،اجماع لطفى،اجماع كشفى
،اجماع حدثى وامثال اينها كه بعد مىگوئيم، محط بحثمان آن اجماعى است كه مدرك بر
طبق او نباشد، يا مدرك خلاف باشد و محتمل المدركيه هم
نباشد كه به او مىگوئيم اجماع گنگ، اين آيا حجت است يانه ؟ لذا يكى گفت از باب
دخول حجت است يكى گفت از باب تشرف حجت است يكى هم گفت از باب لطف حجت است .يک
مقدار مطالعه کنيد تا فردا.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد