اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث اين بود كه
آيا حديث رفع مختص به تكليف است، يا در آثار وضعيه هم مىآيد؟ آيا
مىشود با حديث رفع جزء را از جزئيّت انداخت، شرط را از
شرطيّت انداخت، مانع را از مانعيت انداخت يا نه؟
يك بحث ديگر اين
بود كه آيا حديث رفع در اسباب و مسببات مىآيد يا نه؟ به عبارت ديگر
آيا حديث رفع آيا در معاملات مىآيد يا نه؟
راجع به تكليف و
وضع صحبت كرديم و گفتيم عموم رفع مالايعلمون، رفع النسيان، رفع
الخطاء به ما مىگويد كه فرقى نيست بين احكام تكليفيه و احكام وضعيه. اگر تكليف
باشد، مؤاخذه برداشته مىشود، و اگر وضع باشد جزء را از جزئيت و شرط را از
شرطيت و مانع را از مانعيت مىاندازد و معناى انداختن او اين است كه
مىگويد كه اين شرائط، اين اجزاء، اين موانع، شرط ذكرى، جزء ذكرى و مانع ذكرى
هستند، نه شرط واقعى، نه جزء واقعى، نه مانع واقعى. اگر فرمود كه حرف زدن
در نماز، نماز را باطل مىكند، اين مىشود مانع براى نماز. دليل رفع النسيان
به ما مىگويد الا در حال سهو، حرف زدن در نماز مانع نيست. وقتى اين دو دليل
را پهلوى هم بگذاريم اينجور مىشود كه حرف زدن در نماز، نماز را باطل
مىكند، الا در حالت نسيان. لازمه اين تخصيص مىشود شرط ذكرى، مىشود مانع
ذكرى، يعنى حرف زدن در نماز مانع است، براى كسى كه عمدا، عالما حرف
بزند و اما اگر عمدا و عالما نباشد، باطل نيست. لذا رفع مالايعلمون مىآيد
شرط را شرط ذكرى مىكند، جزء را جزء ذكرى مىكند، مانع را مانع ذكرى
مىكند.
لذا بعضى از موانع
را كه نمىتواند ذكرى كند، به حال خود باقى مىماند، مثل اين كه در
نماز كارى كند كه از حالت نماز بيرون برود و نمازگذار نباشد،
مثلاً سهوا در نماز راه برود و صورت نماز محو بشود. در اينجاها كه معلوم است نماز نمىتوانيم
درست بكنيم، معلوم است كه رفع ما لايعلمون هم نمىتواند كار بكند. يا حديث خاص
پيدا كنيم، مثل اين كه حديث لا تعاد مىگويد الا الوقت. حالا كسى سهوا
نماز قبل از وقت بخواند، چون شرط، شرط واقعى است، نه ذكرى، رفع ما
لايعلمون، يا رفع النسيان نمىتواند براى ما كار كند. برمىگردد به اينكه لوخلّى و
طبعه، لولا دليلى از خارج، رفع ما لايعلمون، تمام اجزاء و شرائط و موانع را
ذكرى مىكند و قائل هم مىشويم، هم راجع به رفع مالايعلمون، هم
راجع به رفع النسيان، هم راجع به رفع مااضطروااليه و هم راجع به رفع الخطاء.
بله در رفع ما
لايعلمون اينها اشكال دارند كه آن اشكال يك اشكال ديگرى است و آن
اشكال اين است كه آيا جاهل مقصر مثل عامد است يا نه؟
مشهور در ميان
فقهاء گفتهاند الجاهل المقصر كالعامد الا فى الموضعين و يك اصل مسلمى شده
كه مرحوم آخوند هم در كفايه دو سه جا اين اصل را
مىآورد. الا فى الموضعين، يكى جهر موضع اخفات، يا اخفات موضع جهر دوم هم تمام موضع قصر
و قصر به جاى تمام. اما غير از اين دو جا، الجاهل المقصر كالعامد و
مىخواهند اين رفع ما لايعلمون را، اين جمله ما لايعلمون را مىخواهند اختصاص
بدهند به يك چيزهاى ديگر، اختصاص بدهند به صورت شك، كه نمىداند
اصل امر واجب است يا نه؟ رفع ما لايعلمون جارى است. اما اگر جاهل مقصر در
احكام باشد و احكام در رساله نوشته شده باشد، اينجاها رفع مالايعلمون جارى
نيست.
الا اينكه من در
خود عروه بيش از 30 مورد پيدا كردم كه جاهل مقصر را مرحوم سيد معذور
مىداند و اينكه اجماع شده الجاهل المقصر كالعامد الا فى
موضعين، اين يك گفتهاى است كه پايه ندارد. شما مىتوانيد در متون فقهيّه، مثل جواهر بررسى
بكنيد، مىبينيد فقهاء بيش از 50 مورد جاهل مقصر را معذور دانستهاند.
حالا چه جور بوده كه اين جمله تلقى به قبول شده و چرا مرحوم آخوند در
كفايه آورده است و در فقه به او ملتزم نشدهاند و عليه او فتوى دادهاند، اينها
را نمىدانم. ولى آنكه مىدانم اينكه اين جمله از نظر فقهى پايه ندارد. وقتى پايه
نداشت ما هستيم و رفع مالايعلمون، چرا دست از اين عموم برداريم؟ ولى
علاوه بر اينكه رفع ما لايعلمون يك اصل عملى است، دليل هم داريم، آن هم بيش
از 20 روايت داريم كه جاهل مقصر معذور است.
روايت صحيح السندى
در باب حج داريم، كه روايت مشهورى هم است، امام صادق
عليهالسلامآمدند رد بشوند، ديدند اطراف يك كسى را گرفتهاند و سر او خيلى شلوغ است و
اين هم دارد مىلرزد. امام صادق عليهالسلام جلو رفتند و فرمودند: چه شده
است؟ گفت: من جاهل بودم و محرم نشدم و با اين حال آمدهام اينجا
دارم طواف مىكنم و الآن اينها رسيدهاند و به من مىگويند تو بايد اين پيراهن را
پاره كنى و از پا دربياورى. علاوه بر اين بايد اين اعمالت را بجا بياورى و حج تو هم
باطل است و حج از قابل بايد بجا بياورى و گوسفند هم بايد بكشى و من
بيچاره شدهام. چه كنم؟
حضرت فرمودند:
احرامت درست است از همين جا محرم شو و پيراهنت را هم نمىخواهد از
پا دربياورى، از سر دربياور و حج از قابل هم برايت واجب
نيست، كفاره هم واجب نيست. او رفت. حضرت يك قاعده كلى فرمودند، فرمودند: «كل امرء
ركب امرا بجهالةٍ فلا شىء عليه». ما بايد اگر
مخصص
داريم دست از اين عام برداريم، اما اگر مخصص نداريم دست از عموم عام برداشتن وجهى
ندارد. لذا ما اين رفع ما لايعلمون را مثل رفع الخطاء، و رفع
النسيان مىدانيم. البته رفع الخطاء و رفع النسيان دليل اجتهادى است، رفع ما لايعلمون دليل
فقاهتى است، كه سابقا صحبت كردم. ولى عموم رفع ما لايعلمون به ما مىگويد
تكليف ندارد، وضع ندارد، جزء ندارد، شرط ندارد، مانع ندارد و با رفع ما
لايعلمون مىتوانم بروم جلو در همه چيز و اينكه بخواهم اختصاص بدهم به بعضى
موارد، وجهى از براى او نمىبينم. اينها حرفهايى است كه سابقا زده شد.
در ضمن راجع به
تروك هم صحبت كردم و گفتم كه فرقى نمىكند كه رفع تكليف بكند، يا
رفع ترك تكليف بكند، همانطور كه افعال را مىگيرد، تروك را
هم مىگيرد ولو اينكه از نظر عقلى ترك، ما ليس فهو ليسا، اما از عرفى روى تروك احكام بار
است، در روايات ما احكام بار شده روى ترك و به همين مقدار كه احكام بار
مىشود، معلوم مىشود موضوعيت او عرفيت دارد، پس رفع ما لايعلمون مىتواند
بيايد سر تروك.
چيزى كه باقى
مانده و يك مقدار مشكل است، اين است كه آيارفع ما لايعلمون، رفع
الخطاء، رفع النسيان در اسباب و مسببات، يعنى در معاملات هم
مىآيد يانه؟
بحث از آنجا مشكل
شده كه فقهاء يك قاعدهاى دارند بنام اصالة الفساد فى باب المعاملات،
كه مرحوم سيد در حاشيه بر مكاسب، يك اصالة الفساد در باب معاملات درست
مىكنند و مىفرمايند هر كجا شك كردى كه آيا معامله صحيح است يا نه،
بگو فاسد است، الا ما اخرجه الدليل، دليل بيايد و معامله را براى تو صحيح كند
و الا هر معاملهاى را كه شك كردى كه آيا فاسد است يا نه، بگو فاسد است و
اين يك اصل مسلمى شده در ميان متأخرين بنام اصالة الفساد در باب
معاملات. و اين اصالة الفساد در باب معاملات، ظاهرا درست نيست. در باب معامله يك وقت ما دليل
نداريم بر صحت معامله، اصل هم نداريم بر صحت معامله، اينجا اصالة
الفساد خوب است، مثل اين كه ما براى يك معامله مستحدثى، مثل بيمه، دليلى
از شرع مقدس اسلام نداشته باشيم، اصلى از اصول هم كه بخواهد او را
تصحيح كند، نداشته باشيم، اينجا بگوييم اصالة الفساد در باب معاملات به ما
مىگويد بيمه صحيح نيست. اما اگر شما يك اصل پيدا كردى و گفتى اوفوا
بالعقود به ما مىگويد هر عقدى صحيح است، حالا يك معاملاتى در زمان شارع بوده،
مصداق اوفوا بالعقود بوده، مثل بيع و اجاره و مضاربه و امثال اينها، يك چيزهايى
در زمان شارع نبوده، من جمله بيمه، اين نبوده، اما اوفوا
بالعقود كه بوده، آن عام ما يك صغرى و كبرى درست مىكند، مىگويد بيمه عقدٌ، كل عقدٍ يجب
الوفاء به، فهذا يجب الوفاء به. اينجا اصالة الفساد در باب معاملات معنا پيدا
نمىكند، يعنى يك دليل درست مىكنيم و آن دليل مىآيد، اصالة الفساد در
باب معاملات را از دست ما مىگيرد.
يا اينكه عقدى
واقع شد، مثل اينكه بين زن و شوهر عقد واقع شد، حالا يك سال بعد اين يك
هى طالقٌ گفته است. شك دارد كه هى طالقٌ را انشاء
كرده است يا نه، شك مىكند كه هى طالقٌ آيا روى عصبانيت بوده است يا نه، بالاخره شك مىكند
كه طلاق واقع شده است يا نه. اينجا استصحاب داريم. مىگوييم زوجيت
بوده است، الآن هم هست. نمىخواهيم بگوييم طلاق باطل است. بالاخره
نتيجه اين مىشود كه اين طلاق، طلاق نيست. حالا بخواهيم بگوييم اصالة
الفساد در باب معاملات نه، اصالة الفساد اينجاها نمىآيد، پس كجا اصالة الفساد
مىآيد؟ در باب معاملات آنجا كه دليل و اصلى نباشد.
مرحوم سيد در باب
معاملات هم مىفرمايند كه همه امضائى است و ما يك معامله تعبدى
اصلاً نداريم. موضوع عبادات را از شارع بايد گرفت، شارع
فرموده نماز بخوان بعد هم بايد موضوع نماز را تعيين كند. اما در باب معاملات، معاملات امضائى
است، يعنى عقلاء بيع و شراء دارند، كه اوفوا بالعقود او را امضاء مىكند و
اصلاً شارع مقدس اختراع در باب معاملات ندارد.
اگر اين را بگوييد
بهتر از حرف من مىشود. حرف من اين بود كه كارى به بناى عقلاء
نداريم، شارع مقدس يك افوا بالعقود دارد و اوفوا بالعقود است كه
همه معاملات را درست مىكند به عنوان كلى و مصداق، به عنوان كبرى و صغرى.
على كل حالٍ چه
قائل به امضاء بشويد و بگوييد شارع مقدس امضاء كرده و شارع مقدس
اختراع در باب معاملات ندارد و چه قائل به اختراع بشويد به
نحو كلى، بالاخره نتيجه اين گرفته مىشود كه بيمه عقدٌ عند العقلاء، اوفوا بالعقد اين را
مىگيرد، يا امضاء يا به عنوان كلى و مصداق.
بله اگر عام
نداشتيم توى او گير بوديم، اما وقتى عام داشته باشيم، اين عموم را مىگيريم
و مصاديق او را مىآوريم. مثل همين جا كه شارع مقدس يك كلى دارد، مصاديق
او را از عرف مىگيرند و صغرى و كبرى درست مىكنند. باب استصحاب هم
همين طور است، شارع مقدس فرموده است: «لا تنقض اليقين بالشك»، اما مصاديق او را
از كارهاى خودم و مردم مىگيرم و آنها مربوط به شارع
نيست و شارع كه وارد جزئيات نمىشود و كلى مىگويد. در اوفوا بالعقود كلى
گفته است، واجب الوفاء است. اما اين كه اين عقد است، يا نه، شارع
نمىتواند بگويد اين عقد است، يا عقد نيست. بايد ببينيم چه چيز عرفا عقد است و چه چيز
عرفا عقد نيست.
بنابراين اين كه
گفتهاند اصالة الفساد در باب معاملات، اينجاها نمىآيد، يعنى آنجا كه ما
يك كبرى كلى داشته باشيم، آنجا كه ما يك اصلى از اصول
داشته باشيم، نظير استصحاب، نظير قاعده يد، نظير قاعده اصالة الصحة، نظير اصالة السوق، همه
اينها براى ما معامله درست مىكند. اگر شما رفتيد توى بازار و يك
معاملهاى كردى و شك كردى كه اين جنس مال خودش است يا نه؟ آيا كم فروخت يا
نه؟ آيا اين مال من است يا نه؟ نمىتوانم بگويم اصالة الفساد در باب معاملات،
بلكه بايد بگويم: اصالة السوق در باب معاملات، اصالة الصحة فى فعل
الغير در باب معاملات و اصالة الصحة در اقوالش، در افعالش در باب معاملات.
اين راجع به اصل معاملات اما راجع به شك در جزئيات معاملات، آن جا هم
اصالة الفساد نداريم، آنجاها حديث رفع دارد. مثل اينكه معاملهاى را
انجام داديم، شك كرديم كه عربيت در او شرط است يا نه، چون صيغه را فارسى
خوانديم. رفع مالايعلمون مىگويد شرط نيست و سبب كار خودش را مىكند.
مثل اين كه نمىدانم تسبيحات اربعه سه مرتبه شرط است، يا يك مرتبه مىگويم
رفع مالايعلمون مىگويد يك مرتبه و نماز برايم درست مىشود با يك
مرتبه. همانطور كه رفع مالايعلمون براى من نماز صحيح درست مىكند، اصالة عدم
جزئيت به رفع مالايعلمون براى ما مىگويد در معامله عربيت شرط نيست.
پس اصالة الفساد
در باب معاملات نمىآيد. مثلاً من نمىدانم آيا معامله معاطاتى آيا شرعا
صحيح است يا نه، برمىگردد به اين كه صيغه فارسى يا عربى در باب معاملات
مىخواهيم يا همين مقدار كه با فعلمان نقل و انتقال شد كفايت مىكند؟ شك
مىكنم، رفع مالايعلمون مىگويد لازم نيست. پس همان كردار نقل و انتقال او
مىگويد: «هذا عقدٌ». پس اصالة الفساد در باب معاملات نمىآيد، بلكه
اصالة الصحة - البته با يك اصلى و آن اصل رفع ما لايعلمون است - معامله براى
ما درست مىكند. با نقل و انتقال به ضميمه رفع ما لايعلمون يك سبب
درست مىكنم، مسبّب بار بر او مىشود. قطعا اين روش در فقه است، يعنى حتى
مثل مرحوم سيد كه آن قاعده را در اول مكاسب درست كردهاند،
دادهاند دست ما و يك چيز مشهورى شده، كه لا اصل له، به خود مرحوم سيد
مىگوييم: اصلاً در باب معاملات روش سيد هم جريان اصل است،حالا يا استصحاب، يا
برائت، يا تخيير، يا احتياط و اصلاً قاعده مرحوم سيد اين است. احدى از
فقهاء را نداريم نه حالا و نه از گذشته كه بگويد اگر در شرط شك كردى كه آيا
عربيت شرط است يا نه، حتما بايد عربيت را بياورى، براى اصالة الفساد در
باب معاملات، براى اصل عدم انتقال، براى اصل عدم نقل. مىگوييم اصل عدم
نقل سالبه به انتفاء موضوع مىشود. من مىآيم اين نقل و انتقال را با يك
رفع ما لايعلمون، شرط او را برمى دارم. وقتى شرط برداشته شد، خود اين نقل و
انتقال مىشود شرعى و خواه ناخواه آثار بار بر او مىشود.
من خيال نمىكنم
بتوانيد يك فقيه پيدا كنيد كه در فقه بگويد اگر شك كردى كه آيا مثلاً
در باب معاملات صيغه خواندن شرط است يا نه، يا در باب
معاملات عربيت شرط است يا نه، در باب معاملات اذن پدر شرط است يا نه و امثال اينها،
اصالة الفساد جارى كن و بگو: اصل عدم انتقال، بگو: اصل عدم نقل، بگو اين نيست
و مسلم است پيش فقهاء اينكه برائت جارى مىشود.
بله مثل مرحوم شيخ
كه در رفع ما لايعلمون مؤاخذه در تقدير مىگيرد، ممكن است كسى
بگويد رفع ما لايعلمون نداريم و همين شيخ بزرگوار در
مكاسب صد جا مىتوانيد پيدا كنيد كه تمسك كرده به برائت و معامله را درست كرده است و
اينها يك چيزهايى است كه بايد روى او فكر كرد كه چه
بايد كرد و چه بايد گفت، يعنى وقتى كه مرحوم شيخ مىرسند توى اصل، در رفع ما لايعلمون
مؤاخذه در تقدير مىگيرند و اما روششان در مكاسب، رفع ما لايعلمون را در
همه ابواب مكاسب مىآورند، هر كجا شك كردهاند با رفع ما لايعلمون او را
درست مىكنند. ولى آنكه مىفهميم اين است كه مرحوم شيخ در مكاسب اصالة
الفساد در باب معاملات جارى كنند، هيچ جا سراغ نداريم.
اين اصالة الفساد
يك جا خوب است و همه قائلند، ما هم قائليم و آن اين است كه اگر شك كرد
كه آيا سببى موجود است يا نه، چيزى نيست تا رفع ما لايعلمون جارى
كنم. مثل اينكه شك مىكنيم كه اين كتابى كه پيش من است و سابقا مال ديگرى
بود آيا نقل و انتقال روى او آمد يا نه. اينجا بخواهم بگويم رفع ما لايعلمون،
اين جارى نيست. پس چه چيزى دارد؟ اصالة الفساد دارد، يعنى اصل عدم نقل
و انتقال، كه استصحاب عدمى است، كه به ما مىگويد اين كتاب مال آن آقا
است، نه مال تو و اسم اين اصالة عدم انتقال را گذاشتهاند اصالة الفساد در
باب معاملات. برمىگردد به اينكه هر كجا نتوانستى برائت جارى كنى در
اجزاء، هر كجا نتوانستى استصحاب جارى بكنى، هر كجا نتوانستى به سيره
بچسبى، هر كجا نتوانستى به عموم عام تمسك كنى، آنجاها اصالة الفساد جارى
است در باب معاملات. اصالة الفساد در باب معاملات يعنى چه؟ يعنى
آنجاها اصالة عدم انتقال جارى است. مالك نبودى، نميدانى مالك شدى يا نه،
اصل عدم ملكيت جارى است و اما اين خيلى كم پيدا مىشود. به عبارت
ديگر 99 جا ما اصل جارى مىكنيم و معامله را درست مىكنيم، دليل
اجتهادى، دليل فقاهتى جارى مىكنيم و معامله را درست مىكنيم، يك جا از
آن صد جا معامله را نمىشود درست كرد، نه بواسطه عموم عامى، نه بواسطه
سيرهاى، نه بواسطه اصلى از اصول، يعنى دليل اجتهادى نداريم، دليل
فقاهتى هم نداريم. آن وقت نوبت مىرسد به اصل عدم انتقال و اين خيلى كم است.
اينكه ما مىفهميم
اين است كه «الجاهل المقصر كالعامد الا فى موضعين» اين را ما قبول
نداريم، اين از اصولى است كه لا اصل له و اصالة الفساد هم كه در اصول مشهور شده
از اصولى است كه لا اصل له. خيلى كم پيدا مىشود كه اصالة الفساد اصل
پيدا كند.
لذا ما جاهل قاصر
را كه مطلقا معذور مىدانيم. جاهل مقصر را هم معذور مىدانيم الا ما
اخرجه الدليل، تا دليل نباشد جاهل مقصر معذور است. بله از نظر قرآن كتك را دارد،
اما از نظر وضعى «كل امرءٍ ركب امرا بجهالة فلا شىء عليه» مىگويد باطل
نيست.
بحث فردا راجع به
آيه حجب است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- وسائل
الشيعه، ج 9، ص 126، باب 45 از ابواب تروك الاحرام، ح 3.
- وسائل الشيعه، ج 1، ص 174، باب 1 از
ابواب نواقض وضو، ح 1.
- وسائل الشيعه، ج 9، ص 126، باب 45
از ابواب تروك الاحرام، ح 3.