اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اخبارى به آيه «لا
تلقوا بايديكم الى التهلكه» تمسك كرده و گفته
است آنجا كه احتمال
حرمت بدهيم، احتمال تهلكه است.
اين آيه شريفه
اولاً يك صدرى دارد وصدر او اين است كه و«انفقوا فى سبيل اللّه و لا
تلقوا بايديكم الى التهلكة» و مابايد اين كبرى را منطبق كنيم بر اين صغرى و ظاهرا
معناى آيه شريفه اين است كه اگر به فقراء كمك نشود و اختلاف طبقاتى
واقع شود، اين كم كم وحدت اسلامى را از بين مىبرد و نفرتى از اغنياء در دل
فقرا مىافتد و اين موجب هلاكت جامعه است.
اگر ما «و لاتلقوا
بايديكم الى التهلكة» را بيان «انفقوا فى سبيل اللّه» بگيريم. كه اصلاً
دلالت بر بحث ماندارد، بر مىگردد به يك وضع خاصى باينكه قرآن گفته
است بايد به فقراء كمك كنيم، براى اينكه اگر به فقراء كمك نكنيم موجب هلاكت
اغنيا مىشود.اگر كسى «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة»
را كبراى كلى بگيرد «وانفقوا فى سبيل اللّه» را صغرى بگيرد، مصداق بگيرد، معنايش اين است كه
انفاق در راه خدا بكنيد، براى اينكه اگر انفاق در راه خدا نكنيد منجر به
تهلكه مىشود و خودتان را به هلاكت انداختن، جايز نيست. كه بگوييم و «انفقوا
فى سبيل اللّه صغرى» و «لا تلقو بايديكم الى التهلكة» كبرى است و كبرى، كبرى
عقلى است، عقل ما درك مىكند كه انسان خودش را نمىتواند در
هلاكت بيندازد و اين جايز نيست و قرآن هم مىگويد جايز نيست. تهديد كرده است
باينكه انفاق در راه خدا كنيد، براى اينكه اگر انفاق در راه خدا نكنيد به هلاكت
مىافتيد اگر اينجور معنا كنيم، صغرى نمىتواند مخصّص كبرى باشد، يعنى
كبرى ـ «و لاتلقوا بايدكم الى التهلكه»، خودتان را بدست خودتان بهلاكت
نيندازيد ـ اين كجا پياده مىشود؟ مختص مىشود به آنجا كه يك هلاكت يقينى
باشد، كه عقل ما و آيه شريفه مىگويد خودت را در اين هلاكت نينداز.
اما اگر محتمل
الهلاكة باشد، آيه او را مىگيرد يا نه؟ و بايد اينجور معنا كنيم كه و لاتلقوا
بايديكم الى محتمل الهلاكة، يعنى هلاكت را بمعناى محتمل الهلاكة معنا
كنيم، آنوقت هم هلاكت قطعى را مىگيرد و هم محتمل الهلاكة را مىگيرد. آيا
مىشود اينجور معنا كرد؟
اگر آيه را اعم
گرفتيد از هلاكت قطعى و از هلاكت محتمله، اخبارى مىتواند به او
تمسك كند و بگويد در محتمل الحرمة احتمال هلاكت است؛
يك چيزى را نمىدانم حرام است يا نه،
احتمال داردكه اگر استعمال كنم به هلاكت بيفتم، مثل
همين مثال مشهور، كه نمىداند سيگار كشيدن حرام است يا نه، احتمال دارد حرام
باشد، محتمل الهلاكه است، يعنى احتمال دارد كه اگر بكشد در هلاكت
مىافتد، بگوييم و لاتلقوا بايديكم اينجا را هم مىگيرد. چنانچه اگر بداند حرام
است و سيگار بكشد، مسلم آيه شريفه او را مىگيرد و لا تلقوا بايديكم الى
التهلكة، يعنى توى اين حرام كه هلاكت يقينى است نيفت.
اگر كسى بتواند
اين تهلكه را اعم بگيرد از هلاكت قطعى و از هلاكت محتمله ممكن است
اخبارى بتواند به او تمسك كند، اما اگر بگويد مراد از
تهلكه يعنى هلاكت قطعى، يعنى مصداق تعيين شده و كبرى بار بر او مىشود، مثل انفقوا فى
سبيل اللّه كه مىدانيم اگر انفاق در راه خدا نشود و زكات مالش را ندهد، در هلاكت
مىافتد. اين را مىداند و چون مىداند، قرآن مىفرمايد: و لا تلقوا بايديكم الى
التهلكة.
اما آنجا كه
نمىداند هلاكت هست يانه، كى و لاتلقوا
بايديكم الى التهلكة آنجا مىگيرد؟ وقتى تهلكه را اعم بگيريم از هلاكت قطعى
و هلاكت محتمله و ظاهرا اين نمىشود. آنكه از قرآن شريف مسلم است اين
است كه آيه شريفه مىفرمايد خودكشى نكن، خودت در چاه نينداز و بالاخره
خودت را دانسته در جهنم نينداز و اما آنكه بحث ماست اين است كه نمىدانيم
هلاكت هست يا نه، يعنى گشته است، نمىداند اين كه مىخواهد استعمال كند،
مثل شرب توتون حرام است يا نه.
چيزى نيافته است،
وقتى چيزى نيافته
است و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة مىگويد اگر هلاكت باشد، خودت
را در هلاكت نينداز و من بخواهم بگويم به آيه شريفه خود
را در هلاكت نيندازم، نظير تمسك به عام در شبهه مصداقى است.مثل اينكه گفته است اكرم
العلماء، كى بر شما اكرم العلماء واجب مىشود؟ وقتى يك مصداق در خارج
پيدا كنى، بگويى هذا زيد عالم و كل عالم يجب اكرامه فهذا يجب اكرامه. اين
مىشود تمسك به عام بعد از آنكه مصداقى تعيين كردى، تعيين مصداق و
موضوع دست شماست، شما موضوع پيدا كردى مىگويى هذا عالم و اكرم
العلماء مىگويد يجب اكرامه.
و اما اگر شما
نمىدانى زيد عالم است يا نه، تمسك كنى به اكرم العلماء براى وجوب اكرام
زيد، اين نمىشود. به اين مىگويند تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام و
دور است. براى اينكه اگر اكرم العلماء به شما بگويد واجب است، توقف دارد بر
اينكه زيد عالم باشد و زيد عالم باشد توقف دارد بر اينكه اكرم العلماء او
را بگيرد. كارى به دورش هم نداريم، اما به قول حاشيه ملاعبداللّه ثبوت
شىء لشىء فرع ثبوت مثبت له است. ما اول بايد موضوع درست كنيم، ثم حكم
بار كنيم .اكرم العلماء وقتى برمن منجر مىشود كه من در خارج علمائى را
احراز كنم، اما اگر ندانم علمائى هستند يا نه و گردش كردم و نيافتم عالمى را،
تمسك به اكرم العلماء نمىشود. در اصول به او مىگوييم تمسك به عام در
شبهه مصداقى خود عام. اخبارى اينجورى كرده است، يعنى من نمىدانم شرب
توتون بعنوان اولى حرام است يا نه در روايات گشتم چيزى پيدا نكردم، حالا
بگوييم لا تلقوا بايديكم الى التهلكة بما مىگويد شرب توتون نكن. مثل اين است
كه من گشتم، نمىدانم زيد عالم است يا عالم نيست، به من بگوييد اكرم
العلماء مىگويد او را اكرام كن. همانطور كه او نمىشود، اين هم نمىشود. بخواهم
تمسك كنم به و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة براى اينكه
مالانص را بگويم هلاكت است و بگويم اجتناب از او واجب است، نمىشود چون من نمىدانم
هلاكت هست يا نه.
آيه اول باز يك سر
و صورتى داشت، اما اين آيه دوم براى تمسك كردن براى مالانص فيه
هيچ وجهى ندارد.
مرحوم شيخ انصارى
و ديگران مىفرمايند: كه دلالت او خوب است الا اينكه رفع مالا
يعلمون مىگويد هلاكت نيست، يعنى حكومت پيدا مىكند. او
مىگويد خودت را در چاه نينداز، رفع ما لا
يعلمون مىگويد چاهى در كار نيست، در مالانص فيه چاهى در كار نيست
اين حرف خوبى است،
اما بشرط اينكه جواب حرف من داده شود و الا اگر جواب حرف من را
ندهيد، اصلاً نوبت نمىرسد به اينجاها كه بگوييم رفع مالا
يعلمون حكومت پيدا مىكند برو لا تلقوا بايديكم الى التهلكة. يعنى به شرط اينكه مراد از
ولاتلقوا بايديكم محتمل التهلكه باشد، آنوقت خوب است كه ما بگوييم رفع
مالايعلمون مىگويد تهلكه نيست و وقتى تهلكه نيست، پس آيه شريفه مالانص فيه
را نمىگيرد. اين هم حرف دوم
حرف سومى كه در
مسئله هست اين است كه آيا هلاكتهاى واقعى كه بر ما منجر نشده آيا
هلاكت است يا نه؟
ما در دنيا يك
آتشى داريم و يك محتمل الناريه، يك چاهى داريم و يك محتمل الحفريه و
انسان دارد مىرود، يك وقت مىداند جلويش چاه است، اگر
رفت مىافتد در چاه، اگر هم احتمال بدهد چاه است و برود و چاه باشد، مىافتد در چاه. دنيا
اينجورى است، اما محرمات هم اينجورى است؟ اگر شرب توتون واقعا و نفس الامر
حرام باشد، كسى گشت و چيزى پيدا نكرد و نمىداند آيا حرام است يا نه و
اين و رفت و سيگار كشيد و واقعا حرام بود، حالا آيا اين حرام بجا آورده است؟
حرام وقتى بجا مىآورد كه مقام اقتضاء تمام باشد، مقام انشاء تمام باشد، مقام
فعليت تمام باشد، مقام تنجز هم تمام باشد، يعنى يك چيزى مفسده واقعى داشته
باشد، شارع مقدس او را انشاء كند و الا تا انشاء نكند و او انجام بدهد در
حرام واقع نشده است
آن انشاء را بدهد
دست فعليت به ما برسد، ما هم مانعى نداشته باشيم براى تركش و من بجا
بياوريم، آن وقت هلاك شدهايم. و اما اگر مقام تنجر تمام نباشد، مثل اينكه
اين آقا مجبور است اين شراب را بخورد، حرام بجا نياورده است. يا اينكه
انشاء حرمت شده، ولى به مقام فعليت نرسيده است، كه انشاء نصف از احكام ما
در مقابل انشاء باشد و امام زمان كه بيايند مقام فعليت پيدا مىكند. اگر
نرسيده به دست من، اگر بجا آوردم در چاه افتادهام؟ خير.
يا اينكه مقام
اقتضا بود، ولى به مقام انشاء نرسيده است، حالا اگر آن مقام اقتضا را بجا
آوردم آيا هلاك شدم؟ خير. كى در حرام واقعى مىافتيم؟ وقتى زمينه باشد، انشا
باشد، فعليت باشد، تنجز هم باشد.
مقام تنجز مربوط
به عقل است، مقام اقتضاء مربوط به نفس الامر است، مقام انشاء و
فعليت هم دست شارع است. ولى على كل حال اين چهار مرتبه هر كدام نباشد، حرمت
واقعى نيست حرمتى كه اسم او را بگذاريم در چاه افتاد و در جهنم مىرود نيست.
وقتى نباشد، فرض ما اين است كه نمىداند شرب توتون آيا حلال است يا
حرام، تفحص كرده و دليل پيدا نكرد، يعنى به مقام فعليت نرسيد. وقتى مقام
فعليت ندارد، معنايش اين است كه جهنم ندارد.
مثل اينكه اينها
فرض كردهاند كه مثلاً شرب توتون واقعا حرام باشد و اين شرب توتون هست،
الا اينكه خدا عفو كرده است. در حالى كه
اينجورى نيست كه اخبارى بگويد
بايد احتياط بكنى و اصولى بگويد خدا عفو كرده است. اگر مقام انشاء ناتمام
باشد، مقام فعليه ناتمام باشد، مقام تنجز ناتمام باشد، اصلاً جهنم نيست، يعنى
حرمت واقعى نفس الامرى كه دامن گير من شود. نيست پس اصلاً در مالانص
فيه تهلكه نيست. از آن وقت تا حالا مىگفتيم محتمل الهلاكه هست، لذا مىگفتيم
آيه او را نمىگيرد، ولى حالا عرض مىكنيم كه محتمل التهلكه هم نيست،
در مالانص فيه محتمل التهلكه هم در كار نيست. وقتى نيست آيه شريفه
راجع به بحث ما سالبه به انتقاء موضوع است. واقع و نفسالامر سالبه
به انتفاء موضوع است، نه به حسب ظاهر. اين هم حرف سوم است.
حرف چهارمى كه
هست، همان حرف ديروز است و آن اين است كه اخبارى تمسك به
اين گونه آيات نمىتواند بكند، براى اينكه اخبارى در
شبهات وجوبيه نمىگويد، در شبهات موضوعيه هم نمىگويد، فقط در شبهات تحريميه مىگويد و
لا تلقوا بايدكم اگر دلالت داشته باشد، هم شبهات وجوبيه را مىگيرد، هم
شبهات موضوعيه را مىگيرد، هم شبهات تحريميه را. چه فرقى مىكند؟ اگر نماز
جمعه را نمىداند واجب است يا نه، اگر نخواند و راستى واجب باشد، هلاكت
است. نمىداند اين مرغ حلال است يا نه، با كل شى لك حلال اين مرغ را
سر بريد و خورد، نمىداند پاك است يا نجس، با كل شى طاهر خورد و واقعا نجس
است، مسلم است كه اگر تهلكه هست، در هر سه تهلكه است و اگر تهلكه
نيست در هر سه تهلكه نيست و اما بگويد و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة مختص
به شبهات تحريميه است، نمىشود. چون اولاً مخصّص ندارد و ثانيا
ديروز گفتم لاتقف ما ليس لك اباى از تخصيص دارد. آيا مىشود بگوييد جهنم نرو
الا اينجا؟ اين عام اباى از تخصيص دارد، نمىشود بگوييم «و لاتلقوا بايديكم
الى التهلكة» الا فى شبهات الوجوبيه. اگر هلاكت است، عقل ما مىگويد نبايد در
چاه بيفتى،اگر هلاكت هم نيست، هر سه هيچ كدام هلاكت نيست و اين عمومات
اباى از تخصيص دارد و بايد يك جايى پياده كنيم كه هيچ تخصيص در كار
نباشد.
بله در محرمات
حقيقى، در محرمات كه تنجز تكليف روى او شده و لا تلقوا بايديكم الى
التهلكة خوب پياده مىشود و جائى نداريم كه بگويد همه
محرمات هلاكت است، الا اينكه اين محرم هلاكت نيست. اگر محرم باشد، هلاكت است، بايد
بگويد اين محرم، محرم نيست و الا اگر حرام، باشد معلوم است هلاكت است.
اين هم آيه دوم كه براى تمسك اخبارى خيلى نارساست.
آيه سومى كه به او
تمسك يك آيه مقدس مآبى است «اتقوا اللّه حق تقاته»، «فاتقوا اللّه
مااستطعتم» حق تقوى را بايد
بجا بياوريم، تا اندازهاى
كه ممكن است بايد متقى باشيم.
تقريب استدلال اين
است كه ما مىتوانيم از شبهات اجتناب كنيم و اجتناب از شبهات
حق تقوى است. ما مىتوانيم از شبهات اجتناب كنيم، پس
«فاتقوا اللّه مااستطعتم» مى گويد بايد اجتناب كنيم
تمسك به «فاتقوا
اللّه مااستطعتم»، «فاتقوا اللّه حق تقاته» در اينكه شبهات را مىگيرد حرفى
ندارد، يعنى شما اگر به من گفتى حق تقوى را بجا بياور، معنايش اين است كه
من بايد اهميت به واجبات بدهم، اهميت به مستحبات بدهم، اهميت به
اجتناب از گناه بدهم، اهميت به شبهات و مكروهات هم بدهم، تا بشود
«مااستطعتم حق تقاته». در اينكه مىگيرد شبهات را اشكالى نيست، بلكه بايد بگوييم
مصداق كامل فاتقواللّه حق تقاته، مصداق كامل مااستطعتم همين اجتناب از
شبهات است، ولى حرف اين است كه آياواجب است يا مستحب؟
فاتقواللّه حق تقاته، تا مىتوانى باندازه وسعت حق تقوى را به جا بياور. خود اينها
مىگويد اين يك امر مستحبى است نه امر واجبى، آنكه واجب است حمى اللّه،
يعنى اجتناب از گناه است، به اين كى گويند فاتقواللّه، همين كه قرآن شريف خيلى
روى او اسرار دارد. اما ما بقى يك امراستجابى است. عقلاً استحباب است، شرعا
هم استجاب. خود اين لسان «اتقوا اللّه حق تقاته»، «فاتقواللّه
مااستطعتم» مىگويد مستحب است. لسان، لسان استحباب است. معلوم است اجتناب
از شبهات خيلى خوب است، بقول رواياتى كه مىخوانيم، معاصى حمى اللّه
است و هر كسى كه وارد اين گود و اطراف اين گود نگردد معلوم است خيلى
عالى است. اما واجب است يا نه؟ حرف اين است. خود لسان مىگويد واجب
نيست، حالا بر فرض كسى بگويد در «اتقوا اللّه حق تقاته»، اين
لفظ اتقوا اللّه امر است و امر دلالت مىكند بر وجوب، حالا امر دلالت كند بر وجوب آيا شبهات را
مىگيرد يا نه؟ ما گفتيم اگر استحباب باشد، مصداق كامل او شبهات است،
مصداق كامل او مكروهات است، اما اگر روى لجاجت اصولى آمديم جلو،
قرآن مىفرمايد حق تقوى را بايد اداء بكنى، باندازه
استطاعت خودت بايد تقوى داشته باشى.
مىگويم اجتناب از
همه گناهان قدر متقين اوست. اجتناب از كبائر، اجتناب از صغائر،
يك قدرى بالاتر اينكه باندازه ممكن اجتناب از مكروهات.
اما آيه پرهيز از مشتبهات را مىگيرد يا نه؟ اگر كسى بگويد شك دارم، برمىگردد به تمسك
به عام در شبهه مصداقى خود عام. لذا از اين نظر هم آيه
شريفه اشكال دارد.
حالا اگر كسى
بفرمايد شبهات را هم مىگيرد، چون شبهات هم حق تقوى است. ما استطعتم
شبهات را مىگيرد حرف بعد جلو مىآيد و آن اين است كه بگيرد. تخصيص
خورده است. رفع ما لايعلمون مىگويد پس شبهات حق تقوى نيست كل شىء مطلق
حتى يرد فيه النهى. مىگويد نهى نيست پس بنابراين اجتناب از او
مانعى ندارد. آيه شريفه را تخصيص بزنيم. اما تخصيص زدن آيه شريفه كار مشكلى
است، چون اين هم اباى از تخصيص دارد. خلاصه حرف اين است كه ظاهرا يك
دليل كه از نظر اصول بتواند دل چسب باشد براى اخبارى نداريم.
مباحثه فردا در
روايات است كه مرحوم صاحب وسائل در جلد 18، باب 12
از ابواب صفات قاضى آورده است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.