اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
علم اصول از
علومی است که فوق العاده اهمیت دارد. و متأسفانه این علم رو به خاموشی میرود.
مرحوم آخوند در «کفایه» در باب «اجتهاد و تقلید» میفرمایند: مسألهای در فقه
نداریم مگر این که احتیاج به علم اصول دارد؛ «ما من مسأله الاّ و یحتاج فی استنباط
حکمها الی قاعده او قواعد برهن علیها فی الاصول»
و ماسرسری از این مسئله رد میشویم. فرمایش مرحوم آخوند، جداً فرمایش بالایی است.
شما در هر مسألهای که بخواهید فتوا بدهید، استباط کنید اوّل احتیاج دارد به این
که آیا روایتی در مسأله هست یا نه؟ خُب،
روایت را پیدا کردید، آیا ظاهر این روایت حجّت است یا نه؟ کِی ظاهر این
روایت حجت میشود؟ باید ده هفده تا اصل عملی جاری بکنید تا ظهور را حجتش بکنید.
خُب، همین جا که آیا ظهور حجت است یا نه،
ظهور چیست؟ کِی ظهور حجت میشود؟ اینها همه احتیاج به علم اصول دارد. علم اصول
یعنی همین. آیا تعارضی هست یا نه؟ اگر تعارض نیست و این ظهور هست آیا این ظهور
مفهوم دارد یا نه؟ آیا این ظهور از باب عموم است یا از باب اطلاق؟ و آیا این ظهور،
امرش دلالت بر وجوب دارد یا نه؟ نهیش دلالت بر حرمت دارد یا نه؟ آیا این روایت
نهیش معارض دارد یا نه؟ امر به شیء مقتضی نهی از ضد است یا نه؟ و بالاخره بعد از
آن که تقریباً یک دوره مباحه الفاظ را در آن جاری کردید، آن وقت میگویید: این
روایت حجت است.
مثلاً مباحث
الفاظ عمدهاش این است: امر ظاهر در وجوب است یا نه؟ امر به شیء مقتضی نهی از ضد
است یا نه؟ نهی دلالت بر حرمت دارد یا نه؟ اگر اجتماع امر و نهی شد، چه باید کرد؟
نهی در عبادت موجب فساد است یا نه؟ آیا برای این کلام مفهوم هست یا نه؟ آیا عموم
دارد یا نه؟ آیا اطلاق دارد یا نه؟ این جلد اوّل کفایه است.
تمام اینها در
همان روایتی که شما میخواهید به آن استدلال بکنید هست:باید بدانید. بعد سراغ جلد
دوّم «کفایه» میآییم. راجع به اوّل چیزی که صحبت میشود همین ظهور است که اوّل
راجع به «قطع» و سپس راجع به «علم اجمالی» صحبت میکند که اینها یک چیزهای سیّالی
در فقه است. بعد هم سراغ «امارات» میآید. عمدۀ امارات، خبر واحد است، یعنی آنکه
اخباری و اصولی به آن احتیاج دارد تا برطبق آن فتوا دهد.
خوب شاید
اماره را حجت دانستید، حالا تمام مباحث جلد اوّل باید”انسان» ینجا بیاید تا این
حجت بتواند برای شما کار کند.
حال، اگر
اماره نباشد، چه بکنیم؟ نمیشود که فتوا نداد، شارع مقدس چه برای اخباری و چه برای
اصولی، قواعدی تهیه کرده است، که اسمش را قواعد فقهیه میگذاریم، مثل قاعدۀ «ید»،
قاعدۀ اصاله الصحه، قاعده سوق و امثال این قواعدی که زیاد هم هستند. حالا فرضاً
این قواعد نیست، خُب، نوبت میرسد به اصول عملیه؛ «برائت» جایش کجاست؟ «احتیاط»
جایش کجاست؟ «اشتغال» جایش کجاست؟ «استصحاب» جایش کجاست؟ قاعدۀ «حلّ» یعنی چه؟
قاعدۀ «طهارت» یعنی چه؟ خوب اینها همهاش در جلد دوّم کفایه است.
لذا روی یک
مسئله گاهی انسان به اول تا آخر اصول احتیاج پیدا میکند به این معنا که علم اصول
باید باشد، آنچه میداند در خارج تطبیق کند و خارج مصداق بشود. باید مثل موم هم در
دست باشد. این جور نیست که یک مسأله را بروم ببینم شیخ انصاری چه میگوید، کفایه
چه میگوید.
راجع به مرحوم
آخوند نقل میکنند و راجع به بعضی از بزرگان نیز ما دیدهایم که میگویند: مرحوم
آخوند درس خیلی بالایی داشتند، روزی شیخ الاسلام عثمانی که سر و صدای عجیبی به راه
انداخته بود، وارد بر درس آخوند شد، مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه مسألۀ روز
را به مسألۀ دیگری برگرداندند و آن این است که ابوحنیفه میگوید: نهی در عبادات
موجب صحّت است، دالّ بر صحت است و ما میگوییم: نهی در عبادات دالّ بر فساد است.
مرحوم آخوند مطالعه نکرده این مسأله را متعرض شدند و خیلی عالی گفتۀ ابوحنیفه را
تقریر کردند مثل این که پیش این شیخ الاسلام جا افتاد که ابوحنیفه شان درست میگوید
– حنفی هم بود – بعد هم درست ابوحنیفه را، ردش کردند، خیلی واضح. وقتی ابوحنیفه رد
شد مرحوم آخوند فرمودند که «هذا ما عندنا» حالا من میآیم پایین. آقای شیخ الاسلام
روی منبر تشریف ببرند و از این مسئله دفاع کنند.
خوب به جای
این که دفاع بکند، جا خورد و اقرار کرد که شما درست میگویید و ابوحنیفه اشتباه
کرده است.
مسائل اصول
این جوری باید مثل موم در دست ما باشد و الاّ مجتهد نیستیم؛ نمیتوانیم اجتهاد
بکنیم.
این هوچی
بازیها راجع به اصول و اصول را زمین زدن، گناهش خیلی بزرگ است. یک وقتی اصول یک
رونقی خوبی داشت. در زمان کاشف الغطاء دو برادر بودند، آشیخ محمد تقی، صاحب حاشیه
بر معالم و آشیخ محمد حسین؛ صاحب فصول؛ هردوی اینها شاگردان کاشف الغطاء بودند که
آشیخ محمد تقی داماد کاشف الغطاء هم بود.
جریان داماد
شدن آشیخ محمدتقی هم چنین است:
«مرحوم کاشف
الغطاء دید که دخترش نه این که ترش شده باشد، بلکه نه سال، ده سالش تمام شده بود و
تمایل به شوهر داشت. به این معنا که دید سرش را دارد شانه میکند. بعد از درس آمد منبر
گفت که من یک دختر دارم. میخواهم شوهر بدهم و به یک طلبه فاضل متدین میدهم آشیخ
محمد تقی، برخاست ایستاد و نشست. کاشف الغطاء فرمودند، بیا خانه. آشیخ محمد تقی
رفت خانه ایشان کاشف الغطاء او را میشناختند که هم فاضل و هم متدین است. به دخترش
گفتند که یک کسی که دین دارد، اخلاق هم دارد و فاضل هست و از شاگردهای خوب من است.
من به او اطمینان دارم، آمده خواستگاری، حاضر هستی؟ دختر سکوت کرد. آمد توی مجلس
گفت: دخترم حاضر است. گفت: حالا چی داری؟ گفت هیچی ندارم. توی حجره هستم. چند تا
دانه کتاب دارم فرمودند: خُب، دخترم هم
چیزی نمیخواهد. میخواستم ببینم خانه میتوانی تهیه کنی یا نه؟ این خانۀ من یک
اتاق دارد. اتاق را میشود به تو داد و همین امشب به عقد تو درمی آورم، همان وقت
عقد را خواندند و شب هم عروسی کردند و در تاریخ میخوانیم که موقع نماز شب، ایشان
برخاستند نماز شب بخوانند، برای این عروس و داماد هم آب گرم کردند و موقع نماز
شبشان آمدند. در زدند و گفتند: آب گرم کردهام برخیزید، غسل کنید، نماز شبتان را
بخوانید. برخاستند غسل کردند و نماز شبشان را خواندند و خدابرای این گذشت و ایثار
و فداکاری، برای آن طلبهای که هیچ چیز از نظر اقتصادی نداشت، «من حیث لایحتسب»
دنیاشان را آباد کرد. از نظر علمی هم مرحوم آشیخ محمد تقی، حاشیه بر معالم را
نوشتند که الآن کتاب روز است و مباحث الفاظش قطعاً مقدم بر مباحث الفاظ شیخ انصاری
است. چون که مباحث الفاظ شیخ انصاری (رحمه الله علیه) تقریر است و آنطور که باید،
نتوانسته تقریر کند.
همچنین فصول
نیز، کتاب بالایی است خیلی کتاب دقیقی است، مرحوم شیخ انصاری نیز فرائد را نوشت؛
مرحوم صاحب جواهر، در جواهر وقتی وارد بحث اصولی میشوند میبینیم که واقعاً ملاّی
در اصول است.
کم کم اصول را
به نسل بعدی دادند و در زمان مرحوم آخوند «رضوان الله تعالی علیه» در حالی که
مرحوم آخوند برایشان زندگی خیلی مشکل بود. چون قضیه مشروطه جلو آمد. باید کار
سیاسی میکردند. بعد هم جنگ در عراق پیدا شد که شادگردهای مرحوم آخوند به جنگ
رفتند، (همین طلبه ها، انگلیس را شکست دادند) قضیه مشروط، برای مرحوم آخوند خیلی
مشکل شد و جانش را هم روی آن گذاشت.
بلای بالاتر
از این، اختلافی بود که سرقضیۀ مشروطه بین طلبه ها پیدا شد و این اختلاف کمرشکن
بود. مرحوم آخوند بخاطر این اختلاف دِق کرد و مُرد. (اختلاف واقع شد بین آخوندها،
یکی مشروطه میخواست، یکی مشروطه نمیخواست.)
مرحوم پدر میگفتند:
در نجف یک آدم مقدسی بود میگفت: تمام اهل نجف نجس هستند. زیرا یک عدهشان لعن به
مرحوم آخوند میکنند، یک عده شان لعن به مرحوم سیّد میکنند و کسی که به مرحوم
سیدّ و آخوند لعن بکند، نجس است، مرتد و کافر است. اما مرحوم آخوند توی همین
مصیبتها «کفایه» را نوشت و این «کفایه» یک افتخار برای علم اصول است. یک افتخار
برای عالم طلبگی و روحانیت است.
اگر زوائد
«مباحث الفاظ» و «فرائد» شیخ انصاری را کنار بگذاریم، «کفایه» میشود و راستی
مرحوم آخوند اصول را زنده کرد. دویست، سیصد نفر مجتهد حسابی تحویل جامعه داد. در
همین دردِسرهایی که گفتم مرحوم آخوند دق کرد. در همان دردسرهایی که مرید نادانش به
سید لعن میکرد و دشمن دانایش لعن به آخوند میکرد، اما دویست سیصد نفر مجتهد خیلی
بالا تحویل جامعه داد. همه اینها فقط مرهون آخوند نبود بلکه خود طلبه ها نیز درس
را بر همه چیز مقدم میداشتند به قول روایات و لو این که «تلافی جمعان» هم باشد، و
لو این که توی جبهه هم باشد، اما بالاخره درس اصول و فقهش را میخواند مثل مرحوم
نائینی، مرحوم عراقی، مرحوم کمپانی، مرحوم میرزای کوچک، مرحوم آقای حکیم، مرحوم
آقای خوانساری و تقریباً دویست، سیصد نفر مجتهد اینجوری تحویل جامعه داد و اینها
از نظر علمی انصافاً خیلی بالا بودند و اینها در آن مضیقۀ شدید سیاسی، مضیقۀ شدید
اقتصادی، درس میخواندند. استادشان آخوند بود، شاگردشان مرحوم نائینی و عراقی و
کمپانی و راستی هم اینها اصول را زنده کردند. من جمله مرحوم آشیخ از شاگردان مرحوم
آشیخ در مقابل رضا شاه چقدر سخت گذشت. چون رضا شاه گفته بود: مثل این توپ و تفنگی
که من به مسجد گوهرشاد زدم، برای قم هم تهیه کرده بودم، سیاست این آخوند(مرحوم شیخ
) نگذاشت. اما در مقابل پهلوی مرحوم آشیخ خیلی صبر کردند. استاد بزرگوار ما مرحوم
حضرت امام میفرمودند که ما نمیتوانستیم روزها توی قم باشیم. باید توی بیابانها
میرفتیم. توی باغها میرفتیم. یکبار مرحوم حضرت آقای گلپایگانی به من میفرمودند:
ما روزها میرفتیم توی بیابانها. شبها برمی گشتیم توی حجره ها. آشیخ توی این اوضاع
درس گفت و «دُرَرْ» را نوشت. مراجع بزرگی تحویل جامعه داد و هر چه باسواد توی
ایران هست از برکت مرحوم آشیخ است. کتاب صلاتش را نوشت. استاد بزرگورا ما مرحوم
آیت الله بروجردی به این کتاب افتخار میکردند. بعضی اوقات میآوردند روی منبر، در
میان طلبه ها میخواندند و خیلی تعریف این کتاب صلاه مرحوم آشیخ را میکردند.
مشکلات زندگی،
بی حوصلگی، تبلیغ دشمن، بلاخره ما را رسانده به این جا که الان ما به اصول اهمیت
نمیدهیم و این یک مصیبت خیلی بزرگی شده، معمولاً هم دلمان میخواهد که این اصول
یک تئوری و فرضیه شود و این غلط است. هر علمی باید جزر و مد داشته باشد، هر علمی
باید «اِنْ قلتَ قلتُ» طلبگی داشته باشد تا آن «إن قلت قلتهای طلبگی» جزر و مدهای
علمی، انسان را مستنبط بکند و اِلاّ شما همین کفایه را مباحث الفاظش را، مباحث
عقلیش را، زوائدش را بیندازید، جمع کنید. چهار صفحه میشود، حالا اگر هزار مرتبه
هم این چهار صفحه را بخوانید، مجتهد در اصول نمیشوید. شما مستنبط که، نمیشوید.
چی آدم را مجتهد میکند؟ مکاسب شیخ انصاری و فرائد شیخ انصاری، إن قلت قلت میخواهد.
مرحوم شیخ
انصاری به اصفهان آمده بودند. اصفهان زمانی از نظر فقه و اصول خیلی بالا بود. در
مسجد حکیم مرحوم کلباسی بود و در مسجد سیّد مرحوم شفتی. هردوشان فقه و اصول میگفتند.
مرحوم شیخ انصاری به درس مرحوم شفتی رفت و خیلی خوب«إن قلت، قلت» کرد. مرحوم شفتی
به او فرمودند، آشیخ بارک الله چقدر خوب اصول خوانده ای! شیخ انصاری گفته بودند،
من رفتم نجف سی سال دیگر اصول خواندم. سی سال دیگر «إن قلت، قلت» کردم. (تا توانست
فرائد را بنویسد).
این بی حوصلگی
ما، این مشکلات زندگی ما که خودمان برای خودمان درست کرده ایم، این تبلیغات دشمن،
اصول ما را از بین برده، فقه ما را هم دارد از بین میبرد و ما حسابی افت داریم.
دانشگاههای ما خیلی افت دارند و حوزه هم افت دارد. درس مرحوم آخوند، هزار نفر
جمعیت داشت. از هزار نفر جمعیت دویست، سیصد مجتهد بودجود آمد. اما امروز درس هزار
نفر جمعیتی، چندتا مجتهد میپروراند؟!
همۀ مراجع
تقلید قبلی از شاگردان مرحوم آخوند بودند: آسید جمال گلپایگانی، آسید عبدالهادی
شیرازی، آقای حکیم، آقای نائینی، آقای عراقی، آقای کمپانی، آقای ایروانی، اینها
همه از شاگردان مرحوم آخوند بودند.
درس مرحوم
آخوند معجزه نمیکرد(البته درس خیلی بالایی بود) بلکه معجزه را خود طلبه ها میکردند،
زمینه داشتند. حالا میبینیم در درسها هزارنفر جمعیت است، بعد از بیست سال هیچی
تحویل نمیدهد، یا کم تحویل میدهد و این خیلی مصیبت است، این خیلی افت است و
گناهش هم خیلی بزرگ است من به شما بگویم که آقا این امانتی که به ما دادهاند،
باید این امانت را بدهیم به نسل بعدی، این فقه و اصول دو تا امانت فوق العاده بزرگ
است که باید به نسل بعدی بدهیم. باید در میان شما مراجع پیدا شود. باید در میان
شما افرادی باشد که اصول، مثل موم در دست آنها باشد. بتوانند روی هر مسألهای جزر
و مد داشته باشند.
اصول خیلی
فایده دارد. فقه یعنی احکام الله. اگر احکام الله نباشد اسلام هیچ ندارد. برای
اینکه به قول پیغمبر اکرم، اسلام سه چیز دارد: اعتقادات، اخلاق، احکام؛ «انما
العلوم ثلاثه...» پایه، این سه علم است. اعتقادات اهمیت دارد اما اینقدر جزر و مد
نمیخواهد. خوب است علم کلام زنده شود که اینهم افت کرده است.
علم اخلاق،
آنهم یک ظرائفی دارد، مطالعه میخواهد اما عمده عمل است، عمل میخواهد، اما حالا
خیلی جزر و مد و «إن قلت، قلت» ندارد، «إن قلت، قلت» عملی دارد. ولی عمده آن علم
سوّم است؛ علم احکام «انما العلم ثلاثه: آیهٌ مُحکمهٌ او فریضهٌ عادله او سنّهٌ
قائمهٌ»
این «سنّهٌ قائمهٌ» یعنی فقه.
قوام اسلام به
این سنت است، به این فقه است و این فقه امانتی است ما باید به نسل بعدی بدهیم و
این فقه به قول مرحوم آخوند «ما من مسأله الا و یحتاج فی استنباط حکمها الی قاعده
او قواعد برهن علیها فی علم الاصول»و
این علم اصول فائدهاش این است. اگر از شما بپرسند فائدۀ علم اصول چیست؟ میگویید:
فقه ما متوقف بر علم اصول است. اسلام ما متوقف بر فقه است. پس اسلام ما متوقف بر
علم اصول ماست. باید اینجوری بگوییم. من از شما تقاضا دارم به این طلبگی اهمیت
بدهید. از زوائد نترسید، از إن قلت قلتها نترسید. حوصله داشته باشید. در همین
اصفهان آقای چهارسوقی اصول میگفتند. شش ماه مقدمۀ واجب میگفتند. یادم نمیرود
مرحوم حضرت امام سه ماه مقدمه واجب میگفتند. بعد یک مقدار «إن قلت، قلت» طلبگی و
خستگی طلبه ها پیش آمد، ایشان گفتند: ما روز قیامت که میشود شیخ انصاری را مقّدم
میآندازیم. شیخ انصاری جواب میدهد. شیخ انصاری که جهنّم نمیرود. ما هم به
دنبالش بهشت میرویم. و این مقدمۀ واجب همین است که مرتب تو سر ما میزنند که:
«آقا ما یکسال درس بخوانیم تا بعد ببینیم که اگر بخواهیم روی پشت بام برویم،
نردبان بگذاریم یا نه؟» بابا، اینها تهمت است.
همین مقدمۀ
واجب خیلی فائده دارد. هزاران فائده دارد. یکی از آنها این امر عقلی است که روی آن
هم بحث نمیکنند و مفروضٌ عنه میگیرند که مقدمۀ واجب، واجب است اما آن زوائدش،
«إن قلت، قلتها» را که ما حوصله نداریم، خیلی فائده دارد. خیلی نتیجه دارد. ولی
عمده اینجاست: که با جزر و مد انسان متجهد میشود، با «إن قلت، قلت» آدم مجتهد میشود
و اینجور هم نیست که حالا آسان بشود. من پیش از ده روز کفایه گفته ام. الان هم که
إن شاء الله خدا توفیق بدهد دارم خارج میگویم این دورۀ ششم است که دارم اصول میگویم.
پنج دوره گفتهام اما در هر مسئلهای حتماً باید یک ساعت مطالعه کنم. در حالی که
جزوه دارم، اگر جزوه نداشتم باید دو، سه ساعت مطالعه میکردم. چون جزوه دارم حداقل
یک ساعت مطالعه میکنم. حضرت امام عصرش را گذاشته بودند برای اصول و حسابی، دو
ساعت، کمتر، بیشتر مطالعه میکردند و میآمدند درس. همۀ بزرگان که میخواهند اصول
بگویند باید مطالعه کنند، حالا دو دوره کفایه گفته، بدون مطالعه، میشود درس گفت؟
نه. اصول مشکل است، راستی مشکل است، مثل فلسفه میماند. اگر از فلسفه مشکل تر
نباشد که هست، کمتر نیست. اینها مطالعه میخواهد. جزر و مد میخواهد. «إن قلت،
قلت» میخواهد. وقت گذاشتن میخواهد. همه چیز را فدا کردن میخواهد و امیدوارم إن
شاء الله این امانت را شما بتوانید بدهید به نسل بعدی.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- اصول کافی، جلد 1، اصلاً 32 .
- کفایه الاصول، اصلاً 468 .