اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره اصالة
عدم تذكيه بود و بنابه آنچه از اساتيد قوم
تقرير كرديم، اصالة عدم تذكيه به معناى استصحاب عدم ازلى جارى نيست و اشكالها
دارد.
حرفى جلو آمد اين
بود كه آيا استصحاب عدم، نه استصحاب عدم ازلى جارى است يانه؟
گفتم استصحاب عدم
بطور كلى جارى است. قبلاً كسى فاسق بوده است و الآن نمىدانيد عادل است يانه، شما
مىتوانيد اصالة عدم عدالت، يا اصالة الفسق جارى كنيد. سابقا جاهل بوده است، الآن
نمىدانيم عالم است يا نه، استصحاب عدم علم جارى است. آن اشكالهاى استصحاب عدم
ازلى هم اينجا نيست. قضيه متيقنه عين مشكوكه است و مشكوكه عين متيقنه و هذويت هم محفوظ
است.
اما در خصوص اصالة
عدم تذكيه اشكال داشتيم. همان اشكال كه در استصحاب عدم ازلى بود، اينجا هم هست.
گوسفندى كه زنده است، يصدق
عليه انه غير مذكى. به چه تقريب به تقريب اينكه نمرده است تا صفت ميته براو بار
باشد، يا صفت مذكى بر او بار باشد و مذكى آن است كه مرده باشد با آن خصوصيات. حالا
اين گوسفند نمرده است باآن شرائط، اما قضيه سالبه به انتقاء موضوع است، نه به
انتفاء محمول. اين قضيه متيقنه شما است كه مىگويند اين گوسفند غير مذكى است. حالا
همين گوسفند را سر بريدند، نمىدانم شرائط پنجگانه روى او آمد تا بشود مذكى، آيا
مىتوانم بگويم هذا لم يكن بمذكى الان يكون كذلك؟ نمىتوانم. چرا؟ چون قضيه متيقنه
غير مشكوكه است قضيه مشكوكه غير از متيقنه است. قضيه متيقنه يك قضيه سالبه به
انتفاء موضوع بود، قضيه مشكوكه يك قضيه سالبه به انتفاء محمول است.
در باب تقليد از
ميت همين اختلاف هست، كه مشهور در ميان فقها من جمله مرحوم آخوند مىفرمايند
نمىشود استصحاب كرد، كه بگوييم مىشد از اين تقليد كرد، الآن هم يكون كذلك.
مىگويند اين استصحاب جايز نيست، براى اينكه عرف مرده را با زنده دو تا مىبيند و
مشهور در ميان فقهاء مىگويند اين استصحاب جارى نيست.
لذا مرحوم آخوند استصحاب اين ميّت را نمىكرد و
او را مىبرد روى روح، كه يك جور ديگر هم از نظر من استصحاب مىشود و آن استصحاب رساله
است و اين كه به رساله آقا مىشد عمل كنى، الان يكون كذلك و در همانجا در اينكه
تقليد ميت جايز است يا جايز نيست، دو تا موضوع است يا دو
موضوع نيست، مشهور مىگويند دو تا موضوع است. اما در همين اصالة عدم تذكيه دو تا
موضوع بودنش خيلى واضح است، يعنى قضيه متيقنه غير
مشكوكه، قضيه مشكوكه غير از متيقنه خيلى واضح است، براى اينكه اشاره كند، بگويد
اين گوسفند مذكى نبوده، مىگوئيم مذكى نبود، يعنى چه؟ چون زنده بود، پس مذكى نبود،
يعنى سالبه به انتفاء موضوع بود. الان بگويم يكون كذلك و اشاره كنيم به گوسفند
مرده و بگوييم اين بگوييم مذكى نيست، يعنى چه؟ بگويد موضوع او هست، سالبه به
انتفاء محمول است. اين وصف تذكيه را نمىداند حادث شد يا نه، بگويى سابقا نبود،
الآن يكون كذلك، آنوقتى كه شما يقين داشتيد گوسفند يمشى و يرتع بود و مذكى اصلاً
بر او صادق نبود، نمىتوانستيم بگوييم هذا مذكى، يا هذا غير مذكى، يعنى بطور وصفى
براى غير مذكى يك موضوع داشته باشيم، يك محمول.
اينكه مىگوييد
غير مذكى، اگر از شما بپرسند غير مذكى يعنى چه، مىگوييد: نمرده است و چون اين
گوسفند نمرده است و مذكى مىآيد روى
مرده، چون فرى اوداج اربعه نشده است و عدم تزكيه آنجاست كه فرى اوداج اربعه نشده
باشد. مرتب او را مىبريد روى قضيه سالبه به انتفاء موضوع. در حقيقت اصلاً قضيه
نداريم، يك قضيه شماموضوع ندارد، محمول دارد، يك قضيه شماموضوع ندارد، اينجورى
است. اصلاً قضيه متيقنه نداريم براى اينكه قضيه شما سالبه به انتفاء موضوع است،
بخلاف قضيه مشكوكه شما،كه قضيه است، قضيه سالبه به انتفاء محمول است و چه جورى مىشود
من يك قضيه سالبه به انتفاء موضوع را يك
قضيه متيقنه قرار بدهم؟ چه جور مىشود سالبه به انتفاء محمول را مشكوكه قرار بدهم
و بگويم كان، الان يكون كذلك؟ نه وحدت دو قضيه هست يك قدرى بالاتر هذويت محفوظ
نيست، يك قدرى بالاتر بقول آقاى بروجردى عرفيت ندارد.
پس بنابراين
بخواهيم استصحاب را استصحاب عدمى حساب كنيم به اين معنا كه گوسفند زنده را قضيه
متيقنه بگيريم و بگوييم هذا غير مذكى، باعتبار سالبه به انتفاء موضوع، يعنى چون
نمرده است، تذكيهاى نبوده است. كه مذكى بودنش هم مشكل است، ولى مرحوم حاج شيخ
مىگفتند مذكى بر او صادق است.
ولى اين ايرادى كه
الآن داريم اين است كه اين گوسفند در حال حيات كه يمشى و يرتع، اين را مىتوانيم
بگوئيم غير مذكى است. كه منطقى به او
مىگفت مصدوق عليه، نه مصداق و مىگفت مثلاً عدم عمرو بر زيد صادق است و مىگفت
زيدٌ انسانٌ مصداق اوست، عدم عمرو مصدوق عليه اوست. لذا قضاياى متعددى بعنوان
مصدوق عليه بر زيد صادق است. ايراد ما همين است كه قضيه متيقنه غير مشكوكه است و
قضيه مشكوكه غير از متيقنه است.
يك حرف ديگردر
اجزاء داريم مثل اينكه سر گوسفند را بريدند و نمىدانيم فرى اوداج اربعه شده يا
نه، شك در شرطيت است، نه در مذكى، مثل
اينكه يك گوسفندى را مىدانم تذكيه شده است، اما نمىدانم رو به قبله بوده است يا
نه. اگر شك در شرطيت بكنيم، در اينجا استصحاب جارى است. مثل اينكه گوسفندى را
مسلمان با آهن سر ببرد، بسم اللّه هم
گفت، رو به قبله هم سر بريد، حالا شك داريم كه آيا چهار رگ بريده شد يانه، براى
اينكه اگر يك مقدار از آن حلقوم برود بالا، بريده نمىشود. اين استصحاب جارى است،
يعنى قبلاً چهار رگ بريده نشده بود الان هم چهار رگ بريده نيست، يا قبلاً بسم
اللّه گفته نشده، الان هم بسم اللّه گفته نشده است.
حالا حرف در اين
است كه اگر شك در شرطيت كردى. آيا مىتوانى غير مذكى را اثبات بكنى يانه؟ اصل مثبت
است يا نه؟ اين برمى گردد به همان كه
در نماز اصل جارى مىكنى و اثبات مىكنى صحت نماز را، در اينجا هم مىگوييم اينجور
اصل مثبت چون حكم بار بر اوست، مانعى ندارد.
هذا كله راجع به
شبهه موضوعيه كه در شبهه موضوعيه حرف رسيد به اينجا كه اگر استصحاب عدم ازلى باشد،
جارى نيست، اگر استصحاب عدم
باشد، در خصوص اينجا جارى نيست و همان اشكال استصحاب عدم ازلى را دارد و اما اگر
شك در شرطيت باشد استصحاب عدم جارى است.
آنوقت يك حرف ديگر
جلو مىآيد كه اگر اصالة عدم تذكيه نتوانستى جارى كنى، پاك است يا نجس؟
اگر دليل نداشته
باشيم مىگوييم حلال است؛ كل شىء لك حلال، كل شىء طاهر حتى تعلم و اگر دليل
داشته باشيم آن دليل براى ما كار مىكند و ما از قرآن، از روايات اثبات مىكنيم كه
احراز تذكيه بايد باشد. قرآن شريف مىفرمايد: حرام است«الا ماذكّيتم» و هر وقت كه
احراز نكنيم، استصحاب عدم تذكيه نمىكنيم، اما همين مقدار كه موضوع را نتوانستم
احراز بكنم، حليت بار بر او نمىشود.
نتيجه همان مىشود
كه آقايان در رساله نوشتهاند اصالة عدم تذكيه و اين چرمهائى كه از خارج مىآيد
نجس است و استعمال او جايزنيست.
الا اينكه ما تبعا
مرحوم نائينى «رضوان اللّه تعالى عليه» كه مرحوم آقاى خويى هم از نظر اصول
مىگويند، اما در فقه نمىگويند، اما ما در فقه هم مىگوييم كه اصالة عدم تذكيه
جارى است، اما از آن طرف هم كل شىء طاهر جارى است و منافات باهم ندارد.
لذا اين چرمهايى
كه از خارج مىآورند، پاك است. اگر گوشت و پى از خارج بياورند، نمىشود خورد، اما
پاك است. يا همين كفشهايى كه از خارج
مىآورند اصالة عدم تذكيه نمىخواهد. نمىدانيم پاك است يا نجس، كل شىء طاهر مىگويد
پاك است.
اصالة عدم تذكيه
كه نداريم، نوبت مىرسد به حكم، وقتى نوبت رسيد به حكم، كل شىء لك حلال داريم و
كل شىء طاهر داريم. كل شى لك حلال را «الا ماذكيتم» مىزند، كل شىء طاهر حتى
تعلم بحال خود باقى مىماند. مائيم و قواعد، كه قواعد به ما مىگويد اين مذكى
نيست، يعنى نخور. اما پاك است يا نجس؟ نمىدانم. وقتى ندانستم ،كل شىء طاهر
مىگويد پاك است. اين خلاصه حرف در شبهه موضوعيه است.
حالا بياييد سر
شبهه حكميه، شبهه حكيمه منقسم مىشود به سه قسم، كه در اصالة عدم تذكيه شبهه، شبهه
حكمى شد.
يكى اينكه شك در
قابليت كنيم، مثل اينكه نمىداند خرگوش قابليت ذبح دارد يا ندارد، آيا مار قابليت
ذبح دارد يا نه. اگر شك در قابليت بكنيم، حرفها همان است كه در شك در موضوعيت بود،
يعنى نجفىها با اصالة عدم قابليت جلو آمدند و همين مرحوم شيخ در فرائد با اصالة
عدم قابليت مىگويند قابليت نيست؛ مىگويند اين گوسفند قبل از وجودش قابليت براى
ذبح نداشت، الآن هم كه بدنيا آمده قابليت براى ذبح ندارد.
همان حرفهايى كه
زديم، اينجا هم مىآيد، يعنى قضيه متيقنه شما گوسفند قبل از وجود است، قضيه مشكوكه
شما گوسفند بعد از وجود است و بخواهى بگوئى لم يكن فى الازل قابلاً لتذكيه، الان
يكون كذلك، قضيه متيقنه غير از مشكوكه است اين يك اشكال. هذويت هم ندارد، يعنى
اصلاً قضيه متيقنه نداريم. اين دو اشكال، يكى هم عرفيت ندارد. اين راجع به شك در
قابليت.
اما يك دفعه
مىدانيم قابل ذبح است. اين را از ادله بيرون آوردهايم، چنانچه از ادله بيرون
مىآيد كه هر چه فرى اوداج اربعه داشته باشد، قابل ذبح
است، هرچه خون جهنده داشته باشد قابل ذبح است. لذا مىداند قابل ذبح است، اما
نمىداند مثل پلنگ است كه اگر ذبح هم بكنى حرام گوشت است، يا مثل خرگوش است مثلاً،
كه پيش فقهاء قابليت ذبح دارد، اما خوردن گوشت او حرام است. اين خرگوش را نمىدانم
مثل پلنگ است كه قابل ذبح است، اما حرام گوشت است، يا مثل گوسفند است كه حلال گوشت
است. اگر شك اين باشد، آيا مىشود بگوييم
اصالة عدم الحرمة، يا اصالة الحلية؟ استصحاب بخواهم جارى كنم، اينجا اصلاً استصحاب
عدم ازلى هم ندارد، براى اينكه همان كه در ازل هم درست مىكنى، همان وقت هم مشكوك
است، يعنى اگر قضيه هم فرض كنيد، اين كلما وجد و لو در عالم خيال، باز نمىدانيم
خوردن گوشت او حلال است يا حرام.
لذا وقتى كه قضيه متيقنه نداشت، استصحاب ندارد.
حالا كه استصحاب نداشت نوبت مىرسد به اصل، كل شىء لك حلال مىگويد خوردنش طورى
نيست، يعنى بعد از ذبح كل شىء لك حلال مىگويد خوردنش طورى نيست. مگر اينكه كسى
بگويد«الا ماذكيتم» بايد در اكل او اثبات بشود كه اين قابليت براى خوردن داشته
است، كه مسئله فقهى مىشود، مسأله اصولى نمىشود و على كل حال درفقه اختلاف است
الان ما بخواهيم مسأله اصولى بحث بكنيم اين است كه استصحاب عدم حليت ندارد،
استصحاب حليّت هم ندارد، يعنى در موضوع نمىتوانى استصحاب جارى كنى. نوبت مىرسد
به حكم و حكم«ما كل شىء لك حلال حتى تعلم» است، حكم ما «كل شىء طاهر حتى تعلم»
است هذا كله راجع به قابليت است.
و عدم قابليت و
اما اگر شك در شرطيت كنم، مثل اينكه نمىدانم قبله شرط است يا نه، ـ اختلاف هم هست
ـ اسلام شرط است يا نه، يك گوسفند را يهودى كشته، نمىدانم درست است يا نه، فرى
اوداج اربعه شده، يهودى بسماللّه هم گفته است، رو به قبله هم بوده، با آهن هم
بوده است، نمىدانم آيا حلال گوشت است يا نه.
استصحاب حكمى
دارد. استصحاب حكمى چيست؟ نمىدانم در تذكيه اسلام شرط است يا نه. رفع ما لا
يعلمون جارى است. لذا هر شرطى را دليل به ما بگويد، شرط است و هر شرطى را شك
بكنيم، استصحاب عدم جارى است، نه آن استصحاب عدم ازلى كه جايز نباشد. نمىدانم اگر
شك بكنيم كه در تذكيه مسلمان بودن هم شرط است يا نه، رفع مالا يعلمون جارى است.
اين هم راجع به شك در شرطيت است.
حرف آخر شك در مانعيت است، مثل جلل كه يك دفعه
شبهه موضوعى است، مىدانم اگر گوسفند نجاست خوار بشود، گوشت او نجس است، حتى فضله
او نجس است، اين را مىدانم يك مقدار نجاست خورده نمىدانم حرام گوشت شده است يا
نه. استصحاب عدم جارى مىكنم؛ سابقا حلال گوشت بود، الان يكون كذلك. استصحاب عدم
مانع هم دارد؛ سابقا مانع نداشت، الآن يكون كذلك شبهه موضوعى او شكال ندارد، شبهه
حكمى او هم اشكال ندارد. مثل اينكه جلل در مرغ مانع است، اما در گوسفند نمىدانى
مانع است يا نه. اگر گوسفند جلل بخورد خيلى، حالا نمىدانم اين گوسفند كه جلل است،
آيا مانع است يا نه. معلوم كه اصل عدم مانع است، استصحاب عدم ازلى هم نيست، استصحاب
شرعى است. نمىدانم شارع مقدس اين را مانع قرار داده يا نه، رفع ما لايعلون جارى
است. اين خلاصه تنبيه اول است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-«حرمت عليكم
الميتة و الدم و ما اكل السبع الا ما ذكيتم». سوره بقره، آيه 3.