اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بعد از آنكه مرحوم
شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه» اصل بحث را در دوران امر بين متباينين تمامش
كردند تنبيهاتى را ذكر كردهاند.
تنبيه اول اين است
كه اگر كسى مضطر شد به ارتكاب بعضى از اطراف آيا آن طرفهاى ديگر را
مىتواند برائت جارى كند؟ مثل اين كه اضطرار به بعضى
از اطراف، مثل اضطرار به كل اطراف است يا نه؟ عبا دارد، قبا دارد و مىداند يكى از اين دو نجس
است. حالا احتياج پيدا كرده به قبا و نمىشود در ميان مردم بدون قبا نماز
بخواند. راجع به قبا با قاعده اضطرار مىتواند با همان قبا نماز بخواند. حالا با
عبا مىتواند يا نه؟ مثل آنجا كه به قبا، به عبا به هر دو مضطر شده باشد.
در روز جمعه
اضطرار پيدا كرده به ترك نماز جمعه؛ كسى نيست نماز جمعه بخواند، حالا رفع
ما لايعلمون راجع به نماز ظهر مىتواند جارى كند يا نه؟
انائين مشبهين را
به يكى از آنها اضطرار پيدا كرده كه اگر نخورد مىميرد، حالا آنكه مضطر
است ارتكاب او طورى نيست، آيا در ديگرى مىتواند اصل
جارى كند و علم اجمالى از بين برود؟ اضطرار به بعضى اطراف موجب مىشود ديگر علم اجمالى
ما مؤثر نباشد؟
در مسأله اقوال
مختلفهاى ديده مىشود و مسأله مشكل شده است .حتى مرحوم آخوند در
كفايه مىفرمايند اگر اضطرار به بعضى اطراف پيدا شد،
بعضى ديگر را مىتواند اصل جارى كند؛ مثل آنجاست كه اضطرار به همه اطراف پيدا كند.
ولى در حاشيه بر رسائل مىفرمايد نه، اگر اضطرار به بعضى
اطراف پيدا كرد، بعضى طرف ديگر اصل ندارد و نمىتواند اصل جارى كند و علم اجمالى راجع
به بعضى ديگر مثل علم تفصيلى مؤثر است و اين اختلاف در فتواى در اصول، آن
هم از مثل مرحوم آخوند، كه مرحوم آخوند اينجور نيست كه مبنا نداشته
باشد در اصول، پس همين كه در كفايه چيزى بگويند، در حاشيه بر رسائل چيز
ديگرى بگويند معلوم مىشود مسأله مشكل است.
عمده اقوال چهار
قول است كه بايد روى اين چهار قول مباحثه كنيم.
قول اول، قول شيخ
انصارى و عدهاى است از بزرگان بعد شيخ انصارى و من جمله استاد
بزرگوار ما حضرت امام«رضوان اللّه تعالى عليه» است.
شيخ در رسائل
مىفرمايند اگر اضطرار به بعضى اطراف پيدا كرد، اگر بعد از علم اجمالى
باشد، علم اجمالى مؤثر است و همان كه مضطر شده مرتكب مىشود و از آنها
كه مضطر نيست بايد اجتناب كند، مثلاً مىداند عبا نجس است، يا قبا نجس
است و بعد از علم اجمالى مضطر شده، اين كه با قبا نماز بخواند، شيخ
انصارى مىگويند اينجا از عبا بايد اجتناب كند. بخواهد رفع مالايعلمون را
راجع به عبا جارى كند، مىفرمايد جارى نيست و اما قبل از علم اجمالى مىفرمايد
اگر اضطرار به واحد معين باشد، وقتى كه علم اجمالى پيدا شد مؤثر است به
اين معنا كه در انائين مشتبهين به يك كدام اضطرار پيدا كرد، بعد علم اجمالى
پيدا كرد كه يا اين نجس است يا آن، مىفرمايند اگر اين به واحد معين باشد، اما
اگر واحد لابعينه باشد، يعنى دو تا قبا دارد و به واحد لابعينه اضطرار پيدا كرد
اين كه بپوشد، بعد علم اجمالى پيدا شد كه يا آن قبا نجس است، يا اين قبا
نجس است، مىفرمايند اگر به واحد لابعينه باشد مثل آنجاست كه علم اجمالى قبل
پيدا شده باشد. كه تقريبا شيخ انصارى اولاً فرق مىگذارند بين علم اجمالى
قبل و بعد، ثم در همانجا كه علم اجمالى بعد پيدا شده باشد فرق مىگذارند بين
آنجا كه اضطرار به تعيين باشد، يا اضطرار به لا على التعيين
باشد. اين يك قول است در مسأله كه قول مشهورى هم هست.
قول دوم در مسأله
اين است كه فرق است بين علم اجمالى به قبل و بعد مطلقا؛ اگر علم
اجمالى قبل پيدا شده باشد و بعد اضطرار، بايد از طرف ديگر اجتناب بكند و اما
اگر اضطرار اول پيدا شده، بعد علم اجمالى، گفتهاند نه در اينجا ارتكاب
مطلقا جايز است و مثل آنجا است كه علم اجمالى اصلاً نباشد. اما اگر بخواهيم فرق
بگذاريم بين على التعيين و لا على التعيين، نه. اين فرق گذاشته نشده است و
حرف ما همين است كه ما از مرحوم آقاى نائينى و آقا ضياء عراقى
گرفتهايم.
قول سوم: قول
مرحوم داماد«رضوان اللّه تعالى عليه» است
كه فرق گذاشتهاند بين اضطرار عقلى و اضطرار عرفى و شرعى كه مىفرمايند
اگر اضطرار عقلى باشد، فرق نمىكند
مطلقا؛ علم اجمالى مؤثر است، مىخواهد علم اجمالى قبل از اضطرار پيدا
شده باشد، يا بعد از اضطرار پيدا شده باشد، و اما در اضطرار شرعى مىفرمايند
اگر اضطرار شرعى پيداشد، ديگر علم اجمالى نمىتواند كار كند، قبل پيدا شده
باشد يا بعد پيدا شده باشد.
و فرق بين اضطرار
شرعى و اضطرار عقلى اين است: اضطرار عقلى آنجاست كه عقل ما
مستقلاً روى او حكم مىكند ارتكاب كن، مثل اين كه كسى
را به او مىگويند يا شراب بخور يا مىكشيم تو را، يا اكل در مخمصه، يك آب نجس هست و مىبيند
اگر آب نجس را نخورد مىميرد، اينجا عقل ما مستقلاً به قانون اهم و مهم
حكم مىكند اين كه بايد اين آب را بخورى. به اين مىگويند اضطرار عقلى، يعنى
عقل ما مستقلاً حاكم است، بدون اين كه احتياج به شرع داشته باشد براى
اين كه بايد آب را استفاده كنى. اضطرار عرفى و شرعى آنجاست كه عقل
مستقلاً حكم نكند، بلكه عقل غير مستقل باشد، مثل اينكه به زنى بگويند يا
ناموست را بذه، يا شراب بخور، يا بگويند يا ناموست را بده، يا ترا مىكشيم، در
اينجا عقل ما مستقلاً حكم ندارد كه ناموست را بده، عقل ما مستقلاً حكم كند
شراب را بخور، حكم ندارد، اما شارع مقدس يا «ما جعل عليكم فى الدين حرج» حكم
دارد، مىگويد جايز است ناموسش را بدهد، اما كشته نشود، يا جايز است
شراب را بخورد، اما ناموسش را ندهد؛ اينجاها «ما جعل
عليكم فى الدين حرج» حكم دارد، رفع ما
اضطروا اليه حكم دارد. اسم اينها را مىگذاريم اضطرار شرعى.
در آنجا كه اضطرار
عقلى باشد، يعنى عقل ما مستقلاً حكم بكند، آقاى داماد اينجاها را
مىگفتند كه اگر اضطرار عقلى باشد از بعضى اطراف، بايد از
بعضى اجتناب بكند، مىخواهد علم اجمالى اول پيدا شده باشدو اضطرار بعد، مىخواهد اضطرار
اول پيدا شده باشد، علم اجمالى بعد و اما اگر اضطرار شرعى باشد مطلقا -
مىخواهد اضطرار اول پيداشده باشد، علم اجمالى بعد، يا بعكس - مىگفتند
علم اجمالى منحل شد و ديگر نمىتواند كار كند، از آن طرف هم اجتناب مانعى
ندارد.
قول چهارم: قول
مرحوم آخوند در كفايه است كه اگر اضطرار پيداشد به بعضى از اطراف، از
بعضى ديگر بايد اجتناب بكند، مىخواهد علم اجمالى اول
پيدا شده باشد، اضطرار بعد، يا اضطرار اول پيدا شده باشد، علم اجمالى بعد.
اقول ديگرى هم در
مسأله هست، ولى عمده همين چهار قول است. تا اينجا مقدمه اول.
مقدمه دوم در
مسأله مااين كه اين مسأله مامنقسم مىشود به دوازده قسم و روى هر دوازده
قسم حرف است و اين چهار قول كه گفتم تقريبا منطبق مىشود بر اين
دوازده قسمى كه الان مىخواهم بگويم و آن اين است كه اضطرار گاهى اول
پيدا مىشود علم اجمالى بعد، گاهى علم اجمالى اول پيدا مىشود اضطرار
بعد، گاهى هم مقارن يكديگر. مثل اين كه اضطرار دارد يا قبا را بپوشد يا عبارا،
بعد علم اجمالى پيدا مىكند يا قبانجس است يا عبا، يا اين كه مىداند يا قبا
نجس است يا عبا، ثم اضطرار پيدا مىكند به يكى از اين دو - يا به عبا يا به قبا -
اين دو صورت گاهى مقارن است؛ در همان حال كه اضطرار پيدا مىكند كه عبا را
بپوشد يا قبا را، همان وقت علم اجمالى پيدا مىكند كه يا عبا نجس است يا قبا.
اين سه صورت. در هر كدام از اين سه صورت اضطرار ما يا به لا على التعيين
است يا به تعيين، يعنى يك دفعه اضطرار پيدا مىكند يا به
عبا، يا به قبا، اين را مىگويند اضطرار لا على التعيين، يك دفعه اضطرار پيدا مىكند به معين
فقط، مثل قبا فقط، ديگر به عبا اضطرار ندارد. اين شش صورت و اين اضطرار ما
گاهى عقلى است و گاهى عرفى، كه اسم عرفى را مىگويند شرعى، يعنى اضطرار
پيدا كرده يا به اين اناء يا به آن اناء، اما اضطرار عقلى، كه اگر نخورد مىميرد
و يك دفعه هم اضطرار عرفى است، مثل اين كه يك طلبهاى اضطرار
پيدا كرده به عبا يا به قبا، عقلاً مىتواند بدون عبا يا قبا برود توى كوچه، اما عرف
نمىپسندد، شرع نمىپسندد شرع مىگويد خلاف مروت تو طلبه نمىتوانى
بكنى. «ما جعل عليكم فى الدين حرج» هم مىگويد حرجى است برايت،
اين را مىگوييم اضطرار عرفى. دو ضرب در شش مىشود دوازده تا. دوازده
صورت مسأله ما پيدا مىكند كه بايد يكى يكى روى اين دوازده صورت صحبت
كنيم.
مقدمه سوم بحث ما
كه مقدمه لازمى است و بايد توجه به او داشته باشيم اين است كه در
خطابات و در تكليف آن وقتى تكليف براى من منجز است كه شارع مقدس بتواند
خطاب به من كند؛ آن وقتى كه بتواند خطاب كند مىشود تكليف منجز و
مخالفت تكليف عقاب دارد. اما اگر شارع مقدس نتواند به من خطاب بكند، ممكن
است تكليف براى من بالفعل باشد، اما تكليف بر من منجز نيست. مثلاً مثل
آدم خواب، بخواهند به اين تكليف بكنند به اين معنا كه الان توى خواب نماز
بخوان، مسلم جايز نيست و نمىشود، وقتى نشد اين آدم خواب ممكن است
تكليف براى او بالفعل باشد، اما تكليف براى او منجز نيست. تكليف براى
او منجز نيست معنايش اين است كه اگر از خواب بيدار شد و وقت تمام شده،
قضاء او را بايد بخواند، مثل اين كه صبح خوابش ببرد. نماز قضا خواندن معنايش
اين است كه اين تكليف براى او بالفعل بوده، اما تكليف براى او منجز
نبوده، لذا مىگويند قضا بكن اما كتك ندارد، بخلاف كسى كه در وقت، خواب نبوده و
اين عمدا نماز نخوانده است، بعد از وقت به او مىگويند نماز را بخوان؛
مىفهمد تكليف بالفعل بوده است و عقاب مىكنند كه چرا در وقت نماز را
نخواندى، مىفهميم در وقت تكليف منجز بوده است.
چنانچه بعضى از
اوقات مىفهميم كه در وقت تكليف نه منجز بوده و نه بالفعل، مثل اين
كه به زن مىگويند «دع الصلوة ايام اقرائك»، بعد از وقت هم
مىگويند قضا لازم نيست. اين كه قضا لازم نيست معلوم مىشود در وقت تكليف منجز
نداشته، در وقت تكليف بالفعل هم نداشته است. چنانچه همين زن را مىگويند بعد
از ماه رمضان روزههايت را بگير، مىفهميم كه تكليف بالفعل داشته و مثل آدم
خواب بوده است و تكليف منجز نبوده؛ بخاطر آن مانعى كه داشته است بعد ماه
رمضان مىگويند روزههايت را بگير. لذا معلوم مىشود كه تكليف بالفعل بوده
است. چنانچه به آدم مريض در ماه مبارك رمضان مىگويند روزه نگير. روزه
نگير، تنجيز تكليف را برمى دارد. بعد ماه رمضان مىگويند روزههايت را
بگير، معلوم مىشود كه در ماه رمضان تكليف منجز نبوده، اما بالفعل بوده است.
لذا بعد ماه رمضان آن تكليف بالفعل بايد بيايد.
از اينها چه
استفاده مىكنيم؟ اينكه مثل همين نماز در وقت اگر نياورد و عصيان بر او صادق
باشد، معلوم مىشود تكليف منجز و تكليف بالفعل هر دو را دارد و اگر بعد از
وقت قضا نداشت و گفتند نمىخواهد قضا بگيرى، در وقت هم تكليف نكردند
معلوم مى شود نه تكليف بالفعل بوده و نه تكليف منجز بوده است و اگر بعد وقت
گفتند قضا كن معلوم مى شود تكليف منجز نبوده اما بالفعل بوده است.
به عبارت ديگر از
نحوه خطاب پى مىبريم به تنجيز تكليف، از نحوه خطاب پى مىبريم
به فعليت تكليف، از نحوه خطاب پى مىبريم به عدم تنجيز
تكليف، يا به عدم فعليت تكليف. پس بنابراين اينجور مىشود كه اگر نشد تكليفى را بر كسى
به نحو خطاب بگويند، يعنى نشد كسى را تكليف كنند، عقل نپسنديد، از اين
معلوم مىشود اين آقا تكليف منجز ندارد، اما آيا تكليف بالفعل دارد يا نه، بايد
صبر كنيم بعد از وقت، مثلاً بعد از ماه مبارك رمضان آيا به او مىگويند قضا كن
يا نه؟ اگر بگويند، معلوم مىشود تكليف بالفعل بوده، اگر نگويند، معلوم
مىشود تكليف بالفعل نبوده است. لذا در مثل نماز، يا در مثل زن حائض معلوم مىشود
تكليف بالفعل نيست، منجز هم نيست، ولى در مثل روزه كه بايد قضا كند،
معلوم مىشود تكليف منجز نيست، اما تكليف بالفعل هست.
معناى تكليف
بالفعل و تكليف تنجيز را سابقا معنا كرديم و گفتيم كه تكليف چند مرتبه دارد:-
مرحوم آخوند مىگويند چهار مرتبه- يكى مرتبه اقتضا كه
آن مصالح و مفاسد نفس الامرى را مرحوم آخوند يك مرتبهاى از تكليف حساب مىكنند،
مقام انشاء يعنى مولى تكليف را انشاء مىكند، مىگويد «اقم الصلوة لدلوك
الشمس الى غسق اليل». مقام فعليت
مىدهد دست اجرا، يعنى وصول به مكلفين. آن وقت نوبت مىرسد به عقل ما،
يعنى مرتبه تنجز و بعضى اوقات عقل من مىگويد تكليف بر من منجز است بعضى
اوقات عقل من مىگويد تكليف بر
من منجز نيست كه اين را مرحوم آخوند مىگويند مرتبه چهارم است، يعنى
مقام امتثال كه شارع مقدس بگويد بياور يا بگويد نياور مقام چهارم است.
ما ايراد داشتيم
به مرحوم آخوند باينكه تكليف از طرف شارع دو مرتبه بيشتر ندارد و اما
مرتبه اقتضاء كه اصلاً تكليف نيست، آن مقام مصالح و مفاسد
نفس الامرى است، نمىشود اسم او را گذاشت تكليف. مقام تنجز هم مربوط به شارع نيست؛ شارع مقدس كه مىگويد
بياور، اين ارشاد است. آدمى كه مريض است عقل ما به اين
مريض مىگويد روزه نگير. اگر شارع مقدس بگويد
«ما جعل عليكم فى
الدين حرج» اين ارشاد است.
لذا تنجز مال عقل است اقتضا هم برود كنار، دو مرتبه مىماند كه مربوط به شرع است.
شارع مقدس است كه بايد انشا كند، شارع مقدس است كه بايد ايصال كند پس
مرتبه فعليت يعنى مرتبه ايصال كه اگر شارع انشا كرده دست اجرا نداده
است، اين مرتبه انشا است و مدعى هستند كه بسيارى ازتكاليف ما در مقام انشا
باقى مانده است و آنچه الان پيش ماست كمى از تكاليف است، كه ان
شاءاللّه حضرت ولى عصر«عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» بقيه را مىآورند.
اينها مىشود مقام فعليت اما مقام اقتضا و تنجيز ربطى به شارع مقدس ندارد.
فتلخص مما ذكرنا
اين كه مقدمه سوم ما كه خيلى دخالت در بحث ما دارد اين است كه ما
وقتى مىتوانيم تكليف را به كسى متوجه كنيم، به عبارت ديگر عقل ما بگويد
تكليف بر تو منجز است، كه مقام امتثال تمام باشد، اين بتواند بياورد، اما اگر
نتواند بياورد، خطاب به اين آقا لغو است، به آدم خواب خطاب كردن لغو است. بله
خطاب عمومى مىشود كه «اقم الصلوة لدلوك الشمس ايها المكلفين».
اين كه قدرت ندارد مىآيد پاى تكليف، مىبيند كه
نمىتواندنماز بخواند، نمىتواند روزه بگيرد، اينها همه مقام تنجيزات و خطاب در مقام تنجيز به
كسى مىشود كه بتواند تكليف را بياورد. اين خلاصه اين مقدمات.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- فرائد
الاصول، ج 2، ص67.