اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره اقل
و اكثر استقلالى و اقل و اكثر ارتباطى بود، كه فرق بين اين دو را به اين
گذاشتيم كه در اقل و اكثر استقلالى، اقل غير از اكثر است واكثر غيرازاقل است، به
اين معنا كه دو تا امر دارد، دو تا غرض دارد، دو تا ملاك دارد.
راجع به اقل و
اكثر استقلالى حرف زيادى نداريم از اين جهت هم مرحوم آخوند اين بحث را
مستقل نكردهاند بلكه در ضمن كلام يك جمله موجزى
مىگويند و رد مىشوند. همچنين مرحوم شيخ
هم در فرائد زياد به او اهميت ندادهاند. آنكه خيلى حرف دارد و مسأله مشكلى است اقل
و اكثر ارتباطى است. اينكه اقل و
اكثر استقلالى حرف ندارد براى خاطر اين است كه وقتى شما يك قدرى ريشه يابى
كنيد مىبينيد اصلاً علم اجمالى در كار نيست، بلكه صورتا علم اجمالى
در كار است، وقتى ريشه يابى كنيد مىبينيد يك علم تفصيلى و يك شك
بدوى را، پهلوى هم گذاشته است، اسم او را گذاشته علم اجمالى. نمىدانم
ده تومان به شما بدهكارم يا بيست تومان، راجع به ده تومان علم تفصيلى دارم،
در اين باره هيچ اشكالى نداريم، ده تومان ديگر را شك بدوى دارم و اصلاً
علم اجمالى نيست؛ صورتا مىگويى يا ده تومان يا بيست تومان، بايد بگويى
من ده تومان به شما بدهكارم، نمىدانم ده تومان اضافه به شما بدهكارم يا
نه، يعنى اسم يك علم تفصيلى و يك شك بدوى را گذاشتهايم علم اجمالى. وقتى
چنين باشد علم اجمالى اصلاً دركارنيست. راجع به علم تفصيلى كه بايد
بدهكارى را بدهيد، راجع به شك بدوى، رفع مالايعلمون جارى است، اگر
بدهيد خوب است اگر هم ندهيد هيچى، مثل اينكه ابتداءً نمىدانم به شما
بدهكارم يا نه، رفع ما لايعلمون جارى است. اينجا هم در حقيقت ابتدائى است.
و همين جا يك
قاعده كلى به شما بگويم و آن اين است كه اينكه مىگويند علم اجمالى منحل
مىشود به علم تفصيلى و شك بدوى، اين منحل شدن، معنايش اين نيست
كه علم اجمالى بود، حالا نيست، بلكه معنايش اين است كه از اول علم اجمالى
نبود و تخيل علم اجمالى بود. وقتى يك قدرى فكر كرديم، ديديم يك علم
تفصيلى و يك شك بدوى را پهلوى هم گذاشتهاند، اسم او را گذاشتهاند علم
اجمالى. لذا اين كه علم اجمالى منحل به علم تفصيلى و شك بدوى مىشود،
اصلاً يك واقعيت ندارد و نبايد اين عبارت را بگويند و اين كه مىگويند علم
اجمالى منحل مىشود به علم تفصيلى و شك بدوى مثل يك گره مىماند كه
شما اين گره را باز كنيد اين را مىگويند انحلال عُقد؛ گره باز شد و اما اگر يك نخى
از اول گره نداشت، معنا ندارد كه بگوييم گره منحل شد. ما نحن فيه هم همين
است كه در اقل و اكثر استقلالى مىگويند علم اجمالى منحل مىشود به علم
تفصيلى و شك بدوى، اين غلط است. به قول ايشان اين علم اجمالى صورت است؛
اول صورتا مىگوييم يا ده تومان يا بيست تومان، ولى با
دقت مىگوييم ده تومان حتمى است و ده تومان اضافه را نمىدانم هست يا نه و اين انحلال نيست و
ما نداريم جايى كه علم اجمالى منحل بشود. وقتى چنين باشد در اقل و
اكثر استقلالى برائتى مىشويم و كسى را نداريم كه در اقل و اكثر استقلالى بگويد
اشتغال.
آنكه حرف دارد اقل
و اكثر ارتباطى است. عنوانى بر من واجب شده، نمىدانم اقل است
يا اكثر. نماز بر من واجب شده نمىدانم ده جزئى است يا نُه
جزئى، كه اگر ده جزئى واجب باشد و من نُه جزئى را بياورم هيچ كار نكردهام؛ لا صلوة الا بفاتحة
الكتاب. حالا اگر شك كنم كه حمد و سوره جزء نماز است يا نه و من حمد و سوره
را نياورم، هيچى نياوردهام. اينجا چه بايدگفت؟ آيا مىشود برائتى شد؟
از نظر اقوال بعضى
از بزرگان اشتغالى شدهاند، مثل مرحوم شيخ طوسى كه در اقل و اكثر
ارتباطى اشتغالى هستند، مثل سيد مرتضى وشهيدين اشتغالى هستند. صاحب جواهر
هم در جواهر، گاهى اشتغالى هستند و گاهى برائتى اما بنابر آنچه شيخ
انصارى در فرائد مىگويند مشهور در ميان فقهاء چه قديما و چه حديثا در اقل و
اكثر ارتباطى برائتى هستند. هر كسى جورى براى برائت دليل آورده است.
آنها كه اشغالى
هستند دليلشان خيلى واضح است. آنها مىگويند ذمه ما متعلق شده به
عنوان، مثل اقم الصلوة اين صلوة يك عنوان است، طبيعت من حيث هى هى.
مىگويد اين طبيعت را بياور. اگر من اين طبيعت را بياورم در اكثر مسلم درست شده
است، اشتغال يقينى برائت يقينى، نماز را تحويل دادهام. اما اگر او را بياورم در
اقل، نمىدانم نماز آمده يا نه. اشتغال يقينى برائت يقينى پيدا نشده، بايد بگويم
ذمه من مشغول است. كى از ذمه من برائت پيدا مىشود؟ وقتى كه او را
بياورم در اكثر. لذا اين را مىگويند قاعده اشتغال و قاعده اشتغال كه اصلاً اينجا
نياوردهاند براى همين است كه اسم علم اجمالى را گذاشتهاند قاعده اشتغال. مثل
همان متابينين، ذمه شما متعلق شده به آن واجب فى البين، به آن حرمت فى
البين، اشتغال يقينى، برائت يقينى مىگويد در واجب بايد هر دو را آورد و در
حرمت بايد از هر دو اجتناب كرد، كه صحبت كرديم. اينجا هم ذمه ما مشتغل شده
به عنوان، به طبيعت من حيث هى هى وطبيعت را بايد توى خارج تحويل بدهيم.
اقم الصلوة يعنى اوجد الصلاة فى الخارج. من اگر بخواهم
اين صلوة را بياورم در ضمن اقل، نمىدانم آيا طبيعت آمده يا نه و اگر بياورم در ضمن اكثر، مىدانم
طبيعت را تحويل دادهام. اشتغال يقينى برائت يقينى به ما مىگويد اكثر را
بياور. اين دليل آنها.
جواب اين، كار
مشكلى شده كه مرحوم آخوند در كفايه توى چه حيث و بيسى افتادهاند
براى اينكه جواب اين اشكال را بدهند. حالا ما قبل از آنكه وارد
در كلمات شيخ وكلمات قوم و من جمله كلمات مرحوم آخوند بشويم، يك دليل خودمان داريم، كه
اگر بپسنديد مسأله اينجا حل مىشود. آن وقت برويم سر كلمات قوم و آن
عرض ما اين است كه مثل نماز يك مركب اختراعى است و همين طور نماز يك
امر وحدانى و يك طبيعت است، امر هم آمده روى اين طبيعت و مولى گفته
است نماز بخوان. ذمه من متعلق شده به عنوان، اين عنوان را بايد تحويل
بدهم. حالا كه اين عنوان را بايد تحويل بدهم، نمىدانم نماز چيست، از شارع
مىپرسم نماز چيست؟ و او بايد تعيين كند و الا خود من اين مركب اختراعى را
نمىدانم چيست. شارع مقدس فرموده كبّر، اقرء فاتحة الكتاب، اسجد،
اركع، تشهد، صلّ، نماز صبح را فرموده دو ركعت، اينجور بخوان، نماز ظهر و
عصر را هم چهار ركعت، نماز مغرب و عشا را هم يك سه ركعت و و يك چهار
ركعت، اينها نمازهاى واجب است.اين رابدست آوردم، از اين مركب اختراعى
مىرسيم به مشكوكات، مثلاً يك اجماع غير حجتى، يك روايت ضعيفى و
امثال اينها به ما مىگويد قيام متصل به ركوع جزء نماز است و من نمىدانم هست
يانه، وقتى ندانستم هست يا نه، رفع ما لايعلمون راجع به شرطيت يا جزئيت
مىآيد، يعنى نمىدانم شارع مقدس شرطى ماوراى آن شروطى كه مىدانم،
جزئى ماوراى آن اجزائى كه مىدانم گفته است در اين مركب اختراعى يا
نه؟ اصل عدم شرطيت است، اصل عدم جزئيت است. وقتى چنين باشد آنچه را
كه شارع مقدس فرموده است، من آوردهام. در حقيقت عنوان را تحويل مىدهم و
مىگويم آقاى شارع تو گفتى نماز بخوان و نماز را هم گفتى اينهاست، من هم
تحويل دادم. اشتغال يقينى برائت يقينى حاصل شد. آن مشكوكات هم كه
ديگر نه جزء نماز مىتواند باشد و نه شرط نماز مىتواند
باشد و نه مولى مىتواند نسبت به آن به من عقاب كند. در حقيقت اگر چيز ديگرى بر من واجب
بود، من احتجاج به رسول مىكنم، مىگويم شما در مقام بيان اجزاء و
شرائط بودى و چيزى غير اين ذكر نكردى، پس چيزى غير از اينها واجب نيست. مثل
اطلاق، چه جور اگر مولى يك مطلقى گفت، مقدمات حكمت جارى
مىكنيد، مىگوييد مولى در مقام بيان مراد است، قرينه ذكر نكرده است، پس
مطلق اراده كرده است و اين اطلاق را گردن مولى مىگذاريد در حالى كه شك
داريد، مثل اينكه مولى فرموده است اعتق رقبةً و شما شك كرديد كه آيا رقبه
كافر را هم مولى مىخواهد من آزاد بكنم يا رقبه مؤمن مىخواهد، حالا
رقبه كافر آزاد كرديد و در واقع و نفس الامر رقبه مؤمن مىخواسته است،
نمىتواند احتجاج به شما بكند. مىگويى شما در مقام بيان مراد بودى، نگفتى
رقبه مؤمنه، پس قيدمؤمن بودن را نمىتوانى بر من تحميلكنى؛ اطلاق
شما حجت بين من و شماست.
در باب اقل و اكثر
ارتباطى هم باز همين مقدمات حكمت را جارى مىكنم كه اسم او را
مىگذاريم سكوت حصرى و در ادبيت اسم او را مىگذاريم
سكوت در مقام بيان، افاده حصر مىكند. در ما نحن فيه اينجور است كه نُه جزء گفت، حالا شك كردم
نه جزء گفته، آن يك جزء را گفته يا نه؟ سكوت در مقام بيان افاده حصر
مىكند. كه اصلاً اگر اينجور بيايد جلو، اقل و اكثر ارتباطى را از باب دليل درست
مىكنيد. حالا اگر از باب دليل نتوانيد او را درست كنيد. لا اقل از باب رفع ما
لايعلمون، از باب كل شيىء لك حلال، از باب اصول عمليه، از باب استصحاب عدم
مىتوانيد درست كنيد. نمىدانم شارع مقدس آيا شرط را گفته است يا نه؟
اصل عدم شرطيت است. هم مىشود استصحاب عدم جارى كنى، هم مىشود
برائت جارى كنى و اگر بگويى استصحاب عدم مقدم بر برائت است كه بهتر.
اگر عرض من را در
اقل و اكثر ارتباطى بپسنديد، برائتى مىشويم و توى اين دردسرهاى دور
و خلف و امثال اينها هم نمىافتيم و اگر هم نپسنديد بايد ادله قوم را نقل كنيم ببينيم چه فرموده اند.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.