اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در باب اينكه اگر
زياد كنيم چيزى را در نماز بطور قضيه مهمله آيا نماز باطل است يا نه،
يك مقدارى در عنوان بحث صحبت كرديم و بحث الان در
اصل قضيه است كه در نماز چيزى را بعنوان جزء بعنوان شرط، عمدا، سهوا، يا قصورا، تقصيرا
زياد كند، يا اينكه زياد كند چيزى كه جزئيت ندارد، شرطيت ندارد آيا نماز
باطل است يا باطل نيست؟بعضى بعنوان دليل آمدهاند جلو و گفتهاند نماز
صحيح است، يا نماز باطل است.
استاد بزرگوار ما
مرحوم حضرت امام با دليل عقلى، يا اسم او را بگذاريد دليل علمى،
آمدهاند جلو و مىگويند نماز درست است، الا ما اخرجه الدليل،
مثل اينكه حديث لاتعاد بيايد بگويد ركوع را اگر زياد بكنى نماز باطل است، اركان زياد بشود
نماز باطل است. اما اگر دليلى براى فساد در كار نباشد بايد
بگوييم نماز صحيح است. بعضىها از راه دليل علمى گفتهاند مطلقا نماز باطل است الا ما اخرجه
الدليل و تمسك كردهاند به «من زاد فى صلاته فعليه
الاعادة»، كه به ما
مىگويد اگر زيادتر از آنچه كه شارع مىگويد آمد توى نماز، نماز باطل
است، ركن باشد، يا غير ركن و تمسك كردهاند به من زاد فى صلاته فعليه
الاعادة. آنها هم گفتهاند الا مااخرجه الدليل، مگر اينكه دليل بيايد بگويد اين زياده
نماز را باطل نمىكند.
بعضىها هم تمسك
به اصل كردهاند كه بحث اصولى مىشود و بحث فعلى ما هم يك بحث
اصولى است، بايد ببينيم اصل چه اقتضاء مىكند. الآن
بطور فشرده بايد سه تا بحث بكنيم، يكى حرف حضرت امام كه ايشان مطلقا مىفرمايند: نماز
صحيح است، مگر اينكه يك دليلى بيايد و بگويد نماز باطل است. يكى هم حرف
مرحوم شيخ كه مطلقا نماز فاسد است، مگر اينكه يك دليل بيايد بگويد
نماز صحيح است. يكى هم اينكه آيا اصل در مسئله چه اقتضاء دارد.
آنكه حضرت امام
دارند اين است كه مىفرمايند اگر كسى قِران بين سورتين كرد آيا نماز
باطل است يا نه؟ مىفرمايند اين نماز صحيح است و اگر شك كنيم كه اين
نماز صحيح است يا فاسد، مىگوييم اين نماز صحيح است. چرا؟ مىگويند
براى اينكه مأتى به صد درصد مطابق با مأمور به است؛ مأمور
به ما نماز است و نماز اين است كه كه تكبير مىخواهد، حمد و سوره مىخواهد، ركوع مىخواهد،
سجده، تشهد و سلام مىخواهد، مأتى به صددرصد مطابق با مأمور است. يكى هم
داعوية مىخواهد، يعنى قصد قربت، آوردن اين عمل براى خدا، اين هم
آورده است براى خدا حتى آن سوره هم كه اضافه كرده است براى خدا آورده
است. مقتضى موجود است، وقتى مقتضى موجود است يعنى تطابق مأتى به با
مأمور به عنوان قصد قربت ديگر وجهى براى فساد نيست، اضافهاى هم كه در نماز است طورى نيست.كه ايشان از باب
مقتضى و مانع جلو آمدند.
ما يك اصلى داريم
بنام مقتضى و مانع، كه اين در كفايه نيامده است و اصلاً بحث او در
كفايه نشده است، حتى مرحوم شيخ هم كه بناى ايشان اين بوده كه جزئيات اصول را
خوب بحث كنند اين بحث مقتضى و مانع را خوب بحث نكردهاند و معناى
مقتضى و مانع اين است كه اگر اقتضاء براى
يك امرى باشد، آن امر هست،
مگر اينكه يقين به مانع داشته باشى ولى تا يقين به مانع نداشته باشى مقتضى
اثّر اثره.
معمولاً زياد
اهميت به اين قاعده مقتضى و مانع ندادهاند، اما بعضى از بزرگان مثل مرحوم
شيخ هادى تهرانى خيلى پافشارى دارد، كتابى براى حجيت
مقتضى و مانع نوشته است، حتى استصحاب را هم ايشان تطبيق بر همين مىكند و خيلى از
قواعد را تطبيق بر همين مىكنند. لذا مىگوييم كه اگر مقتضى را احراز كردى، آن
مقتضى اثّر اثره و ديگر احتياج به اصل و دليلى نداريم. اين حرف كسانى است كه
مىگويند قاعده مقتضى و مانع حجت است. در مقابل اين حرف، حرف مشهور
است، كه به اندازهاى مشهور است كه مرحوم آخوند اصلا به قاعده اعتنا نكرده
كه بخواهند آن را بحث كنند. مشهور مىگويند قاعده مقتضى و مانع وقتى
درست است كه مقتضى را احراز كنيد، مانع را با اصل بزنيد و بگوييد اصل عدم
مانع است، آن وقت درست مىشود كه بگوييم مقتضى موجود است،
نمىدانم مانع هست يا نه، اصل عدم مانع است. يك اصل عدم مانع و يك يقين را
پهلوى هم گذاشتيم، آن وقت اثّر اثره. بعبارت ديگر مقتضى علت ناقصه است و
آن نمىتواند كار بكند، علت تامه مقتضى و عدم مانع است.در فلسفه هم
عدم مانع را جزء علت تامه حساب مىكنند و الا اگر مانع در كار باشد مقتضى هر
چه قوى نمىتواند كار كند، پس عدم مانع را هم بايد احراز كنيم و اين كه شما
مىگويى مقتضى موجود است اين عدم مانع را خودش را مىآورى، اسم او
را نمىآورى، مفروغ عنه مىگيرى، آن وقت قاعده اشتغال درست مىكنى،
آنوقت قاعده مقتضى و مانع درست مىكند و اما اگر شك در مانع باشد ديگر
مقتضى لايؤثر، و اينكه شما هر كجا مقتضى اثّر اثره، آن عدم
مانع را شما مفروغ عنه گرفتهايد يعنى مانع با اصل نيست، چون نيست اسم او را نمىآورى مىگويى
مقتضى اثّر اثره.
لذا مرحوم حضرت
امام گر چه قاعده مقتضى و مانع را قبول نداشتند، اما اينجا مىفرمايند
مأتى به صددرصد مطابق با مأمور به است داعويه هم هست، يعنى ولو اين كه
جزء را بعنوان تشريح مىآورد، حتى اين اندازه، اما قربة الى اللّه نماز را
مىخواند پس مقتضى موجود است. وقتى مقتضى موجود است، پس اگر زياد كند در
نماز باطل، نماز نيست مگر اينكه دليل بيايد بگويد نماز باطل است.
آن وقت اشكالى كه
به حضرت امام هست، اين است كه آقا اين قاعده مقتضى و مانع است،
شما بطور مفروغ عنه مىگويى مقتضى موجود است و اين زائد مانع نيست و
اگر شك بكنى كه زائد مانع است يا نه، گير مىكنى، براى خاطر اينكه خيلى
جاها مقتضى موجود است، اما نماز باطل است، مثلاً اگر كسى كه در نماز حرف
بزند، مقتضى موجود است، يعنى مأتى به صددرصد مطابق با مأمور به است،
نماز را آورده با قصد قربت باز هم نمازش باطل است. چرا نمازش باطل است؟
چون اضافه آمد نمازش را باطل كرد.
پس بنابراين اينكه
ما بگوييم هر كجا مأتى به مطابق باشد با مأمور به و بياورد بعنوان
داعويت، صحيح است، اينجور نيست، وقتى اينجور نشد، همين
«من زاد فى صلاته فعليه الاعادة»، مىگويد باطل است. اين آقا دو تا دست را بالا كرده در
نماز، نمىداند نماز را باطل كرد يا نه، يا قران سورتين كرد، نمىداند نماز را باطل كرد
يا نه، وقتى نمىداند مقتضى نمىتواند كار كند، مأتى به مطابق با مأموربه و
آوردن به قصد قربت نمىتواند كار كند، يك دليل ديگر بايد بيايد و بگويد اين دست
بالا كردن و قِران بين سورتين نماز را باطل نمىكند، يعنى اصل عدم مانع است.
حضرت امام اينجور
مىفرمايند كه اگر چيزى را در نماز زياد كرد نمازش درست است و
نمىخواهند تمسك به اصل بكنند، بلكه مىخواهند تمسك به
دليل علمى بكنند، يعنى تمسك به قاعده مقتضى و مانع، كه اسم او را نمىآورند، بلكه
خودش را مىآورند و من به ايشان مىگفتم كه آقا آن همان
قاعده مقتضى و مانع است و ايشان نمىپذيرند.
مرحوم حضرت امام
اينجور تقريب مىكنند كه اگر چيزى را در نماز زياد كرد، مثل قران بين
سورتين، مىگوييم مأتى به صددرصد و مطابق بامأمور به
است، اين مسلم است و آوردن او با قصد قربت كافى است، شارع همين را مىخواهد و آن
اينكه مأمور به را با قصد قربت بياورم و تطابق مأتى به با مأمور به بشود و بيش از
اين شارع نمىخواهد و ما به ايشان مىگفتيم آقا اين قاعده مقتضى و مانع است
و علاوه بر اين يك چيز ديگر هم مىخواهد و آن نياوردن قواطع است، براى
اينكه ما مبطلات نماز داريم و معناى قواطع نماز اين است كه ولو مأتى به
مطابق با مأمور به باشد باز نماز باطل است، مثل حرف زدن توى نماز كه نماز را
باطل مىكند. حالا نمىدانم مثلاً قران
بين سورتين نماز را باطل مىكند يا نه، حالا كه نمىدانم علاوه بر اينكه بايد
مأتى به مطابق با مأمور به باشد ـ يعنى مقتضى ـ يك چيز هم مىخواهيم و آن اينكه
بگوييم اين چيزى كه در نماز آمده، قاطع نيست. مىشود اصل عدم مانع، يعنى
علاوه بر مقتضى كه بايد احراز كنم اصل عدم مانع هم بايد احراز كنم.
حالا گاهى اين عدم
مانع را با اصل احراز مىكنم، گاهى هم با يقين به اينكه از اول نماز تا
آخر نماز هيچ چيز نمىآورد تا شك بكند كه قاطع است؛ در اينجا احراز كرده مقتضى
را و احراز كرده عدم مانع را. گاهى هم چيزى در نماز مى آيد نمىداند قاطع است
يانه، وقتى ندانست، مقتضى موجود است يعنى مأتى به مطابق با مأمور به
است و اين كه نمىداند قاطع است يا نه ـ مثل قرانى بين سورتين ـ اين را
هم با اصل برمىدارد. اين اصل عدم مانع را مىگذارد پهلوى مقتضى و مىگويد
مقتضى موجود، مانع هم معدوم است. با چه دليل مانع معدوماست؟ با
اصل. باز اينجا مقتضى موجود شد، مانع معدوم شد، آن وقت مقتضى اثّر اثره.
چنانچه گاهى اين
عدم مانع را يقين داريم كه نيست، مثل اينكه در نماز حرف زد، مأتى به
مطابق با مأمور به است صددرصد، داعويت هم آمده، اما باز
نماز باطل است. چرا؟ براى اينكه مقتضى موجود است، اما مانع مرفوع نيست و بايد مانع مرفوع
باشد و حرف زدن در نماز، نماز را باطل مىكند. لذا ما
بخواهيم آنجاها كه شك داريم آيا زياده هست يا نه، فقط احراز مقتضى كفايت كند، اين طور نيست
و علاوه بر احراز مقتضى يك چيز ديگر هم مىخواهيم و آن اصل عدم مانع
است.
خلاصه حرف مرحوم
حضرت امام اين شد كه اگر چيزى اضافه كرد در نماز، احتياج
نداريم به اصل عدم مانع تا بشود بحث اصولى و يك بحث علمى
است و آن اينكه مىگوييم مقتضى صددرصد موجود است، مأتى به مطابق با مأمور به است، با
داعويه هم آمده، پس نماز درست است.
اما ما به حضرت
امام مىگوييم اين طور نيست و يك چيز ديگر هم مىخواهيم. مأتى
به مطابق با مأمور به است عمل من مطابق با آن مأمور به
است، اين يك چيز، داعويه هم يك چيز و يك چيز ديگر هم مىخواهيم و آن اينكه احراز كنم
مانع در كار نيست. احراز عدم مانع، احتياج به اصل دارد، يعنى چيزى كه در خارج
آمده مثل قِران بين سورتين، نمىدانم مانع است يا نه، نمىگذارد مقتضى
تاثير كند، مانع را با اصل برمىدارم، مىشود مقتضى موجود با وجدان عدم،
مانع با اصل، وجدان و اصل را مىگذارم پهلوى هم، مىگويم شارع ديگر چيزى
نمىخواهد. اين مطلب مرحوم حضرت امام است و آن هم مطلبى بود كه ما
داشتيم.
اما قاعده «من زاد
فى صلاته فعليه الاعادة» يعنى چه؟ اگر ما بخواهيم به اين من زاد
بچسبيم، با خيلى از روايتها تعارض پيدا مىكند. حالا اگر كسى
چيزى را در نماز زياد كرد، به اين معنا كه دستها را بالا كرد، يا يك مقدار خم شد و ايستاد و
چيزهايى كه مربوط به نماز نيست، بياورد در نماز، نماز باطل است؟ دو مرتبه اياك
نعبد گفت يا هفتاد مرتبه گفت سبحان ربى العظيم و بحمده، اينها همه دليل دارد كه
نماز صحيح است. اما من زاد فى صلاته فعليه الاعادة مىگويد نماز باطل
است، من جمله حديث لاتعاد، كه مرحوم شيخ تعارض مىاندازد بين
حديث لاتعاد و بين من زاد فى صلاته فعليه الاعادة، مىگويد اين تعارض را چه كار
كنيم؟
اگر كسى حمد و
سوره را سهوا نياورد، يا سهوا دو مرتبه بياورد، حديث لاتعاد مىگويد
نماز درست است، اما من زاد فى صلاته، مىگويد نمازت باطل
است. اين را چه كار كنم؟ كدام مقدم است؟
مرحوم شيخ خيلى
اين طرف و آن طرف مىزنند كه رفع تعارض بكنند و در آخر كار هم
نمىشود. بعدش هم بعضى از بزرگان مثل مرحوم نائينى خيلى بحث مفصلى در اين باره
مىكنند ـ بين من زاد فى صلاته فعليه الاعادة و بين لاتعاد الصلاة الا من خمس
ـ حتى بعضى مجبور شدهاند كه بگويند لاتعاد الصلاته الا من خمس، مربوط به نقيصه
است و من زاد فى صلاته فعليه الاعادة مربوط به افعال است و با هم
تعارض ندارد.
اولاً اين جمع
عرفى نيست و ثانيا كسى ملتزم به اين نمىشود، يعنى لازمه اين حرف اين است
كه اگر دو حمد بياورد نسيانا، نماز باطل است و احدى نگفته است كه اگر دو تا
بياورد نسيانا، نماز باطل باشد. بعضىها گفتهاند من زاد فى صلاته مربوط به
عمد است و لاتعاد الصلوة مربوط به سهو است، يعنى اطلاق هر دو را
گرفتهاند به توسط ديگرى و اين يك چيز مشهورى است در اصول ما. گفتهاند: من زاد
فى صلاته فعليه الاعادة يعنى عمدا، لاتعاد الصلاة الامن خمس يعنى سهوا.
آيا اين درست است
يا نه؟ لاتعاد الصلاة الا من خمس يعنى سهوا، اين دليل مىخواهد،
بياييد در من زاد فى صلاته فعليه الاعادة، معنايش اين است كه اگر كسى سهوا دو
تا حمد آورد نمازش باطل است، هيچ كس نگفته است. اگر كسى سهوا دو تا
تشهد خواند نمازش باطل است؟ يا ده تا تسبيحات اربعه گفت، آيا نمازش باطل
است؟ احدى نگفته است.
بعضىها مثل مرحوم
آقاى بروجردى مىگفتند من زاد فى صلاته ركعةً اين به چه دليل؟ آيا
اين به ذهن مىآيد؟ بعضىها گفتهاند اين مختص اركان است. اين به چه دليل؟
گفتهاند اين من زاد فى صلاته فعليه الاعادة اين مستثناى لاتعاد الصلاة الا
من خمس است. اين به چه دليل؟ و اصلاً نمىشود، من زاد فى صلاته را درست
كرد. لذا اصلاً بايد من زاد فى صلاته فعليه الاعاه را از كار بيندازيم. در باب
قرعه ما دليل صحيح السند و ظاهر الدلاله داريم، الا اينكه اصحاب مىگويند
اين قرعه باندازهاى تخصيص خورده كه شده تخصيص مستهجن. لذا اصلاً
در نظر اصحاب معمول به نيست. لذا مىگويند دليل قرعه را هر كجا به او
عمل كرده باشند، ما به او عمل مىكنيم و هر كجا عمل نكرده نباشند عمل
نمىكنيم و اين را گردن روايت مىگذارند و مىگويند ما عمل به روايت مىكنيم و
اين عمل به روايت هم نيست، يعنى روايت را كنار گذاشتن و عمل اصحاب را
گرفتن است، براى اينكه وقتى تخصيص بعد تخصيص آمد اطلاق من زاد فى
صلاته، عموم من زاد فى صلاته از كار مىافتد. خواه ناخواه خود دليل از كار
مىافتد، مىشود مثل همان دليل قرعه كه هر كجا دليل با من زاد فى صلاته باشد به
او عمل مىكنيم و هر كجا دليل نباشد به او عمل نمىكنيم، يعنى من زاد فى
صلاته فعليه الاعادة برود كنار و هيچ كاره است.
و اينكه آقاى
بروجردى مىگفتند من زاد فى صلاته اى ركعة مىخواستند يك قدر متقين براى
او درست كنند يا اينكه گفتند: من زاده فى صلاتهاىركنا، مىخواستند يك قدر
متقين براى او درست كنند و اين ديگر عمل كردن به من زاد فى صلاته نيست
بلكه اين كنار زدن من زاد فى صلاته است لذا رفع تعارض به اين است كه
مابه لاتعاد الصلاة الا من خمس عمل مىكنيم و من زاد را مىگذاريم كنار. چرا
مىگذاريم؟ براى اينكه اصحاب به او عمل نكردهاند و تخصيص پشت تخصيص
خورده و اين ديگر نمى تواند دليل باشد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-وسائل الشيعه
ج 5، ص 332، باب 19، از ابواب خلل، ح 2.