اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما در باره اين بود كه آيا عقلاء روى
استصحاب حساب مىكنند يا نه. كه گفتم مرحوم علامه «رضوان اللّه تعالى عليه»
مىفرمايند: حساب مىكنند و يك اماره است و نسبت داده به آقا حسين خوانسارى «رضوان
اللّه تعالى عليه» آن عقل هادى عشر، به پسر ايشان آقا جمال، آن فقيه عاليقدر،
نسبت داده شده به محقق صاحب شرايع و بالاخر اين اواخر در دوره اول حضرت امام«رضوان
اللّه تعالى عليه» كه اينها مىفرمايند: استصحاب يك اماره عقلائيه است.
ما ديروز دربارهاش صحبت كرديم و عرض
كرديم:امارهاش را نمىشود گفت: براى اينكه كاشفيت ندارد. اماره آنجا است كه كاشف
باشد تا شارع مقدس بيايد تتميم كشف كند و چيزى كه هيچ كاشفيت نداشته باشد، معنا
ندارد اماره باشد، شارع مقدس اورا اماره كند اما در ظرف شك مىتواند تعيين وظيفه بكند
و استصحاب از همن باب است. عقلاء همه استصحاب دارند چنانچه برائت دارند، چنانچه
اشتغال است، چنانچه تخيير دارند، و همه اينها تعيين وظيفه در ظرف شك است، پس اماره
نيست كه بخواهيم كاشف باشد. اما اصل عقلائى است، همين طور كه اصل عملى شرعى داريم،
اصل عملى عقلائى داريم.
مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» بعد
از آنكه بحث صغروى كردند بحث كبروى مىكنند، مىگويند بر فرض اينكه اماره باشد
شارع مقدس او را ردع كرده است و اگر ردع به او خورد، فرقى نيست كه اصل باشد يا
اماره باشد وردع را به آيات عامه مىآورند، مىفرمايند «ان الظن لايغنى من الحق
شيئا» او را ردع كرده و استحصاب به فرض يك اماره
باشد، اما اماره غير ممضى است اماره مردوعه است. «لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع
و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» يك قدرى پا را بالاتر مىگذارند،
مىفرمايند: ادله برائت رفع مالايعلمون، ادله اشتغال، ادله تخيير هم آن را ردع
كرده است. پس چنانچه «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» استصحاب عقلائى را ردع كرده،
«رفع مالايعلمون» هم ردع كرده است.
و اين حرف مخصوصا حرف دوم، يك حرف بىپايهاى
است كه نسبت دادن آن به مرحوم آخوند انصافا كار خيلى مشكلى است، مخصوصا اينكه خود مرحوم
آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» در باب امارات مرتب اين جمله را گفتهاند كه «ان
الظن لايغنى من الحق شيئا» نمىتواند اماره را ردع بكند. حالا اينجا چرا فرمودهاند
و چى در نظر شان بوده، مائيم و عبارت كفايه كه يك تناقض حسابى در همين جلد دوم، از
مباحث گذشته است با اينجا، كه در مباحث گذشته مىفرمايد «ان الظن لايغنى من الحق
شيئا» اماره را نمىتواند ردع بكند و الا دور لازم
مىآيد، اما اينجا مىفرمايند: اولا كه اماره نيست اگر هم اماره باشد «ان الظن لايغنى
من الحق شيئا» اورا ردع مىكند مىگويد من امضاء نمىكنم اگر هم اماره نباشد رفع
مالايعلمون او را ردع مىكند مىگويد من قبول ندارم. اين حرف مرحوم آخوند است.
حالا على كل حال به مرحوم آخوند مىگوييم اما جلمه اولتان كه مىفرماييد: «ان الظن
لايغنى من الحق شيئا» اماره را ردع مىكند استصحاب را اگر اماره باشد ردع مىكند،
اولا اگر بتواند «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» اماره را ردع مىكند، اول خودش را
ردع مىكند براى اينكه خودش هم مظنه است، چون قطيعه الصدور است، اما ظنيه الدلاله
براى اينكه همين الان ما «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» را يك جور معنا مىكنيم مرحوم
آخوند جور ديگر معنا مىكند، پس اين ظهور است و ظن است و همچنين اگر «لاتقف ماليس
لك به علم»، مظنه را بزند، بگويد هر چه مىخواهى پيروى كنى بايد علم وجدانى باشد،
اولش خودش را مىزند، براى اينكه خودش ظنى است نه علمى. الظواهر من الظنيات، اول
خودش را ردع مىكند و شايد در فقه نص نداشته باشيم، يا خيلى كم داشته باشيم. لذا
نص را مثال مىزنند به اعلام شخصيه، ولى همين اعلام شخصيه مثلا چون ده تا حسن مىشود،
مىشود اشتراك لفظى و از نص مىرود بيرون. لذا من الان نمىتواند يك مثال بزنم
براى نص. آنچه هست علمى است، «ان الظن لايغنى من الحق شيئا»، يعنى تخمينها، قياسها،
استسحانها، «لا تقف ماليس لك به علم» يعنى حجت مىخواهد مظنه باشد، علم باشد
مىخواهد چيز ديگر باشد، پيروى نكن از غير حجت «لاتقف ما ليس لك به حجت» و اما اگر
كسى برائت داشته باشد و روى برائت برود جلو، اين آيه كه نمىتواند بگويد «لاتقف»،
اگر كسى خبر داشته باشد و با خبر واحد برود جلو، نمىتواند اين آيه بگويد پيروى
نكن. لذا علم در اينجابه معنا حجت است، نه آن مظنه خاص در مقابل آن علم. لذا به
مرحوم آخوند مىگوييم «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» اگر بتواند اماره ردع كند، اول خودش را ردع
مىكند، براى اينكه خودش ظن است، يعنى ولو قطعى الصدور است، اما ظنى الدلالة است.
حرف دوم ما به مرحوم آخوند اين است كه حالا
ان الظن لايغنى من الحق شيئا بگو اماره ردع مىكند، اما اين را هم بايد متوجه
باشيم كه بناى عقلاء را اگر چيزى بخواهد ردع بكند، بايد مثل بناى عقلاء باشد، يك
چيز لفظى و ظاهرى نمىتواند بيايد بناى عقلاء را بهم بزند. لذا اين را بارها
گفتهام، از حضرت امام هم نقل مىكردم كه مثلا ربا يك امر عقلائى است و اين امر
عقلائى را شارع ردع كرده است و فرموده غلط مىكنى كه ربا بخورى يا قياس يك امر
عقلائى است، ابوحنيفه كه جا باز كرد براى قياس و استحسانها، اينها همه عقلائى است.
شارع مىآيد، مىگويد «مهلا مهلا يا ابان السنة اذا قيست محق الدين». اين مىشود رد. اما حالا بخواهم با «ان الظن
لايغنى من الحق شيئا»، سيره را ردع كنم، اين نمىشود با يك ظن بيايم يك سيره
عقلائى كه كار عقلاء با آن است ردع كنم. سيره عقلاء با امضا قطعى است، در مرائى و
منظر ائمه طاهرين عليهمالسلام عمل مىكردند و با عدم ردع مىشود امضا. سيره عقلاء
يك امر قطعى است، عدم ردع او هم يك امر عقلى است، اثبات مىكند يك امر ظنى را،
يعنى اماره را. حالا «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» اگر بخواهد اماره را ردع بكند،
بايد مثل خودش باشد، يعنى يك امر مشهورى باشد، اما همين جورى نمىشود گفت سيره
مردوع است. به چه مردوع باشد؟ به ظهور «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» نمىشود،
بايد مثل خودش قطعى باشد. خلاصه اشكال دوم من اين است كه به مرحوم آخوند مىگوييم
آقاى آخوند! با يك ظن و ظاهر نمىشود سيره را از كار انداخت.
دليل سوم: معمولا اين «ان الظن لايغنى من
الحق شيئا»، وقتى نازل شد، مردم و بازار بايد تعطيل بشود، براى اينكه سوق مسلمين
ظن است، قاعده يد بايد تعطيل شود، براى اينكه سيره مسلمين روى قاعده يد است، روى
اصالة الصحة فى فعل المسلم است، بايد خبر واحد حجت نباشد، اختلال نظام لازم مىآيد،
بايد همه جا را ببندند و بيايند پيش رسول گرامى و بگويند پروردگار عالم اين آيه را
نازل كرده چه كار كنيم؟ يك نفر نيامد پيش رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از
اينها معلوم مىشود «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» جاى ديگر را مىزند و ربطى به
بحث ما ندارد و مربوط به قياس و استحسان و ظن و تخمين و امثال اينها است.
اصلا تناسب حكم و موضوع در «ان الظن لايغنى
من الحق شيا» به ما مىگويد ظن در اينجا يعنى ظن و تخمين، يعنى تخمينها، استحسانها،
يعنى قياسهاى غير علمى را رد مىكند.
همچنين «لاتقف ما ليس لك به علم» را وقتى بدهند دست عقلاء، علم را به معنا حجت
معنا مىكنند يعنى اگر يك كسى بر طبق خبر واحد دارد مىرود جلو و آدم فهيم و اديبى
باشد بر طبق امارات عقلائى، بر طبق امارات شرعى دارد مىرود جلو، بر طبق اصول
عمليه شرعى و عقلى دارد مىرود جلو، به او بگويند «لاتقف ماليس لك به علم»، متوقف نمىشود
در اين موارد باز هم مىرود جلو و اصلا نمىفهمد كه با«لاتقف ماليس لك به علم»
بخواهد برائت را بزند، بخواهد اشتغال را بزند، بخواهد اماره رابزند و اگر استصحاب
از باب اماره حجت باشد، بخواهد استصحاب را بزند، يا از باب اصول حجت باشد، بخواهد
استصحاب را بزند. اصلا اصطكاك با هم ندارد خود فهم عرف لاتقف را جاى ديگر معنا
مىكند، جور ديگر معنا مىكند. مىگويد «لاتقف ماليس لك به علم ان السمع و البصر و
الفواد كل اولئك عنه كان مسئولا» يعنى روى كارهايت بايد بتوانى جواب بدهى. اگر كسى
با حجت برود جلو، روى كارهايش مىتواند جواب بدهد، اگر كسى بدون حجت برود جلو، روى
كارهايش نمىتواند جواب بدهد. لذا اصلا به مرحوم آخوند مىگوييم علم در اينجا علم
وجدانى نيست يا اطمينان وجدانى نيست كه معنا كرديد، ظن در اينجا در مقابل وجدان
نيست، در مقابل قطع نيست، اينجور آيات را وقتى بدهند دست عرف، جور ديگر معنا مىكند.
همين بود كه عرض كردم. على كل حال نمىتوانيم بگوييم استصحاب اگر بناى عقلاء باشد،
ردع نمىشود، ظن باشد، ردع نمىشود، حرف ما هم كه مىگوييم استصحاب اصل عملى است،
باز ردع نمىشود.
حرف بعدى كه خيلى مشكلتر از اين است،
مىگويند با برائت ردع مىكنيم، رفع مالايعلمون مىآيد سيره عقلاء را ردع مىكند.
اين يعنى چه؟ مگر مرحوم آخوند رفع مالايعملون را در خصوص برائت، يعنى آنجا كه يقين
سابق نباشد، نبردند؟ مرحوم آخوند نگفتند آنجا كه يقين نباشد، رفع مالايعلمون جارى است
و قاعده اشتغال آنجاست كه قبلا يقين داشتيم و ندانيم بر طبق يقين عمل كردهايم يا
نه و قاعده تخيير آنجاست كه دوران امر بين محذورين باشد، قاعده استصحاب آنجا است
كه يقين سابق باشد و شك بالفعل؟ حالا رفع مالايعلمون چه جور مىتواند اين را ردع
كند؟ نمىتواند بگويد رُفع، براى اينكه رفع مالايعلمون را خودش مىگويد مختص به
آنجا است كه يقين نباشد. مگر اينكه ما بيايم اينجور بگوييم كه شما در هر چه شك
دارى، رفع مالايعلمون جارى است، چه قاعده اشتغال باشد چه تخيير باشد چه يقين باشد،
يا نباشد، همين مقدار كه مجهول باشد، رفع باشد رفع. اين را نمىشود گفت. بالاخره
از همه اينها گذشته موضوع بحث ما يقين سابق، شك لاحق است، حالا ما دليل برائت را
بياوريم و او را ردع كنيم، اين نمىشود، اين خلاف فرض است. ما داريم روى استصحاب
بحث مىكنيم، آن وقت بگوييم ادله برائت او را برمىدارد و استصحاب ورود بر ادله
دارد. چه طور مىتواند ادله برائت او را بردارد؟
بحث بعدى من در دليل دوم مرحوم آخونداست.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-«و ثانيا سلّمنا
ذلك، لكنّه لم يعلم انّ الشارع به راض و هو عنده ماض، و يكفى فى الردع عن مثله ما
دلّ
من الكتاب و السنة على النهى عن اتباع غير العلم و ما دلّ على البراءة او الاحتياط
فى الشبهات...» شيخ محمد كاظم خراسانىآخوند، كفاية الاصول، «چاپ چهارم، مؤسسه نشر
اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، قم، 1418 ه.ق» ص 439.
-محمد بن يعقوب
كلينى، الكافى، 8 جلد «چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1367ه.ق» ج 7، ص 300،
باب الرجل يقتل ابنه و ابن يقتل اباه و امه، ح 6.