اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
شيخ بزرگوار بعد
از آنكه استصحاب مجهول التاريخ را فرمودند، دو تا تنبيه دارند كه اين دو تا تنبيه
چون خيلى مهم است ما به عنوان تنبيه دوازدهم و سيزدهم در آورديم و مرحوم شيخ در
همان تنبيه مجهول التاريخ اين دو تا تنبيه را آوردهاند. مرحوم آخوند «رضوان
اللّه تعالى عليه» بايد متعرض شده باشند و نمىدانم چرا متعرض نشدهاند، در حالى
كه وعده داده بودند متعرض آن بشوند و آن دو مسئله يكى استصحاب قهقراء است كه اين
را مرحوم صاحب معالم اشارهاى دارند و مرحوم آقا شيخ محمد تقى مسجد شاهى مفصل صحبت
كردهاند. اينجا هم شيخ انصارى صحبت دارند گر چه مفصل نيست. يك حرفى هم مرحوم محقق
همدانى بر حاشيه بر رسائل دارند، لذابايد اين استصحاب قهقراء را يك مقدار به او
اهميت بدهيم.
استصحاب قهقراء را
ما اگر بخواهيم بعنوان استصحاب درست كنيم اين است كه يك يقين الان داشته باشيم و
يك شك سابق. در باب استصحاب يقين سابق و شك لاحق مىخواهد، در استصحاب قهقراء يقين
لاحق و شك سابق مىخواهد. مثال مىزنند به اينكه الان امر دلالت مىكند بر وجوب،
اگر ما در او شك كرديم كه زمان امام صادق عليهالسلام هم چنين بوده است، امر دال
بر وجوب بوده است يا نه؟ يا مثلاً لفظ كراهت الان يك نحوه حقيقت پيدا كرده براى مرجوح،
حالا ما نمىدانيم در زمان امام صادق عليهالسلامهم چنين بوده يا نه؛ آيا كراهت كه
گفته مىشود معناى حرمت از او اراده مىشود يا نه؟ كلمه ينبغى الان تقريبا دلالت
دارد بر استحباب - اگر بگويند سزاوار است يعنى خوب است بجا بياوريد - حالا اگر شك
كنيم كه در زمان امام صادق عليهالسلام هم
چنين بوده، يا نه، ينبغى يعنى واجب است.
در باب استصحاب
اين است كه وضوء گرفته الان نمىداند وضو دارد يا نه، يقين سابق روى وضوء بوده شك
لاحق حدث است، بگويد كان الان يكون كذلك. حالا در اينجا مىشود اينجور بگوييم كه
يك يقين مىخواهيم ويك شك؛ يقين اين كه الان امر ظاهر در وجوب است، نمىدانم در
زمان شارع امر ظهور در وجوب داشته يا نه، بگويم لا تنقض اليقين بالشك؛ نقض يقين به
شك نكن. الان يقين دارم، پس بگويم در زمان ائمه طاهرين عليهماالسلامهم امر ظاهر در
وجوب بوده، نهى ظاهر در حمت بوده، كلمه ينبغى براى استحباب، كلمه كَرِهَ براى
مرجوحيت است. آيا مىشود اين را گفت؟ بگوييم ما در استحباب يك يقين مىخواهيم و يك
شك، حالا اول يقين پيدا شده باشد بعد شك، يا اينكه اول شك باشد بعد يقين. اگر
بتوانيم در جاهاى ديگر متيقن را مقدم بيندازيم، مسلّم است پيش اصحاب كه استصحاب
جارى است، يعنى مثلاً شك مىكنيد كه وضوء داريد يا نه، يك قدرى فكر مىكنيد يقين
پيدا مىكنيد كه يك ساعت قبل وضوء گرفتهايد؛ يقين بعد پيدا شده، اما اين استصحاب
مسلّم جارى است. چرا؟ چون بالاخره بر مىگردد به اينكه متيقن اول است، مشكوك بعد و
اگر يادتان باشد مرحوم آخوند تصريح كردند و فرمودند يقين وشك چه وقت پيدا شود؟
ممكن است اول يقين پيدا شود، بعد شك ممكن است اول شك پيدا شود، بعد يقين و ممكن
است يقين و شك با هم پيدا شود. مناط اين است كه متيقن بايد اول باشد، مشكوك بعد.
در باب استصحاب يقين و شك مقدم و مؤخر باشد طورى نيست. آيا مىشود در باب متيقن هم
همين را بگوييم كه متيقن اول باشد مشكوك بعد؟ ساعت 8 وضوء گرفته است، از خانه آمده
بيرون، حالا شك مىكند وضو دارد يا نه. متيقن يعنى وضوء، مشكوك يعنى شك در وضوء.
اول يقين است، بعد شك، در اينجا لا تنقض اليقين بالشك مىگويد بگو وضو دارد. اما
اگر مشكوك اول باشد و متيقن بعد باشد، مثل اين كه الان مىدانم امر ظاهر در وجوب
است، در زمان شارع هم چنين بوده يا نه، مىگويم يك متيقن مىخواهم يك مشكوك، ديگر
تقدم و تاخرش در استصحاب نخوابيده؛ لا تنقض اليقين بالشك، يعنى يقين نمىتواند شك
را از بين ببرد. به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» سنگ سنگ را مىشكند، كلوخ
نمىتواند سنگ را بشكند؛ بل انقضه بيقين آخر. اما حالا متيقن اول باشد بعد مشكوك
يا مشكوك اول باشد متيقن بعد، فرقى نمىكند. ما آنكه مىخواهيم اين است كه كلوخ
نمىتواند سنگ را بشكند، مشكوك در مقابل متيقن، شك در مقابل يقين نمىتواند
بايستد. آيا مىشود اين را گفت كه اسم او را مىگذاريم استصحاب قهقراء؟ يعنى يقينِ
حالا را مىگيريم، مىگوييم برو جلو تا برسى به مشكوك. بگو كه الان چنين است، پس
قبلاً هم چنين بوده است، چنانچه در استصحاب معمولى هم مىگويند قبلاً چنين بوده
الان هم چنين است. مرحوم شيخ مثل اين كه نتوانستهاند اين را بپذيرند، لذا او را
برگرداندهاند به اصالة عدم حدوث و مرحوم شيخ و
مرحوم حاج آقا رضا تنوانستهاند باور كنند كه يقين لاحق و شك سابق مىتواند
استصحاب درست بكند. ظاهرا اينكه نتوانستهاند باور كنند براى اين است كه لا تنقض
اليقين بالشك را مىگويند انصراف دارد، يا به قول آخوند قبلاً مىگفتند اطلاق در
بين نيست، در مقام تشريع است، لذا ما نمىتوانيم اطلاقگيرى بكنيم از لا تنقض
اليقين بالشك، لذا مىگفتند اصل مثبت حجت نيست. مثل اينكه مرحوم شيخ هم اينجا
گفتهاند لا تنقض اليقين بالشك اطلاق ندارد تا استصحاب قهقراء را بگيرد.
ظاهرا عرفيت هم
ندارد، يعنى ما هم كه استصحاب را از راه بناء عقلاء حجت مىدانيم بخواهيم به اين
عرفيت بدهيم، ظاهرا عرف استيحاش دارد بپذيرد كه با يقين لاحق، شك سابق بتوانيم
بگوييم لا تنقض اليقين بالشك.
به عبارت ديگر مثل
اينكه مىشود ادعا كرد اينكه اين استصحاب در بناى عقلاء آنجا وضع شده، كه يك يقين
سابق داشته باشيم و يك شك لاحق؛ در شريعت مقدس اسلام هم كه گفته لا تنقض اليقين
بالشك، آنجا را گفته كه يك يقين سابق داشته باشيم يك شك لاحق و اگر بخواهيم بگوييم
اگر يقين لاحق، شك سابق هم باشد استصحاب است، عرف پسند نيست و نمىشود گردن لا تنقض
اليقين بالشك بگذاريد. لا اقل من الشك، كه اگر شك هم داشته باشيم حجت نيست. اگر شك
داشته باشيم كه آيا استصحاب قهقراء حجت است يا نه - يعنى لا تنقض اليقين بالشك
دلالت دارد يا نه - شك در حجيت مساوق است باقطع به عدم حجيت. نمىشود يك چيزى كه
بخواهيم حجت باشد مشكوك باشد، مشكوك الحجة كه نمىتواند حجت باشد. حالا ممكن است كسى
بگويد اين كبرى - لا تنقض اليقين بالشك - مىگيرد آنجا را كه «لانك كنت على شك
فاسيقنت»؛ ممكن است كسى اينجورى بگويد. بگويد لانك كنت على يقين ولو اينكه يقين
سابق و شك لاحق را مىگويد و اين صغرى است و كبرى لا تنقض اليقين بالشك است، اما
اعم است از اينكه يقين اول باشد بعد شك باشد، يا شك اول باشد بعد يقين. ولى ظاهرا
اين كبرى - يعنى لا تنقض اليقين بالشك - را اگر از عرف بگيريم، كه ما گرفتيم و
گفتيم استصحاب يك اصل عقلايى است - ارشاد بگيريم - عرف آنكه دارد يقين سابق و شك لاحق
است و اما شك سابق و يقين لاحق على الظاهر عرفيت ندارد و لا اقل شك داشته باشيم بس
است. لا تنقض اليقين بالشك هم ظهورش همين است، اما انصراف دارد به آنجا كه يك يقين
باشد، شك بعد پيدا شود و اگر انصراف نگفتيد لا اقل اينكه اطلاق ندارد؛ براى اينكه
لا تنقض اليقين بالشك چون در مقام تشريع است به قول مرحوم آخوند نمىشود از او
اطلاقگيرى كنيم و بگوييم يقين اول باشد يا بعد. قدر متيقن او اين است كه يقين اول
باشد، شك بعد باشد. مرحوم شيخ مثل اينكه همينها در نظر مباركشان بوده، لذا استصحاب
قهقراء را برگرداندهاند به يك استصحاب عدمى و گفتهاند امر الان ظاهر در وجوب
است، نمىدانم حادث شده يا همان قديمى است، اصل عدم حدوث است؛ اصل اين است كه اين
امر ظاهر در وجوب، حادث نشده است. وقتى حارث نشده، يعنى همان قديمى است. گفتم اين
اصل مثبت است و جوابش را سابقا دادند و گفتند اين اصل مثبتها خفاء واسطه است و
خفاء واسطه را – در مجهول التاريخ اگر يادتان باشد - گفتم استصحاب جارى مىكنيم؛
اصل عدم حدوث او، اصل عدم حدوث او آن وقت عرف مىگويد پس تقارن دارد. اينجا را هم
همين جور مىفرمايند، اصل عدم حدوث لفظ است، يعنى الان ظاهر در وجوب است،
نمىدانيم حادث شده يا نه، مىگوييم حادث نشده است. وقتى حادث نشده، پس همان قديم
است؛ در قديم هم امر ظاهر بوده در وجوب. مرحوم شيخ اين جور درست مىكنند با
پذيرفتن اصل مثبت با خفاء واسطه، كه ما اصلاً اصل مثبت را حجت مىدانستيم؛ براى
اين كه مىگفتيم عرف بين لوازم تفكيك نمىداند و چون كه استصحاب يك اصل عقلايى
است، پس مثبتات آن را عقلاء حجت مىدانند، شارع مقدس هم بايد حجت بداند و الا لازم
مىآيد تناقض در ديد عرف.
لذا اين اصل عدم
حدوث خواه ناخواه اينجور مىشود كه اگر با اصل مثبت بياييم جلو اينجور مىشود: اين
لفظ ظاهر در وجوب است، قديم الايام هم ظاهر در وجوب بوده و يا تازه پيدا شده؟
مىگوييم تازه پيدا نشده است. لازمهاش اين است كه پس قديم بوده، يعنى قديم لفظ
ظاهر در وجوب بوده است. پس استصحاب و اصل مثبت با خفاء واسطه نتيجهاش همان نتيجه
استصحاب قهقراء است. مرحوم شيخ اسم قهقراء را نياوردند، خودش را آوردند، براى اين كه
اسم او عرفيت ندارد. حالا او را بردند روى اصل عدم حدوث و گفتند اصل عدم حدوث به
ما مىگويد وحدت حادث، يعنى امر ظاهر در وجوب بوده، الآن هم هست بعد هم خواهد بود.
يا لفظ كراهت الآن براى مرجوح است، قبلاً هم بوده است، لفظ ينبغى براى استحباب
است، قبلاً هم بوده است. مرحوم شيخ استصحاب عدم ازلى را جارى مىداند، اما ما
اشكال داشتيم - تبعا لاستادمان مرحوم حضرت امام - و اشكال او اين بود كه قضيه
متيقنه غير مشكوكه است و قضيه مشكوكه غير از متيقنه است. آيا اينجا اين حرف مىآيد
يا نه؟ الان ما يقين داريم امر ظاهر در وجوب است، اين يقين الان هست. ما نمىدانيم
كه اين قبلاً هم بوده يانه. قبلاً قضيه متيقنه ما اين بود كه وقتى چيزى نبوده، پس
بنابراين ظاهر در وجوب است، ظاهر در استحباب است. الان مفاد كان ناقصه است،
مىخواهيم بگوييم اين امر كه هست، اين دال بر وجوب است، با اصل عدم حدوث مىخواهيم
بگوييم دال بر وجوب است. ظاهرا قضيه متيقنه شما مفاد كان تامه است، يعنى قضيه
سالبه به انتفاء موضوع است و قضيه مشكوكه شما سالبه به انتفاء محمول است و اين حرف
در همه استصحابهاى عدم ازلى مىآيد. زيد را نمىدانم عالم است يا نه، بخواهيم استصحاب
عدم ازلى جارى بكنيم، مىگوييم در ازل عالم نبود، چون زيد نبود، حالا هم عالم
نيست، يعنى زيد هست و عالم نيست. مرحوم حضرت امام مىگفتند قضيه متيقنه غير از
مشكوكه است و قضيه مشكوكه غير از متيقنه است. مرحوم شيخ انصارى بدون اينكه متعرض
مسئله بشوند استصحاب عدم ازلى را جارى مىدانستند و ديگران هم مثل مرحوم آخوند
جارى مىدانستند. اما اين اشكال اينجا هست كه قضيه متيقنه غير از مشكوكه است.
حرف ديگرى كه در
مسئله هست اين است كه اَعلام - چه قدماء و چه متاخرين - اينجاها اصلاً اصالة عدم
حدوث جارى نمىكنند؛ نه استصحاب قهقهراء جارى مىكنند و نه اصالة عدم حدوث، بلكه
آنها اصالة عدم نقل جارى مىكنند. در همين اصول مثل قوانين، اول اصولى كه اسم او
را گذاشت اصول لفظى عقلايى مثل اصالة الحقيقة، اصالة المجاز، اصالة عدم اشتراك،
اصالة عدم نقل، اينها همه اينجا مىآيد. معمولاً در كلمات قدما و متاخرين ما نحن
فيه، يعنى آن استصحاب قهقراء را،آن اصالة عدم حدوث شيخ انصارى را، اسم او را گذاشتهاند
اصالة عدم نقل. يعنى الان امر ظاهر در وجوب است، ما نمىدانيم نقل شده يا نشده،
اصل عدم نقل است، نقلى در كار نيست. بعضى اوقات امر ظاهر در وجوب است، نمىدانيم
در شريعت مقدس اين نقل شده از وجوب به استحباب، مىگوييم اصل عدم نقل است. گاهى هم
الان مىدانيم ظاهر در وجوب است نمىدانيم نقل شده يا نه، مىگوييم اصل عدم نقل
است. در كلمات معمولاً اين اصول لفظيه را اماره مىدانند، يعنى اصالة الحقيقيه،
اصالة عدم اشتراك، اصالة عدم مجاز اصالة عدم نقل، اينها را اسم او را مىگذارند
اصول لفظيه كه مثبات او حجت است.
ما سابقا گفتيم كه
در اماره بودن اينها شك داريم، يعنى اماره آنجاست كه كشف داشته باشد و اينها كشف
ندارد و ما گفتيم همين طور كه شريعت مقدس اسلام يك اصول عمليه دارد، عقلاء هم يك
اصول عمليه دارند براى تسهيل امر. شارع مقدس فرموده رفع ما لا يعلمون، لا تنقض
اليقين بالشك، عقلاء هم گفتهاند اصالة عدم نقل، اصالة الحقيقيه، اصالة عدم
المجاز، اصالة عدم اشتراك. اينها اصول لفظيه است، به اين معنا كه ما اسم آنها را
مىگذاريم اصول عمليه عقلاييه و چون در مقابل آن اصولى است كه براى لفظ نيست، از اين
جهت به اينها اصول لفظى مىگويند. مثل عدم نسيان، كه اين مربوط به لفظ نيست، يا
اصالة عدم الخطاء، يا اصالة عدم الزيادة. كه اگر شما بخواهيد يك لفظى را حجت كنيد،
سابقا مىگفتيم بايد ده هفده اصل جارى كنيد تا اصالة الظهور درست بشود. بعضى از
اينها لفظى نيست، مثل اصالة عدم الخطاء، نمىدانيم خطاء كرده يا نه، مىگوييم نه،
نمىدانيم زياد نوشته يا نه، مىگوييم نه. يك قسمتى از اينها هم مربوط به لفظ است،
مثل اصالة عدم نقل، اصالة عدم اشتراك، اصالة الحقيقيه، اصاله عدم مجاز، اينها همه
آنها را مىگويند اماره است. حالا اماره بودنش براى چيست؟ ما مىگفتيم همين طور كه
شارع مقدس اصول عمليه دارد، مثل آن چهار تا، مثل اصالة الطهارة، اصالة الصحة. همين
جور كه شارع مقدس يك اصول عمليه دارد، عقلاء هم يك اصول عمليه دارند، مثل اصل عدم
خطاء، اصل عدم نقل، اصالة الحقيقة. آن وقت اصول لفظيه را مىگويند مثبتات او حجت
است و اينجا همين را گفتهاند كه اصالة عدم نقل مثبتات او حجت است؛ نقل نشده پس
اين لفظ از اول ظاهر در وجوب بوده است، وقتى واضع او را وضع كرد ظاهر در وجوب بود،
شارع مقدس او را استعمال كرد، پس ظاهر در وجوب بود، الان هم كه مىدانيم ظاهر در
وجوب است و احتياج به مثبتات ندارد و گفتهاند اصالة عدم نقل مطلب را صاف مىكند.
اين هم حرف خوبى
است انصافا، كه ما كار همان استصحاب قهقراء، كار اصالة عدم حدوث را با اصالة عدم
نقل انجام بدهيم و گفتم مشهور در ميان علماء علم اصول و در فقه ما همگى با اصالة
عدم نقل مطلب را صاف مىكنند.
تا اينجا اين را
نتيجه گرفتيم كه استصحاب قهقراء حجت است، اما حجت او به اين است كه او را
برگردانيم به اصالة عدم نقل. مرحوم شيخ مىفرمايند حجت است به شرط اينكه او را
برگردانيم به اصالة عدم حدوث، كه ما ايراد كرديم به مرحوم شيخ و گفتيم اشكال
استصحاب عدم ازلى اين است كه وحدت قضيتين در او نيست. مرحوم حاج آقا رضا اينجا يك
حرفى دارند و اين حرف متين است، گر چه خودشان جاهاى ديگر ملتزم نيستند. اينجا
مىفرمايند اين اصالة عدم نقل جارى است، اما براى ما اثبات نمىكند اينكه در زمان
شارع مقدس امر ظاهر در وجوب بوده است. مىفرمايند اصالة عدم نقل و اين اصول به ما
مىگويد وظيفه تو اين است، به وظيفه عمل كن، يعنى الان كه امر ظاهر در وجوب است، اوامر
در روايات اهل بيت عليهماالسلام را كه مىبينى، بگو ظاهر در وجوب است – از نظر عمل
- اما اينكه بگوييد در زمان شارع مقدس هم اينجور بوده، اين را نگو. به عبارت ديگر
مىگويد عمل او را بكن، اما نگو اينكه امر شارع مقدس دلالت بر وجوب داشته است.
مىفرمايند اصول عمليه يعنى اصول لفظيه عقلائيه هم همين طور است، كه براى ما تكليف
تعيين مىكند، نه اينكه بخواهد براى ما يك واقع درست بكند.
فرق است بين اينكه
ما بگوييم امر ظاهر در وجوب است، در زمان شارع مقدس هم همين بوده تا يك واقع درست
بكند با اينكه بگوييم امر ظاهر در وجوب است، پس ما بايد اوامر را حمل بر وجوب
بكنيم. حالا قبلاً چى بوده است؟ اصالة عدم نقل نمىتواند اين را براى ما اثبات
بكند. ظاهرا مرحوم حاج آقا رضا مىخواهند عرض ما را بفرمايند و آن اين است كه
عقلاء يك اصول عمليه دارند و آن تعيين وظيفه در ظرف شك است، اما لوازم و ملزومات و
موضوع درست نمىكند. اين هم حرف خوبى است اما مىتوانيم ما گردن حاج آقا رضا
بگذاريم و بگوييم مرحوم محقق همدانى هم مىخواهند بگويند اصول لفظيه مثل اصول
عمليه در شريعت مقدس اسلام است همانطور كه اصول عمليه تعيين وظيفه در ظرف شك
مىكند، اصول لفظيه هم تعيين وظيفه در ظرف شك مىكند. فقط ايراد به محقق همدانى
اين است كه آقا اصول عمليه تعيين وظيفه در ظرف شك است، اما لوازم او حجت است، براى
اين كه اگر لوازم را حجت ندانيم اولاً عقلاء حجت مىدانند، بعد هم لازم مىآيد
تناقض؛ تناقض عند العرف و اينكه نمىشود باشد، پس مثبتات اصول همه - چه شرعى و چه
عقلايى - حجت است. اين مطلب اول تمام شد.
مطلب دوم استصحاب
تاهلى است. اين استصحاب را مرحوم آخوند در برائت و اشتغال فرمودند كه سيأتى اينكه
در او حرف بزنيم و در باب استصحاب ظاهرا حرفى نزدهاند. ان شاء اللّه فردا دنباله
بحث.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «و اعلم انه قد يوجد شىء فى زمان و
يشك فى مبدئه و يحكم بتقدمه، لانّ تأخره لازم لحدوث حادث آخر قبله و الاصل عدمه و
قد يسمّى ذلك بالاستصحاب القهقرى». شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، ج 2، ص 332.