اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در باب تعادل و
تراجيح، همين طور كه مرحوم حاج شيخ ومرحوم آخوند و ديگران فرمودهاند مسئله يك امر
تعبدى است، بايد ببنيم تعبد به ما چه مىگويد و الا قاعده اقتضا مىكند اگر دو تا
روايت با هم متعارض شد، هيچ كدام حجت نباشد، چون علم اجمالى به كذب احدهما داريم،
بنابراين آن علم اجمالى هر دو را از كار مىاندازد. لذا مىشود تعارض و تساقط، رد
الى الاصل، رد به آن قاعده و اصل عملى كه در مسئله هست.
الا اينكه رواياتى
در مسئله داريم كه مىفرمايد: تساقطا نه. پس چى؟ يك دسته روايات داريم كه مىگويد
ترجيح و مرحجات هم شهرت ذكر شده، موافق با قرآن شريف ذكر شده، مخالف باعامه ذكر
شده، و امثال اينها كه مسئله بسيار مشكلى است و بعد دربارهاش صحبت مىكنيم.
اگر ترجيح نباشد
چه بايد كرد؟ آن هم روايات مختلفهاى داريم. مشهور در ميان اصحاب فرمودهاند
تخيير؛ اگر دو تا روايت با هم تعارض كرد، تساقط نه، اگر ترجيح در كار است، ترجيح و
اگر ترجيح در كار نيست، تخيير، به هر كدام از روايات عمل كنيد از باب تسليم جايز
است. اين مشهور در ميان فقهاء است، كه مرحوم كلينى در كافى شريف مىفرمايند هيچ
چيزى را بهتر از تخيير سراغ ندارم. مرحوم شيخ انصارى
مىفرمايند: درمسئله روايات بحد تواتر است.
ما بعد از تفحص
زياد پنج شش روايت بيشتر پيدا نكرديم و اين روايتها هم، از نظر سند و از نظر دلالت
مخدوش است. ما بايد دنبال مدرك باشيم ببينيم اين تواترى كه مرحوم شيخ مىفرمايند
كجا است و آيا اين روايات كه الان در دسترس ما است، از نظر سند و دلالت مىتواند
ما را به حرف شيخ انصارى برساند يا نه، لذا اين خيلى كار مىخواهد.
از امروز به بعد
بحث درباره اين است كه يك دسته روايات داريم كه مىگويد: وقتى دو تا روايت با هم
تعارض كردند تخيير است، مىخواهى به اين روايت عمل كن، يا به آن روايت عمل كن و
اين روايتها معمولاً مطلق است، يعنى بدون ترجيح است، كه مرحوم كلينى همين جورها
مشى مىكنند و همين جورها فتوا مىدهند. بعد يك بحث داريم و آن اين است كه اين
ترجيحها على سبيل استحباب است يا على سبيل استلزام، كه مرحوم كلينى مىفرمايند على
سبيل استحباب است؛ دو تا روايت وقتى با هم متعارض شد ولو ترجيح هم در كار باشد
تخيير است، مىخواهى اين روايت را بگيريا آن روايت را بگير. اين هم يك بحث مشكل
مفيدى است، كه اين مرجحات على سبيل اولويت است، على سبيل دوران امر بين تعيين و
تخيير است، يا اينكه لازم است آن ذو مرجح را بگيريم.
يك بحث مهمتر
اينكه آيا اين مرجحات خودش خصوصيت دارد، يا هر مرجحى، همين مقدار كه يك روايت مرجح
پيدا كرد، آن مرجح را بايد گرفت، حالا مىخواهد آن تراجيح منصوص باشد يا غير
منصوص. حالا الآن آن روايات را مىخوانيم كه فرمودهاند وقتى دو تا روايت با هم تعارض
كرد، تساقط نه و تخيير است. آن رواياتى كه من پيدا كردم، در باب نهم ازابوب صفات
قاضى، جلد 18 وسايل است.
روايت 5 از باب 9
از ابواب صفات قاضى: «و عن على بن ابراهيم عن ابيه عن عثمان بن عيسى و الحسن بن
محبوب جميعا، عن سماعة روايت در حد صحيح السند است، فقط سماعه است كه مىگويند
فطحى يا واقفى است، ولى علاوه براينكه سماعه توثيق شده، قبل از او هم عثمان بن
عيسى و حسن بن محبوب است كه هر دو از اصحاب اجماع هستند، لذا روايت موثقه است، روايت
مصححه است و از نظر سند اشكال ندارد.
«عن ابى عبداللّه
عليهالسلام قال: سألته عن رجل اختلف عليه رجلان من اهل دينه فى امر كلاهما
يرويه»؛ دو نفر از شيعيان در يك امرى اختلاف كردهاند و اختلاف را پيش مردى
بردهاند و «كلاهما يريويه»؛ هر دوى اينها هم يك روايت نقل مىكنند، آن يك روايت
نقل مىكند، آن هم يك روايت نقل مىكند، «احدهما يأمر بأخذ و الآخر ينهاه عنه»؛ يك
روايت مىگويد بگير آن امر را، يك روايت هم مىگويد نگير آن امر را. «كيف يصنع؟»
اين آقا چه كار بكند؟ «قال يرجئه حتى يلقى من يخبره»؛ فرمودند توقف كند تا اينكه
كسى را پيدا كند حق را بپرسد، حالا آن كس امام عليهالسلام باشد يا آنكه بتواند
جواب اين را بدهد، مثل يك عالم شيعه، «فهو فى سعة حتى القاه»؛ اين مخير است
تااينكه آن را ملاقات كند.
روايت به ما
مىگويد وقتى دو تا روايت با هم متعارض شد تو در سعه هستى، مىخواهى اين را بگير،
مىخواهى آن را بگير تا اينكه رفع شبهه از تو بشود و اگر رفع شبههات نشد، انت فى
سعة حتى تعلمون. دلالت اين روايت هم خوب است، فقط ايرادى كه هست اين است كه اين تخيير،
تخيير عقلى است و ما كه در مقام تخيير عقلى نيستيم. تخيير عقلى را اگريادتان باشد
در باب برائت گفتيم: برائت داريم، اشتغال داريم، تخيير داريم، يعنى اگر دوران امر
شد بين واجب و حرام چه بايد كرد؟ عقل ما مىگويد اگر دوران امر شد بين واجب وحرام
مخيرى، مىخواهى اين را بگير يا آن را بگير. بحث ما اين نيست، بحث ما خيلى اهم از
اين است و آن اين است كه اگر ما يك واجب پيدا كرديم و يك حرام يا دو تا واجب داشته
باشيم چه كنيم؟ به عبارت ديگر آنكه ما مىخواهيم، تخيير تعبدى است، مثلاً در رساله
مثلاً نمىدانم نماز ظهر واجب است يا نماز جمعه، اينجا ضدين هم نيست، چون مىدانيم
هر دو نمىشود و الا هر دو را مىخواند، يك كدام بايد باشد، مىگويند اين تعارض دو
تا روايت است، كه اسم او را مىگذارند تعارض عرضى. حالا اگر قاعده تخيير اينجا
باشد، شما در رساله انتخاب بكن، بنويس نماز جمعه واجب است، يا آنطرف را بگير، بگو
نمازجمعه حرام است. بحث ما الان تخيير تعبدى است، فتواى دادن روى اوست، اما تخيير
عقلى معنايش اين است كه انسان يا فاعل است ياتارك، براى اينكه نمىشود نه فاعل
باشد نه تارك. يا فاعل است يا تارك، اين مىشود تخيير عقلى. آنجا در باب برائت
اينطور است كه دوران امر بين محذورين است، لذا بعضى از فقهاء در آنجا گفتهاند
تخيير شرعى نه، تخيير عقلى هم نه، بلكه تخيير تكوينى است. تخيير تكوينى يعنى چه؟
گفتهاند يعنى نگو كه عقل چه مىگويد، نگو شرع چه مىگويد، تو تكوينا يا تارك هستى
يا فاعل و اين روايت ظاهرا آن تخيير عقلى را مىگويد، براى اينكه مىگويد دو تا روايت
با هم متعارضند، يكى امر مىكند، يكى نهى مىكند، فرمودهاند تا دسترس پيدا نكنى،
انت فى سعةٍ، يا فاعل هستى يا تارك.
روايت 6: «قال
الكلينى: و فى رواية اخرى بايهما اخذت من باب التسليم و سعك». من باب التسليم،
يعنى نسبت به شارع بده. يك دفعه از نظر تكوين يا فاعل است يا تارك، اگر فاعل شد،
نسبت به شارع نمىدهد، اگر هم تارك شد، نسبت به شارع نمىدهد، يك دفعه فاعل است،
نسبت به عقل نمىدهد، يك دفعه هم تارك است نسبت به عقل نمىدهد، براى اينكه يا
فاعل است يا تارك تكوينا. اما يك دفعه مىخواهد نسبت بدهد، بگويد عقل من مىگويد
اين، اين نمىشود، بخواهد بگويد شرع مىگويد اين، بايد دليل داشته باشيم. مرحوم
كلينى مىفرمايند در يك روايتى آمده كه دو تا روايت وقتى متعارض شد، نسبت بده به
شارع تخيير را، اين مىشود تخيير شرعى.
روايت اول اينجور
بود كه يرجئه حتى يلقى من يخبره، فهو فى سعة حتى يلقاه». در آن روايت تسليم نبود،
لذا ايراد مااين بود كه و هو فى سعة حتى يلقاه ارشاد است، يا فاعل است يا تارك.
اما اين روايت اين نيست، بلكه مىفرمايد: بايهما اخذت من باب التسليم و سعك، يعنى
من مىگويم تخيير. اين روايت خوب است. آن روايت اول مىگويد: «يرجئه حتى يلقى من
يخبره»، يعنى توقف، بعد از توقف مىگويد در زمينهاى كه هنوز نتوانستهاى رفع شبهه
بكنى يا فاعلى يا تارك، امااول گفت توقف. اين روايت نمىگويد توقف، بلكه اين مىگويد:
«بايهما اخذت من باب التسليم و سعك». دلالت او خوب است، ولى سند او معلوم نيست،
چون فرموده: و فى رواية اُخرى. لذا روايت مرسله كلينى است و ازنظر سند ناتمام است.
در روايت پنجم سند درست بود، دلالت ناتمام بود، اما در اين روايت شش دلالت خوب
است، سند ناتمام است.
روايت 19: «قال
الكلينى فى اول الكافى: اعلم يا اخى انّه لا يسع احدٌ تمييز شىءٍ مما اختلفت
الرواية فيه عن العلماء»؛ هيچ عالمى نمىتواند در وقتى كه دو تا روايت باهم تعارض
كرد تمييز بدهد حق را از باطل، «برايه الا ما اطلقه العالم عليهمالسلام». بخواهد
خودش انتخاب بكند، نمىشود، بايد عالم يعنى امام عليهالسلام او را راهنمايى كند،
«بقوله: اعرضو هما على كتاب اللّه عزوجل». كه امام عليهالسلام ما را اينجورى
راهنمايى كرده است: «فما وافق كتاب اللّه عز و جل فخذوه وما خالف كتاب اللّه
فردوه». اين يك تمييز حق از باطل، يك تمييز دو روايت ازيكديگر.
«(و قوله
عليهالسلام: دعوا ما وافق القوم فان الرشد من خلافهم»؛ هر كدام مخالف با عامه است
او را بگير، هركدام موافق است او را رها كن، فان الرشد فى خلافهم.
«و قوله عليهالسلام: خذوا بالمجمع عليه فان المجمع
عليه لا ريب فيه». خذ بما اشتهر بين اصحابك فان الجمع عليه لا ريب فيه. اين هم يك
مرجح. «و نحن لا تعرف من ذلك الا اقله»؛ و ما نمىيابيم الا اقل را، يعنى قدر
متيقن را. «لا نجد شىء احوط و لا اوسع من رد علم ذلك كله الى العالم
عليهالسلام». بايد نگوييم واجب است، بگوييم حرام است، يعنى توقف؛ بايد رد كنيم
علم او را به عالم يعنى به امام عليهالسلام «و قبول ماوسع من الامر فيه»؛ و قبول
بكنيم آنچه به ما سعه داده شده است، «بقوله عليهالسلام بايهما اخذتم من باب
التسليم و سعكم». ما اين را يافتيم هم احوط است و هم
اوسع، بهتر از همه چيز، تخيير است. ايشان اينجور مىگويند: ولو ترجيح هم در كار
باشد، ترجيحها را نگير، بگو تخيير، اين هم احوط است و هم اوسع. حالا اين روايت
نيست كه صاحب وسايل نقل مىكند و خودشان مىگويند: قال الكلينى فى اول الكافى. و
مرحوم كلينى در اول كافى روايات را گرفتهاند و آن روايات را به اين صورت در
آوردهاند، كه اول مىفرمايند مرجح، مرجحات را نقل مىكنند بعد از مرجحات
مىفرمايند توقف. توقف به معنا اينكه فتوا روى اونده، بعد از آن مىگويند تخيير و
اين هم احوط است و هم اوسع. لذامعناى حرف مرحوم كلينى را نمىفهميم يعنى چه.
آقايان ديگر هم
زياد روى او بحث كردهاند كه اين حرف كلينى يعنى چه. اولاً چه جورى مرحوم كلينى
اين روايات ترجيح را از كار انداختهاند؟ روايت مقبوله كه بعد مىآييم مىخوانيم،
مىگويد آقا دو تا روايت با هم متعارض است، چه كنم؟ مىفرمايند: خذ بما اشتهر بين
اصحابك فان المجمع عليه لا ريب فيه. حالا اين را مرحوم كلينى حمل كردهاند بر
استحباب، مىگويند ولو اينكه يك كدام مشهور و يك كدام غير مشهور است تو در سعه
هستى و اين هم احوط است و هم اوسع. اين فرمايش ايشان يعنى چه؟ فرمايش بعدى ايشان كه
مىفرمايند توقف، كه مىفرمايند: «و نحن لا نعرف من ذلك الا اقله». و ما اين
مرجحات را نمىشناسيم الا اقل او را، اين اقل يعنى چه؟ آيا توقف، يعنى دو تا روايت
كه با هم متعارض شدند تو توقف كن؟ يا اينكه اقله را بعد خودش معنامىكند يعنى
تخيير؟ لذا اين لا نعرف من ذلك الا اقله، اين هم مجمل است، يعنى چه؟
حالا بعدش
مىفرمايند تخيير احوط است، يعنى اذا دار الامر بين يك روايت مشهور و يك روايت غير
مشهور، من روايت مشهور را بگيرم بهتر است يا يك روايتى كه غير مشهور است؟ ايشان
مىفرمايند احوط و اوسع تخيير است. در حالى كه اگر يك روايت مشهور باشد و يكى غير
مشهور احوط اين است كه مشهور را بگيريم هم روى دوران امر بين تعيين و تخيير و هم بالاخره
اگرمشهور را بگيرم اگرمخير باشم، مشهور را گرفتهام، اگرمعين هم باشد مشهور را
گرفتهام، پس احوط اين است كه مشهور را بگيرم. لذااين احوط در كلام ايشان، كه
مىفرمايند احوط تخيير است، اين را هم نمىدانيم يعنى چه.
آن وقت باز هم يك
حرف ديگر باقى مىماند، مثل اينكه مرحوم كلينى مىگويند ازنظر شرعى توقف، ازنظر
عقلى تخيير، براى اينكه عبارت اينجورى است: «و لا نجد شيئا احوط و لا اوسع من ردّ
علم ذلك كله الى العالم عليهالسلام» (يعنى توقف) و قبول ما وسع من الامر فيه
بقوله عليهالسلام: بايهما اخذتم من باب التسليم و سعكم»، يعنى از نظر عقيده توقف،
ازنظر عمل تخيير. آن وقت مىگويد تخيير عقلى، اين است كه در مقام فتوا توقف كند،
اما در عمل يا تارك است يا فاعل، بنابراين اوسع است. احوط او را نمىشود درست
كنيم، اما اوسع او را مىشود درست كرد. اينها خيلى حرف دارد، براى اينكه مشكلتر
از تنبيهات استصحاب همين تعادل و تراجيح است.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «و لا نجد
شيئا احوط و لا اوسع من رد علم ذلك كله الى الحاكم عليهالسلام». محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، 8 جلد، چاپ سوم، دار الكتب الاسلاميه،
تهران، 1388 هـ. ق ج1، ص 9.
- «و حينئذ فهل يحكم بالتخيير او
العمل بما طابق منهما الاحتياط... المشهور و هو الذى عليه
الجمهور الاول للاخبار المستفيضة بل المتواترة فيه». شيخ مرتضى انصارى، همان كتاب،
ج2، ص447.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، همان كتاب، ج 18، ص 77، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح
5.
- شيخ محمد حسن
حر عاملى، همان كتاب، ح 6.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، همان كتاب، ص 80، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح 19.
- شيخ محمد بن حسن حر عاملى، وسائل
الشيعه، همان كتاب، ج 18، ص 87، باب 9 از ابواب
صفات قاضى، ح 39.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، همان كتاب، ج 18، ص 87، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح
39.