اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
فصل آخرى كه مرحوم
شيخ عنوان فرمودهاند در باب تعادل و تراجيح اين است كه آيا
امارات غير معتبره مىتواند مرجّح شود يا نه و همچنين آيا اصول عمليه مىتواند
مرجّح شود يا نه؟ امارات غير معتبره مثل مثلاً شهرت متاخرين، يا اشهر در كلمات
فقهاء. آيا اين شهرت متاخرين يا اشهر مىتواند مرجّح واقع شود يا نه؟ يا قياس يك
امر ظنى است، اما غير معتبر حالا اگر دو تا روايت يك كدام موافق با قياس باشد،
ديگرى مخالف با قياس باشد، آيا آنكه موافق با قياس است ـ يعنى با اماره غير معتبره
است ـ مىتواند مرجّح واقع شود يا نه؟ و به عبارت ديگر اگردو تا روايت داشته باشيم
يكى مظنون، اما بظن غير معتبر و يكى موهوم، يعنى ظن غير معتبر موافق با او نباشد.
مىدانيد در اصول اينجور عنوان كردهايم كه هر مظنهاى حجت نيست الا ما اخرجه
الدليل. آيا اين ظن غير معتبر مىتواند مرجّح باشد؟ چنانچه مثلاً اگر استصحاب
موافق شد با يكى از دو روايت، آيا استصحاب مىتواند مرجّح واقع شود يا نه؟
مرحوم شيخ انصارى
فرمودهاند بله. هم راجع به ظن معتبر او گفتهاند آرى، هم راجع به اصول عمليه و
ايشان مىفرمايند در دو روايت در وقتى تخيير است كه صددرصد تكافأ است ـ مثل هم باشد
ـ اما اگر متكافئين نباشد و يك كدام بچربد ولو اينكه آن اصلى از اصول باشد و ظن
غير معتبر باشد، فرمودهاند كه آن مقدم است و جاى تخيير و توقف نيست.
مرحوم شيخ انصارى
دو تا دليل دارند: يكى اينكه مىفرمايند ما از مرجّحات منصوصه تعدى مىكنيم به
مرجّحات غير منصوصه. چرا؟ براى اينكه در رواياتى كه ترجيح ذكر شده يك علت آورده
شده، كه آن معمم است و مخصص و آن علت اين است كه مىفرمايد دع الشاذ النادر فان
المجمع عليه لا ريب فيه. مىفرمايند اين لا ريب فيه اضافى است، يعنى دو تا روايت
را بسنج، او نسبت به آن ريب ندارد. معنايش اين است كه هر دو روايتى كه يك كدام بر ديگرى
بچربد، آن به نسبت به او لا ريب فيه است، پس بايد او را گرفت. يا در باب تقيه
مىفرمايند آن روايتى كه مخالف با عامه است را بگير، فان الرشد فى خلافهم.
مىفرمايند اين فان الرشد فى خلافهم اضافى است، نه اينكه اين بذاته رشد باشد، آن
نداشته باشد و اضافى معنايش اين است كه اگر يك كدام بر ديگرى بچربد، يكون فيه
الرشد. به عبارت ديگر رشد را معنا كردهاند، يعنى مرجّح و عدم مرجّح. مىفرمايند
اين مرجّحات اصلاً خصوصيت ندارد و ما از روايات اهل بيت عليهمالسلاممىفهميم كه
دو تا روايت اگر با هم تعارض كرد، اگر مرجّح دارد مرجّح و اگر مرجّح ندارد تخيير و
توقف. اين حرف اول
ايشان.
حرف دوم مرحوم شيخ
اين است كه مىگويد يك قاعدهاى داريم كه مشهور
به او عمل كرده است و آن لزوم العمل به اقوى الدليلين است. اگردو تا دليل داشته
باشم كه يكى اقوى از ديگرى باشد، لازم است به اقوى الدليلين عمل كنيم؛ لزوم العمل
به اقوى الدليلين. مىفرمايند بنابراين ما نحن فيه اينجورى است كه اگر يك كدام
اماره غير معتبره دارد، يك كدام ندارد، اين اقواى از اوست، پس بايد اقوى گرفت وقوى
را رها كرد. اين خلاصه حرف مرحوم شيخ است. و اين لزوم العمل به اقوى الدليلين را
من ياد ندارم كه در جاى ديگرى فرموده باشند و اينجا دو دفعه تعدى از مرجّحات
منصوصه به غير منصوصه را مرحوم شيخ فرمودهاند. حرف مرحوم شيخ انصارى برمىگردد به
اينكه ما تعدى مىكنيم ازمرجّحات منصوصه به غير منصوصه، معنايش اينجور مىشود كه
دو تا روايت كه با هم تعارض كردند تساقط عقلى نه، براى اينكه شارع مىگويد نه.
حالا كه تساقط نه چه كنيم؟ اگر ترجيح در كار است ترجيح و الا توقف و اگرتوقف نه،
نوبت به تخيير مىرسد و مرجّح هم فرق نمىكند كه منصوص باشد يا غير منصوص باشد.
مرحوم آخوند هر دو
دليل ايشان رادر كفايه رد مىكنند، مىفرمايند: اما اينكه گفت تجاوز مىكنم از
مرجّحات منصوص به غيرمنصوص دو تا اشكال دارد: يكى اينكه اگر اينجور باشد، اطلاقات
تخيير، اطلاقات توقف ديگر مصداق پيدا نمىكند و پيدا نمىكنيم جايى كه دو تا روايت
صددرصد مثل هم باشد خواه ناخواه خيلى كم پيدا مىشود كه دو تا روايت من حيث
الترجيح صددرصد تكافؤا باشد. مرحوم آخوند مىگويد شماى شيخ چيزى را كه مرحوم كلينى
مىفرمايد هيچ چيزى در باب تعادل و تراجيح بهتر از تخيير نيست، آمدهايد او را حمل
كردهايد به فرد نادر.
اشكال خوبى است.
يك اشكال ديگر هم
مرحوم آخوند به مرحوم شيخ دارند كه آن هم حرف خوبى است مىفرمايند اگرحرف شما درست
باشد، چرا امام عليهالسلام در مقبوله عمربن حنظله اينقدر معطل كردند؟ بايد يك
قاعده كلى مىگفتند و آن اينكه وقتى دو تا روايت با هم تعارض كردند، اگر ترجيح در
كار است ترجيح و الا تخيير چرا اين را نگفتند؟ اين قاعده كلى را نشان ندادن دليل
بر اين است كه مرجّحات بايد منصوصه باشد و مرجحاتى كه از خودشان مىگيريم، يكى شهرت
است، دوم موافقت كتاب و سوم مخالفت با عامه است و ديگر مرجحى نداريم به غير از اين
سه مرجّح. مرحوم آخوند با آن قواعدى كه داشتند اين سه مرجّح را حمل بر استحباب
كردند و حرف مرحوم آخوند مىرسد به اينجا كه مرجّحات منصوصه به درد مىخورد و اما
مرجّحات غير منصوص، به درد نمىخورد تا ما بخواهيم بحث او را بكنيم و بگوييم اگرما
مرجّح غير منصوصه داشته باشيم و حجت، آيا مىتواند مرجّح باشد يا نباشد. بلكه شما
مرجّح منصوص حجت هم داشته باشيد به درد نمىخورد، چه رسد به مرجّحات غير منصوصه،
مثل امارات غيرمتعبره.
مىفرمايند اما
دليل دوم مرحوم شيخ كه فرمودهاند عمل به اقوى الدليلين، فرمودهاند اين شهرت را
داريم كه لازم است عمل كنيم به اقوى الدليلين. مىفرمايند مراد ازاين اقوى
الدليلين يعنى اظهر و ظاهر، يعنى جمعهاى عرفى. اين را اجماع داريم، اما اجماع
داشته باشيم بر اينكه لا حجتها را اقوى الدليلين بگوييم، چنين دليلى ما نداريم.
آنكه دليل داريم و در ميان فقهاء هم مشهور است اين است كه اگر يك كدام ظاهر شده و
ديگرى اظهر، اظهر را بگير. يك كدام نص است و يك ظاهر، نص را بگير. يك كدام عام است
و يك كدام خاص است، خاص را بگير. يك مطلق است و يك كدام مقيد است، مقيد را بگير و بالاخره
عرفا يك كدام مقدم است بر ديگرى. لازم است آنكه مقدم است بر ديگرى عرفا، آن را
بگيريم و از لزوم عمل به اقوى الدليلين اين مراد است. اما لزوم عمل به اقوى
الدليلن ولو به هرچيز اينها وجه ندارد و علاوه بر اينكه وجه ندارد، حجت نيست، آنكه
حجت است در ميان فقهاء اين است كه حمل ظاهر بر اظهر مىكنند، حمل ظاهر برنص
مىكنند، حمل مطلق بر مقيد مىكنند حمل عام بر خاص مىكنند. اما جائى نداريم كه
حمل اضعف بر اقوى بكنند، به معنا اينكه حمل ضعيف بر قوى كنند، اقوى را بگيرند و
قوى را رها كنند ولو اينكه حجت هم نباشد. مثلاً دو تا دليل با هم معارضه كرده است
و هر دو مرسل است، اما مرسِل يكى كلينى باشد و يكى شيخ، بگوييم آنكه مرسِل او
كلينى است، او را بگير، براى اينكه اقوى است. هيچ كس نگفته است. انصافا اين دو تا
رد مرحوم آخوند به شيخ بزرگوار، را دو رد خوبى است و ما بخواهيم بگوييم امارت غير
معتبره در بحث ما حجت است، وجهى ندارد. على كل حال اگر عرض من باشد حرف شيخ
بزرگوار سالبه به انتفاء موضوع است و اگر عرض من را نپذيريد حرف مرحوم آخوند خوب
حرفى است و آن اينكه آقاى شيخ اينكه شما مىخواهيد از مرجّحات منصوص به غير منصوص تجاوز
بكنيد براى اين علتها، لازمه اين حرف شما اين است كه اطلاقات تخيير حمل بر فرد
نادر بشود.
اشكال دوم اين است
كه بايد يك قاعده كلى را بگويند و در باب مرجّحات يك قاعده كلى را نفرمودهاند.
اينها دليل بر اين است كه فان الرشد فى خلافهم، فان المجمع عليه لاريب فيه اينها
براى تقريب ذهن است، نه از باب عليت كه معمم و مخصص باشد.
اما قياس، دو قسم
است: يكى قياس در احكام و يكى هم قياس در موضوعات. قياس در احكام مثل اينكه ما
حكمى را بواسطه حكم مماثل استنباط بكنيم؛ كه دو تا حكم مثل هم باشد و براى يكى از
حكمها دليل داشته باشيم، براى ديگرى دليلى نداشته باشيم عقل ما به قاعده مماثل
حكم را بياورد. كه مصداق كامل او روايت ابان بن تغلب است كه آمد خدمت امام صادق
عليهالسلام گفت يابن رسول اللّه اگر انگشت زنى را بريدند ديه او چقدر است؟ فرمود
ده شتر. عرض كرد اگر دو تا انگشت را بريدند؟ فرمود بيست شتر. گفت سه انگشت؟
فرمودند سى تا شتر. عرض كرد اگر چهار تاانگشت را بريدند چقدر؟ فرمود بيست شتر ابان
تعجب كرد چرا، چون عقل او مىگفت چهل تا شتر. به اين مىگويند قياس. اولى و دومى و
سومى دليل بود كه امام فرمود، چهارمى را خودش قياس كرد، گفت چهل تا شتر. گفت يابن
رسول اللّه اين را در كوفه از قول شما به ما مىگفتند و ما مىگفتيم اين حكم
شيطانى است و اين مال امام صادق عليهالسلام نيست. حضرت عصبانى شدند و فرمودند
مهلاً مهلاً يا ابان السنة اذا قيست محق الدين»؛ اگر بخواهى قياس
كنى دين نابود مىشود و دين نابود شد بواسطه قياس ابو حنيفه و همچنين بواسطه
استحسانهاى مالك. حضرت فرمودند قياس نكن. لذا شيعه مىگويد حكمى را نمىشود
بواسطه حكم ديگر بيرون بياوريم.
بله شيعه در اينجا
يك فحوى دارد، كه اسم او را اولويت هم مىگذارند ـ اولويت قطعيه ـ مثالى كه صاحب
قوانين زده اين است كه اگر گفت لا تقل لها اف شما بافحوى مىگوييد لا تفربهما
بطريق اولى. به اين مىگويند فحواى اولويت. اگر دليل گفت به پدر و مادر نمىشود
بگويى ازجر، يعنى اگر آنها به تو كتك زدند تو حق ندارى به آنها بگويى چرا كتك زدى.
اگر نشود به آنها ازجر گفت، بطريق اولى نمىشود به گوش آنها زد. اينها قياس اولويت
است. اين را عرض كنم كه اينجاها خيلى بايد با عصاى احتياط راه رفت، براى اينكه
خيلى جاها عقل ما حسابى كار مىكند اما بعد مىبينيم يك قياس حسابى درست كرده است.
لذا بايد در فقه تعبد ما كار كند. اين بحث ناقص است، ان شاءاللّه فردا صحبت
مىكنيم.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «اما المراحجات الخارجيه: فقد اشرنا
الى انها على قسمين الاول ما يكون غير معتبر بنفسه، والثانى ما يعتبر بنفسه بحيث
لو لم يكن هناك دليل، كان هو المرجح». شيخ مرتضى انصارى، همان كتاب، ص 513.
- «ثم الدليل
على الترجيح بهذا النحو من المرجح ما يستفاد من الاخبار من الترجيح بكل ما يوجب اقربية
احدهما الى الواقع و ان كان خارجا عن الخبرين ...». همان.
- «ومن هنا
يمكن ان يستدل على المطلب بالاجماع المدعى فى كلام جماعة على وجوب العمل باقوى
الدليلين». همان كتاب، ص 514.
- «وقد عرف انّ التعدى محل نظر بل
منع». محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول، ص 522.
- «وان الظاهر
من القاعدة هو ما كان الاقوائية من حيث الدلية و الكشفية؛ و كون مضمون احدهما مظنونا
لاجل مساعدة امارة ظنية عليه لا يوجب قوةً فيه من هذه الحيثيّة»، همان.
- محمد بن
يعقوب كلينى، الكافى، 8 جلد چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1367 هـ. ق ج 7،
ص 3، باب «الرجل يقتل ابنه و ابن يقتل ابنه و ابن يقتل اباه و امه»، ح 6.