اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
سه تا دليل آوردهاند
براى اينكه تقليد در اسلام نيست. دليل اول اين است كه يك قياس كردهاند، گفتهاند
در عقائد كه مسلم تقليد نيست؛ مخصوصا در عقائد با آن همه مشكلى كه تقليد نيست و
همين طور كه در عقائد تقليد نيست، پس در احكام هم نبايد تقليد باشد و بايد احكام
را از روايات اهل بيت عليهمالسلام گرفت و طبق روايت جلو رفت. اما از مجتهد
نمىتوان تقليد كرد، همانطور كه در اصول دين نمىتوان تقليد كرد.
معمولاً اين دليل
را جواب دادهاند به اينكه تقليد در اعتقادات را كه مىگوييم جايز نيست، براى خاطر
اين است كه اعتقادات اصول دين است و اصول دين را با اجتهاد در چند روزى مىتوان
ياد گرفت و اما احكام يك عمرى مىخواهد، آن هم عمر طلبگى و قياس كردن فروع دين به
اصول دين هم قياس مع الفارق است. مرحوم شيخ انصارى اينجور جواب دادهاند، بعدش هم
مرحوم آخوند در كفايه اينجور جواب دادهاند.
اين جوابى كه مرحوم
شيخ انصارى و ديگران دادهاند خوب است اما يك مقدارى بايد دربارهاش حرف بزنيم.
بعضى از بزرگان، من جمله مرحوم آخوند در كفايه و استاد بزرگوار ما مرحوم علامه
طباطبائى در بحثهايشان مىگويند مطلق قواعد، تقليد بردار نيست و حتى مرحوم آخوند
و همچنين علامه طباطبائى در حاشيه بر بحارشان مىفرمايند اصلاً خبر واحد در احكام
حجت است، اما در اعتقادات حجت نيست؛ كه مرحوم آخوند يك قدرى پا را بالاتر گذاشتهاند
و گفتهاند خبر واحد در تاريخ هم حجت نيست، خبر واحد در اخلاق هم حجت نيست و خبر
واحد مختص به احكام است، آنجا كه به قول مرحوم آخوند اثر عملى داشته باشد.
اگر اين حرف باشد،
جواب مسئله داده نمىشود و اينكه اعتقادات كم است و احكام زياد است پس عامى
مىتواند در اعتقاداتش مجتهد بشود و احكام را نمىتواند، اين جواب نمىشود. براى
اينكه اعتقادات به اندازه احكام است. پروردگار عالم، اصل وجودش، همه صفاتش، عين
ذات بودن صفانش و آن بحثهاى كلامى كه راجع به خدا در كلام شده ولو مراتب دارد،
اما بالاخره اگر شما گفتيد اعتقادات همه همه عقلى است و خبر واحد در او حجت نيست و
تعبد نيست، اين كتابهايى كه دركلام نوشته شدهاست، مثلاً مرحوم حاجى سبزوارى «رضوان
اللّه تعالى عليه» منظومه او تقريبا ثلث او بلكه بيشتر در مبدأ ومعاد است، راجع
به عدالت و مسئله جبر و تفويض مسئله قضا و قدر و مسئله بداء، اينها تعبد در او راه
ندارد؛ راجع به قرآن، راجع به نبوت، يك جلد كفاية الموحدين راجع به پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلماست، راجع به نبوت است. همچنين راجع به امامت، كتاب
پرارزش الغدير راجع به امامت است راجع به معاد، از وقت مرگ تا برسد به آنجا كه
جهنمىها جهنم بروند و بهشتىها بهشت، يك جلد كتاب قطور مىخواهد و اينكه مىگويند
اعتقاديات كم است و عامى مىتواند مجتهد باشد، اما دراحكام نمىتواند، اينجور نيست
بلكه به اندازه احكام، اعتقادات هست. ما هشت سال اسفار پيش استاد بزرگوارمان علامه
طباطبائى خوانديم، بالاخره نتوانستيم تمام كنيم. همه اينها از اعتقادات است. حالا
اينها نه، خذ الغايات و الترك المبادى بخواهيم بگوييم عامى مبادى او را نخواند،
اما نتايج فلسفه را با اجتهاد ياد بگيرد. درمبدأ و معادش نمىشود، چه رسد در
چيزهاى ديگر همانطور كه آن مجتهد مىخواهد، آن هم مجتهد مىخواهد.
لذا اين حرف كه
مشهور شده، من جمله مرحوم آخوند و مرحوم علامه در بحث هايشان بخواهند بگويند خبر
واحد در احكام حجت است، اما در غير احكام نمىشود و غير احكام، عقليات و اعتقادات
است و در اعتقادات ما بايد مجتهد باشيم نه مقلد، اشكال اين آقا وارد است كه بگويد
همانطور كه دراعتقادات شما مىگوييد تقليد نه، در احكام هم نه، چه فرقى مىكند؟ پس
اينكه مرحوم آخوند اينجا جواب مىدهند كه اعتقادات كم است و قامض هم نيست، براى
اينكه هر كسى مىتواند فراخور حال خودش اصول دين را ياد بگيرد، پس تقليد در آنجا
حرام است. اگر اين جواب باشد خوب است، امااين جواب با آن حرف مرحوم آخوند كه
مىفرمايند تعبد در اعتقادات نيست، خبر واحد در اعتقادات حجت نيست، سازگارى ندارد،
براى اينكه اعتقاداتى كه مرحوم آخوند و علامه طباطبائى مىگويند، مطلق اعتقادات را
مىگويند، يعنى تمام خصوصياتى كه مربوط به فقه نيست، اينها را اسم او را
مىگذارند اعتقادات.
بله اگركسى بگويد
تقليد آنجاست كه فكر كشش نداشته باشد و الادر همه چيز ما بايد مجتهد باشيم، يااگر
بخواهيم تقليد نكنيم هرج ومرج لازم مىآيد. بناى عقلاء يا عقل مستقل اينجور به ما
مىگويد: آنجاها كه انسان بتواند اجتهاد كند، درهر چيز بايد اجتهاد كند و آنجا كه
نتواند اجتهاد كند، يا اگر بخواهد اجتهاد كند هرج و مرج لازم مىآيد، درهر چيز
بايد تقليد كند. اگر كسى اين را بگويد كه ما اين را مىگوييم، آن وقت مىشود
بگوييم در اعتقادات تقليد نيست، پس در احكام هم نباشد. جوابش اينكه در اعتقادات
راجع به اصول دين، زود مىتواند ياد بگيرد، اما در مابقى اعتقادات كه اگر بخواهد
ياد بگيرد، بايد طلبه بشود، در همانجا بايد تقليد كرد. يعنى شب اول قبر و نكير و
منكر و عالم برزخ، اينها تقليدى است، به معنا اينكه به او مىگويند اينجورى است،
مىگويد قبول. و همين جور كه در باب طهارت مىگويند يك مرتبه آب بريز؛ مىگويد چشم.
در اعتقادات معمولاً تقليد است و اينكه مىگويند خبر واحد در اعتقادات حجت نيست،
اين خلاف سيره است. اين را گرچه گفتيم علامه طباطبائى فرمودهاند، حتى مرحوم آخوند
در اول جلد دوم كفايه مىفرمايند ظواهر راجع به تاريخ در قرآن هم حجت نيست. البته اين يك
اشتباه بزرگ و يك غفلت بوده، اما بالاخره مرحوم آخوند اين را مىگويند.
به ايشان مىگوييم
دراعتقادات خبر واحد حجت است، ظواهر حجت است، سيره براى حجيت او داريم، عقل براى
حجيت او داريم و همين جور كه عقلاء راجع به احكامشان خبر واحد را حجت مىدانند،
راجع به تاريخ هم خبر واحد را حجت مىدانند، راجع به اخلاق هم خبر واحد را حجت
مىدانند. عقلاء فرقى نمىگذارند در سند و ظواهر، درخبر واحد و در خبر غيرواحد بين
نص و ظاهر؛ عقلاء ظواهر قرآن شريف را من اوله الى آخره حجت مىدانند، خود قرآن شريف
ظواهرش را حجت مىداند. بنابراين ظواهر و من جمله خبر واحد در تعبديات حجت است،
يعنى در احكام در اخلاق حجت است، در تاريخ حجت است، من جمله در عقائد هم حجت است.
وقتى در عقائد حجت شد، خواه ناخواه اينجور مىشود: آنجاها كه من مىتوانم اجتهاد
كنم ـ چه احكام و چه تاريخ چه اخلاقيات و چه اعتقاديات ـ بايد اجتهاد كنم. دليلش
هم اينكه همين جا مرحوم آخوند مىگويند در تقليد، تقليد نيست، درتقليد اعلم تقليد
نيست و اينكه مىگويند بايد اجتهاد كنيد، در احكام است و اما همين جا مرحوم آخوند
يك دورى درست مىكنند و بالاخره همين كه در رسالههاى عمليه آمده كه در تقليد تقليد
نيست. اينكه در تقليد تقليد نيست در تقليد اعم تقليد نيست در موضوعات تقليد نيست،
همه اينها اين است كه فكر تو كشش دارد، تعبديات و تقليد آنجاهاست كه فكر كشش
نداشته باشد و اما اگر فكر ما كشش داشته ـ در هر چيزى ـ بايد تقليد را بگذاريم
كنار و بايد اجتهاد كنيم. يك عامى بخواهد بدون تقليد قاعده تجاوز درست كند، ممكن
نيست، چنانچه راجع به خصوصيات بخواهد جبر و تفويض درست كند، ممكن نيست. اما بخواهد
بگويد خداهست، مثل آن پيرزن كه دست را از چرخ برداشت وگفت اين چرخ متوقف بر دست من
است. اين چرخ عالم چه طور مىتواند مُحرك نداشته باشد! اينجا اجتهاد براى او ممكن
است. هر كجا كه مىتواند اجتهاد كند، تقليد نيست. بله گاهى مىتواند اجتهاد بكند،
اما اگر بخواهد اجتهاد كند هرج و مرج لازم مىآيد، يعنى همه بايد طلبه بشوند، اين
هم بناى عقلاء روى او نيست. لذا مىگويند چون هرج و مرج مىشود، به عنوان ثانوى بايد
تقليد كرد. «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة». يك دسته بايد
بيايند طلبه شوند، يك دسته هم بايد بروند بازار و يك دسته هم بايد بروند دانشگاه
تا چرخ زندگى بچرخد.
اين عنوان ثانوى
است. آن وقت به عنوان ثانوى مىگوييم تقليد آرى.
بنابراين اگر
بپذيريد حرف من را و آن اين است كه تقليد درمطلق اعتقادات جايز است مگر آنجا كه
بتوانيم اجتهاد كنيم، آن وقت اين سؤال و جواب درست درمى آيد. سوال اين بود كه
دراعتقادات تقليد جايز نيست، پس در احكام هم جايز نيست. جوايش اين است كه نه بلكه
در اعتقادات تقليد جايز نيست، در احكام هم تقليد جايز نيست، مگر اينكه هرج ومرج
لازم بيايد، كه در اعتقادات تقليد جايز مىشود، در احكام هم تقليد جايز است. يا
اينكه مراد از اعتقادات آنجا را بگيريم كه فكر ما كشش داشته باشد، بگوييم تقليد
جايز نيست، دراحكام هم مىگوييم آنجا كه فكر ما كشش داشته باشد تقليد جايز نيست،
مثل همين كه در تقليد، تقليد نيست. اين اشكال اول.
اشكال دوم اينكه
تمسك كردهاند به آياتى كه مىگويد تقليد جايز نيست. «انا وجدنا آبائنا على امة و
انّا على آثارهم مقتدون». كه پيامبرها به
اينها مىگفتند بت نپرستيد. مىگفتيد پدرمان چنين كردند، ما هم مىكنيم؛ پدرمان بت
پرست بودند، ما هم به تبع آنها بت مىپرستيم. گفتهاند: ببين اين آيه شريف مىگويد
تقليد جايز نيست، حالا چه در احكام باشد، چه در اعتقادات باشد و چه در اخلاقيات.
مرحوم شيخ و مرحوم
آخوند و ديگران جواب دادهاند كه اين تقليد جاهل از جاهل است، براى اينكه نهى كه
مىكند، مىگويد باباى جاهل من بت مىپرستيد، من جاهل هم به تبع او بت مىپرستم و
بحث ما در تقليد جاهل از عالم است.
آيا اين منظور
است؟ يا اينكه بگوييم آيه شريفه مربوط به عرفيات است نه مربوط به احكام و اعتقادات
و قانون تقليد كه رد شده، مربوط به عرفيات است و در عرفيات معلوم است كه تقليد
نبايد باشد و بايد اقتباس باشد؛ انسان بايد فكر كند، خوب و بد را از هم تمييز دهد،
خوب را بگيرد و بد را رها كند آنچه در اين آيه شريفه او مذمت شده، ضدّ او تعريف
شده است. «فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم
اللّه». پس آنكه آيه شريفه
مىگويد غير از آن است كه ما مىگوييم، چون قرآن تقليد در عرفيات را مىگويد. دليل
ديگر ان شاءاللّه فردا.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «و اما قياس المسائل الفرعية على
الاصول الاعتقادية ... فباطلٌ، مع انه مع الفارق، ضرورة ان الاصول الاعتقادية
مسائل معدودة بخلافها...». آخوند ملا محمد كاضم خراسانى، كفاية الاصول (مؤسسه نشر
اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418 هـ. ق) ص 541.
- رجوع شود به
كفاية الاصول، ص 377.
- «و دعوى العلم الاجمالى بوقوع
التحريف فيه ... و لو سلّم فلا علم بوقوعه فى آيات الاحكام و العلم بوقوعه فيها او
فى غيرها من الآيات، غير ضائر بحجّيّة آياتها، لعدم حجّيّة سائر الايات آيات»،
كفاية الاصول، ص 328.
- «مع احتمال انّ الذم انما كان على
تقليدهم للجاهل او فى الاصول الاعتقادية الّتى لابدّ فيها من اليقين». كفاية
الاصول، ص 541.