اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره جمله لا ضرر و لا ضرار بود كه
هر كسى جورى معنا كرده بود. يك معنا كه شيخ بزرگوار فرموده بود مجاز در تقدير بود.
حقيقت ادعائيه را هم مرحوم آخوند و شاگردانشان فرموده بودند. حقيقت واقعى را مرحوم
حاج شيخ و مرحوم نائينى «رضوان اللّه تعالى عليهما» فرموده بودند، كه رد و ايراد
او را كرديم و گفتيم حرف مرحوم حاج شيخ بلا اشكال است و اشكال حضرت امام را هم
گفتيم وارد نيست و اگر كسى اين را نپسنديد، حرف مرحوم آخوند با ذوق انسان بهتر از
حرف مرحوم شيخ است و اگركسى حرف مرحوم آخوند را نپسندد، خواه ناخواه منحصر مىشود
به حرف مرحوم شيخ انصارى. دو تا قول ديگر درمسئله هست كه بايد بحث كنيم.
مرحوم شيخ الشريعه كه گفتم يكى ازمراجع و
اساتيد بزرگ در زمان همين مرحوم نائينى و مرحوم آقا ضياء ومرحوم آقا سيد ابوالحسن
بودهاست، ايشان لا ضرر و لا ضرار را به معناى نهى گرفته است و گفته است معناى او
اين است كه لا يضر احدٌ باحدٍ؛ نبايد مسلمان به مسلمان ضرر بزند. بعد هم روى
فرمايش خود چند مثال آوردهاند كه آنها مسلم است كه حرام است و گفتهاند پس لا ضرر
و لا ضرار هم دال بر حرمت است.
مثالى كه ايشان زدهاند اين است كه مىفرمايند
نظير «لا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج» است. مىگويد اين «فلا رفث و لا فسوق و لا
جدال فى الحج»، مسلم است كه حرام است و حتى كفاره دارد در حج و علاوه بر اينكه در حج
حرام است، هر سه تا در غير حج هم حرام است، براى اينكه رفث يعنى گناه، مثل نگاه كردن
فسوق مثل دروغ و غيبت كردن، جدالش هم مثل اينكه بخواهد حرف خودش را به كرسى بنشاند
با حق و نا حق. معنايش اين است كه بايد رفث و فسوق و جدال در حج نباشد. هم حرمت
تكليفى دارد و هم حرمت وضعى دارد، يعنى كفاره دارد.
مثال دوم: گفتهاند: «لا طاعة لمخلوقٍ فى
معصية الخالق»؛ انسان نمىتواند براى مردم گناه كند، مثل
اينكه خيلىها دينشان رامى دهند به ديگرى. گفته است اين لا طاعة نهى است؛ بايد
اطاعت مخلوق براى معصيت خالق نشود، متابعت از مخلوق كه منجر به معصيت خالق است،
بايد نشود.
مثال سوم، فرمودهاند: «لا هجر بين المسلمين
ثلاثة ايام». گفته است مسلمان كه نبايد با مسلمان قهر
كند، اما حالا اگر قهر كرد، سه روز حق دارد، اگر بيشتر از سه روز بخواهد قهر باشد،
روايات فراوانى است كه سلب اسلام از اوكرده است. گفته است در اين لا هجر بين
المسلمين، لاء نهى است؛ بايد هجرت بين مسلمانها نباشد، اگر باشد، اقلاً سه روز
باشد در مثال بعدى اين است كه گفتهاند: لا غش بين المسلمين، غش بين مسلمانها
نبايد باشد كه ايشانيك تحقيق كردهاند كه مسلم اين لاء تلو منهى واقع شده است.
نمىدانم مراد شيخ الشرئيه چيست؛ من بعيد
مىدانم كه بخواهد بگويد لاء ناهيه است. شما مىدانيد كه ما لاء نفى جنس داريم،
مثل همين مثالها، لاء نافيه داريم بمعنا لاى جنس، مثل لا رجلٌ فى الدار، يكى هم
لاء ناهيه داريم، كه شرط او اين است كه سر مضارع در بيايد، مثل لا تقم. لذا شرط
لاء ناهيه اين است كه پهلوى مضارع در بيايد و اما اگرمثل لا ضرر و لا ضرار، لا غش
بين المسلمين، لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق، لا رفث و لا فسوق و لا جدال، اينها
را بخواهيم لاء ناهيه بگيريم، معمولاً با هيچ لغتى جور نمىآيد. لذا اينكه
نمىشود، براى اينكه لاءناهيه شرط او اين است كه بر سر مضارع در بيايد. بخواهند بگويند
اين واقعا نهى است، مثل لا يُعيد است، همين طوركه لا يُعيد فعل مضارع است و معنايش
اين است كه اَعِدُ، اينجا هم غش مثل لا يعيد است، كه اخبار است، اما واقعا نهى
است. اگر مرادشان اين است، كه اين را همه مىگويند. يعنى همان معناى اولى است كه
مرحوم شيخ مىفرمودند لا حكم ضررىٍ؛ همان نهى است، حقيقت ادعائيه مرحوم آخوند هم
همان نهى است، حقيقت مرحوم نائينى هم همان نهى است. همه اشان مىگويند لا ضرر و لا
ضرار نهى است، نهى است كه به اين صورت در آمده است، كه بايد ببينيم معنايش چيست.
همان كه مجاز در تقدير را مىگويد، مىگويد نهى است، همان كه حقيقت ادعائيه را مىگويد،
مىگويد نهى است، همان هم كه حقيقت واقعيه را مىگويد، مىگويد نهى است، يك چيز
تازهاى مرحوم شيخ الشريعه نياوردهاند. شايدمراد شيخ الشريعه اين باشدكه بگوييم
اين لا رفث و لا فسوق و لا جدال، يا لا ضرر و لا ضرار مثل يُعيد است، يعنى راستى
انشاء نهى از او مىشود اين مرادشان باشد.
اگر اين باشد، يك حرف ديگر پيدا مىشود و
ظاهرا مرحوم شيخ الشريعه همين را مىخواهند بگويند، كه بخواهند بگويند نه اينكه لا
حكم ضررى فى الاسلام بطوركلى، بلكه لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام بمنزله لا يضر
احدٌ باحد است، مثل لاتُعيد كه در روايات ما زياد دارد كه جمله خبريه مىآيد. و
اگر يادتان باشد مرحوم آخوند در كفايه مىگفتند جمله خبريه اوجب در وجوب هم است و
جمله خبريه اوجب است بخاطر اينكه بقول حضرت امام مىفرمودند يك دفعه به پسرش
مىگويد غيبت نكن، اما يكدفعه خطاب به مردم مىكند و مىگويد اين پسر من غيبت
نمىكند، اين همان غيبت نكن است، اما ترغيب و تحريص مىكند به اين صورت كه غيبت
نكند مرحوم شيخ الشريعه اين را مىخواهند بگويند كه اين جملاتى كه گفتيم ـ من جمله
لا ضرر و لاضرار ـ انشاء نهى است، يعنى با اين جمله شارع مقدس را انشاء كردهاست.
اين حرف خوبى است، اشكال حرف اين است كه اگر
اين نهى باشد، آن وقت با كار پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم چه جور در
مىآيد؟ پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلمفرمودند برو اين درخت را بكن و
بيندار در مقابلش. مسلم اين حكم حكومتى بوده است، براى اينكه خود انصارى كه
نمىتوانسته اينكارها را بكند، پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم با آن
ولايتشان فرمودند برو درخت را بكن بينداز در مقابلش. آن وقت اگر حرف مرحوم شيخ و
حرف مرحوم آخوند و حرف مرحوم نائينى درست باشد، عالى در مىآيد و آن اين است كه
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم براى اين كارشان علت آوردند و آن اين است كه
ما در اسلام حكم ضررى نداريم و تو مىخواهى ضرر بزنى به اين، بنابراين من دستور
دادم كه درخت را بِكنند. لا ضرر و لا ضرار مىشود علت از براى حكم پيامبر يا كار
پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم. اين خوب است و اما اگر حرف مرحوم شيخ الشريعه
باشد كه لا يضر احدٌ باحد نهى باشد، معنايش اين است كه پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم علت آوردند براى كارشان به نهيى كه الآن مىكنند. اين نمىشود،
بايدحكم ضررى بطوركلى در اسلام نباشد و پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم كارى
بكنند و مصداق درست بكنند، بگويند علت او هم لا ضرر و لا ضرار و اما اگر نهى باشد
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم كار را بكنند بعد هم نهى او را بكنند و آن
نهى بخواهد علت واقع شود، اين نمىشود؛ نمىشود نهى بعدى علت براى فعل قبلى باشد.
نظير اينكه ما يك كارى را انجام بدهيم، بعد بگويند چرا اين كار را انجام دادى؟
بگويم بايد چنين باشد. اين بايد چنين باشد، يعنى من مىگويم: علت كار من، نهى خود
من است و اين نمىشود. پس نهى در شريعت بوده است، همان كه شيخ انصارى مىگويند كه
لاحكم ضررى فى الاسلام، پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كار را كردند و علت او را
همان نهى در شريعت مقدس اسلام دانستند. در شريعت مقدس اسلام اين بوده كه كسى
نمىتواند به كسى ضرر بزند. اين سمره به انصارى ضرر مىزد، پس پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم
حكم حكومتى كردند و براى حكم حكومتى خودشان دليل آوردند و دليل اين است لا حكم
ضررىٍ فى الاسلام و اما اگر بخواهيم نهى بگيريم، معنايش اين است كه پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم حكمش را كردند، بعد هم نهى او را كردند.
بعد از آنكه حرف شيخ الشريعه رادرست كرديم،
برمى گردد به اينكه اِخبار به صورت انشاء است، يعنى لا يضر احدٌ باحد. حالا
پيغمبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم كارى را انجام دادند، مىخواهند لا يضر احدٌ
احدا را علت براى حكمشان بياورند، فرمودند «يا سمره انت مضار». وقتى انت مضار، من
اين كار را كردم. چرا؟ چون لا ضرر و لا ضرار؛ چونكه در اسلام ضرر نيست، من اين كار
را كردم. اما اگر انشاء باشد، مىفرمايد يا سمره انت مضار؛ من اين را بجا آوردم
براى اينكه حالا نهى مىكنم لا يضر احدٌ باحد. اين نمىتواند علت براى حكم واقع
بشود. اگر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام يعنى لا حكم ضررىٍ و لا حكم ضرارىٍ ـ مجاز
در تقدير باشد ـ خوب است، اما اگر انشاء باشد، يعنى مثل اينكه شما مىگوييد يُعيد
يعنى اَعِدُ، لا ضرر و لا ضرار يعنى انشاء كرد پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم كه لا يضر احدٌ باحد اين مىشود نهيى كه الآن پيدا
مىشود، يعنى انشاء الآن است، اين انشاء الآن بخواهد علت واقع بشود براى فعل قبل
پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم، نمىشود. بگويد اى مرد برو درخت را بكن در
مقابلش بينداز براى اينكه من الان نهى مىكنم لا يضر احدٌ باحد.
اين برمىگردد به اينكه علت بعدى ـ يعنى
انشاء بعدى ـ علت براى حكم قبلى باشد و هو لا يجوز. اگر هم بگوييد لا يضر احدٌ
باحد يعنى لا حكم ضررىٍ، اين ديگر انشا، نمىشود، بلكه اين اخبار مىشود.
حرف ديگرى كه بعد دربارهاش صحبت مىكنيم
اينكه مسلم نبود ضرر در اسلام از اول امر بوده است، يعنى با لا ضرر و لا ضرار كه
پيدا نشده است، پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم همان وقت كه مبعوث به رسالت
شد، لا ضرر و لا ضرار داشت، همان وقت تصرف در مال مردم را حرام مىدانست. پس اگر
انشاء باشد معنايش اين است كه قبلاً نبوده، حالا پيدا شده. اگر بگوييد انشايى است
كه قبلا بوده و حالا هم هست، انشاء روى انشاء معنا ندارد. اين لا ضرر و لا ضرار
نهى انشايى نمىباشد به معنا اينكه بايد انشاء حكم نباشد، بايد اخبار باشد و وقتى بايد
اخبار باشد، حرف مرحوم شيخ است، نه حرف مرحوم شيخ الشريعه.
بنابراين اينجور شد كه اولاً به شيخ الشريعه
عرض مىكنيم ما لاء بمعناى نهى نداريم؛ لاء ناهيه بر سر فعل مضارع در مىآيد و اگر
بفرماييد اخبار است بصورت انشاء، اين را مىپذيريم؛ اين خوب است. اشكال او اين است
كه اين به منزله علت است براى كار پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و علت بايد
قبلاً باشد تا پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم روى آن علت حكم كرده باشد و
الا بخواهد بعد پيدا بشود، لازمهاش اين است كه علت حكم بعد از حكم پيدا بشود.
و يك حرف هم اين است كه اين لا ضرر و لا ضرار
قبلاً بوده، بنابراين در اينجا يك توجه بيشتر نيست؛ به قول آقايان مثل رواياتى است
كه يك توجه بيشتر نيست، يك حكم داريم، ده تا روايت روى او داريم، يا يك حكم داريم،
ده آيه روى او داريم. اين ده تا آيه يكى انشاء است، ما بقى بايد بيان همان حكم باشد،
توجه به همان حكم باشد. «اقم الصلوة» حكم است، «اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا
وجوهكم» هم يك حكم ديگر است، يعنى بيان موضوع است.
يا اقم الصلوة يك حكم است، جاى ديگر مىگويد «اقيموا الصلوة» هر دو كه نمىتواند انشاء باشد، يكى لغو
است، بايد آن ديگرى تاكيد براى اولى باشد. چنانچه قرآن شريف معمولاً چون اخلاق
است، بايد مرتب تكرار داشته باشد. اين خلاصه حرف مرحوم شيخ الشريعه.
يك چيز ديگر هم هست و آن اين است كه همانطور
كه ايشان ده بيست مثال پيدا كرده، ما هم ده بيست مثال پيدا كردهايم كه اينها هيچ
كدام نهى مرحوم شيخ الشريعه نيست، مثلاً
«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»، «لا سهو فى سهو»، «لا شك لكثير الشك»، «لا عتق الا فى ملك» و امثال اينها كه همه اينها احكام وضعيه را
مىگويد و در هيچ كدام اينها نهى در كار نيست، در همه اينها حكم وضعى را مىگويد و
درحكم وضعيه خواه ناخواه بايد بگوييم اين لاء، لانفى جنس، يا حقيقت ادعائيه مرحوم
آخوند، يا حقيقت مرحوم نائينى و يا مجاز در تقدير مرحوم شيخ انصارى است.
حرف پنجم، مال حضرت امام است كه ايشان در درس
اصرار داشتند روى اين قاعده و اينكه لا ضرر و لا ضرار نهى حكومتى است و پيغمبر
اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم گفتند درخت را بكن و بينداز در مقابلش، آن وقت
مىخواهند بفهمانند كه اين كار من، كار حكومتى بوده، آن وقت گفتند لا ضرر و لا
ضرار يعنى من حكم مىكنم بنحو حكومتى است.
حرفى نيست كه مسلم است و پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم با آن ولايتى كه داشتند اين كار را كردند، اما اين لاضرر
و لا ضرار نهى حكومتى است، يعنى چه؟ باز بايد علت براى حكم حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم باشد، يعنى حضرت رسول حكم كردند اگر كسى به حضرت رسول
بگويد چرا اين حكم را كردى؟ جواب مىدهند لا ضرر و لا ضرار؛ چونكه در اسلام ضرر
نيست و اين انصارى مىخواسته ضرر بزند، من جلوى ضرر را گرفتم و گفتم درخت را بكن
بينداز در مقابلش. اگركسى به من بگويد چرا اين حكم را كردى؟ مىگويم علت حكم من ـ
نه فتوا دادن من است و اما ما بخواهيم لا ضرر و لا ضرار را حكم حكومتى بگيريم، على
الظاهروجهى ندارد.
وصلى
اللّه على محمد و آل محمد.
- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، 4
جلد جامعه مدرس، قم، چاپ دوم، 1404 قـ. ق ج 2، ص621.
- محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعة
الى تحصيل مسائل الشرعيّة، 20 جلد اسلاميه، تهران، چاپ ششم، 1403 هـ. ق ج 8، صص
586 ـ 584، باب 144 از ابواب احكام العشرة، ح 1، 5، 7 و 9.
- ميرزا حسين نورى طبرسى، مستدرك
الوسائل و مستنبط المسائل (18 جلد، مؤسسه آل البيت عليهمالسلام لاحياء
التراث، بيروت، چاپ دوه، 1408 هـ. ق) ج 4، ص 158، باب 1 از ابواب القراءة فى
الصلوة، ح1.
- وسائل
الشيعه، ج 5، ص 341، باب 25 از ابواب الخلل الواقع فى الصلوة، ح 2.
- اين تعبير در كلمات فقها آمده است
و ظاهرا از روايت 1 از باب 16 از ابواب الخلل الواقع فى الصلوة، ح 5، ص 329،
استفاده كردهاند.
- ابن اى جمهور احسائى، عوامل اللئالى العزيزة فى الاحاديث
الدينية، 4 جلد مطبعة سيد الشهداء، قم، چاپ اول، 1403 هـ. ق ج 3، ص 341.
- «ان قوله 6
بمعنى نهى عن الضرر، لكن لا بمعنى النهى الالهى كاكثر النواهى المذكورة فى الكتاب
و السنة، بل بمعنى النهى السلطانى و الحكم المولوى و قد صدر عنه بما انه سائس
الملة و قائدها و رئيس الملة و اميرها». شيخ جعفر سبحانى، تهذيب الاصول، 3 جلد
دارالفكر، قم، 1410 هـ. ق ج 3، ص 117.