اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تنبيه آخر لا ضرر را گرچه بزرگان بطور فشرده
و اجمال از آن گذشتهاند، اما انصافا مسئله مشكلى است و از جاهاى مشكل فقه است.
مسئله اين بود كه اگر لا ضرر تعارض پيدا كرد، حالا يا لاضرر يا با ضرار يا لا ضرر
بالاحرج، لا ضرر با قاعده اضطرار و امثال اينها، اگر تعارض كرد چه بايد كرد؟ مثال مىزنند
به اينكه مىخواهد درخانهاش چاه بكند و اين براى همسايه ضرر دارد. چاه را هم
نكند، براى خودش ضرر دارد. يك لا ضرر مىگويد ضرر به همسايه نزن، لا ضرر مىگويد
ضرر به خودت هم نزن، با هم تعارض مىكند و معمولاً تساقط مىكند. چيزى كه مسئله را
مشكل كرده است اينكه شيخ طوسى و من تبع شيخ طوسى فرمودهاند اين مىتواند آن چاه
را بكند و لا ضرر همسايه نمىتواند كار كند و علت او در كلمات نيامده است. دو تا
لا ضرر تعارض مىكند و تساقط مىكند. به چه دليل مىگوييد اين مىتواند ضرر به
همسايه بزند و چاه را بكند؟ خواه ناخواه در قاعده حرج و اضطرار هم گفتهاند. اگر
طبقه دوم را نسازد براى خودش ضرر دارد، اگر طبقه دوم را بسازد همسايه را در مضيقه
مىاندازد. اين دو تا با هم تعارض مىكند و تساقط مىكند. اما گفتهاند مىتواند
طبقه بالا را بسازد. چرا؟ در كلمات نيامده است. اين ادعاى اجماع كه از شيخ طوسى
شده چرا او نيامده است.
از استاد بزرگوار ما مرحوم حضرت امام نقل
كردهاند كه در يك جاى خاص، نه در قاعده لا ضرر، در قواعد ديگر فرمودهاند آن
قواعد حكومت دارد بر قاعده لا ضرر. در همين ساختن طبقه دوم ساختمان ايشان
گفتهاندقاعده اكراه و قاعده اضطرار حكومت دارد بر قاعده لا ضرر. وقتى حكومت داشت،
پس قاعده لاضرر جارى نيست. ما دراين باره صحبت كرديم و گفتيم و گفتيم ما حكومت
نمىبينيم. بين دو دليل اولى مثل دو دليل ثانوى بايد بسنجيم ببينيم نظارت هست يا
نه و ما بين قاعده لا ضرر و قاعده رفع ما اضطرواليه نمىبينيم كه احدهما ناظر بر
ديگرى باشد، بلكه هيچ كدام نظارت بر ديگرى ندارد.
آن وقت من عرض كردم قاعده لا ضرر كه راجع به
خودش مىخواهد جارى كند، اصلاً جارى نيست، ما دليل نداريم كه ضرر به خودت نزن. اگر
كسى بتواند اين را بگويد كه قاعده لاضرر اصلاً مربوط به خود انسان نيست، اگر داعى
عقلائى باشد مىتواند به خودش ضرر بزند. لذا مىگفتم اينكه نمىتواند مالش را آتش
بزند، اين قاعده لا ضرر نيست، بلكه اين تبذير است و چون تبذير است؛ «ان المبذرين
كانوا اخوان الشياطين». اگر تبذير نبود، جايز است، مثلاً مىخواهد
به پسرش بگويد لا ابالى گرى بد است و به تو نمىخواهم ارث برسد، مالش را آتش
مىزند. اين تبذير نيست به چه دليل مىگويند حرام است؟ فقهاء گفتهاند لا ضرر، ولى
لا ضرر يك دليل امتنانى است، آنجاست كه يك داعى عقلائى باشد بر اين؛ هر كجا منت
هست، قاعده لا ضرر جارى است و آنجا كه منت نباشد، بلكه تكليف باشد، بخواهد من را
در مضيقه قرار بدهد ديگر قاعده لا ضرر جارى نيست و اگر داعى عقلائى باشد، مثل
اينكه شكمش را پاره مىكند كليهاش را مىدهد به مردم، يا چشم را بدهد كسى را چشم
دار كند و «لا تلقوا بايديكم الى التهلكة» هم جارى نيست، چون داعى عقلايى داريم.
اگر بپسنديد حرف من را، مسئله اينجا درست
مىشود و آن اين است كه هيچ وقت تعارض بين دو قاعده لا ضرر نيست، بلكه هميشه يك
طرفى است. لا ضرر همسايه مىگويد طبقه دوم را نساز، يا لا حرج همسايه مىگويد طبقه
دوم را نسازد، لا ضرر همسايه مىگويد چاه را نكن. تعارض هم هيچ جا ندارد، چون وقتى
لا ضرر مربوط به خودش جارى نشود، لا اقتضاء مىشود و اصلاً جارى نيست.
حرف ديگرى هم در مسئله هست و آن اينكه اينها
كه مىگويند لا ضرر راجع به خود من، اين جارى نيست. در همين مثال، اگر چاه را نكند
آيا كار حرامى كرده است؟ چاه را اگر نكند، نفع براى همسايه دارد، اما ضرر براى خودش
دارد، اما اگر چاه را بكند، ضرر دارد براى همسايه. اين ضرر داشتن براى همسايه
معناى او اين است كه اگر چاه را بكنى حرام است، لا يضر احد على احد. حالا اگر چاه
را نكند آيا حرام است يا نه؟ اگر تعارض باشد بايد بگويند حرام است. دو حرام با هم
تعارض كرده و الا يك اقتضاء دار با يك لا اقتضاء تعارض نمىكند. اگر طبقه دوم
رانسازد، ضرر دارد براى خودش اگر بسازد ضرر دارد براى همسايه اگر بسازد لا ضرر
مىگويد حرام است، اگر نسازد ديگر لا ضرر نمىگويد حرام است و گمان نمىكنم فقيهى ملتزم
به اين بشود.
آقايان مىگويند دو لا ضرر با هم تعارض
مىكند، تساقط مىكند. از طرفى همسايه اگر چاه را بكند، حاكم شرع حق دارد بيايد پر
كند و كار حرام هم كرده است و قاعده را ضرر مىگويد كار حرام كردهاى و اثر وضعى
او هم اينكه همسايه مىتواند بيايد جلوگيرى كند و چاه را پُر كند. حالا اگر چاه را
نكند، نفع دارد براى همسايه و ضرر دارد براى خودش. حالا آيا حاكم شرع مىآيد چاه
براى او بكند؟ مىگويد بايد چاه بكنى. آيا اين كار حرامى كرده است كه چاه نكنده
است؟ و فقهاء به اين ملتزم نشدهاند و اينكه فقهاء ىگويند دو لا ضرر با هم تعارض
مىكند تساقط مىكند در اينجاها تعارض و تساقط نيست يكى هست و يكى نيست.
لذا از طرف خودش حق دارد ضرر به خودش بزند،
چون داعى عقلايى دارد و اگراين حرف من را بزنيد، اصلاً لا ضرر ندارد.
مطلب دوم اينكه بگويد لا ضرر هست اما اين
امتنانى است و نمىتوانيد ملتزم بشويد باينكه اگر كسى به خودش ضرر زد حرام باشد و علاوه
بر اين جبران هم دارد.
اگر حرف من جلو بيايد كه ما همه قواعد را
امتنانى بگيريم و بگوييم رفع تكليف است، نه ايجاب تكليف، وقتى رفع تكليف باشد،
خواه ناخواه اينجور مىشود كه راجع به همسايه مىگويد چاه حتما نبايد كنده باشد. راجع
به خودش رفع تكليف است، مىگويد مىتوانى چاه را بكنى، اما اگر نكنى نه حرمتى بجا
آوردهاى و نه خلاف بجا آوردهاى. معنايش اين است كه خودش قاعده لا ضرر ندارد، اما
همسايه قاعده لا ضرر دارد. اگر حرفهاى من را نزنيد، خواه ناخواه حرف ديگر جلو
مىآيد و آن تعارض و تساقط است. حالا كه تساقط شد، اصل چه اقتضاء مىكند؟
در ميان فقهاء مشهور شده كه در انفس و اعراض
و اموال ما قاعده احتياط داريم و بايد در انفس احتياط كرد هركجا شك كرد، در اموال
بايد احتياط كرد هركجا شك كرد، همچنين در اعراض، راجع به عِرض اگر جلو آمد، بايد
احتياط كند. و حتى مرحوم آخوند ـ نه اينجا، بلكه جاهاى ديگر ـ فرمودهاند، مرحوم
سيد در عروه فرمودهاند و اين احتياط در انفس و اعراض و اموال يك چيز مشهورى شده
در ميان فقهاء. يك روايتى هم راجع به اعراض داريم كه راجع به زن سؤال مىكند كه
اين زن را بگيرم يا نه؟ ـ شبهه داشته است ـ حضرت مىفرمايند: «والفروج عظيمٌ
ياعظيمة فيجب الاحتياط فيه». يك روايت اينجورى هم مرحوم صاحب وسائل در
كتاب نكاح نقل مىكند.
اما يك مقدار كه ريشه يابى كنيم مىبينيم اين
حرف هم هيچ وجه علمى ندارد. مثلاً يك كسى مهدور الدم بوده است، حالا نمىدانم هنوز
مهدور الدم است يا نه. با استصحاب جايز است او را بكشيد و هيچ كس نگفته است
احتياط. يا مثلاً خانمى را مىخواهد بگيرد، نمىداند رضيعه است يا نه، با اصالة
عدم الرضيعه همه مىگويند مىشود او را گرفت. يا مثلاً زنى شوهر نداشته، حالا
نمىداند شوهر دارد يا نه، همه گفتهاند با استصحاب عدم مىشود اين را صيغه كرد و
احتياط نگفتهاند. كسى كه چيزى در دست او است و مالك نبوده، الآن نمىدانم مالك
است يا نه. همه گفتهاند مالك است و قاعده يد دارد و اگر قاعده يد نباشد، همه
گفتهاند تصرف در آن مال مىشود كرد. كسى را كه خمس نمىدهد، ما رفتيم به منزل او،
يك غذايى گذاشته در مقابل ما، نمىدانيم اين مال مردم است يا نه، احتمال مىدهم كه
مال استفاده امروزش باشد. همه گفتهاند اين غذا را مىشود خورد و احتياط مسلم
اينجا نيست. يا مثلاً مال را صلح كرد. نمىدانم اين صلح درست يا نه، چون نمىدانم
مال خودش است يا نه. همه گفتهاند اين صلح درست است و احتياط در كار نيست.
بله هركجا اصل داشته باشيم، مطابق با آن اصل
عمل مىكنيم، نه احتياط. مثلاً مسلمانى كه حرف كفرآميزى گفت، نمىدانيم قتل او
واجب شد يا نه، مىگوييم واجب نيست. چرا؟ براى اينكه اين واجب القتل نبود، الآن هم
نيست. نه اينكه احتياط اينجا باشد، آن اصل به ما مىگويد نبايد اين را كشت. زن
شوهر دار بوده، الآن نمىدانم شوهر دارد يا نه، آيا مىشود او را گرفت؟ استصحاب
مىگويد نمىشود گرفت. يا مثلاً زنى قبلاً حيض بوده، الآن نمىدانم حيض است يا نه،
آيا مىشود با او مقاربت كرد يا نه؟ مىگوييم استصحاب دارد و احتياط هم ندارد.
لذا در ما نحن فيه هم اينجورها گفتهاند كه
تعارض دو قاعده لا ضرر است و چون تعارض دو قاعده لا ضرر است، قاعده احتياط در باب
اموال مىگويد ضرر نمىشود زد، پس چاه را نمىشود كند.
اينجور كه من عرض كردم اين دليل هم ناتمام
است. دليل اخلاقى است و خيلى خوب است و من خيال مىكنم اين احتياط در انفس و اموال
و اعراض يك احتياط اجتماعى سياسى باشد، يعنى اخلاقى باشد.
حرف ديگرى هم كه در مسئله هست اينكه تعارض
تساقط، برائت جارى كن. آن هم مىشود، مثل چاه فاضلاب، كه اگر بكند ضرر دارد براى همسايه،
اگر نكند ضرر دارد براى خودش، قاعده لا ضرر تساقط مىكند و نمىدانيم آيا مىتواند
چاه بكند يا نه. «رفع ما لا يعلمون» مىگويد منعى دركار نيست، پس چاه را
مىتواند بكند و ضرر به همسايه بزند. اگر كسى حرفهاى ما را نزند نوبت به برائت
مىرسد. اما انصافا برائت جارى كنيم و ضرر به همسايه بزنيم، در حالى كه آدم
مىداند يكى از جاهايى كه مخالف با واقع است، همين جا است.
فردا ان شاءاللّه درباره قاعده يد صحبت
مىكنيم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- ما بعد از تفحص در روايات باب، چنين
تعبيرى پيدا نكرديم، ولى روايتى كه قريب به اين معنى باشد، روايتى است كه مرحوم
صاحب وسايل در ج 14، ص 193، باب 157 از ابوتب مقدمات النكاح و آدابه، ح 1 نقل
كردهاند كه دارد: «فقال ابو عبد اللّه عليهالسلام:
هو الفرج، و امر الفرج شديد، و منه يكون الولد و نحن نحتاط فلايتزوجها».
- وسايل الشيعه، پيشين، ج 11، ص 259،
باب 11 از ابواب جهاد النفس، ح 2.