جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: آيا هميشه كاشف از ملكيت است؟
    موضوع درس:
    شماره درس: 328
    تاريخ درس: ۱۳۷۷/۴/۲۰

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    فصل اول بحث ما درباره قاعده يد اين است كه اين قاعده يد آيا مطلقا كاشفيت دارد براى ملكيت يا نه؟ سه صورت تصور مى‏شود:

    يك صورت اينكه عباء دوش شما است و مى‏گوييد ملك من است. اگرما شك كنيم كه ملك شماهست يا نه، ياديگرى بگويد ملك شما نيست، قاعده يد مى‏گويد ملك شما است. اين يك صورت كه صورت علم شما است، يعنى كاشفيت دارد در صورتى كه شما اقرار كنيد علما كه اين ملك من است.

    صورت دوم، عكس اين است، عباء دوش شما است و ديگرى مى‏گويد ملك من است، شما مى‏گوييد من نمى‏دانم ملك تو است يا نه، اما اين عباء مال من نيست، كه علما بطعا يقينا مى‏گوييد ملك من نيست. حالا آيا اين قاعده يد كاشفيت دارد يا ندارد؟ يعنى اگر كسى بگويد از من است و شما بگوييد نمى‏دانم از تو است يا نه، يا بگوييد از تو نيست، اما در ضمن بگوييد عبايى كه دوش من است از من نيست، آيا كاشفيت دارد يا نه؟

    صورت سوم: صورت شك شما است كه اين زياد اتفاق مى‏افتد. شما نمى‏دانيد عباء از شما است يا نه، اما فعلاً دوش شما است، احتمال اينكه مال ديگرى باشد، اين احتمال را مى‏دهيد، اما الآن متصرف عباء هستيد. اين تصرف شما، يعنى يد، يعنى استيلاء آيا كاشفيت دارد يا ندارد؟

    در صورت دوم مسلم است كه كاشفيت ندارد. شما مى‏گوييد عباء از من نيست، ما بخواهيم به قاعده يد درست كنيم كه عباء مال شما است و تعارض بيفتد بين قاعده يد و علم شما، معلوم است كه نمى‏شود. علم مقدم بر همه چيز است، اقرار العلماء على انفسهم جايز و شما مى‏گوييد ملك من نيست، پس اين عباء ملك شمانيست و آن كسى كه مى‏گويد مال من است، بايد اثبات كند كه عباء ملك او است، چون آن مدعى است و اگر هم نتواند اثبات كند، عباء مى‏شود مجهول المالك. مال شما كه نيست، آن هم كه ادعا مى‏كند مال من است نمى‏توانداثبات كند، مى‏شود مجهول المالك. يعنى مالك او را نمى‏دانيم، وقتى ندانستيم خواه ناخواه مى‏شود مال حاكم شرع و او است كه بايد تصرف درعباء كند، يا ببخشد به شما، يا ببخشد به آنكه مدعى است يا، بردارد براى خودش. پس در اين صورت قاعده يد كاشفيت ندارد.

    اين مربوط به قاعده يد هم نيست، بلكه هر اصلى از اصول، هر اماره‏اى از امارات چنين است، مثلاً اگر خبر واحد بگويد اين عباء مال شما است، يا قدرى بالاتر عدلين بگويند عباء مال شما است و اما شما بطا بگوييد عباء مال من نيست، معلوم است كه بينه نمى‏تواند كار كند. و اگركسى ادعا داشته باشد كه عباء مال آن است، بايد بينه بياورد و الا عباء مى‏شود مجهول المالك كه علم شما وارد است بر بينه، علم شما وارد است بر خبر واحد، علم شما وارد است بر قاعده يد و اينجا نمى‏خواهد بحث كنيم كه قاعده يد اصل است يا اماره؛ چه اصل باشد و چه اماره علم شما مقدم بر آن است. اين ازهمان باب ورود علم بر امارات و ورود امارات بر اصول است. وقتى علم آمد، موضوع امارات را از بين مى‏برد، وقتى هم كه اماره آمد، موضوع اصل را از بين مى‏برد. و لِمِّ او هم معلوم است؛ اماره يعنى نمى‏دانم، يعنى حجت تعبدى، علم يعنى مى‏دانم و علم مى‏آيد نمى‏دانم شما را مى‏دانم مى‏كند. اصل هم همين است، اصل يعنى تعيين وظيفه در ظرف شك است، اماره مى‏آيد شك را از بين مى‏برد و مى‏گويد تو شك ندارى؛ موضوع اصل را از بين مى‏رود، لذا اسم او را مى‏گذاريم ورود، ورود علم بر اماره ورود اماره بر اصول. چنانچه اگر ادعاى علم كند كه مال من است، معلوم است كه قاعده يد در همين جاها است. عباء دوش شماست و شما هم مى‏گوييد عباء مال من است. يك كسى بگويد عباء مال من است در اينجا آنكه مى‏گويد مال من است قولش حجت نيست شما كه مى‏گوييد مال من است قولتان حجت است. چرا حجت است؟ براى قاعده يد، چون شما متصرف هستيد پس علم شما و قول شما پذيرفته مى‏شود؛ من استولى على شى‏ء منه فهو له، تا اينكه بينه‏اى بيايد بگويد مال تو نيست.

    حرف در قسم سوم است، يعنى اين آقا كه مى‏گويد من نمى‏دانم ملك من هست يا نه. صورت دوم اين بود كه گفت مى‏دانم ملك من نيست، مى‏گفتيم قاعده يد حجت نيست. صورت اول مى‏گويد مى‏دانم ملك من است. گفتم قاعده اينجاهست و حجت است و صورت سوم، اينكه نمى‏داند، مى‏گويد نمى‏دانم اين عباءمن هست يا نه. قاعده يد اينجا كار مى‏كند و من استولى على شى‏ء منه فهو له شك اين آقا رارفع مى‏كند و مى‏گويد با اين عباء مى‏توانى نماز بخوانى. مثل اينكه سكه‏اى در كيفش پيدا كرد، نمى‏داند مال خودش است يا نه.

    اگر مى‏دانست مال خودش نيست، قاعده يد نداشت، اگر مى‏دانست مال خودش است، قاعده يد داشت، اماحالا كه نمى‏داند مال خودش است يا نه، عقلاءمى گويند اين كيف مال تو است، سكه هم مال تو است، به قاعده من استولى على شى‏ء منه فهو له تا اينكه دليلى بيايد و بگويد مال تو هست يا مال تو نيست.

    و ما مدعى هستيم كه همانكه قاعده يد را حجت كرده است، فرق نمى‏گذارد بين آنجاكه آن ذى اليد بداند يا شك داشته باشد. حالا در اين خصوص يك روايت هم داريم. اگرشما قاعده يد را يك اماره دانستيد و حرف من را پذيرفتيد و گفتيد صورت شك كار مى‏كند، اين روايت مى‏شود ارشاد و اگر حرف من را نپذيريد، اين روايت مى‏شود تعبد. يعنى روايت مى‏گويد آنجا كه نمى‏دانى ملك تو است يا نه، اگر ذى اليد باشى ملك تو است. حالا يا ارشاد كه ما مى‏گوييم يا تعبد از امام صادق عليه‏السلام. روايت در ابواب لقطه، جلد 17، روايت 1 از باب 3 آمده است.

    روايت صحيحه هست؛ صحيحه جميل بن دراج كه خود اين جميل از اصحاب اجماع هم است.

    «قال: قلت لابى عبداللّه‏ عليه‏السلام: رجلٌ وجد فى منزله دينارا». كسى در خانه‏اش يكى دينار پيدا كرده است. حضرت فرمودند: «قال: يدخل منزله غيره؟» آيا خانه‏اش خانه عمومى است، مثلاً مثل اينكه در دهه محرم روضه دارد و مردم رفت و آمد دارند توى اين خانه يا خانه خصوصى است؟ «قلت: نعم كثير»، يعنى رفت و آمد دارد. فرمودند اگراينجور است. اين لقطه است در حالى كه خانه مال اين است، اما حضرت فرمودند لقطه است. چرا؟ براى اينكه قاعده يد را روى اين دينار نمى‏شود درست كرد. كه قبلاً گفتم استيلاء على شى‏ء مراتب دارد و يك معناى عرفى است و عرف است كه بايد بگويد استيلاء اين فرش‏هاى توى خانه قاعده استيلاء دارد، اما اين دينار در خانه كه مردم رفت و آمد دارند اين قاعده استيلاء ندارد، چرا ندارد؟ براى اينكه من استولى على شى‏ء فهو له بر اين صادق نيست.

    صورت بعد: «قلت: فرجلٌ وجد فى صندوقه دينارا». گفت در صندوقش دينارى پيدا كرده نمى‏داند مال خودش است يا نه، يا در جيبش اسكناس پيدا كرد نمى‏داند مال خودش است يا نه. «فقال: يدخل احد يده فى صندوقه غيره او يصنع يه شيئا؟» اين صندوق اشتراكى است يا صندوق اختصاصى؟ كسى مى‏رود در صندوق چيزى بيندازد؟ «قلت: لا». صندوق اختصاصى است. «قال: فهو له».[1] فرمودند اين دينار مال خودش است. يعنى نمى‏داند آن دينار مال خودش است يا نه، حضرت فرمودند دينار مال خودش است. به چه دليل؟ به دليل من استولى على شى‏ء منه فهو له. اين صورت شك او است كه اين هزار تومان كه در جيب او است نمى‏داند مال خودش است يا نه، مال خودش است نه لقطه است و نه مجهول المالك است.

    فتلخص مما ذكرنا در اين فصل اول اينكه اگركسى نمى‏داند اين پولى كه پيش او است مالش است يا نه، عبايى كه دوش او است، مالش است يانه، همين طور كه براى ديگران قاعده يد حجت است، براى خودش هم قاعده يد حجت است و مى‏گوييد فهو لك حتى تعلم. ديگر فرق هم نمى‏كند كه شما قاعده يد را اصل بدانيد يا اماره. اگراصل بدانيد، مى‏شود كل شى‏ء متصرف فهو للمتصرف حتى تعلم، اگر هم اماره بدانيد مى‏گوييد قاعده يد كاشف ازاين است كه ملكيت دارد براى اين آقا، مگر اينكه بداند مالش نيست، آنوقت آن علم مى‏آيد اماره را برمى‏دارد.

    على الظاهر در اين مسئله ديگر حرفى نداريم و اينكه بعضى فرموده‏اند نه، شايد برخورد به اين روايت شريف نكرده‏اند و مى‏خواسته با قاعده درست كنند و در قاعده شك كرده‏اند كه عقلاء چه مى‏گويند. عقلاء صورت يقين او رامسلم مى‏گويند، اما صورت مشكوكش را نمى‏دانسته‏اند چه بگويند، لذا شك كرده‏اند در مسئله و گفته‏اند قاعده يد معلوم نيست كار بكند و مجهول المالك است و بايد با حاكم شرع دست گردان كرد. اما روايت جميل كه ازنظر سند و دلالت خيلى عالى است به ما مى‏گويد همين طور كه در صورت يقين ـ يعنى كسى كه يقين دارد ملك او است ـ اگر كسى ادعا كند كه ملك ديگرى است، قاعده يد مى‏گويد ملك اين آقا است، تا شما بينه بياورى، در صورت شك او هم اين مال آن كسى است كه استيلاء براو دارد و اگرديگرى بگويد مال من است، قاعده يد مى‏گويد مال تو نيست. درصورت شك هم براى خودش مفيد است و هم براى ديگران، چون در صورت شك از بلا تكليفى خارج مى‏شود. اما درصورت علمش براى ديگران مفيد است نه براى خودش، چون علم دارد.

    صورت علم به اينكه مالش نيست، نه براى خودش مفيد است و نه براى ديگران. اين فصل اول بحث ماست.

    فصل دوم بحث ما ان شاءاللّه‏ براى جلسه بعد.

    والسلام عليکم . رحمة الله و برکاته



    [1]- وسائل الشيعه، پيشين، ج 17، ص 353، باب3 از ابواب اللقطه، ح 1.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365