اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تنبيه سومى كه
متعرض شدهاند و مشكل است، آن اين است كه آيا قرعه سهم محق را تعيين مىكند يانه؟
بعضى از بزرگان و حتى بعضى از اصحاب
مثل زراره، اينها
گفتهاند قرعه سهم محق را تعيين مىكند.كه خواه ناخواه در استخاره هم همين را به
ما مىگويد كه استخاره هم واقع را به ما مىگويد. آيا اينجور است؟
بعضى از روايات
دلالت دارد، هم سند خوب است، هم دلالت خوب است و مىفرمايد قرعه سهم المحق را
تعيين مىكند، اشكال شده كه يعنى چه؟ يعنى راستى اگر ندانم در همين مال من است يا
مال شما وقرعه بزنيم به نام من در بيايد، يعنى معلوم مىشود كه راستى مال من است؟
اين خيلى بعيد است. همچنين در باب استخاره، من استخاره كنم كه فلان جا بروم، حالا
استخاره خوب بيايد، معنايش اين است كه حتما من آقا را مىبينم؟ چنانچه عقيده عوام مردم
همين است كه از استخاره علم غيب مىخواهند، به قول روايات ما سهم الحق مىخواهند.
يك مباحثهاى هم
ميان دو تا از اصحاب خاص امام صادق عليهالسلام پيدا شده، يك كدام مىگفتند قرعه
سهم المحق را تعيين نمىكند، يك كدام مىگفت تعيين مىكند. آنكه مىگفت سهم المحق
را تعيين نمىكند، گفت بيا تا قرعه بكشيم، ببينيم آيا سهم المحق را تعيين مىكند.
كه زراره جواب مىداد: تجربه نه، بلكه واقع، تو مىخواهى تجربه كنى. كه استاد ما
حضرت امام مىفرمودند اين آقاى زراره فرار از جواب كرده است، و بالاخره طيار به
زراره مىگفت اگر سهم محق را تعيين مىكند بيا با هم قرعه بكشيم، ببينيم راستى علم
غيب از قرعه مىتوانيم بيرون بياوريم يانه. و خيلى مشكل است
و بلكه انسان قطع دارد كه اينجور نيست كه راستى قرعه واقع بين باشد، واقع نما باشد
سهم المحق را تعيين مىكند. از آن طرف هم اينجورى است كه در قرعهها، در
استخارهها واقع ندارد و چون واقع ندارد، مثل اينكه مثلاً نمىداند كارى را انجام
بدهد يانه. اين واقع خارجى ندارد كه بگوييم اين يا آن. يا نه، در قرعه مثالى كه
مىزنند مىگويند دو تا مدعى هستند و هر دو كاذب و دروغگو هستند، راجع به يك درهم
او
مىگويد مال من است، آن مىگويد مال من است، مىگويند قرعه بكش بده يك كدام. به هر
كدام بدهيم خلاف واقع است و بالاخره قرعه بنام يكى از اينها در مىآيد و اين اصلاً
واقع عنداللّه ندارد و سهم محق در كار نيست. لذا اين رواياتى كه مىگويد سهم
المحق از قرعه پيدا مىشود را چه كار بايد كرد؟ چه جوابى بايد داد؟
مرحوم حضرت امام
جواب مىدادند، مىگفتند معناى سهم المحق اين است كه براى قاضى تعيين مىكند اينكه
كدام مدعى هستند و كدام منكر، اين سهم المحق است و استشهاد مىكردند به چند روايت و روايات را هم مىخوانيم
و مىفهميم كه اين هم على الظاهر دردى را دوا نمىكند كه ما روايات سهم المحق را
بخواهيم حمل كنيم بر تعيين مدعى و تعيين منكر و اين معناى سهم المحق باشد.
يك حرف ديگر هم
هست و آن اينكه اگر قرعه سهم المحق تعيين كند بايد از امارات باشد، بلكه از امارات
هم بايد بالاتر باشد، براى اينكه امارات صدى هشتاد واقع را مىنماياند و امار
راستى اگر قرعه سهم المحق تعيين كند و واقع نما باشد، از علم شما هم بالاتر
مىشود، براى اينكه علم شما گاهى جهل مركب است و صدى نود او مطابق با واقع است و
اگر قرعه سهم المحق را تعيين كند، از علم ما، از امارات، از همه چيز مىشود بالاتر
و اينكه نيست. مسلم است كه قرعه يك اصل عملى است در مورد ناعلاجى، يعنى نبود علم،
نبود امارات ما قرعه جارى مىكنيم و از بن بست بيرون مىآييم.
لذا مسئله مشكلى
است و جمع بين روايات مشكل است. اين روايات سهم المحق را اول بخوانيم ببينيم چه
مىگويد.
روايت 5 از باب 13
از ابواب كيفية الحكم: روايت مفصل است و من آن آخر او را مىخوانم تا به روايات
ديگر برسيم. قضيه اميرالمومنين عليهالسلام و سول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم است كه
حضرت او را فرستادند براى يمن و فرمودند در كارها قرعه بكش. «فقال رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم: ليس من قومٍ تنازعوا ثم فوّضوا امرهم الى اللّه الا
خرج سهم المحق» فرمودند راستى
اگر دو نفر با هم نزاعى داشته باشند، اين حكومت هم نيست و راستى تفويض الامر الى
اللّه بكنند و قرعه بكشند، وقتى قرعه كشيدند سهم محق بواسطه قرعه پيدا مىشود.
حضرت امام
مىفرمايند معناى او اين است كه مدعى از منكر و منكر از مدعى را تعيين مىكند. در
صورتى كه اين باب حكومت نيست بعدش اين
عبارت معنا كردن كه مراد از سهم محق يعنى مدعى و منكر تعيين مىشود، خيلى خلاف
ظاهر است انصافا. بخواهيم هم اين حرف را بزنيم كه سهم المحق يعنى رفع نزاع مىشود،
اين هم خيلى بعيد است و ظاهرش اين است كه راستى تو اگر تفويض الامر الى اللّه
كردى بواسطه قرعه مىتوانى سهم خودت را بگيرى. بلكه يك حرف ديگر هم هست و آن اين
است كه اگر نمىداند مالش هست يانه، بواسطه قرعه تصرف از اين مباح است كه زراره به
طيار همين را مىگفت، اين روايت 5 بود.
اين روايت هم كه
روايت طيار و زراره است را بخوانيم. «و عنه عن ابن ابى عمير، عن جميل». روايت صحيح
السند است. «قال: قال الطيار لزرارة ما تقول فى المساهمة»، تو در باب قرعه چه
مىگويى؟ «اليس حقا؟ قال زرارة بلى هى حقٌ؛ مساهمه يك حق و حكم است.«فقال الطيار:
اليس شيئا ثم تساهم عليه و ننظر هكذا هو؟» گفت آيا روايت نداريم كه يخرج سهم
المحق؟ زراره گفت چرا، چنين روايتى داريم، اين روايتى كه خوانديم با دو سه تا
روايت ديگر كه طيار در اين روايتها گير كرده بود و نمىتوانست روايات را معنا كند،
آمده بود پيش زراره مىگفت، قرعه داريم؟ مىگفت آرى، مىگفت در قرعه آيا سهم المحق
تعيين مىشود چون روايت داريم؟ مىگفت آر.ى مىگفت پس بيا با هم مساهمه كنيم
ببينيم سهم محق تعيين مىشود. «قال الطيار لزرارة: ما تقول فى المساهمة اليس حقا؟
فقال الزراره: بلى هى حقٌ فقال الطيار: اليس قد ورد انّه يخرج سهم المحق؟ قال:
بلى». گفت اين را هم روايت داريم. «قال: فتعال حتى ادّعى انا و انت شيئا ثم تساهم
عليه و ننظر هكذا هو». گفت بيا با هم يك قرعه كشى بكنيم، من مىشوم مدعى و تو بشو
منكر «فقال له زرارة: انما جاء الحديث بأنه ليس من قوم - همين روايت است كه خواندم
- فوضوا امرهم الى اللّه اقترعوا الا خرج السهم المحق، فاما على التجارب فلم يوضع
على التجارب». گفت تو مىخواهى بازى در بياورى آنكه روايت داريم اين است كه راستى
يك مشكلى باشد، آنجا نتوانيم مشكل را حل كنيم، آنجا فوض الامر الى اللّه؛
پروردگار عالم قرعه را مطابق با واقع مىكند، سهم المحق را مىدهد. اما
اينكه تو مىخواهى آزمايش و تجربه درست كنى، اين نه.
«فقال الطيار:
ارايت ان كانا جميعا مدعيين». حالا مىبرم آنجا كه يك واقعيت باشد، «ادعيا ما ليس
لهما من اَيَن يخرج سهم احدهما؟» هيچ كدام سهم ندارند، سهم يكى از كجا پيدا
مىشود؟ فقال الزرارة: اذا كان كذلك جعل معه سهم مبيح». اين يعنى چه؟
گفت آنجا كه
واقعيت داشته باشد قرعه واقع نما است، آنجا كه واقعيت نباشد، اصلاً سهم مبيح تعيين
مىشود. سهم مبيح يعنى چه؟ معنا كنيم، سهم مبيح يعنى بحسب ظاهر اين مىتواند تصرف
در ا و بكند ولو اينكه مال مردم است، مثل يك مدعى و منكر كه مدعى يك بينه كاذب
بياورد و پول را از كسى بگيرد، مىداند حرام است اما اين خانه را من الان مىتوانم
از او بخرم. اين مراد از سهم مبيح است. كه زراره جواب داد در اينجا كه تو مىگويى
سهم المحق پيدا نمىشود، اما سهم مبيح پيدا مىشود و معناى او اين است كه وقتى
بواسطه قرعه اين پول را گرفت، ببرد در مغازه چيز بخرد آن مغازه دار مىتواند پول
را بردارد و چيزى به او بدهد.
كه حضرت امام
مىگفتند اين آقاى زراره فرار كرد از مسئله و جواب طيار را نداد، طيار گفت آيا ما
روايت نداريم كه قرعه سهم محق تعيين كند؟ گفت چرا، اما گفت قرعه با تجارب نمىشود.
لذا فرار كرد. گفت مدعى و منكر كه هر دو كاذب باشند، در آنجا قرعه دارد؟ گفت بله.
اما آنجا كه سهم محق ندارد.
بالاخره جواب نداد
كه آيا قرعه سهم محق را تعيين مىكند يانه. ولى على كل حال زراره گفت مبيح است و
سهم محق نيست. اما در روايت زراره پذيرفت اينكه سهم محق معلوم مىكند و جواب طيار
هم داده نشد، براى اينكه طيار مىگفت اين روايت مجمل است، نمىتوانم معنا كنم،
زراره هم نتوانست معنا كند. بنابراين سهم محق را تعيين مىكند يعنى چه، نمىدانيم.
اين دو تا روايت
كه خواندم هر دو از نظر سند بسيار عالى بود، فقط روايت 5 عن عاصم بن حميد، عن بعض
اصحابنا بود، الا اينكه زراره روايت را تصحيح كرد، طيار و زراره هر دو. براى اينكه
مباحثه ايشان روى فوض الامر الى اللّه بود. بنابراين روايت ولو اينكه عن بعض
اصحابنا است، اما هم طيار و هم زراره روايت را تقبل به قبول كردهاند.
روايت 11 اين است:
«و باسناده عن محمد بن احمد يحيى، عن موسى بن عمر، عن على ابن عثمان، عن محمد بن
حكيم»، روايت صحيح السند است و سند او خوب است، احمد بن حكم هم باشد، سند اشكال
ندارد. «سألت اباالحسن عليهالسلامعن شىء - يعنى شىء مجهول - فقال لى: كل مجهول
ففيه القرعة». القرعة لكل امر مشكل. قلت له: انّ القرعة تخطىء و تصيب، قال: كلما حكم
اللّه به فليس بمخطىء»؛ هر چه خدا حكم بكند به او، خطا نمىرود.
روايت 13: «قال: و
قال الصادق عليهالسلام:» از جازمات صدوق است و از نظر سند اشكال ندارد. «ما تنازع
قومٌ فوضوا امر هم الى اللّه عزوجل الا خرج سهم المحق».
اين ظاهرا همان
روايت 5 است و من خيال مىكنم اين روايت 5 مشهور در ميان اصحاب بوده، از همين جهت
هم منازعه واقع شد بين طيار و زراره و حالا هم صدوق بطور جزم صدر و ذيل روايت را
نقل كردهاند. خيال مىكنم اين است، على كل حال يك روايت است، حالا يا تاييد يا
روايت ديگر.
روايت 18: «محمد
بن الحسن فى النهاية قال: روى عن ابى الحسن عن موسى بن جعفر عليهما السلام و عن
غيره من آبائه و ابنائه عليهمالسلاممن قولهم: كل مجهولٌ ففيه القرعة فقلت له: ان
القرعه تخطىء و تصيب، فقال: كل ما حكم اللّه به فليس بمخطىء». مرحوم شيخ طوسى
در فقه دو سه تا كتاب دارند: يكى مبسوط است، يعنى استدلالهاى مرحوم شيخ است كه از
روايات اهل بيت عليهمالسلام استفاده كرده است. يك كتاب هم دارند بنام خلاف كه
انصافا كتاب بالايى است و اينكه اختلاف بين مذاهب خمسه را نقل كرده است و يك كتاب دارند
بنام نهايه كه عين روايات است، مثل فقه الرضا و قبل از مرحوم شيخ طوسى رسم فقها
اينجور بوده كه عين روايات را نقل مىكردهاند. همين من لايحضر الفقيه همين است.
اول من لايحضر الفقيه مىگويد كسى از من يك رساله خواست، من اين من لايحضر را براى
او نوشتم. حالا اينجا مراد من است كه اين القرعة تخطىء و تصيب مىفرمايند ما بطور
مستفيض از ائمه طاهين روايت داريم.
روايت 22:«عن
العياشى فى تفسيره عن الثمالى عن ابى جعفر عليهالسلام فى حديث يونس عليهالسلام
قال: فساهم فوقعت السهام عليه»، قرعه كشيدند بنام حضرت يونس در آمد. «فجرت السنه
ان السحام اذا كانت ثلاث مراتٍ لاتخطىء»؛ فجرت السنه اينكه اگر قرعه سه مرتبه شد،
حتما واقع نما است. مثل همان استخارهاى كه از حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه
الشريف رسيده كه تسبيح را بگيريد، اگر دو تا آمد بد و اگر يكى آمد خوب است و ترك او
را هم استخاره بكنيد، اگر بد آمد، ديگر حتما عمل به استخاره كنيد. اينجا هم
مىگويد: «ان السهام اذا كانت ثلاث مرات انّها لاتخطىء فالقى نفسه». پس خودش را
انداخت در دريا و ماهى او را خورد. حالا توى اين روايتها قدرى فكر كنيد تا فردا.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-وسائل الشيعه، پيشين، ج 18، ص 188،
باب 13، از ابواب كيفية الحكم، ح 4.
-«فلعل المراد
منه ما فى روايات اُخر، كصحيحة الحلبى، فايهم فرع فعليه اليمين، و هو اولى بالحق و
صحيحة داود بن سرحان:(فهو اولى بالقضاء) اى خرج سهم من هو اولى بالحق و القضاء ؛
اى يكون الحق معه، فعليه اليمين، و على صاحبه الاثبات، و مثل هذا التعبير متداول
فى باب القضاء». امام روح اللّه الموسوى الخمينى، الاستصحاب، پيشين، ص 401.
-وسائل الشيعة، پيشين، ج 18، ص 188،
باب 13، از ابواب كيفية الحكم، ح 5.
-وسائل الشيعه، پيشين، ح 4.
-«فليس فهمهما
حجة، و لهذا تى انّ زرارة اجاب اخيرا عن اشكال الطيار جوابا اقناعيا غير صحيح فى نفسه،
و لا معمولاً به لدى الاصحاب، مع انّه من أين يعلم القاضى بطلان دعوييهما حتى يجعل
سهم المبيح؟ و لو علم لامعنى لجعل ذلك. و بالجملة: هذا الجواب فرار عن الاشكال».
الاستصحاب، پيشين، ص 403.
-رك: شيخ محمد بن مكى عاملى، معروف به
شهيد اول، الذكرى چاپ سنگى به خط كرمانى ،1272 ص 253.