اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره اين بود
كه همه انبياء معجزه داشتند معجزهاى كه حجت بر ديگران تمام مىشد به قول قرآن
بينات معجزهاى كه قابل شبهه، قابل خدشه قابل شك نبود امّا همه انبياء هم موفق
نبودند سر آن طور كه مىخواستند و اگر موفق بودند الان پرچم اسلام روى كره زمين بر
افراشته مىشد افراشته بود موفق نبودند نشد نمىگذاشتند «و ما ارسلنا فى قرية من
نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون» هر پيامبرى فرستاديم مترفين در
مقابلش گفتند ما تو را قبول نداريم كار شكنى كردند سنگ اندازى كردند در حالى كه
معجزه تمام بود حضرت موسى مىفرمود «لم توذوننى و قد تعلمون انى رسول اللّه»
مىدانيد من رسول اللّه هستم چرا اذيت مىكنيد «لم توذوننى و قد تعلمون انى رسول اللّه»
و آن طورى كه مىخواستند نشد نه نشد كار شكنىها به اندازهاى بود كه 13 سال
پيغمبر اكرم اصلاً نشد. اگر زمينه درست نشده بود براى مدينه، مكه اصلاً نشد 13 سال
مصيبتهاى كمر شكن مكه تحمل شد بيش از چهل نفر مريد پيدا نشد حضرت نوح «لبث فى قومه
الف سنه الا خمسين عاما» هزار سال كه در روايات مىخوانيم 1400 سال عمر داشتند
هزار سال «لبث فى قومه الف سنه الا خمسين عاما» و هزار و چهارصد سال عمرش بوده است
نمىدانم 1200 سال تبليغش بوده است حالا تا اين اندازه كه قرآن مىگويد 1000 سال،
نشد نگذاشتند همه اين حرفها چرا يعنى در حاليكه معجزه بود آن هم معجزهاى كه قابل
شبهه نبود قابل شك نبود ولى نشد نگذاشتند حضرت ولى عصر هم كه مىآيد آن هم با
معجزه با خرق عادت مسلط بر اين جهان مىشود اين جور نيست كه آن را هم بگذارند نه
نمىگذارند آن با خرق عادت است خواست خدا معجزه اصلاً سر تا پا از همان وقتى كه
حضرت ولى عصر نور مبارك در دل مادر آمد تا وقتى كه از دنيا مىرود اين همهاش خرق
عادت است حملش، وضع حملش زندگىاش عمرش و بالاخره ظهورش پيامبرها از زمان حضرت آدم
تا زمان حضرت خاتم اينها همه مانع داشتند امّا مانعش هم اين نبود كه ندانسته مانع
ايجاد مىكردند مىدانستند حق است پا روى حق مىگذاشتند مىدانستند يك واقعيت است
يك واقعيت است پرده روى واقعيت مىانداختند چرا؟ چه جور مىشود يك انسان واقع خراب
كن باشد چه جور مىشود يك عاقل زير بار حق نرود يعنى كارهاى ديوانهها را بكنند چه
جور مىشود قرآن شريف مىفرمايد كه «افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم
استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون» هر پيامبرى كه آمد اينها يك دسته شان را
كشتند يك دسته شان هم كه نكشتند تكذيبشان كردند بدتر از كشتن زجر كششان كردند زير
بار حقشان نرفتند كه اين آيه هم تكرار شده است در سوره بقره «كلما جاءكم رسول بما
لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون» هر پيامبرى «افكلما جاءكم
رسول ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون» در مقابل پيامبرها استكبرتم آن وقت كه استكبرتم
زير بار نمىرفتند «فريقا كذبتم و فريقا تقتلون» يك دسته شان كه خيلى بى حيا بودند
مىكشتند پيامبرها را آنهايى كه اين قدر قساوت نداشتند تكذيب مىكردند بدتر از
كشتن. به عقيده من اين سؤال است كه قرآن اين را مثل اينكه مرتب مىفرمايد مىخواهد
اين را بفهماند كه اين جورى است از زمان حضرت آدم تا به حال تا روز قيامت هم همين
جورها است نمىدانم آن صلح كل حضرت ولى عصر بيايند چه جورى باشد مىدانيم پرچم
اسلام روى كره زمين برافراشته مىشود و عدالت اسلام را مىگيرد اما نمىدانم
معاندين اينها هستند گمان نكنم كه نباشد مسلم هستند ولى حالا تا الان از زمان حضرت
آدم تا الان چنين بوده است. چرا؟ اين دو تا آيهاى كه خواندم جواب را مىدهد يكى
مىفرمايد «صفت رذيله، نفسيت، تكبر» «افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم
استكبرتم» يعنى وقتى كه تكبر بر كسى حكمفرما باشد نفسيت بر كسى حكمفرما باشد اين
كور مىكند كر مىكند نفهم مىكند لجوج مىكند در صدد اين است كه حق كسى را پايمال
كند دانسته و اين را قرآن پا فشارى دارد حالا ولو اينكه مقدس هم باشد خيلى امّا
بالاخره خوارج نهروان مىشود ولو اينكه عالم هم باشد بالا بلعم باعور مىشود.
اينها را همهاش را قرآن دارد «مثل الذين حملوا التوارة ثم لم يحملوها كمثل الحمار
يحمل اسفارا» راجع به آن كسى كه مقدس است كه راستى مقدس امّا خوارج نهروان «مثلهم
كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث» راجع به علما. امّا استكبرتم حالا
اين تكبر هم مىدانيد از باب مثال است معمولاً منيتها، نفسيها، تكبر جلو مىگيرد و
الا حسادت هم مثل همان است لجاجت هم مثل همان است خدا نكند آدم لج كند بعضى اوقات
ديديد زن لج مىكند حاضر است برود چهار تا بچهاش را فدا كند فداى حاجتش بسيار
ديدند و شنيدند اين كه جهنم را حاضر است برود النار و لاالعاد اين را زياد ديديد و
علاوه بر قرآن تجربه هم هست نه تاريخ هم هست تاريخ هم هست كه اگر خدايى نكرده كسى
رياست طلب پول دوست نفسيت، يك صفت رذيلهاى رسوخ بكند نمىگذارد اين به جايى برسد
حتما نمىشود «يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم» تا اين دل
پاك نباشد نمىشود بهشتى بشود نمىگذارد آن صفت رذيله اين حق ياب اين حق جو بشود و
يك چيز ديگر هم اين دو آيه دارد هوى و هوس روى هوى و هوس اين دو آيه بيشتر پافشارى
دارد «افكما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم» «كلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم»
يعنى پيامبرها كه مىآمدند با هوى و هوس اينها نمىخواند اينها تجمل گرايى
مىخواستند پيامبرها نداشتند اينها گناه مىخواستند پيامبرها نداشتند اينها
شهوترانى مىكردند پيامبرها ممانعت مىكردند بالاخره «لا تهوى انفسكم» پيامبرها با
هوى و هوسشان نمىساختند چون با هوى و هوسشان پيامبرها نمىساختند «فريقا كذبتم و
فريقا يقتلون» «فريقا كذبوا و فريقا تقتلون» روى اينها بايد خيلى فكر كرد انصافا
لذا قرآن اين دو چيز را دارد كه حالا چيزهاى ديگر دارد من جمله فسق و فجور كه
اينها را بعد دربارهاش صحبت مىكنيم امّا آنكه الان مىخواهم عرض بكنم همين صفت رذيله
است و وقتى كه تاريخ را مطالعه بكنيم قرآن را آياتش را مطالعه بكنيم از اول تا آخر
شايد هر صفحهاى از قرآن اين را تذكر مىدهد. خيال نمىكنم صفحهاى از قرآن پيدا
كنيد جواب اين سؤال را ندهد چرا پيامبرها موفق نبودند صفحهاى نيست كه جواب اين را
ندهد جواب همين است مرگ بر صفت رذيله، مرگ بر نفسيتها، بر لجاجتها، بر عصبيّتها،
بر حسادتها، بر تكبر، بر بخل، بر پول پرستى، بر رياستطلبى و اينها كه هر كدامشان
كه باشد هر كدامشان آدم را جهنمى مىكند اگر حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه»
مىگويند آيهاى نداريم در قرآن كه رنگ اخلاقى نداشته باشد با اين عرضى كه من
مىكنم فرمايش حضرت امام درست مىشود يعنى قرآن شريف اين هفت هزار آيه نصفش تاريخ است
همهاش رنگ اخلاقى دارد آن هم كه تاريخ نيست توحيد است معارف است معاد است معمولاً
رنگ اخلاقى دارد امّا حضرت امام مىفرمودند با يك عينك ديگرى كه برويد در قرآن
اصلاً آيهاى پيدا نمىكنيم كه رنگ اخلاقى نداشته باشد لذا قرآن در حالى كه همه
چيز دارد «لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين» امّا يعنى كتاب اخلاق و اين كتاب
اخلاق جواب اين سؤال را خوب به ما مىدهد به ما مىگويد اگر صفت رذيله باشد
«افرأيت من اتخذ الهه هويه و اضله اللّه على علم» دانسته گمراه مىشوند با بينه
گمراه مىشود بسيار كم است كه اتمام حجت نشود بشود جاهل مقصر و گمراه بشود كم است
كه بشود جاهل قاصر معمولاً «اضله اللّه على علم» است مىداند رسول اللّه است
امّا نه تكذيب مىكند بلكه اذيت مىكند جلوى كار را مىگيرد حسابى مىگيرد و شما
مىدانيد كه 13 سال در مدينه پيغمبر اكرم همان روز اول مىگفت كه مردم بيائيد مثل
اين قرآن بياوريد، قرآن نه قرآن من هم
پيغمبر نه پيغمبر نمىشد نمىآوردند نه سبعه معلقشان را مىرفتند از روى خجالت
مىدزديدند مىبردند مىديدند كه شمع در مقابل خورشيد است ولى همينها در حالى كه
سبعه معلقشان را مىبردند همينها كه نصف شب مىآمدند تا صبح گوش مىدادند به قرآن
امّا روزش پيغمبر اكرم را سنگ مىزدند پيغمبر اكرم به جلو آنها به دنبال پيغمبر
سنگ بر سر پيغمبر مىزدند مىدانستند پيغمبر است مىدانستند پس چرا؟ همان روزهاى
اول بر آن چه سيره، سيره ابن هشام مىنويسد حضرت ابو طالب را خواستند اين پسر
برازنده تو همه چيز ما را به مخاطره انداخته است رياست ما را استفاده ما را و
بالاخره همه چيز ما و ما حاضر هستيم به اين پسر برادرت بگو ما حاضر هستيم بهترين
زنها را به شما بدهيم بهترين رياستها را به شما بدهيم بهترين تمكنهاى مالى را به
شما بدهيم دست بردار ديگركه حضرت ابى طالب پيغمبر را خواستند و به پيغمبر اكرم
گفتند اينها اين طور مىگويند پيغمبر اكرم هم جوابشان را دادند كه اگر خورشيد را
در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند دست بر نمىدارم اگر مىخواهيد رستگار
بشويد با هم آشتى بشويم بگوييد «لا اله الا اللّه» حالا حرفى نيست كه آقا داد و
فرياد ندارد بنشينيد مثل قرآن بياوريد تمام مىشود شمايى كه مىخواهيد بهترين
رياستها بهترين زنها بهترين تمكنها را به پيغمبر بدهيد اشكال ندارد شما عرب فصيح
هستيد شما بازار عكاظ داريد سال به سال در آن بازار عكاظ كارتان در آن بازار فروش فصاحت
و بلاغت است در آن بازار عكاظ يك سمينار بگيريد عليه قرآن يك سوره بياوريد قرآن
مىگويد «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله
و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» مىدانيد تكرار شده در قرآن اين قدر هم طنطراق تحريك
لجاجت آنها تحريك عواطف ولى بالاخره نشد اينكه نشد ديدند كه پيغمبر اكرم را با پول
نمىشود گول زد پيغمبر اكرم را با رياست و زن كه نمىشود گول زد ديگر چه چيز باقى
مانده است «لم توذوننى و قد تعلمون انى رسول اللّه» با كتك با هو بازى با زجر
بچهها را كار مىكردند كه پيغمبر را سنگش بزنند با تحريم اقتصادى، سه سال در شعب
ابى طالب آنهايى كه در شعيب ابو طالب بودند خويش و قوم و خويش اينها بودند خويش و قومهاى
نزديك كه اميرالمؤمنين در نهج البلاغه به معاويه مىنويسد روزها از گرما، شبها از
سرما داد اين زنها اين بچهها بلند بود، بچههاى ما از گرسنگى مىمردند، زنهاى ما
پوست گذاشتند تحريم اقتصادى براى چه؟ تحريم اقتصادى لازم نبود بنشينيد مثل قرآن
بياوريد نياوردند نمىتوانيد زير بار برو بگو مسلمان هستم. نمىشدند. مرگ بر لجاجت
مرگ بر صفت رذيله مرگ بر حسادت خدا نكند آدم حسود باشد مگر مىشود زير بار برود
نمىگذارد مىدانستند حق است مىدانستند درست است مىدانستند پيغمبر است مىداند معجزه
است نمىشود ديگر بله يك دفعه مىگفتند شدنش به اين است وليد ابن مغيره وقتى قرآن
از پيغمبر شنيد اين طور كه تاريخ نويسان مفسرين من جمله مرحوم طبرسى مىنويسد بلند
شد خيلى ناراحت در دهان پيغمبر را گرفت گفت تو به رحمى كه بين من و تو است ديگر
نخوان متلاطم شدم احمق متلاطم شدى بگو لا اله الااللّه آمد نشست تو هم پياله هايش
همان فصحا همان عقلاء گفت كه «ان له لحلاوه» فصحا مىگويند مثل اين كلام بعد از
نهج البلاغه نيامده است «ان له لحلاوه ان له لطراوة ان اعلاه و لمثمر و ان اسفله
لمغزق و انه يعلو و لا يعلى عليه» خوب بگو لا اله الا اللّه هيچ كدام نگفتند بلند
شد رفت خانه اين هم پيالهها گفتند چه كار بكنيم اين نكند برود اگر برود خراب
مىشود وليد ابن مغيره مسلمان بشود خراب مىشود خيلى كار ما بد مىشود ابى جهل گفت
من درست مىكنم آمد يك تحريك عاطفهاش را كرد خيلى غصه مند روى ترش آمد نشست. گفت
كه چه اتفاقى افتاده است گفت مردم مىگويند اين مىخواهد مسلمان بشود پول بگيرد
اين خرفت شده است گفت بلند شو برو ببينم بلند شدند آمدند پيش هم پيالهها يعنى
فصحا عقلاء هفت هشت ده نفر نشست گفت كه چه كار بكنيم اين پيغمبر را يك تهمت به
ايشان بزنيم از ميدان هم بيرونش كنيم. چرا نمىگويد چه بكنيم بياييم همه مان
مسلمان بشويم درست بشود اگر همه با هم مسلمان مىشدند اتفاقى مىافتاد همه مسلمان
بشويم ديگر، اين را نمىگويد مىگويد چه كار بكنيم يك تهمت بزنيم بگيرد مىگويد از
صحنه بيرونش كنيم گفت مىتوانيم بگوييم كه مجنون است همه گفتند اللهم لا چه جور مىشود
يك كسى را كه چهل سال به عقل به كياست و درايت در ميان ما زندگى كرده است بگوييم
مجنون است اين تهمت نمىگيرد مىشود بگوييم كاهن است با اجنّه سر و كار دارد اللهم
لا چهل سال در ميان مردم با يك حقيقت و صفا و... و بالاخره مىشود بگوييم كذاب است
اللهم لا چه جور مىشود يك كسى كه چهل سال در ميان مردم صداقت دارد بگوييم كذاب
است اين هم نمىگيرد قرآن مىگويد «انه فكر و قدر» فكر كرد مدام فكر را آورد به
زبونش نگفت و بر گرداند مدام فكر كرد ناگهان گفت «انه سحر يؤثر» گفتند اللهم نعم
مىگيرد چرا مىگيرد؟ گفتند براى اينكه بين پدر و پسر يكى مسلمان شده است يكى نشده
است اختلاف افتاده است و ساحر آنكه بين زن و شوهر اختلاف مىاندازد بين دو تا
خواهر بين دو تا برادر را اختلاف مىاندازد اين تهمت مىگيرد پخش كردند «انه سحر
يؤثر» تهمت هم گرفت حالا مرادم اين است اين آيات را ببينيد مىگويد كه در سوره
مدثر است اين مىگويد «انه فكر و قدر ثم فقتل كيف قدر ثم قتل كيف قدر» مرگ باد بر
اين فكرش دو دفعه قرآن مىگويد مرگ بر اين فكرش چه فكرى، صفت رذيله «ثم عبس و بسر
ثم او بروا استكبر فقال ان هذا الا سحر يؤثر ان هذا الاقول البشر» اينها خيلى براى
ما طلبهها اهميت دارد چه جور مىشود اين عقلاى قوم فصحاى قوم اينها بنشينند به
جاى اينكه بگويند قرآن معجزه است «انه له لحلاوه ان له لطراوة ان اعلاوه لمثمر»
معجزه است كلام خدا است كلام اين نيست بنابراين همه مىگوييم لا اله الا اللّه
زير پرچم لا اله الا اللّه مىرويم جلو نه مىگويند «انه سحر يؤثر» بعد هم سنگش
مىزنند زجرش مىكنند بالاخره مىرسانندش به اينجا كه از مكه بيرونش مىكنند حالا از
مكه رفت بيرون ديگر رهايش مىكنند هشتاد جنگ حالا يا هشتاد و چهار تا شايد هم
بيشتر. هشتاد جنگ برايش جلو مىآورند براى اينكه مدينه را اصلاً تپه خاك مىكند چه
توطئه گريها چه اين طرف و آن طرف زدنها آن هم براى خويش و قومشان، براى همكارشان
ولى ديگر وقتى كه پول دوستى رياستطلبى لجاجت حسادت جلو آمد اينها ديگر نيست نه
بعضى اوقات ديديم برادر برادر را مىكشد براى حسادت قابيل، هابيل را مىكشد نه چشم
پسرش را در مىآورد نمىدانم فردايش هم يك من چشم مىخواهد، مىميرد براى رياست
اين چى شد ممكن است امشب شب اول قبرش باشد آدم يك من چشم در بياورد براى رياست ولى
در وقتى صفت رذيله حكمفرما باشد مىبردش آنجا كه خاطر خواه اوست آن هم به طور
ناخود آگاه من تقاضا دارم هميشه اين آيه شريفه را در نظر داشته باشيد «قل كل يعمل
على شاكلته» از كوزه برون تراود آن چه در آن است يعنى صفت رذيله بر دل من باشد يا
شما حكمفرما بشود فكر ما به طور نا خود آگاه پليد است گفتار ما پليد است كردار ما
پليد است اگر هم نه، فضائل بر ما حكمفرما بشود به طور نا خود آگاه فكر ما طيبه است
گفتار ما طيبه است كردار ما طيبه است «والبلدُ الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى
خبث لا يخرج الا نكدا» صبح به صبح همه ما بايد اين آيه را بخوانيم «و البلد الطيب»
دل پاك «يخرج نباته باذن ربه» مفيد، هم فكرش هم گفتارش هم كردارش «و الذى خبث» دل
ناپاك «لا يخرج الا نكدا» اگر يك وقتى يك خوبى انجام بدهد زور است تظاهر است براى
اينكه يك كار خوبى انجام بدهد صفت رذيلهاش را ريا كارى اش را او را ارضاء مىكند
اگر هم يك اكرامى انعامى خدمتى براى خاطر اين است كه تظاهرش صفت رذيلهاش را ارضاء
بكند «و الذى خبث لا يخرج الا نكدا» اجازه بدهيد يك مقدار بيشتر از اين در اين
باره صحبت بكنيم بحث خوبى جلو آمده است ولى هميشه ما بايد شبانه روز خودسازى بكنيم
مشكل هم هست به قول حضرت امام چهل سال خون جگر مىخواهد انسان بتواند يك صفت رذيله
را ريشه كن بكند مخصوصا اينكه ضدش را يعنى فضيلتش را غرس كند آبيارى بكند بارور
كند از بار او خودش، ديگران استفاده بكنند.
خدايا به حق آن كسانى
كه فضائل آنها عالم را روشن كرد صفات فضائل در دل ما رسوخ بفرما.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته