اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
یکی از مسائلی
که مترتب بر جبر و تفویض شده و مساله خیلی مشکلی هم هست. این است که آیا انسان شقی
بالفطره است مثل یک مار است یا مثل یک پلنگ است، یا اینکه نه سعید بالفطره است،
اگر شقاوت آمد امر عرضی است، امر ذاتی نیست، تحمیلی است، ذاتی نیست و این سعید
بالفطره است نه شقی بالفطره.
در مساله سه
تا قول همیشه بوده است. مشهور است درمیان فلاسفه و علماء و بزرگان (قبل از میلاد
مسیح تا الان) که گفتهاند انسان سعید بالفطره است، شقاوت یک امر عرضی است اگر
انسان مار شد یا پلنگ شد این از ذات او سرچشمه نمیگیرد. یک علل دیگری دارد که آن
علل موجب شده که این آدم بدی از کار درآمده، قبل از میلاد حضرت مسیح نظیر
افلاطونها همین را میگفتهاند بعدش هم، همینطور تا در زمان اسلام شیخ الرئیس و
صدر المتالهین و امثال اینها. که اسلام هم بر حسب ظاهر همین را میگوید. و قرآن
میفرماید «فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها»،
«کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه او ینصرانه او بمجسانه» مثل
شیخ الرئیس یا صدرالمتألّهین علاوهبر آن قواعدی که دارند، دیگر تمسک به قرآن و
روایات میکنند و میگویند انسان سعید بالفطره است. در میان فلاسفه البته کم ولی
در زمان تمدن علم در غرب، این عقیده زیاد شده است که انسان شقی بالفطره است. در
تاریخ فلاسفه، یک فلاسفهای داشتهایم بنام فلاسفه «خنده و گریه» و اینها میگفتهاند
که انسان مثل یک مار و یا پلنگ است و اصلاً بیخود به این دنیا آمده و خدا هم بیخود
اینها را در دنیا آورده است.
ابوالعلاء
معری در زمان سید مرتضی بود راستی یک دانشمندی بوده، فیلسوفی بوده، اما کور بوده
آن عقده کوریت رویش اثر گذاشته بود از جمله حرفهایش همین بود که میگفت انسان شقی
بالفطره است و میگویند وقتی میخواست بمیرد گفت روی قبرم بنویسید که «هذا من جنی
علیه ابوه و هو لم یجن علی احد» زن نگرفت برای خاطر این که میگفت که برای چی شقی
تحویل جامعه بدهم، لذا زن نگرفت و گفت روی قبرم بنویسید این کسی است که پدرش بهش
جنایت کرد و انعقاد نطفه کرد و بدنیا آمد اما این خودش لم یجن علی احد. حالا آنها
شاذ بودند اما متاسفانه در غرب متمدن خیلی از این فلاسفه قائلند که انسان شقی
بالفطره است. به قول «نیچه» میگوید: «اصلا رحم از ضعف است، اگر کسی به کسی ترحم
کرد ضعیف است و الا غلبه قوی بر ضعیف باید بدرد باید تسخیر مملکت کند و لو هزارها
کشته شوند» فروید که از نظر علمی آدم ناجنسی است، همان که همه چیز را به غریزه
جنسی برمی گرداند حتی میگوید بچه دکمه پستان مادر را که میمکد شهوت است و شهوتش
اینجوری است تا برسد به آنجا که دیگر تماس با زن یا مرد پیدا بکند. این فروید باز
از راه تنازع در بقاء میگوید: خُب، اگر
کسی بخواهد باقی بماند باید درنده باشد و قاعده تنازع در بقاء این است که هر کس
ضعیف است باید نابود شود، هر کسی قوی است باید باقی بماند «مارکس» در حالی که
اقتصادی است میخواهد اقتصاد درست بکند، اما روی این «تنازع در بقاء» این «مارکس»،
«انگلس» خیلی حرفها دارند و معمولا وقتی انسان وارد شود در فلاسفه غر بگوییم میبیند
اینها میگویند انسان شقی بالفطره است از این جهت هم حیوان میکشد و میخورد. از
این جهت هم مسلط بر حیوانها میشود و باید هم مسلط بر آدمها شود. لذا جنگ جهانی
اول زیر نظر همین مزخرفهاست زیر نظر همین فروید ها و کم کم هم جنگ جهانی دوم.
الان هم که
این «بوش» (آمریکا) حق خود میداند روی همین اصل است؛ اینها یک فلاسفهای هستند
در غرب (آمریکا) اینها فوت میکنند؛ میگویند: هرکجا منافع مادی تو در مخاطره است
باید له بشوند، لذا قضیه بوسنی و هرزه گوین اینجوری مسلمانها له میشدند، آمریکا
با کمال صراحت میگفت منافع مادی ما آنجا نیست پس به ما مربوط نیست و الان هم که
آمد توی خلیج فارس، برای همین آمده و آنکه توجیه میکند از نظر علمی همین است که
یک مقدار هم از توجیه علمی بالاتر اینکه اصلاً ما این علم را دادیم به همه، اسلحه
مال ماست پس باید همه تسلیم ما شوند هواپیماها ،تمدنا مال ماست پس همه چیز مال
ماست .، پس همه باید نوکرها ما باشند .نوکر ما هم نه، باید نابود شوند. اینهم قول
دوم که میگویند انسان شقی بالفطره است. قول سوم که بخاطر همین قول سوم، من این
بحث را عنوان کردم این است که جالینوس حکیم میگوید: انسانها متفاوتند، بعضی از
آنها شقی بالفطره هستند، بعضی از آنها سعید بالفطره هستند. متاسفانه مرحوم آخوند
در کفایه اینجور میفرمایند و این از عجائب حرف مرحوم آخوند است که میفرمایند:
انسانها دو قسمند، یک قسمشان شقی بالفطره هستند، یک قسمشان سعید بالفطره هستند
«الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه»
یک چنین چیزهایی هم مرحوم آخوند میبافند. اینهم قول سوم.
آنکه ما میفهمیم
این است که موجودات منقسم میشوند به سه قسم:
یک قسمت از
موجودات فقط روحند، بعد معنوی دارند مثل ملائکه.
یک قسمت از
موجودات از نظر بعد معنوی، معنویت ندارند، اما بعد مادی صد در صد دارند، مثل مار
یا پلنگ یا همه حیوانها.
قسم سوم: این
انسان است که مرکب است از: بعد مادی و حیوانی و از بعد معنوی و ملکوتی.
ترقی هم برای
همین است. آنکه فقط بعد ملکوتی دارد ترقی ندارد چندین میلیارد سال قبل، جبرئیل
همان است که الان بوده و الان هم همان است
که میلیاردها سال قبل بوده است. ترقی ندارند در حالی که عبادت هم دارند.
فرمان خدا را
هم میبرند، معصوم هستند.«لا یعصون الله ما امرهم»
استکمال و کمال توی کارشان نیست. میرسد یک جا «و لو دنوت انمله لاحترقت»
گفت جبریلا
بیا اندر پیم گفت
رو رو من حریف تو نیم
همینطور هم
حیوانها هم ترقی ندارند. مثلاً یک میلیارد سال این حیوانها که اجتماعی زندگی میکنند
خیلی تمدن دارند. تمدنشان خیلی بالا است، این کتابهای «مترلینگ» کتابهای خوبی است
انصافاً، درباره حیوانها نوشته که اجتماعی زندگی میکنند مثل موریانه، مورچه،
زنبورعسل. خُب، اینها خیلی تمدن دارند .،
تمدنشان را الان انسانها ندارند اما ترقی ندارند. این خانه هایی که موریانه چندین
هزار سال قبل میساخت. الان هم همان خانه را میسازند. حالا این یک مقدار ترقی
کرده باشد در خانه سازی، آن نظمی که در مورچه ها هست نظم فوق العاده بالایی است که
انسانها ندارند. ما میخواهیم با زور نظم درست کنیم نمیشود آنها بطور غریزهای
نظم دارند!
اما ترقی
مسلماً در شان نیست و گفتم این کتابهای مترلینگ کتابهای خوبی است، اگر وقت داشته
باشید ببینید، ترقی نیست. لذا آن بعد معنوی دارد ترقی ندارد، آن بعد مادی دارد
ترقی ندارد ؛ اما این انسان که مرکب است از بعد مادی و معنوی. که بهش میگوییم
حیوان ناطق یک بعد مادی دارد جنس است. یک بعد خاصی دارد فصلاست، میگوییم حیوان
ناطق یعنی آن بعد ملکوتی، بعد روحی، و آنهم بعد مادی.
نحوه ترکیبش
را هم احدی نمیداند، هیچ کس تا حالا ندانسته نحوه ترکیب چه نحوه ترکیبی است. آیا
اتحادی است؟ انضمامی است؟ جور دیگری است؟ و بالاخره همه در آن لنگ هستند.مرحوم
صدرالمتألّهین توی آن لنگ است، مرحوم حاجی توی آن لنگ است، (مرحوم حاجی- اگر شما
منظومه خوانده باشید- وقتی که وجود ذهنی را تمام میکند بالاخره میخواهد بگوید
ترکیب انضمامی، توی آن گیر میکند) چنانچه حقیقت آن بعد معنوی یعنی روچ چیست؟
حقیقت آن غریزهای، بعد جسم چیست؟ اینهم احدی نمیداند. نه مفردات را میداند، نه
مرکبات را ؛ هیچ کس تا حالا نتوانسته بگوید روح چیست؟ قرآنی هم میگوید نمیشود
:«یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی».
فقط بگو کار
خداست. اما تا این اندازه از اثر پی به موثر میبریم، میدانیم این هم بعد مادی
دارد هم بعد معنوی. از یک نظر شباهت دارد به جبرئیل، از یک نظر شباهت دارد به
حیوانها؛ اینهم انسان، تمام کمالها هم از اینجا سرچشمه میگیرد؛ یعنی انسان است که
میرسد به آنجا که قرآن میفرماید: «ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین انو أدنی»می
رسد به آنجا که دیگر فرقی نیست بین احمد و اد الا به میم امکانی.
خب اینها برای
خاطر این ترکیب است. آن وقت این انسان است که دیگر گاهی آن بعد مادی را مرکب قرار
میدهد. میآفتد توی راه. براق پیدا میکند .از عالم یقظه و توبه، به عالم تقوا،
به عالم تخلیه، تحلیه، تجلیه، فناء به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضوان الله
تعالی علیه) تازه اول کار؛ اینها همه مقدمه بوده، سیر من الله فی الله تا عالم،
عالَم است، تا خدا، خدایی میکند. یعنی همیشه ؛ خُب، این رو به کمال است. هیچ وقت هم توقف نیست.
توقف ممنوع؛ حتی توی بهشت حتی مقام عندالهی. این همان است که دم مرگ خطاب میشود
«یا ایتها النفس المطمئنّه إرجعی الی ربّک»
بهشت برایت کوچک است، «یا ایتها النفس المطمئنّه إرجعی الی ربّک» این اگر آن بعد
مادی براق واقع شود. که این براق واقع شدن، همینطور که دیروز میگفتم، هزاهایش دست
خداست، اما آن جزء اخیر علت تامه دست ماست. یعنی ما توی راه بیفتیم، فقط این نیست
که خودمان بخواهیم؛ البته خودمان توی راه میآفتیم، اما یک توفیقهایی از طرف حق
باید باشد باید هزاران حسن باشد تا اینکه این متخلق به حَسَن بشود ولی بالاخره آن
جزء اخیر علت، این است که خود انسان با اختیارش افتاده توی راه، رسیده به آنجا که
خطاب میشود «یا ایتها النفس المطمئنّه إرجعی الی ربّک».
اما اگر این،
باز با آن اراده، (البته هزاران چیزهایی که دست انسان نیست موجود میشود، ولی جزء
اخیر علت، اراده انسان است.)اگر توی راه نیفتد و این بعد معنوی براق بشود برای
سقوطش، گاهی آن بعد مادی موجب میشود که آن بعد معنوی سوار شود. برسد به جایی که
به جزء خدا نبیند، جزء خدا نداند؛ اما گاهی قضیه عکس میشود، آن بعد معنوی براق میشود
برای بعد مادی دیگر سقوط است. آنهم توقف ممنوع است ؛ درانسان توقف ممنوع است حالا
یا سقوطی یا صعودی؛ آنهم سقوط میکند تا این اندازه «ان شر الدواب عند الله الصم
البکم الذین لایعقلون»شر
الدواب، پلنگ نیست، پدر پلنگ، و جد پلنگ و هزاران پلنگ، این درنده تر از آن هزار
پلنگ است. میشود «بوش» الان و «شارون» الان، باز هم نه، بالاتر از اینها هم
هستند، همانهایی که فوت میکنند از اینها بالاترند دیگر؛ و اگر من بگوییم پیاده
نظامهای توی ایران از بوش بالاترند ؛ شما تعجب نکنید؛ بالاخره میرسد به اینجا که
به قول قرآن ان الشر الدوال یعنی آن بعد مادی شرترین افرادش کیست؟ این انسان. آن
وقت جایش کجاست؟ دیگر «ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار»این
درک اسفل من النار، آنهم مثل همان عالم معنویت است، توقف نیست، سقوط است، سقوط بعد
از سقوط، سقوط بعد از سقوط، تا خدا، خدایی میکند. اینهم این انسان است. اما از
نظر روح سعید بالفطره است از نظر جسم شقی بالفطره انسان است. اما از نظر روح، سعید
بالفطره است از نظر جسم شقی بالفطره است، اگر با اراده خودش آن سعادت را بار بر آن
شقاوت کرد. به عبارت دیگر براق میخواهد در حرکت. آن بعد حیوانی براق واقع شد، میرسد
به آنجا.
اگر هم آن بعد معنوی استحمار شد برای آن بعد
مادی؛ دیگر هرچه جلو میرود در شقاوت بدتر میشود. مثل دنیای دیروز و دنیای امروز
و راستی یک کارهایی میکند که هیچ پلنگی، هیچ ماری نمیکند. لذا انسان سعید
بالفطره است یا شقی بالفطره است؟ یه عقیده من یک قول چهارم است و آن این است که
این انسان ازنظر بعد مادی شقی بالفطره است، ازنظر بعد معنوی سعید بالفطره است و
ترقیاش هم برای همین است ترکیبش است و اما آن بعد مادی کشیده شود دنبال بعد
معنوی، باید بعد معنوی کشیده شود دنبال بعد مادی. دیگر خودش است. همان قضیه اراده
، بله یک کمک هایی آن بعد مادی دارد مثل نفس اماره، هوا و هوس، شیطان برون، از
رفیق بد، از آن ابلیس و صفات رذیله؛ از آن طرف هم آن بعد معنوی یک کمکهایی دارد
الطاف جلیه خدا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، بعدش معنویتها، روحانیت، زمینه ها،
توفیقها، برای خاطر این که آدم بشوند. خُب،
حالا اینها همه شان غیر اختیاری است اما همه اینها کمک کار اختیارند«می
خواهم» کمک کار این هستند. این «می خواهم» گاهی رو به سقوط است، گاهی رو به صعود.
بنابراین این که بگوییم انسان شقی بالفطره است غلط است؛ بگوییم انسان سعید بالفطره
است غلط است؛ بگوییم بعضی شقی و بعضی سعید، غلط است ؛ آنکه صحیح است همین، انسان
کل واحد از نظر بعد مادی شقی بالفطه، از نظر بعد معنوی سعید بالفطره است.
دیگر این یک
قدری بیشتر مطالعه میخواهد
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
- بحارالانوار 58، اصلاً 18
- توحید صدوق، باب السعاده و الشقاوه، حجت 2 اصلاً 1356 (با تفاوت)
به نقل حاشیه کفایه اصلاً 89
- بحارالانوار حجت 18 اصلاً 382
- انفال آیه 22 و نظیر آـن آیه 55