اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
دیروز عرض
کردم مساله قضا و قدر انصافا مساله مشکلی است و انسان بیفتد توی جزئیات گم میشود
همین مثالی که توی جامع الشواهد (یعنی در سیوطی) آورده شده نظیرش زیاد است.
کم عاقل عاقل
اعیت مداهبــه و
جاهل جاهل تلفاه مرزوقـا
هذا الذی ترک
الاوهام حائره و
صیر العالم النحریر زندیقاً
انسان بیفتد
در جزئیات، مخصوصا اگر خودش مصائب داشته باشد، ضیق معیشت داشته باشد، آن افسردگی،
آن ضیق معیشت، موجب میشود یک سرگردانی برای خودش درست بکند بعد هم دست شانس و
تقدیر و بالاخره گله کند. گاهی از فلک، گاهی از تقدیر، گاهی از شانس، و کم کم هم
گاهی از خدا، لذا دیروز ما مساله را از راه برهان لم حلش کردیم و گفتیم: بهترین
چیزهایی که حل میکند مساله را، برهان لم است به تقریبی که دیروز عرض کردم، که ما
بگوییم پروردگار عالم جواد است، حکیم است، عالم است، قادر است، پس هر چه هست درست
است، صد در صد به جای خود است. ذرهای خلاف واقع، خلاف واقعیت نیست، نظام تام
است، نظام اتم است، ولو اینکه ما تنوانیم این نظام تام، نظام اتم را پی به آن
ببریم؛ خُب، نمیشود هم پی برد این یک راه
که مساله قضا و قدر با این برهان لمی که گفتم درست میشود صد در صد درست میشود.
یک حرف دیگر
هم هست که استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) در مجالس عمومی
طلبگی میفرمودند: ایشان راجع به این مسائل یک کتاب جبر و تفویض و قضا و قدر و طلب
و اراده دارند و بعضیش را در همین جا
متعرض میشدند (در درسهای عمومی) و من جمله حرفهای هم راجع به جبر و تفویض، هم
راجع به قضا و قدر، میفرمودند اینکه قضا و قدر و جبر و تفویض یک مساله عرفی است،
یک مساله عقلائیست. راجع به جبر و تفویض میفرمودند: اگر یک کسی خواب است یا یک
کسی بیدارد است، اما دستش را اینطرف بیاودر خورد به صورت کسی باید مرتعشه(به قول
ایشان) دست لرزان است خورد در چشم کسی و آن چشم را هم اذیت کرد چشمش درد آمد،
خُب، تعرض به این شخص غلط است. بگویند چرا
این کار را کردی؟ خُب، میگوید: دست من
نبود که: اما یک کسی سالم است، انگشتش را فرو کند در چشم شما خُب، مسلم توی سرش میزنید لااقل به او میگویید:
چرا ظلم کردی؟ خُب، همین معنای این است که
ما مختاریم، نه مجبور. ایشان از راه عرفی جلو میآمدند به قول مثنوی:
اینکه گویی
این کنم یا آن کنم این
دلیل اختیار استای صنم
جبریها میگویند:
اگر دستت را فرو کردی در چشم کسی، این را خدا کرده تو نکرده ای. خُب، خیلی احمقی میخواهد این حرف را آدم قبول کند
چه رسد به اینکه این حرف را بزند. توی مساله جبر و تفویض میگفتم که مرحوم محدث
قمی(رضوان الله تعالی علیه) درتتمه المنتهی میگویند که یک زن شوهرداری زنا داده
اما جبری بود، شوهرش هم جبری بود، مرد وارد شد دید که زنش با یک نامحرم همبستر
است، خُب، از نظر فقهی، همه شان (سنی ها
هم) میگویند: میتواند بکشدش، اما نکشت، کتکش میزد؛ این زن در حالی که کتک میخورد
داد میزد: «آی مردم، شوهر من بی دین شده بیایید اول این را متدین کنید، بعد حساب
مرا برسید؛ برای خاطر این که شوهرم به من کتک میزند میگوید چرا زنا دادی؟ من که
ندادم، خدا داده»! خُب، معلوم است آدم میخندد
به این حرفها دیگر؛ و این فرمایش حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) راجع به جبر و
تفویض خُب، میگفتند مادست از همه چیز
برمی داریم، اما دست از عقلمان، از بنای عقلا که نمیشود برداشت راجع به قضا و قدر
هم ایشان همینطور میفرمودند، میفرمودند که دو نفر دو جوان یک مواظبت از عمرش،
حسابی درس بخوان، تقید به ظواهر شرع، مودب خُب،
کم کم رسیده به یک مقام بالایی، اما برادرش با رفیقش یک جوان لاابالی عمرش
را صرف هوی و هوس، صرف پارکها انصراف تنبلیها، تقید نداشتن به ظواهر شرع، بزرگ شد
و این دست شکسته، نه کسی زنش میدهد، نه درآمدی دارد، نه شخصیتی دارد، حالا ما
اینجا بگوییم که این دو تا مقدر الهی چنین است که این اینطور باشد، آن آنطور باشد!
خُب، مردم به ما میخندند. میگویند:
اینها چیه که میگویید؟ برای خاطر این که کار انسان را به هرکجا بخواهد میرساند.
به قول
انیشتین میگوید: آقا نبوغ، مبوغ سرم نمیشود. اگر انسان کار کند و مواظبت از عمر
داشته باشد خُب، میشود نابغه. حالا
بگوییم نه تقدیر این دو تا این است که آن تنبل دست شکسته باشد آن فعال باشخصیت
باشد. خُب، همه به ما میخندند. میگویند
شانس دیگر کدام است حالا این را بگویند شانس. خدا رحمت کند مرحوم آقای فلسفی را میگفت
که در عصر سیزده بدر، یک جوانی که لاابالی گریهاش را کرده بود مست وارد شهر شده
بود، ماشینش تصادف کرده بود، فکش خورده بود به سنگ شکسته بود و خون داشت میریخت، آن وقت هرکسی میرسید میگفت:
نحسی سیزده بدر گرفتش، گفت: من رسیدم گفتم بابا اینها چیست که میگویید نحسی
بدبختی گرفتش، خُب، شراب خورده، مست شده،
لاابالی گری کرده، خُب، باید فکش هم
بشکند. اینها یک چیزهائیست که بگوئید شانس بگویند تقدیر، عقلا نمیپذیرند.
یک دختری
اتفاقاً همین دیشب برای من نوشه بود که با یک جوانی آشنا شدم، یک ماه بعد با من
زنا کرده حالا هم ول کرده رفته، من حالا
پشیمانم حالا چه بکنم؟ حالا بگویید که :
طالع بخت مرا
هیچ منجم نشناخت یا
رب از مادر گیتی به چه طالع دارم؟
خب به طالع
خوشبختی، اما این بدبختی را کی کرد خودت چرا با این جوان آشنا شدی، چرا با هم خلوت
کردید، چرا بکارتت را از دست دادی، خُب،
تقصیر خدا و شانس و قضا و قدر نیست مردم میگویند تقصیر خودش است و هیچ
چیزش را نمیشود دست شانس و تقدیر داد. عقلا پسند نیست.
ح ولو اینکه
بحثهای علمی دقی یک حرفهایی داشته باشند بالاخره با این بحث عقلایی جور نمیآید ؛
این را نباید تاویل کرد.
همین حرفی است
که شنیدهاید که شیخ الرئیس دلیل آورده بود که آب توی حوض نیست. اینها مبهوت شده
بودند به چی ربطش دهند. خود شیخ الرئیس دست زد زیر آب، آب را ریخت روی آب و گفت حس.
و معمولا هم شما اگر راجع به خودتان یا راجع به مردم مطالعه داشته باشید میبینید
این انسان عجیب است، تقصیرها را نمیخواهد تقصیر خودش بگذارد. میخواهد تقصیرها را
تقصیر یک کسی بگذارد ؛ این قاعده این انسان بدبخت است. آن وقت برای اینکه یک دلیل
درست بکند میگوید آقا شانس ما همین است به جای اینکه بگوید تنبلی من، بدبختی من،
رفیق بد من، لاابالی گری من، میگوید شانس هم دیگر بیشتر از این نیست یا اگر بلد
باشد میگوید: «تقدیر ما چنین است».
«گر تو نمیپسندی
تغییر ده قضا را» آقای حافظ این حرفها چیست که میزنی؟ خیلی از موارد این جوری است
که تقصیر اجتماع است. آن وقت خدا اجتماع را به جهنم میبرد به اینهم(که تقصیر
نداشته) پاداش میدهند بعضی اوقات تحت تربیت پدر و مادر است، ولی از اراده هم از
این سلب نمیشود، ولی حالا بفرمائید که قرآن در این باره ها صحبت کرده ولی باز
پروردگار عالم روی اختیار میبردش، یا اختیار فرد، یا اختیار اجتماع.
«و لو ان اهل
القوی آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم
بماکانوا یکسبون» باز
میبرد روی اجتماع، اجتماع خوب و بد، دیگر خواه ناخواه بعضی ها هم توی اجتماع باید
بسوزند دیگر نمیشود که آتش بگیرد اما تر و خشک با هم نسوزد. آن دیگر خرق عادت میشود.
آن وقت پروردگار عالم به این پاداش میدهد خیلی و برای خاطر این که سوخته، جامعه
را هم دو سه برابر عقاب میدهد برای اینکه هم خودشان را بدبخت کردهاند و هم
دیگران را. این حرف من نقض ندارد. این که ایشان میفرمایند بعضی، آن بعض هم وقتی
حساب کنیم، چون اگر بخواهیم اینجوری بحث بکنیم یک ماه، دو ماه طول میکشد و اصلاً
بیخود مرحوم آخوند این را آوردهاند توی بحث. هیچ نقض ندارد و یک بحث عقلایی است
و عقلا به ما چنین میگویند:
گر تو نمیپسندی
تغییر ده قضا را، این غلط است.
خودت هستی،
وقتی ریشه یابی کنیم خود انسان است و این مثل همان قضیه جبر و تفویض است و همین
جور که در جبر و تفویض آدم بخواهد نسبت فعل را به خودش ندهد به خدا بدهد، یک حرفی
است که عقلا نمیپسندند، اینجا هم همین است، بخواهد سعادت و شقاوت را نسبت به خدا
بدهد یا نسبت به تقدیر بدهد، و بگوید من شقی هستم، شانسم اقتضا میکند. تقدیر الهی
این است که من شقی بالذات باشم، علی الظاهر عقلا نمیپسندند.
یک حرف دیگر
هم هست که استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی رویش پافشاری داشتند آنهم حرف خوبی است
اگر بهتر از حرف اول و دوم نباشد کمتر نیست. ایشان میفرمودند که بردن افعال روی
شانس و تقدیر و قضا و قدر منافات دارد با ارسال رسل و انزال کتب. اینکه مرحوم
آخوند میگفتند «لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه»
خُب، خیلی حرف نامربوطی است، به مرحوم
آخوند نمیخورد. آیه شریفه مربوط به اتمام حجت است ایشان آوردندش توی قضا و قدر،
مرحوم آخوند از این چیزها خیلی سرش میشود خُب،
استاد دیده، کار کرده، اما من نمیدانم چرا اینجاها برای اینکه جبر درست
کند، برای اینکه شانس و تقدیر درست کند تمسک میکنند به «لیهلک من هلک عن بینه و
یحیی من حی عن بینه» یعنی این آقا اگر جهنمی میشود، مقدر الهی این است که حهنمی
بشود پس ارسال رسل و انزال کتب برای چیست؟ برای اینکه بهش بگویند که تو عن بینه
جهنمی هستی!
نمی شود که
این حرفها را زد. «لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه» برای اتمام حجت
است. معنایش این است که سنت پروردگار عالم این است که کسی را جهنم نمیبرد مگر
اتمام حجت بشود: «ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا»این
معنای آیه شریفه است چه ربطی به قضا و قدر دارد آن وقت استاد بزرگوار ما علامه
طباطبائی میفرمودند: خُب، صد و بست و
چهار هزار پیغمبر آمده، اگر راستی همه گردن تقدیر است، اینها لغو است، برای خاطر
این که بیاید یا نیاید این جهنمی است یا بهشتی است. این معنای تقدیر است دیگر،
تقدیری که اینها معنا میکنند، تقدیری که توی کفایه آمده است تعجب است از کفایه
همه چیز گردن شانس است، همه چیز گردن تقدیر است میگوییم: پس شهادت امام حسین(علیهالسّلام)
و این هشتا و چهار جنگ برای تقویت اسلام و نازل شدن قرآن و این همه صدمات «ما اوذی
نبی مثل ما اوذیت» اینها همه برای چیست؟ خُب،
نمیشود حذفش کرد، باید بگوییم که: همین قرآن انسان را بهشتی میکند اگر به
آن عمل بکنیم. «فاما من طغیو آثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هی الماوی»
و اگر به جای «فاما من طغیو آثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هی الماوی» بگوییم «و
اما من کان شانسه بد و هو تو جهنم» نمیشود که این حرفها را زد بگوییم «لیهلک من
هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه» صد وبیست و چهارهزار پیغمبر آمدهاند برای
خاطر این که به این بنمایانند تو جهنمی هستی هیچ کاری هم نمیشود کرد! اگر
اراده ازلی رویش باید هیچ کاری نمیشد کرد
و ایشان میفرمودند: نه فقط با عالم تشریع که اصلاً با عالم تکوین هم منافات دارد.
راستی با عالم تکوین هم منافات دارد، برای خاطر اینکه ما از قرآن استفاده میکنیم
همه ماسوی الله برای انساناست. این انسان برای خدا است. «الم تروا ان الله سخر لکم
ما فی السموات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه»
این انسان همه چیز مال تو است تو مال کی؟ «و اصطنعتک لنفسی» تو برای من. هدف از
خلقت انسان این است.
خب اگر این
هدف از خلقت انسان جبر باشد بخواهد نخواهد باشد، خُب، این یک لغویت در عالم تکوین است یعنی راستی «و
لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس»
غالب جهنمی میشوند، خُب، این غالب که
جهنمی هستند تقصیر کیست؟ تقصیر خداست. نه تقصیر قضا و قدر، تقصیر شانس، پس این
عالم تکوین یعنی چه؟ «خلق الانسان للکمال» یعنی چه؟ و عجیب هم هست مرحوم آخوند توی
کفایه میفرمایند خلق برای جهنم، آنهم خلق برای بهشت. نمیدانم مرحوم آخوند برای
چه این طور فرمودهاند. مرحوم آخوند که اینجوری نیستند خُب، اگر راستی اینجوری باشد مرحوم آخوند برای چی
برای مشروطه قیام کرده است؟ این چه وظیفهای بوده؟ شانس بود. تقدیر بود باید غیر
از اینها باشد، باید تکلیف باشد باید وظیفه باشد باید اختیار باشد باید عمل کردن
به وظیفه باشد با اختیار باید بار اراده مان ما به جایی برسیم یا سقوط بکنیم. یا
گردن شانس و تفویض و جبر و اینها همه و همه مردود و غلط است اصلاً مساله به قول
حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) یک مساله ضروری است، عقل ما به خوبی درک میکند
از بدیهیات است قطع نظر از این که این دو تا رفتند توی جزئیات قطع نظر زا این
بکنید اصل قضیه ضروریات است لذا میخواهید بگویید ضرورت عقلی یا عقلائی یا میخواهید
بگویید ضرورت عرفی. خیلی تفاوت ندارد اگر ما بدبختیمان را گردن تقدیر بگذاریم عرف
پشت سرمان حرف میزند عقلا هم میگویند بیخود میگویی عقل ضروری خودمان هم میگوید
بیخود میگویی. این خلاصۀ حرف است.
حالا یک مساله دیگر هم هست تا کم کم این مساله
بلاها را که قرآن جوابش را داده یک کمی در موردش صحبت کنیم إن شاء الله.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- جامع الشواهد، اصلاً 331