اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسّرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی.
در باب قضا
قدر مسأله رسید به اینجا که راجع به افعال ما مقدّرات الهی این است که ما سعادتمند
بشویم امّا با اراده و اختیارمان و شقاوتنمد بشویم با اراده و اختیارمان و در جلسه
قبل میگفتم که آن که اراده ازلی روی آن است مراد مختار استنه ذات عمل و نه ذات
فعل نه ذات آن واقع نفس الامری که اگر در جبر و تفویض یادتان باشد عرض میکردم ما
در مختار بودنمان مجبوریم نمیشود ما مختار نباشیم. اگر فعلی بخواهد از ما سر بزند
باید تصوّر باشد تصدیق باشد شوق باشد ارده باشد فعل باشد تا بشود این فعل خارجی و
اگر اراده را از آن گرفتید اصلاً فعل وجود خارجی پیدا نمیکند. پس ما مختاریم و در
اختیارمان هم مجبوریم در باب قضا و قدر هم همین است کسی بناست که آینده روشنی
داشته باشد اراده ازلی هم متعلق شده است به همین که این از نظر دنیا آباد باشد و
از نظر آخرت آباد باشد و بالاخره مهر ازلی آمده است روی سعادت این این طوری است که
او باید از کودکی درس بخواند باید دبستان و دبیرستان برود باید شبانه روز زحمت
بکشد باید مواظب شخصیت اجتماعی خود باشد و رابطه با خدایش محکم باشد تا سعادتمند
بشود پس مهر ازلی آمده است روی سعادتی که با اختیارش است با درس خواندن و اعمال
صالحش و اراده ازلی و علم ازلی مهر ازلی نیامده روی سعادت (من حیث هی هی) آمده روی
مرادیعنی سعادت با ارادت و اختیار مهر ازلی این است.«من عمل صالحاً من ذکر او انثی
و هو مومن فلنحیینه حیوه طیّب که مال این است من حیث هی هی حیات طیّب نیست من حیث
عمل صالحاً من ذکر است در حقیقت برمی گردد به این که سعادت من حیث هی هی این تقدیر
الهی نیست بلکه سعادتی که مشتق است که اسمش را مراد میگذاریم ارده فقط نه سعادت
فقط نه که یکی هوس است و یک ذات واحد واحد نه با هم که مشتق بسیط است آری.
بنابراین این حرفهایی که در میان عوام مشهور است که آقا شانس است و بخت چنین است یا
در میان ما مشهور است که آقا تقدیرمان چنین است گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
تقدیر چنین است اینها همه غلط است آنچه صحیح است که بدآموز از آن شده این است،
(می خوردن من
حق ز ازل میدانست گر مینخورم علم خدا جهل بود)
این میخواسته
یک بدآموزی درست بکند سعادتها و شقاوتها را گردن خدا بیاندازد امّا به طوری خود
آگاه در شعرش گردن خودش انداخته است نمیگوید میخوردن این حق ز ازل میدانست، میگویند
من! من! منم که دارم این کار زشت را میکنم و این کار زشت مرا حق زازل میدانست.
من نمیدانم اگر مال خیام باشد اصلاً ممکن است خیام چون که اینها تو شعرهایشان از
این لغتها زیاد دارند، حالا من شاعر نیستم و به همین خاطر هم نمیتوانم حکم بکنم.
اما این خانه و نگار و میو یا چهارده ساله و اینها چه ادعایی داشتند که اینها را
بگویند، نمیدانم. بعد هم تاویلش کنند هر کدامش را به یک وجه فوق العاده ذوقی و یک
وجه فوق العاده حسن، خب، صاف و درست حرف بزن، به جای یار بگو خدا به جای من چهارده
ساله بگو ائمه طاهرین (ع) آخر اگر خوب بود، داخل روایات هم میآمد، چرا توی روایات
یکی از اینها نیامده است. اصلاً هیچ روایتی شما دارید که به جای چهارده معصوم بگوید
که میچهارده ساله، حالا آن حرفها جداست برای این که اصطلاحاتی دارند که ما نمیفهمیم.
من خیال میکنم این خیام همین اصطلاح تراشی است، او میخواسته یک واقعیت بگوید اما
ما را به اشتباه انداخته، به او میگوییم خیام (مرده شورت ببره با این حرف زدنت)
بعد خیام میگوید که نه تو نمیفهمی حرف مرا و من میخواهم بگویم میبا خوردن
اینها نه، آن که علم خدا روی آن است میخوردن من، نه میخوردن، که بشود جبر؛ لذا
میخوردن من این جبر هم هست، که گفتم ما در اختیارمان مجبوریم ما نمیشود مختار
نباشیم، فرق است بین ید مرتعشه و ید غیرمرتعشه، در ید مرتعشه جبر جزء ذات اوست و
در ید غیرمرتعشه اختیار جزء ذات اوست پس ما در اختیارمان مجبوریم، راجع به قضا و
قدر هم همین است، معلوم خدا چی است، میخوردن نه میخوردن با اختیار، این است که
جهنمیاش میکند. اگر این را از او بردارند این اصلاً معلوم خدا نیست، این جهل
مرکب است. حتی اگر ما العیاذ بالله در قضا و قدر، در جبر و تفویض گردن خدا گذاشتیم
میشود جهل مرکب این آقا اگر او مرادش باشد باید بگوید میخوردن من حق زازل میدانست
اگر مینخورم علم خدا جهل مرکب بود. برای خاطر این که آن که یک واقعیت است، این
است که شراب بخورد با اختیار یک واقعیت است یک قضا است، یک قدر است، یک معلوم الهی
است و اما اگر شراب خوردن با اختیار را از آن گرفتید شد شراب خوردن، این معلوم خدا
نیست، و چون معلوم خدا نیست مقدر نیست، قضا رویش نیست، قدر رویش نیست و اون که
«انا خلقنا کل شیء بقدر» تقدیر این است، تقدیر شده فلانی نماز شب بخواند و با نماز
شب خواندنش به بهشت برود. تقدیر الهی هم این شده که این با شراب خوردنش به جهنم
برود، حالا اگر شما این اختیار را ازش سلب کردید، این نه مصداق «کل شیء بقدر» قرآن
است، نه معلوم خداست، نه مقدر الهی، تقدیر اصلاً رویش نیست، حکم الهی رویش نیست،
تقدیر الهی رویش نیست تقدیر شد با اراده جهنمی و بهشتی شود، این تقدیر است؛ بعد از
تقدیر حکم شده منجّز شده این جوری و اینها یک امور واضحهای هم هست وقتی که یک
قدری انسان رویش فکر بکند، میبیند که از ضروریات است، یعنی درک فطرت، فطرت انسان
مییابد آنچه حالا من عرض میکنم، و یک کسی بهشتی یا جهنمی شدنش سعادت و شقاوتش
را، گردن قضا و قدر بگذارد، گردن اراده ازلی بگذارد، گردن علم خدا بگذارد، قطرتش
میگوید که داری توجیه غلط میکنی، داری آنچه دست خودت است گردن خدا میگذاری و
این را یک مقدار انسان بررسی بکند اصلاً میشود ضروری میشود فطری. فطری است که
جبر غلط است، تفویض غلط است و فطرت ماست و درک ماست که تقدیر منهای اراده ما غلط
است، قضای منهای اراده ما غلط است این جوری است که نماز شب من میخوانم این من میخوانم
(این) موجب سعادت بشود نه، نماز شب موجب شعادت بشود نه مرکب با هم= من نماز شب میخوانم
آری یعنی مشتق یعنی مراد، اصلاً آن که پروردگار عالم در ازل میدانسته این است که
ما به دنیا میآئیم و ما یا سعادتمند میشویم یا شقاوتمند میشویم، و ماییم که
سعادت و شقاوت را فراهم میکنیم این در ازل علم خدا به این متعلق شده حالا اگر ما
به دنیا آمدیم و ما دخالت نداشتیم خب، این
علم خدا نیست اگر آن ذات نبود این هم علم خدا نیست، علم خدا در ازل روی چی بوده؟
این که ما بیائیم با اراده خود نماز شب بخوانیم، با اراده خود کار بد بکنیم، این
خلاصه حرف است، حالا سود دارد یا ندارد، این علت است یا معلول سابقا هم صحبت کردم
گفتم اصلاً چرا قضیه علت و معلول میگوئیم تا این که ما احتیاج به حرف خسروپرویز
پیدا کنیم. نه اصلاً آن علم الهی است و این هم معلوم ما که تطابق دارد صددرصد. نمیشود
که اراده الهی یا علم الهی منفک از معلوم الهی شود، مسلم معقول نیست و الا جهل
مرکب لازم میآید راجع به خدا، حالا سوالی که میکنیم این است که علم الهی متعلق
به چی شده، متعلق به هر چه شده اون معلوم خداست و اون مراد خداست و علم خدا متعلق
شده در ازل به ذات فعل نه، به فعل من نه، پس به چی، به مشتق. به این که ما با
اراده خودمان سعادتمند یا شقاوتمند شویم «فاما من طغی و آثر الحیوه الدنیا فان
الجحیم هی المأوی» این «من طغی» فعل است، فاعل میخواهد؛ «آثر الحیوه الدنیا»؛ فعل
است فاعل میخواهد؛ «فان الجحیم هی المأوی» شقاوتش است شقاوت آمده است روی چی؟ روی
فعل خارجی با اختیار من، طغیان نه، طغیان من. تقدم دنیا بر آخرت، این تقدم دنیا بر
آخرت نه تقدمی که من دنیا را برای آخرت بیاندازم، این فان الجحیم هی المأوی، و اما
من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی، من از خدا بترسم نه خوف فقط، خوفی که نشأ
منی و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی مخالفت نفس نه، مخالفت نفسی که
نشأ منی آن که فان الجنه هی المأوی روی این است، روی فعل با اراده من. معلوم خدا
این است، سعادت و شقاوت این است و عمده اشکالی که شده نفهمیدگی ذات فعل را منهای
اراده حساب کرده اند، لذا گردن شانس و تقدیر گذاشتند و نیز گردن خدا گذاشتند و
امثال اینها و بعضی ها هم بی حیایی کردن و گردن خدا گذاشتند. یک حرف دیگر هم هست
در مسأله که آن مربوط به فعل ما اصلاً نیست یعنی اینجور نیست که تمام اشیاء عالم
مربوط به اراده ما باشند، خب، بعضی چیزها اصلاً و ابدا مربوط به اراده ما نیست که
عقده ها از اینجا پیدا میشود. این داد و فریادها از اینجا پیدا میشود که مثلا
دختری زشت آفریده شده، خب، این دختره را کسی نمیگیردش، ترش شده و دارد چوب این
زشتیاش را میخورد و داد همی میزند خدایا چرا زشتم؟ و مثل اینها بعضی اوقات یک
کسی در خانواده فقیر به دنیا میآید، این نمیتواند درس بخواند و بالاخره دست
شکسته در مقابل رفیقش که میبیند چه قدر بالا رفته برای اینکه آن پول داشته و این
بی پول بوده، امثال اینها. از این جزئی که یک قدری بروید با «کلی» یک سیل میآید
یک ده را صددرصد ویران میکند یا یک زلزله میآید همه را عزادار میکند، یک بلا از
آمریکا به نام بوش میآید عراق را چنین میکند، اینها که اراده ما درش دخالت ندارد
و خب اینها بخواهیم بگوییم که خدا نمیداند؛ خوب، این دیگر خدا نیست بخواهیم
بگوییم که تقدیر نیست، اراده ازلی رویش نیست؛ خب، اینها معنا ندارد؛ اراده ازلی
رویش است. اینها را چه کارش بکنیم، این جور چیزها را آن حرف است اگر ما بتوانیم
جواب تفصیلی بدهیم که خیلیاش را داریم جواب تفصیلی میدهیم و اگر نه آن جواب
اجمالی برایمان خیلی کار میکند و به این دختر زشت میگوییم که خدا را حکیم میدانی
یا نه؟ خب، میگوید آری. میگوییم خدا را عادل میدانی یا نه؟ خب الا اینکه سنی
شود بگوید نه. خدا را رحیم میدانی یا نه؟ از پدر مهربان، مهربانتر، از مادر
مهربان مهربانتر که اگر دست مادرت بود زشت نبودی. خدا را رحیم میدانی یا نه؟ آری،
خدا را قادر میدانی یا نه؟ آری. خدا را عالم به حالت میدانی یا نه؟ آری. پس
بنابراین معلوم میشود صددرصد مصلحت تامّه ملزمه توی همین زشتی بوده است. برای
اینکه اگر میشده خشگل باشی، متوسط باشی یا عالم به حالت نبوده یا قدرت نداشته یا
رئوف نبوده یا حکیم نبوده، خب حکیم است، جواد است، قادر و عالم است و پس معلوم میشود
مصلحت تامه ملزمه توی همین بوده است لذا روز اول میگفتم که بهترین جوابها برای
همه حتی صدرالمتألّهین چه رسد به عموم مردم این جوابی است که دلیل لمّی هست، انّی
نیست یعنی از علت پی به معلوم میبریم. از معلوم پی به علت نمیبریم، هم
صدرالمتألهین را قانع میکند، چون برهان است آنهم برهان لم، و هم بیسواد را.
یک مثال
عوامانه تر بزنم تا فردا اینکه اگر این دختر زیبا بود اما آن زیباییش موجب میشد
جهنمی بشود این بهتر یا اینکه زشت باشد و بهشتی باشد، کدام بهتر است؟ پس بنابراین،
اینکه زشت باش برای اینکه خدا میخواسته بهشتی باشی تو را زشت خلق کرده برای اینکه
اگر تو را زیبا کرده بود تو لیاقت نگه داشتن زیباییت را نداشتی مثل خیلی از
دخترهای زیبای امروز، اگر زیبا باشد اما سه، چهار تا دوست پسر هم داشته باشد یا
زیبا نباشد و اینطور باشد؛ کدام بهتر است؟ لذا اینجور میشود که این مصلحت تامه
ملزمه روی زشتی این است. در روایات داریم که بعضی اوقات برای بعضی از مردم بهترین
چیزها فقر است که اگر فقیر نباشد بدترین چیزها برایش است، اما نمیفهمد باز در
روایات داریم بعضی اوقات بهترین چیزها تموّل است که اگر این متموّل نبود بدبخت میشد:
مقدّری که به
گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هر
آنچه سزا بود ایزدش آن داد
«انا کل شیء
خلقناه بقدر» خیلی آیه و شعری که از این آیه گرفته خوب است.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد.