اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده
من لسانی یفقهوا قولی.
مسأله دیروز به
جای حساسی رسید و چون مرحوم آخوند ما را در این بغرنج وارد کردند، لذا مجبوریم
امروز هم درباره آن صحبت کنیم.
مرحوم آخوند
فرق بین جزء و کل را به اعتبار گذاشتند، فرمودند: اعتبار میکند حمد و سوره را به
شرط رکوع، بشرط سجده، بشرط تشهد، بشرط سلام، این حمد و سوره میشود مأمورٌ به، میشود
امر مستقل روی آن. اما گاهی اعتبار میکند لابشرط، میشود جزء نه کل و امرش میشود
امرِ غیری و مقدمی. پس اینکه اشکال شده به اینکه فرق بین کل و جزء چیزی نیست و ما
اگر بخواهیم بگوئیم اجزاء داخلی داریم به نام مقدمه، مقدمه میشود عین ذی المقدمه،
ذی المقدمه میشود عین مقدمه، یا اینکه لازم میآید اجتماع مثلین؛ لازم میآید این
حمد و سوره دو امر داشته باشد، یک امر استقلالی و یک امر مقدمی؛ لازم میآید چون
مقدمه است، مقدم بر ذی المقدمه باشد و چون ذی المقدمه است موخر باشد؛ توقف شیء بر
نفس؛ تقدم شیء بر نفس، ایشام میفرمایند: این ایرادها هیچکدام وارد نیست، چرا؟ میفرمایند:
با اعتبار درستش میکنیم. معتبر اعتبار میکند که وجود خارجی هم ندارد، در عالم
اعتبار اعتبار میکند این حمد و سوره را لابشرط، این میشود جزء، اعتبار میکند به
شرط شیء، میشود کل؛ با اعتبار معتبر روی شیء واحد، هم کل درست میکنیم هم جزء،
اجتماع مثلین را میگویند: نه، برای اینکه آن لابشرط، امر مقدمی دارد، آن بشرط
شیء، امر استقلالی دارد، به اعتبار اینکه لابشرط است، ذی المقدمه است، ذی المقدمه
متوقف بر آن است و به اعتبار اینکه بشرط شیء است، ذی المقدمه است، پس ذی المقدمه
متوقف بر مقدمه درست است، توقف شیء بر نفس هم نیست، تقدم شیء بر نفس هم نیست. این
خلاصه حرف مرحوم آخوند است.
بعد هم یک
قیاس میکنند که معلوم میشود مرحوم آخوند این تمحل را در اینجا از آن قیاس گرفته
اند، میفرمایند: به ما گفته اند: فرق بین صورت و فصل همین لابشرط و بشرط شیء است،
فرق بین هیولا (یعنی ماده) و جنس به همین لابشرط و بشرط شیء است که این را مرحوم
آخوند درست هم میگویند و مرحوم حاجی سبزواری در منظومه تصریح میکنند، میفرمایند:
اگر این نوع را، این حیوان ناطق را، لابشرط تصور کردید، اعتبار کردید، میشود فصل
و اما اگر بشرط لاتصور کردید، میشود صورت: اگر لابشرط اعتبار کردید، میشود جنس و
اما اگر بشرط شیء اعتبار کردید میشود ماده، یعنی هیولا. برای اینکه در خارج ما یک
جنس داریم، یک فصل داریم، یعنی زید حیوانٌ ناطق است، این زید تو خارج هم حیوان
است، هم ناطق به آن جنبه حیوانیش میگوئیم: هیولا و ماده، به آن ناطقش، صورت میگوئیم.
خب جنس و فصل هم که حیوان ناطق باشد که تو منطق از آن صحبت میکنیم، یعنی کل
منطقی، آن کلی منطقی هم یک حیوان دارد، یک ناطق دارد. الانسان ما هو؟ حیوانٌ ناطق،
آن غیر از تو خارج است، آن حیوانش را لابشرط اعتبار کردیم، شد جنس، همان هیولا شد
جنس، ناطق را لابشرط تصور کردیم، همان صورت در خارج شد فصل. لذا بقول حاجی سبزواری
لافرق بین الجنس و الفصل و الهیولا و الماده و الصوره الا باعتبار لابشرط و
باعتبار بشرط شیء که مرحوم آخوند تو کفایه هم هفت، هشت جا همین حرف را میفرمایند
که مرحوم آخوند به ما میگویند: اگر از شما بپرسند فرق بین صورت و فصل چیست؟ - فصل
منطقی- بگو: اگر بشرط لا باشد صورت است، اگر اعتبار بکنیم لابشرط فصل است.
اگر بپرسند
فرق بین جنس و هیولا چیست؟ فرق بین جنس و ماده چیست؟ بگو: اگر اعتبار بکنید بشرط
لا، این ماده است، این هیولاست، اگر اعتبار بکنید لابشرط، این جنس است. این اعتبار
معتبر فصل درست میکند، اعتبار معتبر صورت درست میکند، اعتبار معتبر جنس درست میکند،
هیولا درست میکند، این را مرحوم حاجی سبزواری گفتهاند و مرحوم آخوند هم هفت،
هشت جا گفته اند، لذا اینجا از آن جا گرفته شده، گفته: خب ما با اعتبار میتوانیم
فصل و صورت درست بکنیم، اینجا هم با اعتبار میتوانیم جزء و کل درست بکنیم. اجزاء
داخلیه درست بکنیم، عنوان مقدمه و ذی المقدمه درست بکنیم. لذا این صلاه را اگر اجزاء
آن را اعتبار بکنیم، لابشرط، اینها مقدمات نماز هستند؛ مقدمات داخلی نماز هستند و
اما اگر اعتبار بکنیم بشرط شیء، اینها دیگر مقدمان نماز نیستند، اینها دیگر کل
هستند. پس وقتی اعتبار میکنیم رکوع را لابشرط، میشود مقدمه، وقتی اعتبار بکنیم
بشرط شیء میشود کل، میشود ذی المقدمه.
حرفی که ما
دیروز داشتیم اینکه به مرحوم آخوند گفتیم: آن هم که تو فلسفه است اعتباری نیست، که
شما میگویید اعتباری است؛ اصلاً فلسفه با اعتبار، منطق با اعتبار جور درنمی آید،
موضوع فلسفه، موضوع منطق، وجود است، شما بخواهید با اعتبار معتبر فصل درست بکنید،
صورت درست بکنید نمیشود. ما نحن فیه هم همین طور است با اعتبار معتبر ذی المقدمه
نمیشود درست کرد، مقدمه نمیشود درست کرد، اصلاً عالم اعتبار تقدم شیء بر نفس و
توقفل شیء بر نفس نیست، ضدین هم نیست، نقیضین هم نیست، اصلاً عالم اعتبار، عدم
است؛ ما لیس فهو لیسا. اعتبار میکند تا توجه به آن دارد، هست، وقتی غفلت میکند،
مفقود میشود و ما جزء و کل خارجی میخواهیم درست بکنیم، نه اعتبار، یعنی الله
اکبر تو نماز را میخواهیم ببینیم این جزئی است؟ جزء است؟ کلی است؟ کل است؟ چیست؟ما
بگوئیم: این الله اکبر را اعتبارش بکن بشرط شیء، میشود کل. مگر به دست من است که
کل بشود؟ رکوع را اعتبارش بکن لابشرط، میشود مقدمه. من اعتبارم تصور بکنم تو
خارج، تصرف بکنم در تکوین و تصرف من تکوین درست بکند، جزء درست کن باشد، کل درست
کن باشد، محال است. آنجا هم همین طور است مرحوم آخوند گفتهاند که گفتم: اصل آن
از مرحوم حاجی است، ایشان اشتباه کرده و مرحوم آخوند هم که هفت، هشت جا به آن تمسک
میکند، من جمله اینجا، خب آنهم غلط است. اعتبار من فصل درست بکند، تصرف در تکوین،
اعتبار من، خارج درست بکند به نام صورت، توقف زید بر صورتش است، توقف هر شیءای
به صورتش است. حالا این در توقف ماهیت، توقف هویتها به صورت، صورت چیست؟ اعتبار
من، من چکاره هستم که بتوانم تصرف در صورت بکنم؟ لذا آنجا بزرگان میگویند: آقای
حاجی اشتباه میکنی، اعتبار نگو، این طور بگو، بگو: این فصل اگر موضوع منطق بشود،
بشود کلی منطقی، یعنی تصور ناطق من حیث انه ناطق. این اسمش را میگذاریم فصل در
همه افراد سریان و جریان دارد، لا بشرط است، چونکه مقید به قیدی نشده، لابشرط است.
این لاشرط یجتمع مع الف شیء، لذا فصل الان منطبق میشود بر 6 میلیارد جمعیت. خب
این اسمش را میگذاریم فصل، اسمش را میگذاریم کلی منطقی، منطق هم پایبند به الفاظ
نیست. روی آن صحبت میکند. اما همین فصل که لابشرط است، بیاورش تو خارج، میشود
صورت، وقتی شد صورت، یعنی چه؟ یعنی صورت زید است، دیگر صورت عمرو نمیتواند بشود.
این بشرط لانه اعتبار، بلکه یک واقعیت است، یعنی وقتی که صورت زید شد، صورت عمرو
نمیتواند باشد، بشرط لا است لذا 6 هزار کلی طبیعی تو خارج داریم، 6 هزار صورت تو
خارج داریم که صورت زید، صورت عمرو، صورت بکر، آن صورت با عوارض مشخصه در خارج
موجود میشود، با عوارض مشخصهاش میشود زید و عمرو و بکر تو خارج. آن وقت فصل شامل
این است، میگویم: زید حیوان ناطق، راستی به تمام معنا حیوان است، به تمام معنای
آن فصل، راستی ناطق است. لذا همان فصل است بشرط لای خارجی، نه بشرط لای اعتباری که
من اعتبار بکنم بشرط لا، نه بشرط لا میشود با عوارض مشخصه، من اعتبار بکنم، میشود،
اعتبار هم نکنم، نمیشود. چنانچه وقتی عوارض مشخصه را از آن بگیریم، قبودات را از
آن بگیریم، زیدیت و عمرویت را که عوارض مشخصه است، از آن بگیریم، میشود لابشرط.
من اعتبار بکنم میشود لابشرط، من اعتبار نکنم میشود لابشرط. آن وقت که عوارض
مشخصه را از آن گرفتیم، هم بر زید صادق است، هم بر عمرو و هم به بکر، معنای لابشرط
هم همین است، یجتمعان مع الف شی.
لذا آنجا که
مرحوم حاجی میفرماید، امر اعتباری است اشتباه کرده است بلکه امر واقعی و نفس
الامری است. لذا دیروز میگفتم: زید غیر از عمرو است، عمرو غیر از زید است، ما که
نمیتوانیم بگوئیم چون از نظر فصل مشترک هستند، پس زید عمرو است، عمرو زید است، نه
اینها متباینین هستند، با عوارض مشخصه متباینین هستند، اما بر همین متباینین به
تمام معنا، فصل صادق است. میگوییم زید حیوان ناطق، اما ناطقِ زید، غیر از عمرو
است، ناطق عمرو هم غیر از زید است، غیریت دارند، یعنی بشرط لا، وقتی عوارض را
گرفتیم، میشود لابشرط، لابشرط یعنی چه؟ یعنی اگر تو خارج بود، زید غیر عمرو بود،
صورت آن غیر از عمرو بود، اما دیگر حالا رنگش را گرفتیم، مثل آب است، بی رنگ است،
وقتی بی رنگ شد، دیگر با هر رنگی میسازد، یجتمع مع الف شی.
آن وقت همان
ایرادی که آنجا هست که اعتباری نیست، اینجا هم همین طور است. کل و جزء یکی امر
خارجی است، یک امر مشت پر کن است، به اعتبار معتبر که تفاوت نمیکند. همه ما میدانیم
که رکوع غیر از نماز است، نماز درست کن است، میشود مقدمه، همه ما میدانیم که
رکوع غیر از نماز است، نماز درست کن است، و اینکه حالا رکوع را من بشرط شیء اعتبار
بکنم، بشود نماز، آنکه نماز درست کن بود، بشود نماز، به مرحوم آخوند میگوییم:
معلوم است که درست نیست، نماز درست کن نمیتواند نماز بشود. یا اینکه لابشرط
اعتبار بکن، آن وقت میشود مقدمه. اگر بشرط شیء اعتبار بکنیم نماز نمیشود، لابشرط
هم بکنیم، نماز نمیشود، بلکه رکوع نماز درست کن است، معلوم است میشود مقدمه
داخلی.
اشکال را چطور
درست بکنیم؟ آن 3 تا اشکالی که هست و مرحوم آخوند میخواستند با اعتبار درستش
بکنند، چه جور درستش بکنیم؟ گفتم: استاد بزرگوار ما حضرت امام درستش میکردند.
ایشان میفرمودند: عنوان صلاه، یک عنوان بسیط است، یک امر انتزاعی هم هست، خارجی
هم نیست، گرفته شده از اجزاء هم هست، اجزاء مقدمه است و ما تو خارج جزء جزء داریم،
اصلاً تو خارج یک چیزی به عنوان کل نداریم، آنکه تو خارجی داریم اوله التکبیره و
آخره التسلیم است، کل دیگر یک امر اعتباری است، بله ما از این نماز تو خارج، یعنی
از اوله التکبیره، آخره التسلیم، یک عنوان بسیطی انتزاع میکنیم که وجود خارجی
ندارد، یعنی مشت پرکن، به آن میگوییم: صلاه یعنی کلی طبیعی و امر استقلالی میآید
روی آن کل، آن وقت میگوید، اوجد الکل، یعنی اوجد الصلاه، حالا من میخواهم آن
نماز که در عالم اعتبار است، موجودش بکنم، چه باید بکنم، چه باید بکنم؟ باید به
مقدمات داخلی موجودش بکنم. مقدمات داخلی هم به آن میگوئیم برای همین است. لذا من
الله اکبر میآورم نماز نیست، حمد و سوره میآورم نماز نیست، تا آخر السلام علیکم
و رحمه الله و برکاته، آن عنوان منطبق میشود بر آن، میشود نماز، اوجد الصلاه من
عنوان صلاه را نمیتوانم موجود بکنم اما مقدمات داخلی آن را موجود میکنم، نماز
درست میشود، نماز منطبق میشود بر او کلی طبیعی هم به آن میگوییم همین راه میگوییم،
یعنی تو خارج یصدق انه صلاه. البته اعتباری، همه را اگر در اصول و در فقه ماهیت میگوییم،
اعتبار است، ماهیت نماز است. لذا بهتر است که اسمش را عنوان بگذاریم. لذا اینجوری
میشود که مقدمات داخلی داریم، اجزاء مشت پرکن تو خارج، این مقدمات برای ما نماز
درست میکند، عنوان درست میکند. امر میآید روی آن عنوان، من تو خارج آن اجزاء را
ایجاد میکنم وقتی اجزاء را ایجاد کردم، آن عنوان منطبق بر آن میشود، امر ساقط میشود.
اما روی امر اعتباری و عنوانی است. به آن میگویند کلی طبیعی.
آن وقت هر سه
ایراد رفع میشود. ایراد کلی این بود که اگر ما مقدمات داخلی داشته باشیم، مقدمات
داخلی عین کل است، کل عین جزء است، پس بنابراین توقف شیء بر نفس است. میگوییم نه،
دو تاست، برای اینکه عنوان غیر معنون است، معنون غیر عنوان است آن عنوان اگر
بخواهد وجود خارجی پیدا کند توقف دارد بر معنون. معنون یعنی مقدمات، توقف بر شیء
بر نفس نیست. توقف شیء بر مقدمات است.
گفتید: تقدم
شیء بر نفس لازم میآید میگوئیم: نه، مقدمات یعنی مقدمات نماز، غیر از خود نماز
است، الله اکبر غیر از صلاه است، رکوع غیر از صلاه است، وقتی همهاش را من درست
میکنم نماز پیدا میشود، نماز منطبق بر آن میشود.
گفتید: اجتماع
مثلین است، میگوییم: نه امر آمده روی عنوان، میگوید: صل، صل چیست؟ ارکع، اسجد،
ارکع غیر صل است، با هم تفاوت دارد. لذا آن را میگوییم. امر وضعی، آن را میگوییم،
امر تکلیفی، این دو امر است، آن تکلیف است، آن وضع است، یکی ذی المقدمه است، یکی
مقدمه، هیچ اشکالی هم در نیست و احتیاج به آن تمحل مرحوم آخوند هم نیست.
حالا مثلاً
اینکه نماز خوانده، چه جوری نماز را ایجاد کرد؟ الله اکبر گفت، حمدو سوره خواند،
رکوع کرد، سجده کرد، تشهد گفت، سلام داد. دیگر خواه ناخواه در خارج نمیتوان گفت:
عنوان نیست، مثل کلی طبیعی است که مسلم کلی طبیعی در خارج هست و این زید کلی طبیعی
است. کلی در خارج چه معنایی دارد؟ یعنی چه؟ معنایش این است که این زید حیوان ناطق
است، معنای کلی طبیعی این است. حالا ما میتوانیم بگوییم زید حیوان ناطق نیست؟ خب
مسلم زید حیوان ناطق است، اما با آن عوارض مشخصهاش است و الا حیوان ناطق بنام
کلی طبیعی، مثل عنوان و معنون است، یعنی در خارج بغیر زید و عوارض مشخصه چیزی نیست
ولی یصدق علیه انه حیوان ناطق. در نماز هم همین است، آنچه در خارج است، اوله
التکبیره آخره التسلیم است، اما همین اوله التکبیره و آخره التسلیم را وقتی من
آوردم، یصدق انه صلاه و دیگر خواه ناخواه اقم الصلاه و اوجد الصلوه ساقط میشود.
چرا؟ برای اینکه نماز میخواست، من هم نماز آوردم. نماز دست من نبود، من نمیتوانستم
نماز بیاورم، اجزاء دست من است، لذا به آن میگوییم: مقدمات داخلی. مقدمات دست من
است، ذی المقدمه خواه ناخواه بر او بار میشود. لذا امر انتزاعی آمده روی آن
عنوان. من باید مقدمات داخلی را بلکه مقدمات خارجی را با هم یکی پس از دیگری جمع
بکنم، مشت پرکن در خارج، وجود خارجی بدهم، وقتی وجود خارجی دادم، عنوان بر او بار
میشود. این تو خارج هم رکوع است، هم الله اکبر است، هم صلاه، مثل زید تو خارج که
هم همین گوشت و پوست و استخوان است- عوارض مشخصه- هم حیوان ناطق. آنکه دست ماست
این اجزاء است، این دست ما است اما ترتیب عنوان بر معنون، اصلاً عنوانش دست ما
نیست چه رسد ترتیب آن، بقول مرحوم آخوند در باب استصحاب میگویند انتزاع آن دست ما
نیست، منشاء آن دست ما است، مثل جزئیت. میفرماید: جزئیت و کلیت دست من نیست، اما
ایجاد الجزء دست من است، وقتی که جزء را در خارج موجود میکنم، از آن اتزاع میکنم
جزئیت را، پس استصحاب جزئیت طوری نیست، برای اینکه منشاء انتزاع دست من است. اینجا
هم همین طور است، صلاه دست من است چون منشاء انتزاع آن دست من است. دست من آن
مقدمات داخلی است، آن مقدمات خارجی است، وقتی من مقدمات داخلی و مقدمات خارجی را
ایجاد کردم، صلاه بار است. وقتی صلاه بار است اقیمو الصلاه دیگر ساقط میشود، چرا
ساقط میشود؟ برای اینکه نماز میخواست، نماز را آوردم نماز این اجزاء داخلی است
نه آن عنوان است. امر روی عنوان بسیط آمده و عنوان بسیط نه الله اکبر است، نه حمد
و سوره است، نه رکوع است، نه سجده است. بله حمد و سوره، نماز درست کن است، نمیدانم
رکوع نماز درست کن است، اوله التکبیر آخرالتسلیم نماز درست کن است. این راجع به
فرمایش به اول مرحوم آخوند یعنی راجع به مقدمات داخلی و مقدمات خارجیه.
بحث فردا که
خیلی بحث مشکلی است مقدمات را تقسیم کردهاند به عادی، شرعی و عقلی. مرحوم آخوند
ایراد دارد که مردم عادی یعنی چه؟ همه مقدمات عقلی است پس این تقسیمی که قدماء
کردهاند بی خود تقسیم کرده اند. روی این مطالعه کنید ببینید فرمایش مرحوم آخوند
درست است یا نه؟ حواشی را ببینید تا فردا یک مقداری درباره آن صحبت بکنیم.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.