اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
عنوان بحث این
است: آیا امر میتواند امر کند با این که علم دارد شرط مأمور به نیست، معَ علمِهِ
بفقدان شرطهِ، میداند این قدرت ندارد بیاید اصفهان امر کند که فردا حتماً اصفهان
باش، آیا میشود یا نه؟
این عنوان
خیلی اجمال دارد یعنی چه؟ اگر راستی بداند نمیتواند بیاید چه طور میتواند امر
بکند میداند مثلا هواپیما نیست، ماشین نیست، وسیله نیست، اما این مشهد است، به او
تلفن کند که امروز عصری کارت دارم حتماً باید اصفهان باشی، چه طور میشود؟ مشکل تر
از این عنوان، این است که مثل مرحوم صاحب حاشیه، مثل مرحوم صاحب فصول، مثل مرحوم
صاحب قوانین هفت، هشت صفحه راجع به این صحبت کردند، این دیگر مشکل روی مشکل است،
آن بزرگوارها که این قدر إن قلت قلت کردند، گفتند که این مساله، یک نزاعی است بین
اشعری و معتزله که اشعری میگوید: میشود معتزلی میگوید: نمیشود و اقرار هم میکنند
این یک مسأله کلامی است که برگشت اش به این است که پروردگار عالم «لایُسئلُ عمّا
یفعل و هم یُسئلون»، میتواند امر بکند به غیر مقدور و معتزلی میگوید: نمیشود
آخر چه طور میشود که مولی امر بکند به غیرمقدور این ظلم است، اشعری جواب میدهد
میگوید: ظلم راجع به ماها است، راجع به خدا «لایُسئلُ عمّا یفعل و هم یُسئلون»،
خُب؛ یک ایراد خیلی بالائی که به اینها است شما اولا: یک مسأله ضروری البطلان را
چرا آوردید؟ در اصول، بعد هم این مسأله کلامی است چه ربطی به اصول دارد. دیگر روی
اینها صحبت هم نشده نمیشود، یک کسی به مرحوم آخوند بگوید: آقای آخوند شما که
بناتان بر ایجاز است، برای چی یک مسأله ی کلامی را آن هم ضروری البطلان آوردید تو
اصول، لذا این مبهمات است که این فصل اولاً معنایش یعنی چه؟ بعد هم چرا در اصول
آمده است؟ اصول باید از مسائلی باشد که قابل استنباط باشد در فقه، اما اگر صرفا
مسأله ی فلسفی باشد، مسأله کلامی باشد خُب؛ معلوم است، اصلاً؛ جای این در اصول
نیست، و علی کل حال شمایید فکر بکنید ببینید برای چی این جا آمده، اصلاً؛ چرا این
مسأله واضح البطلان را، و این مسأله کلامی را آوردهاند در اصول و مثل صاحب قوانین
و صاحب فصول، مخصوصاً صاحب حاشیه، این قدر إن قلت قلت طلبگی همهاش هم به نفع
معتزلیها، رد اشعریها، اصلاً؛ ربطی به اصول ما ندارد، لذا اصل این عنوان ظاهراً
باید عوض بشود، که هَل یُمکن ان یأمُرَ الامر معَ علمِهِ بانتفاء شرط مأمورٌ به،
خُب؛ معلوم است، ضروری البطلان است، نه حرف اشعری هم حرف مزخرفی است، این که مولی
میداند نمیتواند قدرت بر این فعل ندارد، و به این بگوید: سنگ را بلند کن، بگوید
از مشهد عصری این جا باش، خُب؛ معلوم است، نمیشود، بنابراین، این نمیشود عنوانی
که مرحوم آخوند در کفایه آورده اند، این عنوانی که از صاحب حاشیه بعدش هم در فصول
و قوانین آمده، ما بخواهیم این طوری بحث بکنیم بگوییم: هم یک بحث کلامی است بین
اشعری و معتزلی. اشعری میگوید: که امر به محال جایز است. از طرف خدا، از طرف ما
جایز نیست، که جواب اش این است که این امر به محال نیست امر محال استف پروردگار
عالم میداند نمیشود، مثل این که به دیوار بگوید: نماز بخوان میدانید نمیشود
لذا اصلاً؛ امر محال است، حالا اشعری گفته: اشعری از این حرفها خیلی دارد و خدا
را هم عادل نمیداند، اصلاً؛ این که ما دوم از اصول دین را عدل قرار میدهیم، همین
اختلاف در میان امامیه، و معتزله، و اشعری است، اشعری نمیگوید: که خر کاری بکند
به جا است ولو ظلم باشد پروردگار عالم میتواند ظلم بکند، خُب؛ معلوم است که این
حرفها، حرفهایی است که این اشعری و معتزلی ، در زمان امام باقر و امام صادق
علیهماالسلام پیدا شده دکان بوده و در مقابل اهل بیت، و اینها میبافتند به هم که
اهل بیت علیهم السلام منعزل بشود خُب؛ این احتمال که نه، بحث را طور دیگر که نظیر
این باشد سه وجه میتوانیم بحث بکنیم، همهاش هم میشود بحث عالی، هم میشود بحث
اصولی.
وجه اول
بگویییم: که آیا مولی میتواند به قصد این که او به جا بیاورد نه، به قصدهای دیگر
امر بکند یا نه؟ که اگر یادتان باشد اول باب اوامر مرحوم آخوند(ره) میفرمودند که
امر گاهی به عنوان تَحکُّم است، گاهی به عنوان تمسخُر است، گاهی به عنوان امتحان
است، گاهی هم به عنوان آوردن مأمورٌ به است، آن بحث را بیاوریم این جا، آیا امر میتواند
امر بکند با فرضی که انتفاع شرط است، برای چی؟ برای امتحان، به او تلفن میکند عصر
حتماً این جا باش میخواهد ببیند چند مرده حلاج است، آیا میرود دنبال یا نه؟ یا
این که مثلاً؛ از باب تحکُّم میآید در مقابل اش میگوید: خُب؛ آمدم اگر مردی بزن
یعنی نامردی نمیتوانی بزنی این را میگویند: تحکم، تمسخُر خُب؛ از این بابها آیا
امر میتواند امر کند، نه به قصد امتثال، بلکه به قصد غیر امتثال، خُب؛ این یک
احتمال، مثبت است، بله میتواند امر بکند، قصد جد نداشته باشد، بلکه قصد جدش برا
امتحان باشد، بر تحکم باشد، بر تمسخر باشد این یک احتمال یک احتمال هم این است که
آیا اگر عبد قدرت حین الامر نداشته باشد، حین الامتثال قدرت داشته باشد، آیا امر
میتواند امر بکند یا نه؟ در آن وقتی که میگوید: که انفاق کن این هیچ چیزی ندارد
اما میداند فردا دارد میگوید: انفاق بکن فردا الان قدرت ندارد حین الامر، اما
حین الامتثال قدرت دارد آیا امر جدّالان میتواند بکند یا نه؟ این هم مثبت است که
بگوییم: که هَل یُمکن امر الامر به چیزی که فقدان شرط است حین الامر، آیا میشود
یا نه، بگوییم: که اگر حین الامر است طوری نیست حین الامتثال باید این قدرت داشته
باشد، این هم خوب است بلکه ما به عکس هم میگوییم: اگر حین الامر قدرت ندارد، حین
الامتثال قدرت ندارد مسلم نمیتواند امر بکند، ظلم است، اصلاً؛ با توجه از او قصد
جدّ صادر نمیشود، این الان میتواند امر شما را اتیان بکند اما فردا اصلاً؛ نیست،
نمیتواند شما بخواهید امر جد بکنید، نمیشود اما اگر قضیه عکس شد، الان نمیتواند
حین الامر، اما فردا میدانید که آمده پیش شماست میتواند امتثال بکند حتماً میتواند
امر بکنید امر جد بکنید، برای خاطر این که قدرتحین الامتثال شرط است نه حین الامر،
این هم خوب است.
یک احتمال
دیگر است در این مسأله که بهتر از همه احتمالها است و آن این است که در تکلیف که
روی عنوان است، یا «ایُّها الّذین امنوا اقیموا الصّلوه، اتوا الزّکاه» خُب؛ این
امر آمده روی عنوان، ما میدانیم بعضی از مکلفین عمل به امر نمیکنند حالا یا
عصیاناً و عمداً، یا سهواً، یا جهلاً و امثال اینها.
در همه اوامر
چه اوامر عرفیه، چه اوامر از طرف پروردگار عالم اوامر دینیّه این طوری است، یعنی
قرآن شریف که نازل شده با این احکام اش خود قرآن میفرماید: که اینها «اَکْثَرَ
هُمْ لایَعقلون»، «اَکْثَرَ هُمْ لایَشعرون، »
اینها اکثرشان عمل به این اوامر به این نواهی نمیکنند، این قرآن خودش میفرماید:
اکثر اینها عمل نمیکنند، کم است افرادی که عمل بکنند، خُب؛ این علم دارد به
انتفاع الشرط، صد هشتاد مردم جاهل به احکام هستند، حالا با جهل قصوری، یا جهل
تقصیری و آن جهل شان موجب میشود عمل را نمیآورند، بعضی مردم ناسی اند، بعضی مردم
غافلند، اما در حالی که چنین است، چه موالی عرفی، چه موالی غیرعرفی، حکم را میکنند
روی عنوان هم حکم میکنند میگویند: « یا ایُّها الّذین امنوا اقیموا الصّلوه»یا
حتی یا ایُّها الناس میگوید: ای مردم نماز بخوانید چرا؟ امر جدّ هم هست، دیگر نمیگوید:
یا ایُّها المؤمن نماز بخوان، میگوید: یا ایُّها الناس نماز بخوان، یا ایها الذین
امنوا نماز بخوان در حالی که میداند صدی پنجاه نماز نمیخوانند، یا اگر بخوانند
نمازباطل میخوانند، در حالی که میداند چنان چه است، اما جد میگوید: یا ایها
الذین امنوا همین بحث ما، هَل یُمکن ان یأمُرَ الامر معَ علمِهِ بانتفاع شرطِهِ
حالا شرطش گاهی جهل است،گاهی نسیان است، گاهی نه عصیان است در وقتی که عصیان میخواهد
بکند که اصلاً؛ نمیشود امر به آن کرد به قول قرآن شریف، انّک لاتُسمِعُ الموتی و
لاتُسمعُ ثمَّ الدُّعاء. اصلاً؛ نمیشود امر به آن کرد، در حالی که میداند آیا میتواند
امر را ببرد روی عنوان با قطع نظر از مصادیق؟ آری میتواند بلکه همه اوامر که در
میان مردم است، یا از طرف پروردگار عالم است، ازطرف انبیاء است همه، همه چنین است،
حکم میرود روی عنوان که إن شاء الله فردا دربارهاش صحبت میکنیم. حکم روی عنوان
است، به قول اینها روی ماهیّت من حیث هی هی است با قطع نظر از مصادیق، و افراد
لذا حکم آمده روی عنوان اصلاً؛ مصادیق درنظر گرفته نشده، چون مصادیق درنظر گرفته
نشده، همین مصادیق است که به جا نمیآورد عصیانا تکلیف دارد کتک میخورد، یا همان
خوابِ ناسی، جاهلِ، تکلیف دارد، نمیشود بگوییم: تکلیف ندارد، تکلیف دارد، لذا اگر
بخواهیم رفع تکلیف بکنیم باید یک عنوان دیگر بیاید جلو، باید مثلاً؛ به ثول ایشان
رفع ما لایعلمون، «کل امرءٍ رکب امراً بجهاله فلا شیء علیه»، اما خیلی جاها آدم
خواب پا میشود آفتاب زده است، خُب؛ باید نمازش را قضا کند، اگر امر نداشت که نماز
قضا معنا ندارد، این امر برایش فعلیّت است، انشا شده برای همه حتی برای این که
خواب است، به دست اجراء داده شده است برای همه حتی برای این آدم خواب، و اما نمیتواند
بخواند تکلیف برای او مُنجّز نیست، والا هم اقتضاء و هم انشا و هم فعلیّت مسلم
هست، تکلیف برایش مُنجّز نیست برای این که خواب است، بعد از آن که از خواب بیدار
شد، میگویند: تکلیف بالفعل از او ساقط شده، اگر در وقت است اعاده، اگر در خارج
وقت است قضا، خُب؛ اگر تکلیف نبود که اعاده و قضا معنا نداشت، این که میگوییم:
اعاده بکن قضابکن این دائر مدار این است که در وقت نُوم این طوری است بله بعضی
اوقات این طوری است که رفع قضا میشود، آن حرف دیگر است، عنوان ثانوی میآید میگوید،
که ما از تو تکلیف را برداشتیم، مثلاً؛ مثل آدمی که بی هوش بشود اگر مست بشود میگویند:
قضا دارد اگر بی هوش باشد میگویند: قضا ندارد، خُب؛ چه فرقی با هم میکند؟ اگر
تکلیف بالفعل است برای هر دو هست، اگر تکلیف بالفعل نیست برای هیچ کدام نیست، میگویند:
که فرقش این است، آن جا که خواب است روایت داریم باید قضا کند، آن جا که بی هوش
است روایت داریم لازم نیست قضاکند، رفع تکلیف شده است، آن حرف دیگر است که فرق بین
بی هوش و آدم خواب که یکی قضا دارد یکی ندارد دائر مدار نصّ بعدی هستیم، دائر مدار
عنوان ثانوی هستیم والا تکلیف بالفعل است برای همه، انشا برای ناس است، و فعلیّت
هم برای ناس است، بله تنجیز تکلیف برای اشخاص است، آن وقت تنجیز تکلیف هر کجا
عصیان باشد کتک است، هرکجا که عصیان نباشد مثل آدم خواب، آدم بی هوش دیگر کتک هم
ندارد، در آدم جاهل اگر قصوری باشد کتک ندارد، اگر تقصیری باشد کتک دارد چون قرآن
فرموده است و آن وقت این جاهل مقصر آیا قضا دارد یا نه؟ (کتک را دارد) مشهور در
میان فقهاء میگویند: قضا دارد مثل ما میگوییم: قضا نیست چه برای جاهل قاصر، چه
برای جاهل مقصر، اما ما تمسک میکنیم به عنوان ثانوی به «کل امرءٍ رکب امراً
بجهاله فلا شیء علیه»، و الا اگر این عناوین ثانویه را نداشتیم حتی برای جاهل قاصر
هم میگفتیم: قضا هست، چه رسد جاهل مقصرّ خُب؛ در حالی که مولی علم دارد به این که
در حال تنجیز تکلیف صدی پنجاه مردم تکلیف را نمیآورند اما جد مولی تکلیف روی
عنوان است با قطع نظر از افراد، یا ایها الذین امنوا، یا ایها الناس، لذا بچهها
را هم میگیرد ف بچههای ممیز هم میگیرد الا این که رفع القلم عن الصبی حتی
یحتلم، میگوییم: وجوب نیست، اما اصل محوبیت، اصل تکلیف هست، خُب؛ بحث را این طوری
بحث بکنیم خیلی عالی میشود که اصلاً؛ بحث اشعری و معتزلی را بیندازیم دور، پیش
خودشان، و اعتراض کنیم به مثل مرحوم صاحب حاشیه اصلاً؛ چرا شما این بحث را در اصول
آوردید در حالی که مقام شما منزهتر از این است که این مزخرفهای اشعری و معتزلی
را در اصول بیاورید به قلم بیاورید، چه رسد در اصول بیاورید لذا این اعتراض را به
آنها درایم، این اعتراض را به مرحوم آخوند(ره) هم داریم، اما به جای این عنوان،
این طوری تیتر بزنید، هل یجوزُ امر امر در تکالیف اولیه مع علمِهِ بانتفاع الشَّرط
در غالب افراد، هل یجوز ام لا، بگوییم: که یجوز بلکه اقوی دلیل شیء وقوع شیء همه
ادیان، همه ملل و نحل اوامر و نواهی شان روی عنوان است، همه مُکلِّف اند و این
منافات هم ندارد تکلیف جد هم بتواند مولی بکند، برای این که همین مقدار که ببیند
به این تکلیف اش جامه عمل میپوشد، مرد بالاخره به این تکلیف عمل میکنند همین
مقدار کفایت میکند، دیگر این جا چیزی نداریم، حالا غیر از این حرفهای من، اگر
حرف خوب داشتنید این طوری که من عرض کردم ظاهراً خیلی خوب است فردا بحثمان راجع به
این است که اوامر و نواهی متعلق به چیست؟ خیلی مسأله مشکل شده است، استاد بزرگوار
ما آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) حرفی دارند، و مرحوم حاج شیخ در دُرر حرفی
دارند، مرحوم آخوند(رضوان الله تعالی علیه) در کفایه حرفی دارند ما به اینها
اشکال داریم و این اوامر و نواهی آیامتعلق به ماهیّت است؟ نتوانستند بگویند: به
ماهیّت من حیث هی هی، لذا هر کسی یک چیزی گفته: اگر چیز نداشتید این بحث را حتماً
لااقل کفایه را مطالعه بکنید تا إن شاء الله فردا. اگر خدا بخواهد
و صلی الله
علی محمد و آل محمد