جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: إذا نُسخ الوجوب هَل یبقی الجواز أمْ لا ؟
    موضوع درس:
    شماره درس: 125
    تاريخ درس: ۱۳۸۲/۷/۲۷

    متن درس:
    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

    بحثی که عنوان فرمودند: إذا نُسخ الوجوب هَل یبقی الجواز أمْ لا؟ در این باره سه تا بحث کرده اند، یک بحث اثباتی، یکی هم بحث اصولی، یعنی اصل عملی چه اقتضاء می‌کند؟ یک بحث هم ما داریم بحث مصلحتی.

    راجع به بحث ثبوتی مشهور گفتند: که امکان ذاتی دارد می‌شود این طور که مولی وجوب را بردارد و جواز به معنا الاعم اش باقی بماند حالا یا مستحب باشد یا مباح، یعنی اباحه شرعی دلالت کند آن منسوخ دلالت کند که متعلّق من جایز است، تقریب چیست؟ گفته اند: که خُب؛ وجوب مرکب از طلب با منع من النقیض است، آن ناسخ من منع از نقیض را برمی‌دارد جواز باقی می‌ماند طلب باقی می‌ماند، و می‌دانید مشهور در میان اهل اصولی من جمله کتابهایی که خواندیم مثل قوانین، مثل معالم، این را تصریح می‌کند، اگر جواز شد با منع من النقیض می‌شود واجب، اگر جواز شد با منع من النقیض، اما نه لزوماً می‌شود مستحب، و اگر عدم جواز شد با منع من النقیض می‌شود حرمت، اگر شُل باشد می‌شود مکروه، و اگر جواز تساوی الطّرفین باشد بدون ترکیب می‌شود اباحه، لذا آن طلب الشیء می‌شود جواز، آن منع من النقیض می‌شود وجوب، و الوجوب مرّکبٌ من الجواز و المنع من النّقیض، یکی کدام به منزله جنس است ،یک کدام به منزله فصل است آن ناسخ می‌آید آن فصل را برمی دارد جنس به حال خود باقی می‌ماند پس امکان ذاتی دارد، حالا باید بعد بحث بکنیم امکان وقوعی، امکان اثباتی هست یا نه؟ این حرف دو تا اشکال دارد، یکی اشکالش این که می‌گویید: جواز مع منع من النّقیض ولو صاحب معالم هم گفته: اما این برای تعلیم و تعلّم است، وجوب مرکب از دو چیز باشد مسلم این نیست، وجوب بسیط است و آن طلب شدید را اسمش را می‌گذاریم وجوب، اسمش را می‌گذاریم فرمان، امر، و اگر صاحب معالم می‌گوید: که الجواز مع منع من النقیض این در مقام تعلیم و تعلم است، و چون در مقام تعلیم و تعلم است، لذا این را تحلیل اش کرده تحلیل اعتباری به جواز مع منع من النقیض، والا صیغه افعل و ما بمعناه وضع شده است برای امر، برای فرمان، که اگر بخواهیم مثال بزنیم مثال تکوینی این که شما گاهی به یک کسی می‌گویید: بیا تو سالن، گاهی دست اش را می‌گیرید می‌کشانید تو سالن، حالا آن فعل شما مرکب نیست دیگر، یک فعل بسیطی است که او را می‌کشانید تو سالن، حالا آن فعل شما مرکب نیست دیگر، یک فعل بسیطی است که او را می‌کشاند تو سالن، آن امر شما یک بسیطی است که می‌کشاند تو سالن، ترغیب و تحریص بر فعل و این ترکیب، نه از لغت فهمیده می‌شود، نه از مفهوم، این اشکال اول است اشکال دوم: این که چه طور می‌شود جنس بلافصل موجود باشد شما فرض کردید جنس و فصل است، مثل حیوانُ النّاطق، حالا حیوانُ النّاطق در خارج، ناطق اش برود حیوان اش باقی باشد نمی‌شود که، آن جنس و فصلی که ما درست می‌کنیم و یک حال اشتراکی درست می‌کنیم برای حیوان خُب؛ آن جنسی است که تو تحلیل‌های عقلی، والا اگر بیاید تو خارج که آن جنس اسم اش را می‌گذاریم ماده، آن فصل هم اسمش را می‌گذاریم صورت می‌شود زید که نمی‌تواند به خودی خود باقی باشد، نه نمی‌تواند تو عمرو برود، با هم متباین هم هستند، یک جمله‌ای مرحوم حاجی سبزواری دارد که به مرحوم آخوند(ره) آورده تو کفایه و چندین جا تکرار کرده، لافرقَ بین الجنسِ و الماده و الصوره و الفصل الا لابشرط و بشرط لایعنی جنس آن لابشرط است، و در تحلیل‌های عقلی می‌بینیم که این حیوان مشترک بین زید و عمرو و بکر و خالد و بین سایر حیوانات است، یک فصل هم هست و آن این که آن فصل مشترک بین خصوص انسان‌ها است، می‌گوییم: خُب؛ این فصل را بزن به این جنس می‌شود حیوانُ النّاطق، منحصر می‌شود به افراد زید و عمرو و بکر به افراد انسان‌ها حالا این را بیاورد در خارج، جنس را بیاورد در خارج می‌شود ماده برای شیء، فصل را بیاور در خارج می‌شود صورت، می‌شود زید کلی طبیعی حیوانُ النّاطق، حالا ناطق اش رفت حیوان اش باقی ماند، دیگر نمی‌شود، یا ناطق اش بخواهیم آن ماده را ببریم تو یک ماده دیگر، تو یک فرد دیگر آن هم نمی‌شود به شرط لا است، ما نحن فیه می‌خواهیم اوامر خارجی را درستش بکنیم بگوییم: این امر در خارج یک ماده دارد، یک صورت دارد، طلب الشیء مع منع من النّقیض، خُب؛ منع من النّقیض اش نسخ شد گفت: نه لازم نیست، وجود بگویید: ماده‌اش باقی مانده، لازمه‌اش این است که ماده بدون صورت در خارج باشد محال است، منع من النّقیض یعنی واجب، یعنی حتماً باید به جا بیاورد، این حتماً باید به جا بیاورد آن را رفت می‌گویید: یک صورت دیگر آمد خُب؛ برمی‌گردد به توارد صورتین بر یک جنس در خارج نمی‌شود که، لذا نمی‌دانم اصلاً؛ این صورت و ماده در خارج مقدم جنس و فصل است، حالا بگویید: این مقوم رفت یک مقوم دیگر آمد این خیلی مؤونه می‌خواهد و اگر مقوم رفت متقوم هم خواهد رفت، چه طور می‌شود تو خارج شما بگویید که انسانیت رفته، حیوانیت باقی مانده یا آن فصل منع من النقیض رفته خودش باقی مانده، آن‌ها می‌گویند: خودش حالا بگویید: خودش با تساوی‌الطرفین باز خراب تر در می‌آید یعنی آن جو از تو خارج که مقومش منع من النّقیض بود آن رفت، یک چیز آمد که شد مستحب، یک چیزی آمد که شد مباح، یعنی مقدم آمد یعنی صورت آمد معلوم است نمی‌شود اگر بخواهیم صورت بیاید باید با متقوم بیاید، اگر بخواهیم جنس هم بیاید باید با متقوم باشد، در حال تحلیل، جنس درست می‌کنیم، فصل درست می‌کنیم، تو خارج کلی طبیعی درست می‌کنیم، که اسمش را می‌گذاریم ماده و صورت، حالا بگویید صورتش رفته، ماده‌اش مانده مثل این است که بگویید: فصل رفته، جنس مانده مسلم نمی‌شود، ماده یعنی جواز، یعنی طلب، این طلب سه تا فردا دارد احکام خمسه درست می‌کنیم اینطوری درست می‌کنیم می‌گوییم: یک واجب داریم، یک مستحب داریم، یک جواز، یک اشتراک دارند این سه تا به معنا طلب، به معنا جواز به معنا الاعم

    آن وقت این طلب منقسم می‌شود به سه قسم :

    1.                   یکی از عالی به دانی اسمش را می‌گذاریم فرمان،

    2.                   یکی از دانی به عالی اسمش را می‌گذاریم مثلاً؛ التماس. اسمش را می‌گذاریم جواز.

    3.                   یکی همن نه آن چیزی که فضلیت دارد اما لازم نیست بیاوریم اسمش را می‌گذاریم مستحب.

    خب این سه تا فصل است هر سه متباین یکدیگر هست، اصلاً؛ تو خارج وقتی بیاید عوارض شخصیه متباین می‌شوند زید و عمرو با هم متباین اند، بواسطه عوارض مشخصه حالا شما این زید تو خارج را، فصل اش را بگیر، اما جنس اش باقی شد خُب؛ نمی‌شود. فصل اش را بگیر، یک فصل دیگر جای آن بگذار، که همان جنس یک فصل جایش بگذار نمی‌شود، توارد علّتین بر سر معلول واحد می‌شود، خُب؛ چه باقی می‌ماند؟ هیچ .

    مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله تعالی علیه) در فرائد اگر یادتان باشد می‌فرمودند یک آب را دو قسمت بکن این ماده‌اش فرق کرد یا صورتش فرق کرد؟

    مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله تعالی علیه) در فرائد همین جور گفتند و گذشتند. ولی اگر راستی ما یک ماده داشته باشیم این را دو قسم اش بکنیم، دو تا صورت به خود بگیرد این معنایش این است که همان وقتی که می‌خواهد صورت به خود بگیرد ماده مختص به همان صورت به خود می‌گیرد. هم ماده عوض می‌شود هم صورت، اما ماده عوض نشود صورت عوض بشود نمی‌شود، و در عوارض مشخصه‌اش خُب؛ آن می‌شود، مثلاً؛ زید این جا است می‌رود جای دیگر، نمی‌دانم زید جوان است، پیر می‌شود زید قدرت ندارد قدرتمند می‌شود، و این عوارض مشخصه مرتب تفاوت می‌کند، اما حالا این زید ناطق نیست، حالا ناطق بشود خُب؛ این نمی‌شود لذا اصلاً؛ ما تو خارج اباحه به معنا الاعم نداریم بله داریم ما احکام خمسه قائلیم، کعبی نیستیم که بگوییم: ما اباحه نداریم، اباحه داریم اما این اباحه خودش یک صورت مستقل دارد، اباحه به معنا الاعم جنس از برای همین است، یک فصل دارد می‌شود اباحه و آن تساوی الطرفین گاهی مرجوح الطرفین است، گاهی تساوی الطرفین است، و گاهی هم حتماً یک طرفه

    1.                   یکی اش را می‌گوییم: واجب.

    2.                   یکی اش را می‌گوییم: مستحب.

    3.                   یکی اش را می‌گوییم: مباح

    و اما آن جواز به آن معنا الاعم که جنس برای این سه تا است اصلا تو خارج نیست، یک امر مفهومی است، یک امر تحلیل عقلی است، همین جنس آیا تو خارج هست یا نه؟ نه فصل آیا تو خارج هست یا نه؟ نه اما عوارض مشخصه به آن بده آن جنس و آن فصل می‌آیند تو خارج یک مقدم است، یکی متقدم است، فصل اش می‌شود مقدم، جنس اش می‌شود متقدم، اسم اش را دیگر جنس و فصل نمی‌گذاریم، اسمش را می‌گذاریم ماده و صورت، اما این را باید بگذاریم به شرط لا است، به شرط لا است، یعنی چه؟ یعنی دیگر این جنس نمی‌تواند برود جاید دیگر مختص به زید می‌شد به طوری که اگر زید مُرد این هم مرده از همین جهت می‌گوییم: لافرق بین الجنس و الماده الّا لابشرط و به شرط لا.

    اگر آمد تو خارج می‌شود به شرط لا، یعنی دیگر نمی‌شود جای دیگر برود، متباین می‌شود یا فرد دیگر، اگر جنس باشد و تحلیل عقلی و معنای اعمی که عقل ما، منطق ما، درست می‌کند می‌شود لا به شرط، لا به شرط دیگر می‌سازد با الفِ شرط، می‌سازد با الف شرط هم معنایش این نیست که در آنِ واحد می‌سازد با الف شرط نه، یعنی می‌تواند بیاید تو آن فرد می‌تواند بیاید تو آن فرد، تا نیامده مثل لا به شرط بی رنگ است، وقتی آمد دیگر رنگ دار می‌شود دیگر هیچ، یک چیز شخصی می‌شود، دیگر اصلاً؛ در منطق هم روی آن بحث نمی‌کنند جزئی می‌شود و منطق در جزئیات بحث نمی‌کند برای این که لایکونُ کاسباً و لامکتسباً.

    لذا ایراد دوم ما به این‌ها این است که آقا اولاً وجوب بسیط است. و لانسخ الوجوب رفت دیگر همه و اگر هم باز نپذیرید و ترکیب درست بکنید می‌گوییم: این ترکیب خارجی است و ترکیب خارجی دیگر معنا ندارد جز برود جز، دیگر باقی بماند، مگر این که جز دیگر باقی بماند یک‌دفعه محال است، یک صورتی بیاید آن صورت ماده‌اش را با خودش می‌آورد مثل همان که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله تعالی علیه) حالا نمی‌دانم نقل می‌کنند آیا درست باشد یا نه که آیا اگر یک ظرف آب را دو قسم اش کردیم، این ماده‌اش فرق می‌کند یا صورت اش؟ که نمی‌دانم فارابی چه گفته است؟ ارسطو چی گفته است. خیال نمی‌کنم فارابی و ارسطو این را گفته باشند ولی خُب؛ مسلم است این آب در خارج وقتی که دو قسمت شد دو صورت به خود پیدا می‌کند، دیگر خواه ناخواه دو ماده هم پیدا می‌کند.

    بعضی‌ها این گونه‌ها نیامدند جلو، گفتند: آقا مقول به تشکیک را چه می‌گویید؟ و خُب؛ این بسیط است اما مقول به تشکیک است، وقتی مقول تشکیک شد، شدت اش رفته ضعف اش باقی مانده برای خاطر این که جواز طلب ضعیف است، مستحب طلب متوسط است، و واجب طلب شدید است، مثل نور می‌بیند نور ده شمعی، نور بیست شمعی، نور سی شمعی، خُب؛ چه مانعی دارد آن ده را بگیرند بیست باقی مانده اذا نسخ الوجوب یعنی شدت اش، هل بقی الجواز؟ یعنی ضعف اش آری.

    و طلب مقول تشکیکی است، اصلاً؛ جنس و فصلی نیست تا شما بگویید: که نمی‌شود فصل نباشد جنس باشد می‌گوییم: دو مرتبه هست یک مرتبه می‌رود، مرتبه دیگر باقی می‌ماند این فرمایش ایشان است.

    باز اشکالی که این قضیه دارد این است که در همان مقول تشکیکی این طور نیست که ضعیف و شدید عین یکدیگر باشند نه مابه الامتیاز دارد، ما به الاشتراک دارد مثل حیوانُ النّاطق که مابه الاشتراک دارد، ما به الامتیاز دارد، در مقول تشکیکی هم این طوری است، ما به الامتیاز غیر ما به الاشتراک است، در مقول تشکیکی ما به الامتیاز و ما به الاشتراک یک چیز است، یعنی ما به الاشتراک نور است، ما به الامتیاز نور است، لامپ ده شمعی، لامپ بیست شمعی، لامپ سی شمعی، اما در این که آن شدید متباین با آن ضعف است، متباین با آن متوسط حرفی نیست، مثل همان جنس و فصل می‌ماند، فرق بین جنس و فصل و مقول تشکیکی این است که در جنس و فصل، مابه الامتیاز مباین ما به الاشتراک است، یعنی فصل مباین با جنس است، و اما در مقول تشکیکی ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است، یعنی هردو نور است، و اما تباین اش که حرفی نیست، لامپ ده شمعی با لامپ بیست شمعی این شدید است آن ضعیف است، معلوم است با هم متباین اند، پس شدید که رفت دیگر هیچی باقی نماند، دیگر من الامر باید ببینیم ضعیف هست یا نه؟ پس اذا نسخ الوجوب دیگر آن شدت رفت آن ضعیف هست یا نه؟ نمی‌دانم، این خلاصۀ حرف است.

    بلکه یک حرفی مرحوم آخوند(ره) در کفایه باب استصحاب دارد، در باب استصحاب قسم سوم: که ایشان می‌فرمایند: که استصحاب در مقول تشکیکی جاری است، آن وقت مثال می‌زند به رنگ سرخ شدید با رنگ ضعیف، به همین نور مثال می‌زند به نور شدید، به نور ضعیف، می‌گو.ید: این ولو قسم سوم است، برای خاطر این که شدت رفته، می‌دانیم نمی‌دانیم ضعیف آمده یا نه؟ قسم سوم است عقلا اما عرفا این یک چیز است، نور شدید همان نور ضعیف است، نور ضعیف همان  نور شدید است، حالا نمی‌دانیم اصلاً؛ بطور کلی خاموش شد یا ضعیف هست، می‌گوییم: استصحاب کان الان یکونُ کذلک مرحوم آخوند(ره) این را قبول کردند این جا که اگر بدانیم شدید رفته نمی‌دانیم ضعیف‌السند باقی مانده یا نه؟ استصحاب هست خُب؛ حالا اگر کسی این حرف را بگوید: که می‌گوییم: این برمی‌گردد به آن بحث ثوم برنمی گردد به این بحث امکان ذاتی، امکان ذاتی این جا است که آیا اگر شدید رفت می‌تواند ضعیف باقی باشد یا نه؟ خُب؛ امکان ذاتی ندارد که شدید برود ضعیف باقی بماند، برای این که شدت و ضعف هر دو جنس اند که فصل می‌خواهند و نمی‌شود ضعیف بدون فصل باشد بحث حالامان این است، بحث اصل مان چیز دیگر می‌شود إن شاء الله می‌رسیم و آن این است که که حالا اگر امکان ذاتی نداشت، امکان وقوعی نداشت، آیا با اصل با استصحاب می‌توانیم بگوییم: اذا نسخ الوجوب یبقی الجواز یا نه در بحث سوم باید درباره‌اش بحث بکنیم.

    پس این خلطی هم که این جا شده، این هم وجه ندارد .

    فتلخص مما ذکرنا

     این که اذا نسخ الوجوب لایبقی الجواز، امکان ذاتی ندارد حالا بحث مشکل است، شما یک مطالعه بکنید، اگر در مجلس ما منطقی و فلسفی هم باشد یک مقدار در امکان ذاتی و امکان وقوعی فکر بکنید، ببینید آیا حرف‌های من درست بود یا نه؟ اگر حرف‌های من درست نبود امکان ذاتی هست، اگر حرف‌های من درست است امکان ذاتی نیست که نسخُ الوجوب یبقی الجواز.

    و صلی الله علی محمد و آل محمد

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365