اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
بحثی که امروز شروع می شود ، بحث عام وخاص و
بحث مطلق و مقید است، که سیال در فقه و مشهور در فقه است و از مسائل مبتلا به در
فقه ، همین مسئله عام و خاص و مسئله مطلق و مقید است . چند تا مقدمه عنوان کرده
اند ، مقدمات را عنوان کنیم ، بعد برویم در اصل مسأله .
اولین مقدمه ای که فرموده اند این است که عام چیست ؟ مانده اند در این که
یک تعریفی برای عام بکنند که جامع افراد و مانع اغیار باشد ، از همین جهت هم هر
کسی تعریفی کرده است ، دیگری هم آن تعریف را رد کرده است . اما همین طور که مرحوم
آخوند بار ها فرموده اند – اما خودشان به آن عمل نکرده اند – این ها تعریف لفظی
است و تعریف لفظی ، تبدیل لفظ به لفظ برای تقریب به ذهن است وبعضی اوقات از نظر
عرف ؛ از نظر ذهن عوامانه خود شیء خیلی واضح است ووقتی که ببریم در اصطلاحات خیلی
مشکل می شود و خیلی چیز ها چنین است . به قول حاجی سبزواری راجع به وجود می
فرمایند : وجود از اعرف اشیاء است ، اما همین وجود را بخواهیم معنا کنیم ، نمی شود
؛ بخواهیم تفسیر کنیم ، نمی شود ؛" کنهه فی غایه الخفاء ". این عام همین
طور است ، یعنی معنای عرفیش خیلی واضح است ؛ یک چیزی که دارای افراد است ، عام می
گویم ، اما همین عام را ببریم در اصطلاحات خیلی مشکل می شود .
لذا مثلاً اگر عام را تعریف بکنیم به این که
" عام ما یدل علی افراد " ؛ مثل کل بر افرادش دلالت می کند ، یا ما یدل
علی مصادیقه ، یا ما یدل علی افراد مدخوله و امثال این حرف ها ، اصل مسأله حرفی
ندار . مرحوم آخوند شاید 20 جا عرض مرا فرموده اند ، اما باز خودشان مارا گرفتار
کرده اند . همین جا هم مین طور است؛ در حالی که می گویند تعریف لفظی است ، خیلی
اهمیت ندارد ، تبدیل لفظ به لفظ برای تقریب به ذهن است ، اما رفته اند در تعریف و
مشکل شده است .
خب این مطلب اول چیزی ندارد ، اما هرچه مطلب
اول چیزی ندارد مطلب دوم دارد . مطلب دوم این است که فرق بین عام و مطلق چیست ؟
مشهور در میان اهل اصول گفته اند اگر مقدمات حکمت در مطلق جاری نشود ، یک طبیعت
مهمله است ، ولی اگر مقدمات حکمت درآن جاری شد ، عام است ؛ العام هو المطلق و
المطلق هو العام ، تفاوتی ندارد ، فقط فرقش این است که عام مقدمات حکمت لازم ندارد
تا بر افراد دلالت کند ، اما مطلق برای این که دلالت بر افراد کند ، مقدمات حکمت
لازم دارد . یک جمله ای در میان اهل اصول مشهور است که گفته اند : مطلق قبل از
جریان مقدمات حکمت ، مهملهٌ و بعد از جریان مقدمات حکمت ساریهٌ ، به همین معنا که
اگر مقدمات حکمت در مطلق جاری نکنم ، مطلق مهمل است ؛ یک طبیعت مهمله است و اما
اگر بتوانم مقدمات حکمت جاری بکنم ، ساری می شود و یک طبیعت در افراد می شود و
دیگر خود عام است که یک طبیعت در افراد است . این در میان اهل اصول مشهور شده است
. اما ما این شهرت را قبول نداریم و می گوئیم : هیچ وجه اشتراکی بین مطلق و عام
نیست ؛ این ها دوامر متباین هستند . مقدمات حکمت جاری هم نکنم ، دو امر متباین است
. عام این است که مثلاً لفظ کل را واضح برای تکثیر مصادیق وضع کرده است . اکرم کل
عالم ، اگر بخواهیم به فاسی ترجمه کنیم ، یعنی همه علماء در خارج مصادیق ، لذا
مثلاً صغری و کبری درست می کنم ، می گویم : هذا عالم ، کل عالم یجب اکرامه ، هذا
یجب اکرامه ، دو دفعه روی عمرو هم یک صغری درست می کنم ، یک کبری و می گویم : هذا
عالم ، کل عالم یجب اکرامه ، هذا یجب اکرامه ، به " ما تدل علی جمیع افراده ،
علی جمیع مصادیقه " عام می گوئیم .
اما مطلق کدام است ؟ مطلق آن است که اصلاً به
افراد نظر ندارد ، بلکه یک ماهیتی من حیث هی هی است ، اگر مقدمات حکمت درآن جاری
نکنیم ، این مهمله است؛ طبیعت مهمله است، اگر مقدمات حکمت درآن جاری کنیم ، معنایش
این جور می شود که این ماهیت من حیث هی هی می تواند بیاید در خارج و بشود کلی
طبیعی . لذا فرق است بین الرجل – اگر الف ولام را جنس گرفتیم – و کل رجل ، مثلاً
اگر این جور بگوئید " کل رجل خیرٌ من کل مرآه " ، این غلط است ، برای
این کل رجل بهتر از کل مرأه باشد ، معلوم است که خیلی غلط است ، برای این که می
گیرد مثلاً مردهای اراذل و اوباش را که این ها بهتر از زنهای مقدس باشند ، پس این
غلط است . اما اگر گفتید " الرجل خیر من المرأه " این صحیح است . چرا ؟
برای این که نظر به فرد ندارد و می گوید این طبیعت بهتر از آن طبیعت است . مقدمات
حکمت جاری کنم ، این درست است ، جاری هم نکنم ، باز هم درست است، الرجل خیر من
المرأه ، یعنی این طبیعت بهتر از آن طبیعت است ، چون نظر به فرد ندارد ، نظر به
طبیعت دارد ، آن وقت نمی توانی به من بگوئی حضرت زهرا علیها السلام یک دنیا ارزش
دارد ؛ به همه ی مردها ارزش دارد ، این الرجل خیر من المرأه ، غلط است . می گویم :
من که نگفتم : کل رجل خیر من کل مرأه ، گفتم الرجل المرأه ، یعنی طبیعت مرد بهتر
از طبیعت زن است و در طبیعت اصلاً فرد نخوابیده است ، اما درکل فرد خوابیده است،
فرد به این معنا که وقتی می گویم کل رجل ، این کل می آید رجل را به عدد وجود رجال
در خارج تکثیر می کند . البته نمی خواهیم بگویم : خصوصیات هم دخالت دارد ، مثل
مرحوم نائینی و شاگردان ایشان می گویند : عام استغراقی تکثیر می کند ، حتی دال بر
خصوصیات هم است ، مثلاً اکرم کل رجل ، یعنی اکرم زیداً ، اکرم عمراًواکرم خالداً . این نه ، برای این که رجل دلالت بر عوارض
مشخصه و زیدیت زید نمی کند ؛ برای زید و عمرو و عوارض مشخصه وضع نشده است ، اما کل
رجل ، همان رجل در ضمن زید را هم می گیرد ، برای این که کلی طبیعی در خارج ، همان
ماهیت با عوارض مشخصه است، از همین جهت هم می تواند وجود خارجی پیدا کند و زید در
خارج ، رجل است و زیدیت ، زیدیت مباین با رجل است ، رجل هم مباین با زیدیت است ؛
اسمش را عوارض مشخصه برای ماهیت می گذاریم ، لذا اکرم کل رجل ، زیدیت زید را نمی
گیرد ، اما رجلیت زید را می گیرد ، پس وجوب اکرام پیدا می شود . لذا این که مرحوم
نا ئینی و شاگردانش می گویند : اکرم رجلاً ، یعنی اکرم زیداً ، اکرم عمرواً ، اکرم
بکراً ، این غلطاست ، چون معنایش اکرم زیداً ، اکر بکراً نیست ، بلکه معنایش این
است : اکرم رجل در ضمن زید را . ولی علی کل حال تکثیر می کند ؛ کل می آید و به عدد
افراد رجل تکثیر می شود ، اما طبیعت اصلاً فرد ندارد ، تا این که تکثیر بشود ؛
ماهیت من حیث هی هی است که لیس الا هی ؛ همان که در منطق خواندید که ماهیت من حیث
هی هی لیس الا هی ، لا محبوبه و لا مغبوضه ، لا فرد و لا عام و لا خاص ؛ هیچ چیز ،
طبیعت است ، رجل ، رجل است ، می گوئیم : الرجل رجل به حمل هو هو . لذا مطلق یعنی
طبیعت که اصلاً فرد در او نخوابیده است و عام یعنی تکثیر افراد ؛ یک عنوانی که آن
عنوان بر افراد دلالت می کند ؛ " ما یدل علی مصادیقه مدخوله " .
لذا این که گفته اند : الطبیعه قبل جریان
حکمت مهمله بعد جریان حکمت ساریه ، طبیعت این جا ساری نیست ، این کل است که ساری
است . یا نه ، خیلی بالاتر ، الطبیعه هو العام بعد جریان مقدمات حکمت . می گوئیم :
نه ، طبیعت هیچ وقت عام نمی شود ، عام هیچ وقت طبیعت نمی شود ، اصلاً با هم
متباینند ، برای این که عام دلالت فردی دارد و طبیعت دلالت ماهوی دارد و ماهیت غیر
فرد است ، فرد غیر ماهیت است . عام در حالی که ماهیت را تکثیر می کند ، اما یک
خصوصیت هم دارد که آن چه در ضمن عوارض مشخصه است ، تکثیر می کند ، یعنی وقتی می
گویم : کل رجل ، این کل رجل دال بر زیدیت زید نیست ، اما دال بر رجل در ضمن زید –
البته ضمن این جوری که عوارض مشخصه است – است . کل رجل همه ی مصادیق را به حمل
شایع صناعی می گیرد ، لذا می توانم بگویم : زیدٌرجلٌ، بکرٌرجلٌ، تا آخر و در طبیعت
نمی توانم این را بگویم ؛ اگر بخواهمدر طبیعت این را بگویم که طبیعت ، رجل است ،
رجل ، طبیعت است ، نمی شود ، اما در کل رجل به حمل شایع صناعی درست است . به عبارت
دیگر حمل هو هو ، مال طبیعت است و حمل شایع صناعی مال عام های استغراقی است . می توانیم
یک قاعده کلی این جوری دست بدهیم که هر کجا حمل شایع صناعی است ؛ طبیعت بر فرد حمل
می شود ، این عام است و هر کجا که طبیعت است ، حمل هو هو است ، الانسان انسانٌ ،
الرجلُ رجلٌ ، الرجلُ خیرٌ من المرأه ،این طبیعت است ، عام نیست .
همین مثالی که زدم ، خیلی واضح است که اگر
بگویم : کل رجل خیر من کل مرأه این غلط است . چرا غلط است ؟ برای این که کل رجل ،
عمر را می گیرد ، کل مرأه حضرت زهرا را می گیرد و این کفر است که بگوئیم کلُّ ؟
رجلٍ خیرٌ من کل مرأه و اما اگر گفتیم الرجل خیر من المرأه ، این صحیح است ، چرا ؟
برای این که الرجل عمر را نمی گیرد ، المرأه هم زهرا را نمی گیرد و می گوئیم این
طبیعت بهتر از آن طبیعت است و اما در افراد ممکن است یک فردی باشد که بیشتر از همه
دنیا ارزش داشته باشد ، مثل حضرت زهرا سلام الله علیها . لذا نظر به فرد ندارد ؛
نظر به طبیعت دارد و نظر به طبیعت اصلاً خارجیت ندارد . لذا کل رجل خیر من کل مرأه
غلط است ، اما الرجل خیرٌ من المرأه صحیح است . لمّ قضیه چیست ؟آن معنای فلسفی است
وآن این است که طبیعت نظر به افراد ندارد ، اما کل با مدخولش ، نظر به افراد دارد
. اعتق رقبه هم همین طور است ؛ نظر به افراد ندارد ، حکم را روی طبیعت من حیث هی
هی آورده است . بله وقتی که این یک غلامی را آزاد بکند ، طبیعت ساقط می شود چرا ؟ برای این که طبیعت من حیث هی هی را آورده
است . روی همین اصل هم می گوئیم احکام متعلق به طبیعت است ، نه به عام استغراقی ،
اما همین جا هم که ما می گوئیم احکام متعلق به طبیعت من حیث هی هی است ، می خواهیم
در مقابل این بگوئیم که طبیعت متعلق به فرد نیست والا اگر شما تکلیف را روی کل
ببرید ، بجای اقیموا الصلاه ، بگوئید اقیموا کل صلاه ، یا هر غیبتی را ترک کن ، یا
هر نمازی محبوب است ، خب آن جاها – البته نه هر جا – هم بعضی اوقات صحیح است . ولی
این الان بحث ما نیست ، ما الان معنای عام را می فهمیم ،بعد از این که عام و مطلق
را فهمیدیم و فرق عام و مطلق را فهمیدیم ، آن وقت حرف دوم میآید که تکلیف متعلق به
چیست ؟ آیا متعلق به افراد من حیث هی هی است ، یا متعلق به افراد در خارج است ، یا
متعلق به کل افراد منحیث هی هی است ، یا متعلق به افراد درخارج است ، یا متعلق به
کل افراد ؛ کل مصادیق است ؟ این بحث بعد می آید ، نمی شود این بحث ها را با هم خلط
کرد . اما بحثی که من الان دارم عرض می کنم این است که فرق بین عام ومطلق چیست ؟
می گوئیم در عام مصادیق بدون عوارض مشخصه لحاظ است ، اما در مطلق مصادیق لحاظ نمی
شود ، از همین جهت هم وقتی نظر به مصادیق ندارد ، می توانیم بگوئیم : این طبیعت
بهتر از آن طبیعت است ،یا آن طبیعت بهتر از این طبیعت است و اما اگر نظر به فرد
داشت ، دیگر مسلم خیریت و شریت روی طبیعت نمی آید ، برای این که مصادیق این جوری
است که بعضی ازآن طبیعت بهتر است ، بعضی هم از آن بهتر است .
به عبارت دیگر وقتی کل را روی رجل می آورم ،
طبیعت را تکثیر می کند و معنای تکثیر کردن طبیعت این است که کل رجل ، یعنی رجل در
ضمن زید ، رجل در ضمن عمرو ، رجل در ضمن بکر و زیدیت و عمرویت و بکریت هم در حکم
دخالت ندارد و اگر بخواهد دخالت بدهد ، دیگر کل نیست ، قضیه جزئی می شود ؛ می شود
اکرم زیداً ،اکرم بکراً ، مثلاً اگر سه تا عالم داشته باشیم ، گاهی می گوید اکرم
کل عالمٍ ، یعنی علم در ضمن زید و علم در ضمن بکر و علم در ضمن خالد و اصلاً زیدیت
و بکریت و خالدیت را نمی گیرد و اما اگر گفتم اکرم زیداً ، اکرم بکراً ، اکرم
خالداً ، همان است ، اما سه تا قضیه جزئی است و آن اولی قضیه کلی است . لذا "
ما دلَّ علی شایع فی جسنه " هم غلط است ، برای این که اصلاً در طبیعت شیوع
نخوابیده است ؛ در طبیعت فرد – ولو فرد مبهم ، و لو فرد کلی طبیعی – نخوابیده است
؛ در طبیعت خوابیده است – چه بعد جریان مقدمات حکمت ، چه قبل جریان مقدمات حکمت –
ماهیت لا بشرط است ، حمل هو هو است ؛ الرجلُ رجلٌ ، الانسانُ انسانٌ . چطور وقتی
حمل هو هو می کنم و می گویم الانسان ُ انسانٌ ، هیچ نظری به مصداق و فرد ندارم و
می خواهم بگویم این طبیعت ، طبیعت است ، انسان ، انسان است ، لا غیر ، از همین جهت
هم در منطق می گویند ماهیت من حیث هی هی لیس الا هی ، یعنی زید درآن نخوابیده است
، در حالی که می تواند بر زید تطبیق بشود ، اما فرد درآن نخوابیده است ، عالم درآن
نخوابیده است ، جاهل درآن نخوابیده است ، بلکه انسان من حیث هو الانسان درآن
خوابیده است . بنابراین عام استغراقی ، یعنی شایع صناعی ، پس اکرم کل رجل ، یعنی
اکرم زیداً اکرم بکراً ، اکرم خالداً .....، همه روی مصداق است . بله نه آن جور که
مرحوم نائینی می فرمایند مصداق با عوارض مشخصه ، این معنا ندارد . می گوئیم مصداق
قطع نظر از عوارض مشخصه ، اما بالاخره حمل شایع صناعی است، نه حمل هوهو .
این عرض من معنای دقیقی دارد ، گرچه غیر
مشهور هم است و مشهور همان حرف ها را زده اند که فرقی بین عام و طبیعت نیست ، ولی
این که من عرض می کنم ، حرف دقیقی است ؛ حرف لطیفی است . حالا روی این حرف فکر
بکنید، ببینید من درست گفته ام ، یا قوم ؟
وصلی الله علی محمد وآل محمد .