اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
امر پنجمی که مرحوم آخوند در باب عام و خاص
بعنوان مقدمه فرموده اند راجع به ادوات عموم است ، مثل کل ، مثل جمیع و مثل ایّ .
خب بعضی از این ها خیلی واضح است ، مثل کل و جمیع و ایّ و امثال این ها در هر لغتی
، که این ها ادوات عموم است و ما مدعی هستیم وضع هم شده است ، یعنی واضع لفظ کل را
برای استغراق مدخولش وضع کرده است . چنان چه جمیع را برای استغراق به قید وحدت
برای مدخولش مضع کرده است . چنان چه ایّ را وضع کرده برای استغراق ، اما علی سبیل
طولی ، یعنی یکی از همه آنها و وقتی وضع باشد ، دیگر حرفی درکار نیست ، چون واضع ،
وضع کرده است ، ما هم استعمال می کنیم . بله توجه به این مطلب – که آن هم یک مطلب
واضح ضروری است – لازم است که کل برای استغراق است ، اما نه برای هر استغراقی ،
استغراق مدخول ، مثلاً گاهی مدخول انسان است و کل سر انسان می آید ، خب مدخول خیلی
فرد پیدا می کند . گاهی رجل است ، خب افرادش خیلی کم می شود . گاهی مدخول یک موصوف
است ، مثل کل رجل عالم ، خب این هم استغراق مدخول است ، اما از نظر تکثیر افراد
خیلی با کل رجل فرق دارد . گاهی هم به واسطه وصف خیلی تقید می شود ، مثل رجل عالم
عامل اهل ورع . گاهی اصلاً کلی منحصر به فرد می شود ؛ کل استغراق کرده ، مجاز هم
نیست ، اما مدخول یک فرد بیشتر ندارد . همان کهاگر یادتان باشد در حاشیه ملاّ
عبدالله کلی منحصر به فرد درست می کرد و مثال می زد به شمس .
بنابراین باید نگاه کنیم ببینیم مدخول چیست و
اما کار کل تکثیر است ؛ کارش استغراق است و آن مدخول ماست که گاهی یک نفر است ،
گاهی دو نفراست، گاهی چندمیلیارد نفر است ، گاهی عالم وجود است ؛ کل موجودین و خود
کل وُضِعَ للاستغراق ، چنان چه جمیع هم وضع للاستغراق با قید وحدت ، چنان چه ایّ
هم وضع للعموم ، امانه عرضی ، عموم طولی و اما مدخول گاهی کثرت فرد دارد و گاهی
کثرت فرد ندارد ، حتی یک فرد هم بیشتر نیست ، ولی این جور موجب نمی شود که مجازی
در کار باشد ؛ این موجب نمی شود که استعمال شیء در غیر ما وضع له باشد ، استعمال
شیء در ما وضع است ، اما مدخول گاهی کثرت دارد ، گاهی ندارد ، تا این جاها حرف
ندارد . در این باب دو تا مسأله هست که مقداری حرف دارد : مسأله اول نکره در سیاق
نفی است ، مثل ما رأیت رجلاً ، یا نکره در سیاق نهی ، مثل لا تکرم فاسقاً خب این
دلالت بر عموم دارد یا نه ؟ بله ، مسلم دلالت بر عموم دارد ، اما وضعی در کار نیست
، یعنی واضع نکره در سیاق نفی و نکره در سیاق نهی را برای عموم وضع نکرده است ،
عقل ما – البته عقل ضروری – می گوید : نکره در سیاق نفی افاده عموم می کند . چرا ؟ برای این که اگر گفت
هیچ مردی ندیده ام [مارأیت ] ، اگر یک مرد دیده باشد دروغ است ، پس باید در رجل
استغراق باشد تا آن استغراق حرف را درست کند . لذا ما رأیت رجلاً مثل کل است ؛
استغراق می کند ؛ دلالت بر عموم دارد ، اما نه وضعاً ، بلکه عقلاً و لمّ عقلیش هم
همین است که عرض کردم ، که اگر یک نفررا دیده باشد ، اگر بگوید ما رأیت رجلاً ،
دروغ است . پس برای این که کذب نشود می گوئیم نکره در سیاق نفی افاده عموم می کند و
این وقتی حرفش صادق است که هیچ کس را ندیده باشد . حالا ادعا ئ مجاز را در کار
نیاورید ، مثل همان جمله امیر المومنین علیه السلام – که چه جمله شیرینی فرموده
است – که فرموده است : شما مرد نیستید (1)
[اشباه الرجال و لا رجال ] در حالی که مردند
در مقابل زن ، لازم نیست رو بگیرند ، لازم نیست در خانه بنشینند . اما این و لا
رجال ، یعنی مردانگی ، که به آن می گویند استغراق ، این استغراق یعنی مجاز ادعایی
.
1-نهج البلاغه ، ج1، ص76، خطبه 27.
اول امیر المومنین علیه السلام ادعا می کنند که مرد آن است که در
جبهه باشد ، مرد آن است که غیرت داشته باشد ، مرد بی غیرت ، مرد نیست ؛ بعد می
فرمایند : انت لیس برجل . [ ولارجال ] این ها معلوم است که حقیقت نباشد و حقیقت
باشد و این که می گوید ما رأیت رجلاً ، نمی خواهد بگویداین ها که هستند بی غیرتند
، پس مرد نیستند ، نه ، راستی می خواهد بگوید من مرددر مقابل زن ندیدی .
بعضی از بزرگان ادعا می کنند ، ادعا هم خیلی بجااست ؛ می گوید من
صبح می آیم مدرسه و ظهر بر می گردم ، ولی یک زن نمی بینیم . خب راستی آن کسانی که
اهل دل هستند همین جور ها هستند . حالا یک مثال عوامانه بزنم ببینید چه جور همین همین
جور ها است . ماها از خانه می آئیم تا مدرسه ،از مدرسه بر می گردیم خانه ، حالا
اگر از ما بپرسند مردها چه شکلی بودند ؟ چند تا مرد جوان دیدی ؟ چند تا مرد پیر
دیدی ؟ چند تا را شناختی ؟ چند تارا نشناختی ؟ نمی توانیم بگوئیم ،نتوانستنش هم
بخاطر این است که نگاه ها ، نگاهی بوده که می خواستیم از خانه بیائیم مدرسه و نگاه
استقلالی به مردها نداشته ایم ، چون نگاه استقلالی به مردها نداشته ایم نه می
توانیم پیرش را بگوئیم ، نه جوابش را ، نه خوشگلش ، نه بدگلش را . راستی کسانی که
دین روی آن ها حکمفرما باشد ، این ها می توانند صبح بیایند مدرسه ، شب هم برگردند
، در بازار هم باشند ، زن هم زیاد ببینند ، اما راستی زن نبینند ، ندانند چادری
بودند ، یا نه ، لازم نیست که خشکه مقدسی در بیاورد و سرش را پائین بیندازد ، چشمش
را ببیندد، نه، واقع مقدسی است ، اما نه می داند این جوان بود ، یا پیر ،نه می
داند زیبا بوده ،نه غیر زیبا ، نمی داند این چادری بوده یا غیر چادری . حالا این
آقا بگوید ما رأیت امرأه و خب راستی هم ندیده است ، برای این که نگاه استقلالی روی
زنها نداشته است و وقتی نگاه استقلالی روی زن ها نداشته باشد ، می تواند بگوید ما
رأیت امرأه .
این ها بحث ما نیست ، بحث ما آن جاست که نکره در سیاق نفی افاده
عموم می کند ؛ اگر گفت ما رأیت رجلاً ، یا گفت من هیچ کس را ندیدم ، یا گفت هیچ کس
پیش من نیامد ، اگر یک نفر پیش او آمده باشد ، این قضیه دروغ است ، کی صادق است ؟
وقتی که هیچ کس نیاید ، لذا می گوئیم نکره در سیاق نفی افاده عموم می کند ، برای
این که اگر یکی از آن مدخول را ؛ یکی ازآن نکره در سیاق نفی نکره در سیاق نفی را
دیده باشد ، یا آمده باشد ، قضیه صادق نیست ، قضیه وقتی صادق است که نکره در سیاق
نفی افاده عموم کند ، یعنی این یک نفر را هم ندیده باشد . ظاهراً این مطلب هم صاف
است ، الا این که بزرگان ، مثل مرحوم آخوند در کفایه این را برده اند در قاعده
منطقی و گفته اند : نکره در سیاق نفی افاده عموم می کند ،به قاعده الطبیعی یوجد
بفرد ما و ینعدم بجمیع الافراد و در ما رأیت رجلاً ، اگر بخواهد طبیعت رجل منعدم
بشود ، به قاعده الطبیعی یوجد بفردما ، ینعدم بجمیع الافراد باید هیچ کس را ندیده
باشد .(1)
خب این هم حرف خوبی است ، اگر آن قاعده درست باشد . اما راجع به آن
قاعده ، در منطق گفته شده است الطبیعی یوجد بفرد ماینعدم بفرد ما ، از همین جهت می
گوئیم به عدد افراد انسانها ، در خارج انسان وجود دارد ، یعنی الان قریب شش
میلیارد انسان در خارج موجود است ، اگر یکی از این ها مرد ، الطبیعی ینعدم بفردما
، چنان چه اگر یکی بدنیا آمد ،الطبیعی یوجد بفردما و این الطبیعی یوجد بفردما
ینعدم بجمیع الافراد ، باقول رجل همدانی درست در می آید .
نمی دانم یادتان هست یا نه – این چیز ها باید حتماً در ذهن
مبارکتان باشد – در منطق وقتی که از کلی طبیعی بحث می کندواین که کلی طبیعی چیست ،
شیخ الرئیس یک کسی را که در زمان او ادعای فلسفه می کرده است مسخره می کند و می
گوید من یک نفر را دیدم – آن وقت برایش درست می کند – که پوستینی داشت و کفش زردی
داشت و عصائی داشت و می گفت کلی طبیعی در خارج به نحواشتراک است؛ الطبیعی یوجد
بفردما ، ینعدم بجمیع الافراد . این قول رجل همدانی است .
1- کفایه الاصول ، ص 254 ؛ " ... ودلالتها علیه لا ینبغی ان
تنکر عقلاً ، لضروره انه لا یکاد یکون طبیعه معدومه الاّ اذا لم یکن فرد منها
لجوجود، و الا کانت موجوده ".
خب این را هیچ کس قبول ندارد ؛ همه ردش کرده اند شیخ الرئیس می
گوید هو چی بازی است ، ان هم هو چی فلسفی ؛ هو چی علمی است . پس چی صحیح است ؟ آن
که حاشیه ملاّ عبدالله دارد که می فرماید : الحق ان الطبیعی بمعنی وجود افراده
یعنی الطبیعی یوجد بفردما ،ینعدم بفردما و این که می فرماید الطبیعی یوجد بفردما ،
ینعدم بفرد ما و این که می فرماید الطبیعی یوجد بفرد ما ، ینعدم بجمیع الافراد
،این غلط است . آن وقت دربحث ما اگر ما بخواهیم بگوئیم ما رأیت رجلاً از باب
الطبیعی یوجد بفردما ینعدم بجمیع الافراد است ، اصلاً قاعده اش درست نیست ، تا ما
به قاعده اش استدلال کنیم .
استاد بزرگوارماحضرت امام می فرمودند : این ها در منطق رست است ،
در فلسفه درست است ، عقلاً درست است ، اما عرف رجل همدانی است و عرف می گوید
الطبیعی یوجد بفرد ما ینعدم بجمیع الافراد ، آن وقت ایشان چند تا مثال هم می زدند
. خاطره ای است برای من که ایشان وقتی می خواستند این بحث را بکنند ، چون پیاده از
منزل به مسجد سلماسی می آمدند و باران می آمد ، و ایشان عبایشان روی سرشان بود و
باران خورده بودند، لذا مثالش را به همان باران می زدند ، می فرمودند ببین عرف می
گویدباران می آید ، عرف می گوید ببین باران بند آمد یا نه ؟ در حالی که عقل ما می
گوید بارانها می آید ؛ هر قطره یک کلی طبیعی از باران است ، پس الطبیعی یوجد بفردما
، ینعدم بفردما و اما عرف رجل همدانی است؛ می گوید دارد باران می آید ، یا می گوید
باران قطع شد و همه این قطره ها را یک چیز حساب می کند .بله یک قطره باران بیاید ،
می گوید باران آمد ؛ یوجد بفردما ، اما آن وقتی که باران نیاید ، آن وقت می گوید
ینعدم بجمیع الافراد . مثالهای دیگر هم دارد . ایشان مدعی بودند – همین جور هم است
– که این قول رجل همدانی که در منطق هو شده است ، در عرف یک واقعیت است ، یعنی
واقعیت عرفی است و لو این که واقعیت ،حقیقت ندارد ، یعنی خارجیت ندارد . خب روی
حرف امام این جا می توانیم بگوئیم که ما رأیت رجلاً ، نکره در سیاق نفی است و
افاده عموم می کند . چرا افاده عموم می کند ؟ برای این که الطبیعی ینعدم بجمیع
الافراد . این هم راجع به نکره در سیاق نفی بود . آخرین چیزی که در مسأله هست این
است که آیا ال افاده عموم می کند یا نه ؟ مرحوم آخوند در کفایه از همین بحث عام و
خاص تا اخر بحث مطلق و مقید در باب ال سه ، چهار تا قول دارند . ایشان می فرمایند
ال برای جنس است و ما بقی مجاز است ، گاهی می فرمایند ال برای تعریف است ، دیگر ما
بقی مجاز است، گاهی می فرمایند ال زائده است و ما باید با قرینه ببینیم معنایش
چیست ، گاهی هم می فرمایند ال برای تزئین است ، مثل الحسن و الحسین ، اما معناهایی
که از ال استفاده می کنیم ، با قرینه درست می کنیم . من نمی دانم چه جور شده که
ایشان نتوانسته اند یک مبنایی راجع به ال برای خودشان درست بکنند .
مشهور گفته اند : ال برای تعریف است ، بعضی هم گفته اند ال برای
جنس است ، ولی در ادبیّت ، من جمله ملا مغنی گفته اند : ال 8 تا معنا دارد و این
مغنی – نه مختصرش – راستی ملا مغنی است ، مثل مطول است و راستی مغنی و مطول خیلی
کار می تواند بکند . ولی اصاله التنبلی آمد و مغنی ما رفت ، مطول ما هم رفت ، روشنفکر
ها هم ادله محکمی برایش درست کردند . حالا آن چه ما می ترسیم این که جواهر ما هم
برود ، آن که حضرت امام می ترسیدند و هی داد می زدند فقه جواهر ، فقه جواهر ، برای
همین بود که می دیدند این جواهر از بین برود – ترس هم دارد – اصول از بین است .
الان در اصفهان اصولی خیلی کم است ؛ در میان شما اصولی خیلی کم است ؛ برای اینکه
به اصول اهمیت نمی دهید ؛ یک روز می آئید ، یک روز نمی آئید ، مطالعه نمی کنید ،
حرف ها را نه قبل می بینید ، نه بعد و این که اصول نمی شود .
خدا شیخ انصاری را رحمت کند ، ایشان گفته بودند آمدم اصفهان ،
مرحوم سید شفتی اصول می گفت ، رفتم اصول ایشان و ایشان را ملاندم ، ایشان سرگذشت
توی گوش من و گفت : آشیخ این قدر اصول خوانده ای ! مرحوم شیخ انصاری گفته اند : من
رفتم نجف سی سال دیگر در اصول کار کردم . همین طور که نمی شود فرائد نوشت ، این هم
دارد از بین می رود .
علی کل حال ملا مغنی – همچنین ملا مطول – می گوید ال 8 تا معنا
دارد ؛ یعنی واضح ال را برای 8 تا معنا وضع کرده است : موصوله ، ال عهد – عهد ذهنی
، عهد حضوری و عهد خارجی - ، ال تعریف ، ال جنس ، ال زائد و ال برای تزئین . (1)
1- مغنی اللبیب ، ح 1 ، ص71؛" ال علی ثلاثه اوجه : 1- احدها :
ان تکون اسماً موصولاًبمعنی الذی و فروعه ...2- والثانی : ان تکون حرف تعریف ، وهی
نوعان : عهدیه و جنسیه و کل منهما ثلاثه اقسام : فالعدیه اما ان یکون مصحوبها
معهوداًذکریاً ... او معهوداًذهنیاً... او معهوداًحضوریاً ... و الجنسیه : اما
لاستغراق الافراد ... او لاستغراق خصائص الافراد ... او تعریف الماهبه .. 3- ان
تکون زائده ".
خب این 8 تا معنایی که ملا مغنی می گوید ، همه اش در خارج مصداق
دارد و همه اش هم غیر از یکدیگر است و اصلاً حرف مرحوم آخوند یک چیز بغرنجی در می
آید و آن این است که ما از قرینه بفهمیم که ال برای تعریف است ، یعنی ال زائد است
، قرینه می گوید : من تعریفم . در حالی که اصلاً قرینه ذی القرینه را تبیین می کند
، مرحوم آخوند می گویند : ما اصلاً ذی القربینه نداریم ؛ بلکه ال برای تزئین است و
اگر هشت تا معنا استفاده می شود ، ما از قرینه استفاده می کنیم.
حالا این علاوه بر این که واقعاً این جور نیست ، ما نمی دانیم چه
جور می شود که ال زائد باشد و ما از قرینه جنس را ، یا عهدذکری را ، یا عهد ذهنی
را استفاده کنیم ، با قاعده هم جور نمی آید ، چون مثلاً ال برای تزئین است ، قرینه
باید بگوید تو برای تزئینی ، اما ال برای تزئین باشد و قرینه بگوید تو برای جنسی
،این دیگر قرینه نمی شود ، - اگر درست باشد – یک چیزی می شود برای خودش . در
مثلالحسن والحسین که الف و لام برای تزئین است ، الف و لام هیچ کاری نمی کند ،
بعدش حسن وحسین درست می کند ، بعدش هم احکام درست می کند .ما بگوئیم ال زائده است
، اما بعدش موصول درست می کند ، خب اگر بعدش موصول درست کرد ، دیگر قرینه نیست ،
بلکه مقدمات حکمت می آید و برای ما تعریف درست می کند . لذا این حرف مرحوم آخوند
وجهی ندارد ، دلیلش هم این است کهخود مرحوم آخوند نتوانسته اند این حرف را دست
بکنند ، که عرض کردم مرحوم آخوند در همین عام خاص و مطلق و مقید گاهی می فرمایند
ال برای جنس است – مثل این جا ها – گاهی می گویند ال برای تزئین است . حالا چه شده
است که ایشان این جور فرموده اند ؟ واین چه شده است که شما جوان ها – ما دیگر پیر
شده ایم – باید رویش فکر کنید ، بررسی کنید و بعد به ما بگوئید تا از شما استفاده
کنیم .
فتخلص مما ذکرنا این که ال به اشتراک لفظی هشت تا معنا دارد و بعضی
از این هشت تا معنا دال بر عموم است ، مثل ال جنسی و ال استغراقی ؛ الرجلُ خیرٌ من
المرأه ، یعنی همه آنها ، البته این عام مجموعی می شود ، یا اکرم العلماء ، یعنی
همه علماء ، ایم هم عام استغراقی می شود و الف و لام العلماء ، الف ولام استغراق
است و الف و لازم الرجل خیر من المرأه، هم برای استغراق است ، الا این که اسمش را
خوب گذاشته اند و گفته اند : الف ولام برای جنس است ، آن هم می شود الف ولام کل .
یکی می شود الف ولام مجموعی ، یکی هم می شود الف و لازم استغراقی ، درست هم است .
دیگر ما بقی اصلاً برای عموم نیست ، تا ما بگوئیم دلالت بر عموم دار یا نه ، مثلاً
ال موصوله ، به جای الذی است زائده به قول ملاّ مغنی – چه خوش می گوید – لا معنی
لحروف الزائده ال التاکید ، چنان چه بعضی از بزرگان گفته اند : لا معنی لحروف
الزائد الا التزیین ، که ظاهراً این جمله مال مرحوم رضی در شرح رضی است . خب هیچ
کدام این ها ه دلالت بر عموم نمی کند . الف و لام عهد ذهنی ، عهد خارجی ، خب این
که عموم نیست ، بلکه خصوص هم است ، بله گاهی اشاره به یک جنس است ، گاهی اشاره به
یک عام است ، تا ببینیم مشارٌالیه چیست . اما علی کل حال الف و لام برای اشاره است
، حالا گاهی اشاره می کد به ذهن و گاهی اشاره می کند به خارج و گاهی اشاره می کند
به کلام .
باب اول و چهارم مغنی خیلی خوب است ، البته باب دوم و سوم و پنجم و
ششم مغنی هم خیلی مفید است ؛ چیز هایی فوق العاده ادبی خوبی دارد ، اما آن که ما
می خواندیم و شما نمی خوانید ،باب اول و چهارم بود ، که برای فصاحت و بلاغت خیلی
فایده دارد ، که مطول دیگر مفصل تر از آن است و این باب اول که باب حروف است ،
راجع به این است که أن برای 12 تا معنا است ، ال برای 8 تا معناست و همچنین بقیه
حروف تا آخر ، که بسیار حرف متینی است و اگر ردّش کنیم ، مثل ر کردن مغنی است که
حالا به قاعده اصاله التنبلی نمی خوانید .
فردا تعطیل است ، شنبه ان شاء الله وارد اصل بحث می شویم و فصل اول
بحث ما راجع به این است که آیا عام مخصص در مابقی حجت است یا نه ؟
وصلی الله علی محمد وآل محمد .