جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: تخصیص عام بواسطۀ مفهوم موافق
    موضوع درس:
    شماره درس: 211
    تاريخ درس: ۱۳۸۳/۳/۲۴

    متن درس:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

    بحث ما در این فصل تمام شد ، الا این که یک تتمه ای از فصل گذشته باقی مانده است ، که مرحوم آخوند در کفایه مسأله را به وضوح تمام کرده اند و اصلاً متعرض مسأله نشده اند و ما هم یادمان رفته که مسأله را متعرض بشویم ، بعضی از فضلاء گفتند : اما باید زودتر گفته باشند . حالا علی کل حال امروز برگشت است ؛بر می گردیم بهآن فصل که آیا می شود بواسطۀ مفهوم عام را تخصیص داد یا نه ؟مرحوم آخوند می فرمایند ک که اگر مفهوم موافق باشد، می شود و هیچ اشکالی نیست ، همه گفته اند که می شود و اما اگر مفهوم مخالف باشد ، بواسطۀمفهوم نمی شود عام را تخصیص داد .[1] ما هم مخالفاً لمرحوم آخوند گفتیم که همه جا ، عام ما وضعی باشد ، یا اطلاقی ، می توانیم بواسطۀ مفهوم عام راتخصیص بدهیم ، مگر این که قرینه ای درکار باشد ، که اصلاً مفهومی نیست . آن مطلب دیگری می شود و بر می گردد به این که این جا اصلاً مفهوم نیست و اگر بخواهیم بگوئیم : آیا می شود یا نمی شود ، سربی صاحب تراشیده ایم ، اصلاً مفهوم ندارد . این از بحث ما بیرون است.بحث این است که اگر مفهوم باشد ، آیا می شود بواسطۀ آن عام را تخصیص داد یا نه ؟

    حالا بحث امروزمان این است که این که مشهور شده با مفهوم موافقه می شود تخصیص داد، اولاً : مفهوم موافق یعنی چه ؟ ثانیاً : دلیل بر این که می شود بواسطۀ مفهوم عام راتخصیص داد ، چیست ؟

    مفهوم موافق به سه قسم منقسم می شود : یکی اولویتها ؛ چیزی از منطوق بفهمیم که این یک لازمی داشته باشد بالاولویه القطعیه ، که مرحوم صاحبقوانین مثال می زنند به این که قرآن که می فرماید: " فلا تقل لهما اف"[2] ،عقل مامی گوید : لاتضربهما، دیگر معلوم است وقتی حق نداری بگوئی : تو بدی کردی ، حق داری او را کتک بزنی ؟ خب بالاولویه نه و این اولویت قطعی در فقه ما خیلی هست ، که منطوق یک چیزی را دلالت می کند ، مفهوم یک اولویت قطعی را دلالت می کند ، یک چیز بالاتر را دلالت می کند اما هر دو – مفهوم و منطوق – موافقند ، مخالف نیستند ، مفهوم مخالف این است که منطوق ما یک چیز مثبت است ، مفهوم ما یک چیز منفی است ، اما درمفهوم موافق ، مفهوم و منطوق هردو مثبتند ، مثل همین " فلا تقل لهما اف" ، که " ولا تضربهما" از آیه شریفه بالاولویه القطعیه استفاده می شود .صورت دوم این است که گفته اند : بالاولویه نه، بالمساوات .مثالی که زده اند ، این است که گفته اند : موضوعات احکام معمولاً رجال است و نداریم و یا اگر داشته باشیم ، خیلی کم است ، که موضوعات ، یا متعلقات احکام زنها باشند ." یا ایها الذین امنوا "،یعنی مردها ، الرجل یشک بین الثلاث و الاربع ، یعنی مردها . خب شما در فقه می گوئید : المرأه ایضاً کذلک .حالا در رساله خوب است ، معمولاً می نویسند "هر کسی"، که دیگر اعم از مرد و زن است . حالا اگر یک کسی مثل آن چه در روایات آمده است ، این جور گفت : اگر مردی شک دو سه بکند ، در نماز چها رکعتی نمی تواند نماز را بشکند ، بلکه باید بعد از فکر کردن بنا را بر سه بگذارد ، یک رکعت دیگر بخواند ، بعد همت نماز ایستاده بخواند . خب شما می گویید که المرأه ایضاً کذلک، لذا در رساله می نویسید :کسی که- زن باشد ، یا مرد باشد – شک دو و سه بکند ، باید بنا را بر سه بگذارد .به این گفته اند : مفهوم موافقه بالمساوات .قسم سوم علت مستنبطه است .علت گاهی مذکور است ، استنباطی نیست ، غیر مذکور نیست ، مثل این که می گوید : الخمر حرامٌ لانه مسکرٌ. خب شما می گوئیدکه این " الخمر حرامٌ " من باب مثال ذکر شده است ، پس موضوع را بردار و علت رابجایش بگذارد ،بگو : المُسکر حرامٌ . علت هم معمم است ، هم مخصص است . اما گاهی علت ذکر نشده است ، شما یک علت درست می کنید ، که اسمش را می گذاریم "دلیل اصطیادی"، به آن می گوئیم :علتی که فقیه از احکام استنباط کرده است ، مثلاً یک روایت می گوید : خمر حرام است ، یک روایت می گوید : نبیذ حرام است ، یک روایت می گوید : ماءالشعیر حرام است ، یک روایت هم می گوید : حشیش حرام است . هیچ کدام این روایتها با هم معارض نیست، اما شما از این ها یک علت استنباط می کنید و آن این است که می گوئید : الخمر حرامٌ لانه مسکر. برای این که می بینید همه آن موضوعات اسکاراست ،که حرمت روی آن آمده است ، شما علتی را استنباط می کنید و می گوئید : الخمر حرامٌ لانه مسکر. این " لانه مسکر" درروایتها نیست ، شما آورده اید ، شمای فقیه درست کردید. به این می گوئید : علت مستنبطه .خب در این جا دو تا مسأله هست ، که خیلی هم مشکل است . یک مسأله که خیلی مشکل نیست ، این است که آیا این ها لفظ است ، یا معنی ، یا لازم ؟بعضی مثل مرحوم نائینی[3]  و امثال ایشان گفته اند که همه این ها لفظ است ، منطوق است ، اصلاً مفهوم نیست . نمی دانیم مراد ایشان چیست ، چون منطوق یعنی مذکور در عبارت ، خب " لاتضربهما " که مذکور نیست ، این لازمه حکم است ، بگوئید : لازمه بمعنی الاخص ، بمهنی الاعم هم نه، یعنی تصور موضوع ، تصور محمول و نسبت بین بین نمی خواهیم تا به ذهن بیاید ، بلکه تا می گویند : فلا تقل لهما اف ، عقل شما فوراً می گوید : لا ضربهما ، بگوئید : این جور است ، اما بالاخره عقل شما دارد کار می کند ، منطوق کهکار نمی کند .

    من خیال می کنم مثل مرحوم نائینی و امثال ایشان که گفته اند : از منطوق است ، یعنی از لوازم است برای این که این مطالب عقلی ، گاهی لازم بمعنی الاخص است ، گاهی لازم بمعنی الاعم است ، گاهی هیچکدام نیست ، استدلال است .شاید مراد مرحوم نائینی همین باشد که این چون لازم بمعنی الاخص است ، پس از بند و بیل منطوق است ، به خلاف آن جا که استدلال وبرهان باشد ، دیگر منطقی پابند لفظ نیست ، آن جا دیگر لبّ است و عقل است و اگر هم لفظی را می آوریم ، برای محاوره و مقاوله و این هاست و الا لفظ دخالت ندارد .لذا اگر مرادشان این باشد ، که بگویند : این لازم بمعنی الاعم است ، لازم بمعنی الاخص است ، پس از دلالات است ، خب حرفی است و اما اگر بخواهند بگویند : منطوق است – که در عبارتها دارند – نه معقول ، این علی الظاهر جور نمی آید . منطوق نیست ، منطوق ما " فلا تقل لهما اف " است ، این " لا تقل لهما اف " یک لازم دارد ، یعنی عقل ما می گوید : من از این منطوق یک چیز دیگر هم می فهمم و آن این است که تضربهما  .حالا علی کل حال این که فرموده اند: این از منطوق است ، نه از مفهوم ، این علی الظاهر درست نیست . مسلم از مفهوم است ، نه از منطوق و این که قدماء فرموده اند : مفهوم موافق ، درست فرموده اند . شما عبارتها را ندیده اید ، شما ها خیلی باید مطالعه کنید ، لا اقل باید این کتاب موحوم نائینی ، محاضرات مرحوم خویی و تذهیب حضرت امام را ببینید.

    این ها خیلی فایده دارد ، یک عمر برایش زحمت کشیده شده است . مرحوم آقای خویی 40 سال اصول گرفته اند ، تا این محاضرات درست شده است ، حضرت امام 40 سال اصول گرفته اند ، تا این تذهیب دریت شده است ، مرحوم حاج شیخ 40 سال زحمت کشیده تا این دُرر را نوشته اند و این ها را برای ما نوشته اند ، برای شما نوشته اند ، ولی کفران نعمت می کنید .

    لذا این که در کلمات ، حتی در کلمات آقای خویی دارد که این ها از منطوق اند ، نه مفهوم این فرمایش درست نیست . باید بگوییم : این ها از مفهوم اند ، لازمه به معنی الاعم ، یا لازمه به معنی الاخص است، پس مفهوم اند و مفهوم را همه تعریف کرده اند به این که " حکمٌ غیرُ مذکور، لازمٌ لحکم المذکور" .خب این فلا تقل لهما اف منطوق است ، یک مفهوم دارد ، مفهوم موافق، که حکمُ خیر مذکور ، یعنی لا تضربهما ، که این لا تضربهما در قرآن نیامده است .بله حکمُ غیر مذکور ، لازمُ لحکم المذکور ، این خیلی خوب است ، عالی است ، اما بخواهیم یگوییم که این لفظ است ، درست در نمی آید . مسلم است که این مفهوم است ، حالا این چه دلالتی است؟ دلالت منطوقی است ؟ نه ، ذلالت تضمنی است ؟ نه دلالت التزامی است،آیا اتزام به معنای الاخص است یا التزام به معنی الاعم است . ما مفهوم را که تعریف کردیم ، مثل مرحوم آخوند ، مثل مرحوم آقای نائینی ، مثل مرحوم آقای خویی ، مثل مرحوم حضرت امام ، مثل قدما اصحاب که تعریف کردند ، این جور شد که حکمُ غیر مذکور لازم ُ لحکم المذکور.حالا ما بخواهیم بگوییم: این دلالت لفظی است ، نمی شود . باید بگوییم: دیگر مفهوم لفظی نداریم ،تباین است ،یک تناقض است ،بگو: مفهوم . لذا بگو که ما یک فلا تقل لهما اف داریم ، این لازمه کلام است . بله مفهوم لازمه کلام است ، بمعنی الاخص ، یا بمعنی الاعم و ما بگوئیم که چون ما وقتی بگوئیم : لاتقل لهما اف، عقل ما می گوید : لاتضربهما ،پس دلالت لفظی است ،این دیگر نمی شود . مسلم دلالت التزامی است ، یعنی غیر مذکور . این مطلب اول است .اما مطلبی که خیلی مهم است ، این است که فرق این مفهوم موافق با قیاس چیست ؟ قیاسی که این طنطراق رویش آمده است ، که " السنه اذا قیست محق الدین " ، این قیاس چیست ؟اتفاقاً قیاس هم  همین است ؛ یا اولویت است ، یا مساوات است ، یا استنباط .

    ابو حنیفه می گوید : من قیاس دارم ، استحسان دارم و مصالح مرسله دارم . شما هم می گوئید : ما مفهوم موافق داریم و مفهوم موافقمان به سه قسم منقسم می شود : یکی اولویت ، یکی مساوات ، یکی استنباط و امام صادق علیه السلام این ها را قبول ندارد .یک مثال برایتان بزنم ، ببینید چه جور قبول ندارند، موارد زیاد است ، ولی ما به همان قضیه ابان مثال می زنیم .

    ابان بن تغلب – که یکی از فقها ست – آمد خدمت امام صادق علیه السلام و گفت :یابن رسول الله اگر یکی از انگشتان دسن زنی را قطع کنند،دیه او چقدر است ؟

    فرمودند : ده تا شتر.

    گفت: یابن رسول الله اگر دو تا را قطع کنند چه ؟ فرمودند20 تا شتر.

    یابن رسول الله اگر سه تا انگشتانش را قطعع کردند چه؟فرمودند 30 تا شتر.

    گفت : یابن رسول الله اگر چهار تا انگشتانش را قطع کردند ، فرمودند :20 تا شتر .

    ابان از نظر مقام خیلی بالاست ، اما از بس تعجب کرده بود ، گفت : یابن رسول الله در کوفه این را به ما می گفتند ، ما می گفتیم : هذا حکمٌ شیطانی. اما صادق علیه السلام عصبانی شدند و فرمودند : مهلاً مهلاً یا ابان السنه اذا قیست محق الدین ، مگر ابو حنیفه شده ای که قیاس می کنی ؟ و اگرقیاس در سنّت آمد ، دین نابود می شود .[4] حالا مااز شما سؤال می کنیم که این ابان چه حرفی می گفت که ضدش را می گفت : حکم شیطانی ؟ یک اولویت درست کرده بود وپیش خودش گفت : اگر یک انگشت 10 تا ،دوتاانگشت 20 تا،سه تا انگشت 30 تا،چهار تا انگشت باید 40 تا باشد ، نه 20 تا ، اولویت به ما می گوید : 40 تا ، عقل هم به ما می گوید: 40 تا ،ولی این جا اولویت هم است ، یعنی معنا ندارد که بگوئیم :برای 3تا 30 تا ، برای 4 تا 20 تا . امام صادق علیه السلام هر دوی این ها را رد کردن وفرمودند :اولویت نه، مساوات هم نه،استنباط هم نه ،پس چه ؟ ببینید روایت چه می گوید .ابان مسأله را نمی دانست ، قیاس کرد. حالا خود شما روایت را کنار بگذارید ،بینی وبین الله اگر اگر یک روایت داشتیم که اگر یک انگشت زن را قطع کردند ، 10 تا شتر ، یک روایت داشتیم که اگر 2 انگشت را قطع کردند، 20 تا شتر، یک روایت هم داشتیم که اگر 3 تا انگشت را قطع کردند ،باید 30 تا شتر دیه بدهدو دیگر روایت نداشتیم ، حالا اگر چهار تا انگشت را قطع کردند ،چه؟ همۀ شما می گوئید : 40 تا شتر و مسلم یک کسی نمی گوید : 20 تاشتر .

    ما چهار تا دلیل داریم : یکی اجماع، یکی سنت،یکی قرآن ، یکی عقل ،که اخباری عقل را هم قبول ندارد و می گوید : عقل نمی تواند در فقه کار کند.اما سنی ها در فقه 9 تا دلیل دارند و این ها چون روایت ندارند ،به قول استاد بزرگوار ما حضرت آیت الله عظمی بروجردی می فرمودند : این ها در فقه 600 تا روایت دارند ، هر چهار طائفه 600 تا روایت دارند . یک آهی هم می کشیدند و می فرمودند : یکی از این روایات هم از طریق اهل بیت علیهم السلام نیست. در حالی که همۀ آن ها اهل بیت علیهم السلام را قبول داشتند ، یعنی ابو حنیفه که نمی گفت : امام صادق علیه السلام فاسق است ، بلکه می گفت: امام صادق علیه السلام ، امام نیست و شما بی خود می گوئید امام است . امام آن است که مردم تعیین می کنند ، همین که حالا هم می گویند : جمهوری اسلامی دیگر یعنی چه ؟ مردم حاکمی را تعیین می کند ، آن حاکم باید کار کند. سنیها هم همین را می گفتند : می گفتند : منصور دوانیقی حاکم است ، و امام صادق حکومت ندارند ، اما باید احکام بگویند .اما همین بخاری- که نمی دانم درباره اش چه بگویم –می گوید : من هر روایتی که نوشتم ، وضو گرفتم ،دو رکعت نماز خواندم ، روایت رانوشتم و روایات این بخاری برای آن ها خیلی اهمیت دارد ، به اندازه ای که صبح به صبح به جای قرآن می خوانند ؛ مثل قرآن ، یک صفحه ، دو صفحه بخاری می خوانند ، این قدر نزد آن ها بلند پایه است و این بخاری بی انصاف ، که صدها هزار روایت دارد ، یک روایت از امام صادق علیه السلام ، یا اهل بیت علیهم السلام ندارد . ابوهریره ، که خودشان می گویند : نا جنس است ، زیاد روایت دارد ، از اصحاب پیغمبر ، مثل سمره باآن قصه ای که در بخاری آمده است ، بسیار روایت دارد ، اما از امام صادق علیه السلام اصلاً روایت ندارد .لذا این ها چون که به قول آقای بروجردی روایت نداشتند ، مجبور شدند ، سه ، چهار تا دلیل پایه ای در فقه بیاورند و این سه ، چهار تا دلیل یکی قیاس و اولویت است و یکی استحسان ،یعنی مساوات است و یکی هم استنباط ،یعنی علت مستنبطه است .و ما این ها را حسابی رد می کنیم . حالا چه جور باید این مسأله راحل کرد ، که ما مفهوم موافق را حجت بدانیم، اما قول سنی راهم نگوئیم ؟ کار مشکلی است . یک قدری روی یک مطلب فکر بکنید ، تا ببینیم می شود از شما استفاده کنیم .

    وصلی الله علی محمد وآل محمد .

     



    [1] - کفایه الاصول ،ص272.

    [2] - سورۀ اسراء ، آیۀ.

    [3] - فوائد الاصول ،ج 2-1 ، ص555.

    [4] - الکافی ،ج7،ص299،باب " الرجل یقتل المراه والمراه تقتل الرجل وفضل دیه الرجل علی دیه المرأه فی النفس و الجراحات"،روایت 6.  

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365