اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اين مسأله بداء
براى ما مسأله بغرنجى شده است و هر كسى هم با زبان خودش براى اين بداء معنايى كرده
است. درباره حرف عرفاء صحبت كردم و جملاتى هم از مصباح الهدايه آوردم كه فهمديم
آنها راجع به بداء چه مىگويند. از فلاسفه هم كلمات استاد عزيزمان علامه طباطبايى
را آوردم و فهميديم كه فلاسفه هم راجع به بداء چه مىگويند. درباره عبارت مرحوم
آخوند، يعنى فقهاء و اهل اصول، بلكه بعضى از فلاسفه مثل ميرداماد هم ديروز صحبت
كردم و فهيديم كه اينها هم راجع به بداء چه مىگويند. امروز بنا شد يك وجهى از
خودمان بيان كنيم ببينيم آيا مورد قبول است يا نه.
من قبل از آنكه
دراين باره صحبت بكنم، 2 تاروايت بخوانم كه بداء را در آن روايتها معنا كرده است و
اگر راستى روايت بداء را معنا بكند، ديگر ول عرفاء، فلاسفه، فقها و اهل اصول را
اگر بتوانيم با روايت تطبيق بكنيم، خيلى خوب است و الا بايد آن اقول را رها كنيم و
روايت را بگيريم، اين ديگر يك قاعده كلى است.
رواياتى كه در اين
باب هست، كه روايات صحيح السند و ظاهرالدلالهاى است، بداء رابرده است روى مسأله
جبر و تفويض و قضا و قدر، آن مسأله جنجالى در زمان ائمه طاهرين عليهمالسلام ،كه
يك دسته آدمهاى نفهم، اما قدرتمند در مقابل ائمه طاهرين عليهمالسلام واقع شده
بودند. لذا يك دسته صد در صد جبرى مىشدند، يكى هم صد در صد تفوضى مىشد و هى مرتب
شبهه روى شبهه در ميان مسلمانها، من جمله شيعيان مىانداختند وهر كدامشان هم به
قرآن تمسك مىكردند و بالاخره يك كدامشان مىگفت ما هيچ كاره، خدا همه كاره، يك كدامشان
هم مىگفت خدا هيچ كاره، ما همه كاره ائمه طاهرين عليهمالسلام هم در مقابلشان
مىگفتند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» براى اين جمله هم
10، 17 تا معنا كردهاند كه اين «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» يعنى چه؟از
روايت فهميده مىشود مسأله بداء راجع به اين مسأله جنجالى است، كه هر چه در آن بحص
بشود، مخصوصا در آن زمان، جا داشته است، مخصوصا اينكه بنابر جبر بگوييم خدا همه
كاره، ما هيچ كاره، بعد هم هيچ كاره كه شديم ما را ببرد جهنم، كه اين هم يك ظلم
حسابى مىشود. يا قول قرآن كه مىفرمايد: «و قالت اليهود يد اللّه مغولة»خدا هيچ كاره است،
مائيم كه همه كار مىكنيم. لذا در مقابل اين دو قول كه از خرافات است، يعنى عقل
انسان قطع نظر از همه چيز مىتواند درك بكند كه نمىشود خدا هيچ كاره باشد، چون
خدا علة العلل است، علت براى عالم وجود است. از آن طرف اگر بخواهيم بگوييم ما هيچ
كراه هستيم، عقل ما نمىتواند بپذيرد، يعنى عقل ما تفويض را صد در صد رد مىكند، جبر
را هم صد در صد رد مىكند. حالا ممكن است عقل عقلاء، عقل عادى در آن بماند، ولى
همين كه در آن بماند و بگويد نمىدانم، اما م يگويد مىدانم جبر نيست، مىدانم تفويض
نيست. اين ضرورت است، يعنى ضرورت عقلى در عمق جان انسان، عمق فطرت انسان هست كه
مىداند جبر نيست.
اينكه گويى اين
كنم يا آن كنم
اين دليل اختيار
است ،اختيار
از آن طرف هم
«قالت اليهود يد اللّه مغولة»، قرآن مىفرمايد: «غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا
(لعنت بر اينها با اين حرفهايشان) بل يداه مبسوطتان»، «كل يوم هو فى شأن».
لذا عقل ما
مىگويد «كل يوم هو فى شؤن»، عقل ما مىگويد ما مجبور نيستيم، «لا جبر و لاتفويض».
حالا چى؟ ولو نتوانيم بگوييم چى، اما مىتوانيم سنىها را با عقل ضرورى رد بكنيم،
لذا هر چه در اين باره صحبت كنيم، جا دارد. همين روايت كه چند روز قبل خواندم حضرت
مىفرمودند اگر بدانيد قضيه بداءچقدر نتيجه دارد، تا عمر داريد دربارهاش صحبت
مىكنيد و راستى هم انسان
اگر بتواند اين مسأله جبر و تفويض و مسأله قضا و قدر را كه از معضلات است يك جورى
حل بكند، جا دارد. براى عموم نمىشود، لذا ائمه طاهرين عليهمالسلام دستور دادند
عموم مردم وارد اين بحثها نشوند. بقول اميرالمومنين عليهالسلام در نهج البلاغه،
درياى سياه است، واردش نشويد، درياى موج دار است، واردش نشويد. خب اين براى عموم
مردم است ،اما براى افرادى كه زمام امر دستشان است، يعنى روحانيت، خب اينها بايد
جوابگوى شبهات باشند، بايد جوابگوى جامعه بشديت باشند، لذا هر چه درباره اين جبر و
تفويض و قضا و قدر صحبت بكنند، جا دارد هر چه محكمترش بكنند، جا دارد، خر چه روى
آن ان قلت قلت بكنن، جا دارد، هر چه شبهات را از ديگران يكى پس از ديگرى بگيرند و
رويش بحث بكنند وجوب شبهه بدهند، جا دارد.
لذا از روايتها
فهميده مىشود مسأله بداء يعنى اين مساله جبر و تفويض، مسأله قضا و قدر و اين
مسأله، سنگينى است، مسألهاى است كه سنى حسابى در آن ماندهاند و تبعاتش را هم
حسابى چشيدهاند. مرحوم محدث قمى در تتمة المنتهى مىگويد يك زن شوهر دارى زنا
داده بود. شوهرش كه رسيد چوب را گرفت روى كله آن و هى او را مىزد. او هم
نمىتوانست بگويد زنا نداده ان، چون در حال زنا او را گرفته بود، ولى هى داد مىزد
مىگفت مردم شوهرم من شيعه شده است، اول بياييد شوهر مرا كه شيعه شده نجات بدهيد،
بعد بياييد سر من كه زنا دادهام. براى خاطر اينكه من زنا دادهام، من كه
نكردهام، خدا كرده است، پى كتك زدن به من معنا ندارد. خب خدا خواسته ،من هم مجبور
بودم زنا دادم. كار جبريها به اينجا رسيده، ملتزم هم مىشوند.
موسى بن جعفر
عليهالسلام يك بچه كوچكى بود ـ البته از نظر سنى ـ خدمت امام صادق عليهالسلام
بود كه ابوحنيفه آمد. ابوحنيفه كه جبرى نبود، موسى بن جعفر او را به هم مالاند و
من جلمه حرفش اين بود كه اگر قائل به جبر بشوى، خب اين چمار كرده كه خدا بخواهد او
را جهنم ببرد؟ جهنم بردن ظلم است و ملتزم هم مىشود و مىگويد «لايسئل عما يفعل و
هم يسئلون» بله ظلم است ،اما
راجع به خدا حرف نزن، بيا راجع به خودمان حرف بزنيم. حالا چند روى بايد درباه اين بحث
صحبت بكنيم. حالا من الان 2 تا روايت مىخوانم، ببينيد اين روايتها چى مىگويد، تا
بعد ان شاءاللّه يك قدرى درباره جبر و تفويض و قضا و قدر و بداء صحبت كنيم. مرحوم
صدوق در اعتقادات، كه يك كتابى است كه از روايات اهلبيت عليهمالسلام گرفته اشده،
يك بابى دارند بنام باب البداء ،كه اين جور فرمودهاند. من نوشتهام: قال الصدوق
«رضوان اللّه تعالى عليه» فى الاعتقادات: ان اليهود قالوا ان اللّه تبارك و
تعالى قد فرغ من الامر. يهود اين را مىگويد، كه در روايت مىآمده، كه مفوضه يهود
اين امت هستند.
مرحوم صدوق
مىفرمايند: «قلنا: بل هو تعالى كل يوم هو فى شأن لا شغله شأن عن شأن يحيى و يميت
و يخلق و يرزق و يفعل ما يشاء و قلنا
يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت وعندهام الكتاب. وانه لا يمحوا الا ماكان و لا يثبت
الا ما لم يكن و هذا ليس ببداء كما قالت اليهود و اتباعهم»، اين حرف ما غير از حرف
يهود است. كه مرادش اشاره به همان سنى هايى تفوضى است.
«فنسبنا فى ذلك
الى القول بالبداء و تبعهم على ذلك من خالفنا من اهل الا المختلفه». اينكه به ما
نسبت مىدهند و مىگويند شيعه قائل به انى است كه خدا نمىدانسته، بعد مىفهند و
برايش بداء حاصل مىشود، اين قول، قول ما نيست وقول ما اين است كه گفتيم «كل يوم
هو فى شأن، لا يشغله شأن عن شأن يحيى و يميت و يخلق و يرزق و يفعل ما يشاء و قلنا:
يمحلوا اللّه الا ما لم يكن»، براى اينكه «يمحوا اللّه ما يشاء ويثبت و عندهام
الكتاب». اگر مىبيند در احكام، در تكوين تبديلى هست، تبدلى هست، عندهام الكتاب،
ام در ظاهر اين تبديل و تبدلها پيدا مىشود، ولى كل اين تبديل و تبدلها عندهام
الكتاب.
«قال الصادق
عليهالسلام: ما بعث اللّه يؤخر ما يشاء
ويقدم ما يشاء» كه اين روايت را چند روز قبل خواندم.
آن وقت مىفرمايد«
و نسخ الشرابع و الاحكام بشريعه نبيناواحكامه من ذلك (از همين بداست) و نسخ الكتب
بالقرآن من ذلك. و قال الصادق عليهالسلام من زعنم انّ اللّه عزّ وجلّ بدا فى
شىء ولم يعلمه امس فأبرءمنه» اگر كسى بگويد خدا نمىدانسته، بعد مىفهمد، اگركسى
اين حرف را بزند ـ كه سنى ها به ما شيعهها نسبت مىدهند ـ از او بيزارى بجوى.
«و قال: من زعم
انّ اللّه بداء له من شىء ندامة فهو عندنا كافر باللّه العلى العظيم» آنكه سنىها راجع
به بداء به ما نسبت مىدهند و مىگويند اينها بداء يعنى تغيير در علم خدا، يعنى
خدا گاهى مىداند، گاهى نمىداند، اين كافر است و تو ازاين بيزارى بجوى.
اين يك روايت، كه
اين روايت سر تا پاى بداى شيعه را برد روى جبر و تفويض و قضا و قدر و گفت معنا
بداء يعنى «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده امالكتاب» و پرودگار عالم «كل يوم
هو فى شأن» و همه اينها از علم ذاتى ربوب سرچشمه مىگيرد. حالا بهتر از اين يك
روايتى است كه باز مرحوم صدوق در همان كتاب اعتقادات نقل مىكنند كه مرحوم علامه
مجلسى در بحاالانوار، ج 4، صفحه 125 اين روايت را نقل مىكند، كه يك مباحثهاى است
در حضور مأمون بين حضرت رضا عليهالسلام و مع سليمان المروزى بعد كلام طويل له فى
اثبات البداء». كه او علم خدا دانستهاند و اينكه خدا گاهى مىداند، گاهى
نمىداند. آن وقت حضرت بداء را براى او معنا كردند و فرمودند ما كه بداء مىگوييم
روى قضيه جبر و تفويض و قضا و قدر مىگوييم .
«و قد كان سليمان
ينكر انه عليه السلام قال له: احسبك ضاهيت اليهود فى هذا الباب، قال: اعوذ باللّه
من ذلك و ماقالت اليهود؟» يهود چه مىگويد كه شما مىگوييد قول تو مطابق با قول
يهود است؟
«قال: قالت اليهود
يد اللّه مغولهة، يعنون: ان آللّه قد فرق من الامر فلس يحدث شيئنا فقال اللّه
عزّ و جلّ غلّت ايديهم و اعنوا بما قالوا و لقد سمعت قوما سألوا ابى موسى بن جعفر
عليهالسلام عن البداء». حضرت رضا فرمودند از پدرم موسى بن جعفر راجع به بداء سؤال
كردند، پدرم جواب دادند.
«قال: و ا ينكر
الناس من البداء و ان يقف اللّه قوما يرجيهم لامره. قال سليمان: ليلة القدر يقدر
اللّه عزّ و جلّ فيها ما يكون من السنة الى السنة من حياة او موت او خير او شر او
رزق فما قدره فى تلك اليلة فهو من المحتوم. قال سليمان: الان فهمت جعلت فذاك
فزدنى» يك مقدار بيشتر درباره اين جبر و تفويض و قضا و قدر برايم حرف بزن.
«قال: يا سليمان
ان من الامور امور موقوفة عند اللّه عزّ و جلّ يقدّم منها ما يشاء و يؤخرّ ما
يشاء و ينحوا ما يشاء يا سليمان ان عليا عليهالسلام كان يقول العلم علمان فعلم
علمه اللّه و ملائكة و لارسله و علم عنده مخزون له يطلع عليه احدا من خلقه يقدّم
منه ما يشاء ويؤخرّ منه ما يشاء و يمحوا ما يشاء و يثبت ما يشاء. قال سليمان
للمأمون: يا اميرالمومنين لا انكر بعد يومى هذا البداء و لا اكذّب به ان
شاءاللّه».
حرضت قضا و قدر را
برايش معنا كردند، علم محتوم، «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عندهام الكتاب» را
برايش معنا كردند، تطبيقش كردند و گفتند اين بدايى است كه ما مىگوييم. آن وقت
سليمان مروزى گير افتاد، چاره نداشت، لذا به مأمون گفت، من از اين به بعد عليه
بداء صحبت نمىكنم و فهميدم كه معناى بداء پيش شيعه يعنى چه.
اين دو تا روايت،
مخصوصا روايت مروزى كه هر دو روايت هم از نظر سند خوب است. بر مىگردد به اينكه
معناى بداء يعنى آن علم ربوبى بواسطه اين ظاهر كه گاهى مىشود و گاهى نمىشود، آن
علم محتوم ظاهر مىشود. اگر يادتان باشد من ديروز مىگفتم من خيال مىكنم كه اين
اقول سه گانهاى كه دربارهاش صجبت كرديم، يكى از عرفاء يكى از فلاسفه، يكى هم از اهل
اصول، همه اينها مىخواهند يك چيز بگويند، همه آنها هم از روايان اهلبيت
عليهمالسلام گرفتهاند، الا اينكه زبانها مختلف است. وقتى كه روايت را با زبان عرفانى
بگويى، يك معنا پيدا مىكند، با زبان فلسفى بگويى، يك معناى ديگر پيدا ميكند، با زبان تفسير و اصولى بگويى،
يك معناى ديگرى پيدا مىكند، اما لبّش، كلا منا واحد اما كلمات فرق مىكند. بقول
حاجى يبزوارى كل اشاره به شىء واحد دارد. اين رايت مروزى خيلى با جملات مصباح
الهدايه مرحوم حضرتامام مىخواند. كه ايشان مىفرمودند بداء يعنى آن علم مكنون، آن
علم ذاتى كه پروردگار عالم با آن علم ذاتى تجلى كرد، عالم وجود پيدا شد و در عالم
وجود تغيير و تبدّل هست. اما در آن علم ذاتى تغيير و تبّدل نيست، آن مبدأ است، اما
آن تجلى كه شد، ديگر «كل يوم هو فى شأن» امروز اين قوم اس
تو روز ديگر آن قوم، امروز زيد است و فردا عمرو، امروز جاهل است و فردا عالم،امروز
فقير است و فردا غنى. ديگر اين تدرجى در عالم وجود است، اما «يمحوا اللّه ما يشاء
و يثبت» تدريج «كل يوم هر
فى شأن» اما اين كل يوم هو فى شأن را خدا
به علم ذاتى مىداند، مثلاً از باب مثال همين ماه مبارك رمضان در حالى كه مىگويند
شب 23 حتمى مىشود، اما اگر اين با صدقه، با دعا، زمينه براى سعادت پيدا كند،
شقاوت به سعادت مبّدل مىشود. هر دويش را خدا مىداند، يعين عرضه شد خدمت امام
زمان عجل اللّه تعالى فرجع الشريف خدا مىداند، بعدش با صدقه و با دعا و با راز و
نياز تبديل شد، اين را هم خدا مىداند. كه ما مدعى هستيم ائمه طاهرين عليهمالسلام
مهم مىدانند، براى اينكه خدا همه اسما و صفات، حتى اسماء و صفات مستأثره تجلى
كرد، چهارده معصوم عليهمالسلام پيدا شد. حالا غير از چهارده معصوم عليهمالسلام
لذا ممكن است انبياء ندانند، اما مقتضى را بدانند و ناگهان متوجه مىشوند اين
مقتضى بوده، نه علت تامه. خدا «عندهام الكتاب»، همهاش را مىداند، را مىداند،
اما به جسب ظاهر ما نمىدانيم، يا حتى برو بالاتر، خيلى از انبياء هم نمىدانند و
يك كسى بگويد اين حرف همان حرف علامه طباطبايى «رضوان اللّه تعالى عليه» است، براى اينكه علامه طباطبايى هم مىفرمودند:
پروردگار عالم دو علم دارد: يكى علم به مقتضى، يكى هم علم به علت تامه، كه آن
عندهام الكتاب است. حرف عرفاء شد همان حرف علامه طباطبايى، حرف علامه طباطبايى هم
شد همان حرف عرفاء آن با زبان عرفانى، آن هم با زبان فلسفى. چنانچه همين حرف مرحوم
آخوند در كفايه، كه گفتم از ميرداماد هم
است، از شيخ طوسى در تبيان هم است، اينا هم همين را مىگويند، مىگويند در مكالمات
هميشه مقتضى گفته مىشود، ديروز مثال مىزدم به اينكه مىگويدمن ساعت 8 مىآيم، خب
جدا هم مىخواهد ساعت 8برود، ناگهان مانعى جلو مىآيد، مثلاً مريض مىشو و
نمىرود. خب هميشه در گفتار علم به مقتضى است، مقتضيات را مىگويند، نه علت تامه
را. اين حرف مرحوم آخون است.
خب اين حرف هم
همان حرف علامه طباطبايى مىشود كه او هم مىگفت پروردگار عالم دو علم دارد: يكى
علم به اقتضاء، يكى علم به علت تامه. مرحوم آخوند و شيخ طوسى و امثال اينها نرفتهاند
روى علم خدا، آمدهاند روى علم خود ما، كه علم به متضى و علم به علت تامه است.
اين روايت مروزى
هر سه اينها را مىگويد. حضرت رضا عليهالسلام به سليمان مروزى مىگويد آقاى
سليمان مروزى در حالى كه ما يك مقدرات محتومهاى داريم، اما همين مقدرات محتومه
وقتى كه بيايد در اين عالم وجود «كل يوم هو فى شأن» «قل اللهم مالك
الملك تؤتى الملك من تشاء و تزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك
الغير انك على كل شىء قدير» علم محتوم، علم
مكنون همه اينها را مىداند، اما اين علم تدريجى، اين چيزى كه آمده در ظاهر، كه
مقتضى است، كه اسمش را علم به مقتضى مىگذاريم ـ اين مقتضى گاهى علت تامه مىشود،
يعنى رفع موانع مىشود و علت تامه مىشود، گاهى هم رفع مانع نمىشود، مقتضى
نمىتواند اثر خودش را بكند، لا يؤثر اثره.
حالا اگر حال
داشته باشيد، باز يك قدرى روايات را ببينيد. گفتم اگر حالش را داشته باشيد، جلد
چهارم بحار را ببينيد، اگر نمىخواهيد اين دو تا روايتى كه آدرس داردم از مرحوم
صدوق در اعتقادات، كه بابى بنام بداء دارند و در آنجا راواياتى هم نقل مىكنند، را
مطالعه كنيد. چنانچه اين روايت مرزى را در عيون اخبار الرضا را اگر حالش را داشته
باشيد، كه بايد داشته باشيد، ببينيد، تا فردا ان شاءاللّه يك مقدارى در اين باره
حرف بزنيم.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد
- توحيد صدوق، ص 206، عيون اخبار
الرضا، ج 2، ص 114، باب 11، روايت 18.
- «لو علم الناس ما فى القول بالبداء
من الاجر ما فتروا عن الكلام فيه». الكافى، ج 1، ص 14، باب البداء روايت 12.
- كتاب العقائد صدوق، باب الاعتقاد فى
البداء به نقل از بحارالانوار، ج 4، ص 125.
- عيون اخبار الرضا عليهالسلام،
ج 2، ص 161: باب 13 روايت 1 بحال الانوار، ج4، ص 96، باب البداء و ابواب علوم
الائمه، روايت 2.