أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
جملۀ نهم در دستورالعمل سورۀ مزمل اين بود که: «وَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا»، راجع به صبر يعني أم الفضائل بگوييم که همه بايد صبر داشته باشند. صبر را به سه قسم منقسم کردهاند. صبر فردي، صبر خانوادگي و صبر اجتماعي. که ما طلبهها هر سه قسم را جداً بايد داشته باشيم. صبري که مربوط به خودمان است، به سه قسم منقسم کردهاند؛ صبر در عبادت، صبر در معصيت و صبر در بلاها. و هرکدام از ديگري مشکلتر است. اينکه انسان بتواند از ميان به در نرود، درحالي که بلاها روي او هجوم آورده است. به طوري که بتواند بلاها را از الطاف خفيۀ خدا بداند و نه اينکه بگويد.
بزرگان ميگويند الطاف خفيۀ خداوند، بالاتر از الطاف جليۀ خداست. لذا ميگويند مرض، بهتر از سلامتي است. اما اينکه کسي بتواند اين را درک کند و بتواند اين را باور کند. گفتنها زياد است و روايت و آيه و امثال اينها زياد است و خودمان هم براي ديگران زياد ميگوييم اما اينکه به راستي باور کنيم که الطاف خفيۀ خدا بهتر از الطاف جليۀ خداست. براي اينکه سازندگي الطاف خفيه خيلي بهتر است. الطاف خفيۀ خداست که در روز قيامت خدا از او عذرخواهي ميکند و کسي صد سال در رفاه و آسايش و کسي صد سال در مضيقه باشد و اين دو بميرند. پروردگار عالم از کسي که صد سال در مضيقه بوده،عذرخواهي ميکند. اين چيزها را بلديم اما بايد باور کنيم و اسم اين باور را حق اليقين ميگذاريم. لذا، «وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ * الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ* أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ المُهتَدون». خدا صلوات فرستاده است بر کسي که در الطاف خفيۀ خدا صبر داشته باشد و باور کند که صلوات خدا به اوست و باور کند که دست عنايت خاص خدا روي سر اوست. باور کند که بالاخره دنيا هرچه باشد، ميگذرد و آنچه نميگذرد و به درد ميخورد، اينست که پروردگار عالم از او عذرخواهي کند. بعد هم «إ ِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ»، در روز قيامت حساب و کتاب هست و هرکس به اندازه پاداش و کيفر دارد، اما صابر نهايت ندارد و بغير حساب است. معلوم است که صد سال شکنجه ببيند و اما «إ ِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ»، از او باشد، قطعاً ارزش دارد. اما اين باور ميخواهد. بايد از راه رياضت ديني و تقيّد به نماز شب و تقيّد به انس با قرآن و تقيّد با توسلها و تقيّد به اهميت دادن به واجبات؛ اينکه در وقت نماز رنگش تغيير کند. تقيّد به مستحبات، تقيّد به اجتناب از گناه. بالاترين واجب براي ما طلبهها تقيّد به خواندن درس است. بالاترين مستحبات براي ما تقيّد به درس است. اين رياضتهاي ديني انسان را از علم اليقين به عين اليقين و از عين اليقين به حق اليقين و از حق اليقين به باور ميبرد. آنگاه به سرحد عصمت ميرسد. اگر کسي يک منقل آتش در مقابلش باشد و آتش را ببيند، آنگاه هرچه به او بگويند دستت را روي آتش بگذار، او نميگذارد؛ مگر اينکه شکنجه باشد و دستش را بلند کنند و روي آتش بگذارند. زيرا باور دارد که اين آتش است و دستش ميسوزد. اگر انسان، اسلام عزيز را باور کند و اين آيه را باور کند که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ»، «اِذا اَصابَتهُم مُصيبَهٌ قالوا اِنّا لله وَاِنا اِليهِ راجِعونَ . اُولئِکَ عَليهِم صَلَواتٌ مِن رَبَّهِم وَرَحمَهٌ وَاُولئِکَ هُمُ المُهتَدَونَ»؛ اين خيلي بالاست و اينکه انسان به راستي به الطاف خفيۀ خدا راضي باشد. البته زبان نه، بلکه دل. در وقتي که خبر مرگ مصطفي را به حضرت امام دادند، امام فرمودند «انا لله و انا اليه راجعون»، مرگ مصطفي از الطاف خفيۀ خداست. بعد هم يک نامه به ايران نوشتند و گفتند اين چيزها در زندگي هست و نبايد به آن اهميت دهيم و آنچه بايد اهميت دهيم، رضايت خداست. اين خلي عاليست، اما معلوم است که خيلي مشکل است. اينکه کسي باور کند که الطاف خفيۀ خدا بهتر از الطاف جليۀ خداست. ولي معمولاً اگر دل مردم را بشکافند، از خدا گله دارند.
چند روز قبل يک طلبه از شاگردهاي خوب من در قم ، چند سالي زندگي براي او مشکل شد و هم خودش و هم خانمش مريض شد و وضع پسرش هم بد شد. نزد من آمد و من پرسيدم حال شما چطور است؟
او شروع به گريه کرد و گفت من از امام زمان گله دارم. حال اين فرد چون آدم سادهاي بود به زبان آورد و الاّ ما و شما به زبان نميآوريم و اگر دلمان را بشکافند، معلوم است.
بالاخره صبر در مصائب و صبر در بلاها، خيلي بالاست.
راجع به صبر در عبادت هم صحبت کردم. اينکه ملاّ شدن مشکل است. لذا ما افت علم داريم. مشکل است که انسان به راستي تا ساعت دوازده و يک و تا مسئله حل نشود و هضم نشود، کتاب را رها کند. ملاّ شدن مشکل است. مرحوم صاحب رياض يک دوره فقه خوبي نوشته و هم مختصر است و هم يک دوره فقه صاحب جواهري است. يعني صاحب جواهر خيلي اين صاحب رياض را پسنديده است. همين صاحب رياض در رياض ميگويد که وهابيها در نجف ريختند و من توانستم زن و بچههاي بزرگم را از پشت بام فراري دهم و بالاخره مردم فرار کردند و يک بچۀ شيرخواره براي من ماند. وهابيها در خانه ريختند. من بچه را برداشتم و زير بتهها رفتم و از الطاف جليۀ خدا اين بچه گريه نکرد و الاّ هم من و هم بچه را ميکشتند. اينها هم گشتند و چيزي را پيدا نکردند و خانه را غارت کردند و رفتند. الحمدلله بچه و من سالم مانديم و الان رياض را مينويسم. اين ميشود صاحب رياض و يک دوره فقه.
صاحب جواهر هم همينطور بودند. وقتي بچۀ صاحب جواهر مُرده است، او سر تابوت نوشته و جواهر را نوشته و فرموده ثواب اين جواهر امشب براي پسرم باشد. الان ما لُجنهاي کار ميکنيم و به جايي نميرسيم. صاحب جواهر لُجنهاي نبود بلکه تنها خودش بود و کتابهايش، نظير وسائل شيخ حر عاملي و کتابهاي قدماء و متأخرين بود. صاحب جواهر علاوه بر اينکه مدقق است، متتبح هم هست و کار مفتاح الکرامه را ميکند. و بعد خواهيم ديد که يک دوره فقه را نوشته است.
ابن رشد اندلسي افتخار ميکند و ميگويد يک شب نشد که من مطالعهام را ترک کنم، الاّ در زمان مرگ پدرم. ما به ابن رشد اندلسي ميگوييم که ما افتخار ميکنيم که صاحب جواهر در شب وفات پسرش، جواهر مينويسد و ملاّ ميشود.
اين زشت است که ما طلبهها نماز شب نخوانيم. بعضي اوقات وقتي ما مدرسه بوديم، به حرم ميرفتيم. اتفاقا قبل از اذان صبح، طلبهها از مدرسه حجتيه تا حرم ميرفتند و مثل اينکه روز بود. آنگاه بعضي اوقات وقتي برميگشتيم، ميديديم که هنوز آفتاب نزده،بعضي از طلبهها بر سر حوض وضو ميگيرند براي نماز صبحشان.
مرحوم آيت الله نجفي به من ميگفتند که من خدمت آقا رسيدم و آقا ميفرمودند که ننگ است که يک طلبه نماز شب نخواند. نماز شب خيلي هم رياضت نميخواهد، بلکه آنچه رياضت ميخواهد حال او در نماز شب است. لذا يک بزرگي ميگفت نماز شب خواندن مشکل است و اما آنچه در سرحد محال است، اينست که يک معاشقه و مکالمه با خدا باشد. اين مشکل است اما رفتند و شده است و ما طلبهها اين راهها را رفتهايم. مکتب تشيع را داريم و مرهون ما طلبههاست. اين طلبهها چهارصد کتاب راجع به تشيع در زمان طاغوت نوشتند. ابن ابي عمير يک طلبه است و به خاطر تشيع و به خاطر اينکه مريد امام صادق و موسي بن جعفر بود، به هفت سال زندان و بيست و يک هزار تازيانه محکوم شد. مال او را هم مصادره کردند و کتابهايش را هم که خواهرش زير پوست انارها پنهان کرده بود و آنها هم با باران از بين رفت و لذا ميگويند مرسلات ابن ابي عمير حجت است. در هر عصر صد تازيانه به او ميزدند تا غش ميکرد. آنگاه ميرفتند وفردا ميآمدند. اما بالاخره ابن ابي عمير دست از کار برنداشت و بعد از هفت سال که از زندان بيرون آمد، کار کرد. الان شما ميبينيد مرحوم شيخ حرّ عاملي، بيش از هزار روايت از ابن ابي عمير نقل ميکند. تشيّع اينگونه است و مرهون ما طلبههاست. ما طلبهها فرهنگ تشيع را تا اينجا آوردهايم.
به قول حضرت امام که چه خوش ميفرمايند که اين درياي بي پايان فقه ما مرهون امام صادق است و لذا افتخار ميکنيم که جعفري هستيم.
من به شما طلبهها ميگفتم که دو افتخار ديگر هم داريم که حضرت امام نگفتند. اينکه اين درياي بي پايان اعتقادات ما مرهون امام صادق و طلبههاي امام صادق است و ما افتخار ميکنيم که جعفري و طلبه هستيم. باز اين درياي بي پايان اخلاق ما مرهون امام صادق و طلبههاي امام صادق است و ما افتخار ميکنيم که جعفري هستيم و طلبه هستيم.
اين کارها مشکل هم بوده است. زراره به کوفه رسيد و کسي در قبرستان کوفه به او گفت کجا بودي؟! جواب داد: رفته بودم خدمت امام صادق تا حديث و روايت ياد بگيرم. پرسيد: آيا سلسله سند روايت ثقلين را درست کردي؟ گفت: نه. او هم گفت: خاک بر سر تو؛ تا مدينه رفتي و سلسله سند روايت ثقلين درست نشد. به زراره برخورد و از همان جا برگشت و به مدينه رفت و سلسله سند حديث ثقلين را درست کرد و برگشت و زراره شد.
دربارۀ زراه هست که بزاز و کاسب بود و اما کاسبي که به راستي در فرهنگ کار ميکرد. روزها سؤال جمع ميکرد و يک کتاب ميشد و در موقع حج به عنوان حج، پياده يا سواره به مکه ميآمد و بعد به عنوان زيارت قبر رسول الله به مدينه ميآمد. در آن زمان نميتوانست خدمت امام صادق برود. بالاخره نصف شب خدمت امام صادق ميرفت و سوال ميکرد و امام صادق جواب ميدادند و زير سوال، جواب امام صادق را مينوشت. بعضي اوقات امام صادق جواب نميدادند و اين تسليم صد در صد بود و ميگفت يابن رسول الله! وظيفۀ من سؤال کردن است. اگر شما جواب داديد، مينويسم . من تسليم شما هستم. آنگاه يک کتاب ميشد. اصول اربعه معه يعني اين چهارصد کتاب را طلبهها نوشتند. اين چهارصد کتاب، بحار علامه مجلسي و اصول کافي و من لايحضر شد و اين کتابهايي شد که اصول است و الان الحمدلله نزد ماست.
نگوييد که نميشود و اگر آدم بخواهد، صبر در عبادت خوب ميشود و صبر در مصائب هم عالي ميشود. ما نخواستيم و چون نخواستهايم، خيال کرديم که مشکل است. همچنين صبر در معصيت.
اين قضايايي که قرآن نقل ميکند، مانند قضيۀ حضرت يوسف؛ براي اينست که بگويد ميشود. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي در الميزان ميفرمايند 26 زمينه بود که حضرت يوسف گناه کند. جمالي مانند زليخا، شأن و مقامي مانند زليخا، خواست هم از طرف زليخا، شهوت در سرتاپاي زليخا، جواني يوسف و عذوبت يوسف و اما فرار ميکند و او به دنبالش ميرود. به قول علامه طباطبائي يکي از اين 26 زمينه براي هرکه جلو بيايد، ممکن است که رفوزه شود. آن وقتي هم که جلسۀ کذايي را گذاشتند. همۀ زنهاي عاشق که به جاي ترنج دست خود را بريدند و هريک چيزي ميگفتند و به زليخا ميگفتند اين چه خوب است و مردم بيخود پشت سر تو حرف ميزدند. زليخا هم گفت اين اگر رام من شد که شد و الاّ زندان و شکنجه. و حضرت يوسف هم ميگويد: «اِلاّ تَصْرِفْ عَنّي کَيدَهُنَّ اَصْبُ اِلَيهِنَّ وَ اَکُنْ مِنَ الْجاهِلينَ»؛ خدايا تو بايد به فرياد برسي و کمک کني. و اما اين جلسه از هر شکنجهاي براي يوسف بالاتر است.
خيال نکنيد که نميشود اما مشکل است و اين صبر در عبادت و صبر در معصيت و صبر در مصيبت، مشکل است اما «إ ِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ».
خدايا! بحثها خوب است و حرفها هم خوب است و مخصوصاً که رنگ خدايي دارد. خدايا! يک نظر لطفي به همه و مخصوصاًبه ما طلبهها عنايت بفرما.
و صلّي الله علي محمّد و آل محمّد