أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم
الله الرحمن الرحیم رَبِّ
اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسئلۀ نشوز يکي از مسائل مشکل در فقه است؛ زيرا مشهور در ميان
أصحاب اينست که نشوز مختص به زن است. اگر زن ناشزه شد و حق شوهر که بر ضمّهاش
هست، ادا نکرد؛ گفتند اين زن ناشزه است و حق نفقه ندارد. اما اگر مرد ناشز شد، مثل
اينکه نفقۀ خانم را نميدهد. مثلاً يک آدم هريوني و بافوري دچار اين زن شده و نفقه
نميدهد. آيا زن ميتواند بگويد من هم حقوقي را که تو داري به جا نميآورم؛ من
جمله مواقعه و مضاجعه؛ گفتند نه. اين مربوط به حکومت ميشود و اما ما بخواهيم با
نشوز جلو بياييم، نميشود. اين يک شهرت بسزايي پيدا کرده است که اگر زن حقوقي را
که به ضمهاش هست، ادا نکرد؛ ناشزه است و اما ناشز نداريم. لذا اگر مرد حقوقي را
که به ضمهاش هست، ادا نکرد؛ زن بايد حقوق شوهر را ادا کند. اگر نميخواهد، مربوط
به حاکم است و حاکم يا حقوق را بگيرد و يا
طلاق را بگيرد. اينها تمسّک کردند به قرآن؛ زيرا قرآن حکم ناشزه را دارد، اما حکم
ناشز را ندارد. درحقيقت ولو اسم آن را نياوردند اما خودش را آوردند و تمسّک کردند
به مفهوم لقب. راجع به ناشزه، در قرآن هست که چه کنيد و اما راجع به ناشز ندارد.
ميفرمايند پس آيۀ شريفه مختص به ناشزه است. در آيۀ ديگر هم مربوط به ناشز است. (وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا). گفتند در آنجا مسئلۀ کدخدامنشي و اگر نشد، حکومت است. که اگر
مرد ناشز شد، کدخدامنشي کنند و اگر کدخدامنشي نشد، حکومت بايد رفع نزاع بين آنها
را بکند؛ لذا گفتند آيه هم مربوط به کدخدامنشي است و مربوط به اين نيست که اگر مرد
ناشز شد، آيا زن هم ميتواند ناشزه شود! و اما گفتند آيه دلالت ندارد.
ديروز ما گفتيم اين حقوق متقابل يک امر عرفي است و شارع مقدس هم
نميتواند رد کند؛ زيرا يک حکم عقلي است و اگر بخواهد رد کند، بايد خيلي طنطراق
نشان دهد و نشوز، يک امر عرفي و عقلائي است. عقلاء ميگويند اگر زني بي جهت حقوق
مرد را ندهد، و مرد احتياج به استمتاع دارد و اين ميتواند، اما قهر کرده ؛ عقلاء
ميگويند در اين زمان که مرد تقصير ندارد و اين زن ناشزه شده، مرد هم ميتواند
نفقه ندهد. مرد ميگويد من تو را براي استمتاع گرفتم و تو استمتاع نميدهي و من تو
را طلاق نميدهم و نفقه نيز به تو نميدهم و تو بايد به خانۀ پدرت روي. عقلاء اين
را ظلم نميدانند بلکه حق اين مرد ميدانند. يعني ميگويند حق اوست که او را از
خانه بيرون کرده و گفته به خانۀ پدرت برو. زن حقوق شوهر را زير پا گذاشته و مرد هم
حقوق زن را زير پا گذاشته است و اين تقاص است. دو آيه هم ربطي به اين حرفها ندارد.
آيۀ اول مربوط به زن است و مراتب مر به معروف و نهي از منکر را ميگويد و اينکه زن
را موعظه کن، وگرنه همخوابگي با او نداشته باش وگرنه با کتک جلو بيا و حقت را
بگير.
آيۀ (وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ
مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا) نيز مربوط به اينست که
مرد و زني اختلاف دارند و مرد هوسران است و به زنش ميگويد من ميخواهم تو را طلاق
دهم و زن ميگويد مرا طلاق نده و نفقه نيز نده و من در خانۀ پدرم باشم و تو زن
بگير. يعني با هم مصالحه کنند. آن آيه هم مربوط به صلح است و مربوط به اينست که
اگر مردي ناباب شد، زن ميتواند با دادن مهريه و التماس و کدخدامنشي مرد را در راه
بياورد. لذا دو آيه اصلاً مربوط به بحث ما نيست. بحث ما راجع به حقوق و اموال است
و دو آيه هيچکدام دلالت بر اين حرفها ندارد و اين حرفي بود که ما ديروز گفتيم و
حرف ديگر که خيلي از علماي بزرگ من جمله صاحب جواهر فرمودند اين آيۀ شريفه مراتب
امر به معروف و نهي از منکر را ميگويد. مثلاً اگر پسر شما ناباب است، با تلطف و
مهرباني او را موعظه کن. يا دختر شما دشوار شده، او را با تلطف و مهرباني موعظه کن
و اگر ديديد که هرچه موعظه کرديد، باز رفيق باز است؛ آنگاه با قهر کردن و ندادن
پول توجيبي و نگاه داشتن او در خانه و اگر نشد، او را کتک بزن. اين راجع به زن
نيست بلکه راجع به دختر و پسر هم همين است. راجع به رفقا نيز همين است. اينکه فقها
مراتب امر به معروف و نهي از منکر را متعرض شدند؛ همين سه مرتبه را فرمودند: اول
تلطف و مهرباني و اگر نشد، قهر و جدايي و طرد از اجتماع و اگر نشد،کتک. مشهور در
ميان اصحاب و خيلي از رساله نويسها گفتند ميتواند کتک بزند و ما گفتيم کتک را
براي مسئولين مربوطه بگذاريم. اما بالاخره ميتواند او را کتک بزند و کم کم به
زندان و اعدام نيز ميرسد. مثلاً مفسد في الارض است و چارهاي نيست و مزاحم زنهاي
مردم است و نميتوانند جلوي اورا بگيرند؛ پس او را زندان ميکنند و اگر نشد،
اعدامش ميکنند. همۀ اينها مراتب نهي از منکر است و قرآن در اينجا مراتب نهي از
منکر را فرموده و اينکه ما از اين انحصار را بفهميم و بگوييم نشوز مختص به زن است،
آيۀ اول دلالت و آيۀ دوم اصلاً مختص به بحث نيست. اگر حرف ما قبول کنيد، حرف دوم
را خيليها من جمله صاحب جواهر پذيرفتند. اما ديروز ميگفتم که مرحوم صاحب جواهر
جرئت نداشته که در مقابل شهرت و اجماع حرف مرا بزند، اما با ان قلت قلت و قيل قال،
گفتند. مرحوم محقق نيز وقتي وارد بحث ميشوند، راجع به ناشزه صحبت نميکنند بلکه
راجع به نشوز صحبت ميکنند و بعد ميفرمايند حق طرفين است. اما همين مرحوم محقق
درحالي که با حق طرفين، هم ناشز درست ميکنند و هم ناشزه؛ اما جدي نيستند. باز
براي مرحوم محقق مشکل است که جدي در کار بيايند و به راستي حرف مرا بزنند؛ لذا
مسئلۀ نشوز، مسئلۀ مشکلي در فقه است و انصاف قضيه اينست که ما اگر بخواهيم مسئله
را حل کنيم، قانون عدل و انصاف هم جلو بياوريم، اختصاص به زن ندهيم و بگوييم
همينطور که گاهي زن ناشزه ميشود، مرد هم گاهي ناشز ميشود. احکامي که بر ناشزه
بارّ است، بر ناشز نيز بار است. او حق اين را نميدهد و اين هم حق او را ندهد. مراتبي
نيز هست. مثلاً شوهر يک خانمي هريوني است. اين قضيۀ اعتياد از هشت سال جنگ خيلي
بدتر شده و جنگ در خانهها آمده است. حال زني درست خانهداري و بچهداري و
شوهرداري ميکرده و الان شوهرش هريوني شده است. عقلاء ميگويند او را با تلطف و
مهرباني موعظه کن و نگذار از خانه برون رود و جلوي رفقايش را بگير. زن ميگويد همه
کاري کردم ولي نشده است. حال چه کنم؟ ميگويند تو نيز حقي که او دارد،به او نده.
او ميخواهد نفقه ندهد و اما به حمام رود و تو حقش را نده و يا او را راه نده. زن
ميگويد اين کارها را کردم، اما نشده است. حال چه کنم؟ ميگويند او را کتک بزن و
او را غل و زنجير کن تا از خانه بيرون نرود. حال اگر زني بخواهد شوهرش را تنبيه
کند و بتواند او را غل و زنجير کند تا از خانه بيرون نرود و شوهر را زندان کند و
مواظب او باشد تا کم کم عادتش را ترک کند. چه کسي ميگويد اين کار ظلم است و کدام
فقيهي ميگويد اين خانم نميتواند اين کار را بکند! به راستي اگر با تلطف و
مهرباني و با قهر کردن نشد، آنگاه با کتک و زنداني کردن و اينکه او را غل و زنجير
کند و اجازه ندهد از خانه بيرون رود. اينها ميشود. مخصوصاً اينکه دولت و مردم
کوتاهي ميکنند و اصلاً راجع به اعتياد، آنطور که ما عمل کنيم، نميکنيم. اين جنگ
نرم، از حملۀ صدام خيلي بدتر است و ما بايد با اين جنگ، بجنگيم و جنگيدنش همين است
که به راستي جلوي اين افراد هريوني را با تلطف و مهرباني بگيريم. لازم نيست که
زندانهاي ما گله داني شود و اکنون زندانهاي ما گلهداني است و اين گلهداني تقصير
مردم است. زيرا يک ثلث آن براي چک است. يک ثلث براي مهريههاست. چرا مهريهها را
اينگونه ميکنيد. حال که اين کار را کرديد، چرا اطرافيان اجازه ميدهند که اين
مهريۀ خود را به اجرا بگذارد و شوهر را زندان کند. و بيشتر از يک ثلث از افراد
معتاد و هريوني است. لذا اگر جلوي آنها را بگيريم، زندانهاي ما معمولي ميشود.
اکنون غربيها به رخ ما ميکشند که در غرب، زندانهاي ما ماننديک قصر است و اصلاً
کسي در آنجا نيست و در دادگاههاي ما تعطيل است؛ اما دادگاه هاي شما يک بازار است
و اين يک ننگ براي جمهوري اسلامي است. و همۀ اينها تقصير مردم و تقصير دولت است. به
راستي خود مردم ميتواند به خوبي جلوي اين قضيۀ هريوني را بگيرند. به زن اجازه
دهند که زن، شوهرش را زندان کند و قوم و خويش به اين خانم خرج و مخارج دهند و
مواظب اين خانم باشند و او را تاييد کنند. دولت نيز به او بارکالله بگويند و براي
او حقوقي قرار دهند. دعوا خيلي لازم نيست. الان اين مرضهاي رواني خيلي زيادتر از
امراض ديگر است و اگر سرطانها و سکتهها در اثر همين مرض رواني است. و قضيۀ رواني
رسيده به اينجا که دکتر عليه ما ميگويد همۀ مردم ضعف عصب دارند. پس اين ضعف عصب
نبايد باشد. بنابراين يکي از کارها اينست که زن از شوهرش پرستاري کند. معمولاً
اينطور است که اگر شوهرش مريض شود، حسابي از او پرستاري ميکند و حتي حاضر است
خانۀ خود را بفروشد و مرض سرطان او را خوب کند. و اين مرض هريوني خيلي بدتر از
سرطان است. پس تويي که حاضري خانۀ خود را بفروشي و سرطان او را خوب کني، پس بايد
همۀ مواظب اين خانم باشند تا اين خانم از شوهرش هريوني خود پرستاري کند تا خوب شود
و از بهترين کساني که خوب بتوانند مواظبت کنند، زن است. البته اگر زن ضعف عصب
نداشته باشد و مسلط بر اعصابش باشد، کم کم شوهر خود را خوب ميکند. راجع به خانم
نيز همينطور است. اين قضيههاي طلاق و اختلافهاي جوانها از هوي و هوس و از ضعف عصب
و لجبازي است. (هنّ لباسٌ لکم و انتم لباسٌ
لهنّ)، اصلاً اسلام تکيه بر يکديگر است. نميشود
ما فقه اسلام را منهاي اخلاق پياده کنيم. اين محال است. يا اخلاق اسلام را منهاي
فقه پياده کنيم. اين نيز محال است. اينها مانند دانههاي تسبيح است و نخ آن اسلام
است و دانهها تکيده به يکديگر است. چند روز قبل گفتم دانشمندي از فنلان نزد من
آمده بود و در آنجا استاد دانشگاه بود. ميگفت دادگاه فنلان،نيمه تعطيل است.
دادگاههاي ما بايد اينگونه باشد و اين کاري ندارد بلکه قدري ايمان و عقل و شعور
ميخواهد و آنگاه همه چيز حل ميشود. من جمله اين قضيۀ نشوز را حسابي ميتوانيد حل
کنيد. هم ناشزه درست کنيد و هم نشوز و احکامي که براي مرد گفته شده براي زن و
احکامي که براي زن گفته شده براي مرد نيز بگوييد و احکام حکومتي و اخلاقي براي هر
دو و احکام فقهي نيز براي هر دو باشد و به طور کلي اگر يکي از آنها حقوق ديگري را
پايمال کرد، ديگري نيز ميتواند تقاص کند و حقوق او را پايمال کند. اما فقهاء اين
را نگفتند و ما را در دردسر عجيبي انداختند. شما مطالعه کنيد و ديديد که صاحب
جواهر در وسط بحث ميفرمايند اين قيل و قالها هيچ و بعد خودشان به همان چيزي که به
فقهاء ميگويند، مبتلا شدند و گاهي در کلمۀ نشوز و در کلمۀ (واضربوا) ميمانند و
به راستي حل کردن اين سخت است. در جامعۀ ما اگر بگوييم زن را بزن، مسلّم همه و
مخصوصاً طلبهها نميپسندند.
حال اين دو آيه را بخوانم و تقاضا دارم از همۀ شما و مخصوصاً از فضلاي جلسه که روي حرف من ترتيب اثر دهيد و
فکر کنيد و اگر به راستي خواستيد رد کنيد و قابل رد هست، رد کنيد و اما اگر قابل
قبول است، بگوييد و ملتزم به همه چيز آن شويد. و علي کل حالٍ ميخواهم از همۀ شما
و مخصوصاً از فضلاي جلسه استفاده کنم و متأسفانه اين آمال و آرزويي است که به دل
ما مانده است.
آيۀ شريفه در سورۀ نساء، آيۀ 35 است. (وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ). ديروز تخافون را معنا کرده و گفتم در خيلي جاها تخافون ميگويد
و تعلمون را اراده ميکند. يعني کنايه است. زيرا اگر علم داشته باشد که اين زن
خراب است، خوف پيدا ميکند. لذا به جاي تعلمون فرموده «تخافون». فقهاء در اين
ماندند و معنا ميکنند که يعني اماراتي در او پيدا شود و آنگاه در (فعظُوهنّ) ميتوانند
جواب دهند اما در (واهجروهنّ) ماندند و در (واضربوهنّ) نميتوان جواب داد. لذا
ديديد که صاحب جواهر حسابي در اين مانده و خيلي ان قلت قلت ميکند که چه کند. زير
اگر اين زن ناشزه نباشد، ميتوانيد او را موعظه کنيد که در چاه نيفتند و اما ناشزه
نيست و احتمال ميدهيد که ناشزه شود؛ پس (واهجِروهُنّ و واضربوهنّ) نميشود.
همچنين مفسرين، حتي استاد بزرگوار ما علامه طباطبايي و ديگران فرمودند (وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ) يعني اينکه ببينيد امارات نشوز هويدا شده و اما هنوز ناشزه نشده
است. لذا به جاي (وَاللاّتي تعلمون) فرموده (واللاّتي تَخافُون)؛ آنگاه خيليها و
من جمله صاحب جواهر فرمودند اگر ما اينطور معنا کنيم، براي (فَعِظوهُنّ) خيلي
عاليست، زيرا همين مقدار که احتمال دهيم کسي ميخواهد گناه کند، ما او را موعظه
کنيم. اما اگر احتمال دهيم که اين ميخواهد در چاه بيفتد، نميشود با او قهر کرد و
يا او را در زندان انداخت و چه رسد به اينکه او را کتک زنيم. اما اينطور که من
معنا کردم و گفتم در (وَاللاَّتِي تَخَافُونَ
نُشُوزَهُنَّ)، خوف به معناي علم است و براي
اين (تَخافون) را گفتند که مرتبۀ اول علم است. کلمۀ مضنه و خوف در قرآن بيش از ده
ـ بيست جا آورده شده و از آن مرتبه اول علم اراده شده است و به اين اطمينان ميگويند
و علم عادي و ظن متاخم با علم و اگر ظن متاخم با علم پيدا شود، تخافونَ حسابي صدق
ميکند.
راجع به آيۀ (وَاللاَّتِي
تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ
وَاضْرِبُوهُنَّ)، اينطور که من معنا کردم، اين
در دردسر ماندن است و چارهاي نيست جز اينکه او را کتک بزند. اين کاري به زن هم
ندارد بلکه راجع به بچه و رفيقش هم همين است و در جامعه نيز همين است و همۀ فقها
در امر به معروف و نهي از منکر گفتند و روي آن فتوا نيز دادند. حتي حضرت امام در
تحريرالوسيله حسابي ميفرمايند کتک بزنيد. اما ما چون ميبينيم اگر اينطور حرف
بزنيم، فرصت به دست پدر ميافتد، مخصوصاً در آدمهاي خودسر؛ لذا ميگوييم کتک را
براي مسئولين بگذاريد و اما خودتان موعظه و قهر کنيد. و الاّ قرآن ميگويد و فقها
هم فتوا ميدهند و خيلي از فقها و مراجع فعلي فتواي (واضربوهنّ) ميدهند. لذا اين
(واضربوهنّ) که خيلي روي آن استيحاش شده، مربوط به زن و شوهر نيست و مراتب نهي از
منکر است و وقتي نشد، نوبت به زندانها و اعدامها ميرسد. همۀ اين موارد را در جهاد
و دفاع گفتند و از مراتب نهي از منکر است و مرتبۀ آخر نهي از منکر اعدام است. (إِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا)؛ آنگاه اگر درست شد، بايد تلطف و مهرباني را شروع کرد و به او
آفرين بگوييد و خوبي به او دوبرابر شود به خاطر اينکه حرف تو را شنيده است و اما
اگر بخواهيد انتقام بگيريد، ظلم است و نبايد اينطور باشد. (فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ
اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا)؛ اين خيلي مربوط به بالا نيست اما اگر به راستي نشد و زن و شوهر
نتوانستند زندگي کنند، نوبت به کدخدامنشي ميرسد.
و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد