أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ
اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي.
دربارۀ مطلّق دو مسئله مانده است. مسئلۀ اول اينست که اگر طلاق داد
و بعد گفت من شوخي کردم و من قصد نداشتم و ميخواستم تهديد کنم؛ آيا اين طلاق واقع
ميشود يا نه؟! آيا قول مطلّق پذيرفته ميشود يا نه؟!
مشهور گفتند که پذيرفته ميشود. گفتند براي اينکه اين ادّعا از
چيزهايي است که «لايُعلم الاّ من قبله» و چيزهايي که اينطور باشد، از طرف مدّعي پذيرفته
ميشود.
اين مسئله را در فقه به اين عنوان متعرض شدند که آيا ظهور مقدم بر
اصل است يا نه!
مرحوم شيخ انصاري در باب طهارت و نجاست در کتاب طهارت، ميفرمايند
که ظهور مقدم بر اصل است. مثال ميزنند به صحن حمامهاي عمومي. اين ظهور در نجاست
دارد، اما «کل شيء طاهر حتي تعلم» هم داريم. آيا ظهور مقدم بر اصل است يا اصل مقدم
بر ظهور است و مرحوم شيخ انصاري ميگويند ظهور مقدم بر اصل است. اصل در اينجاها
جاري نميشود و ايشان ميفرمايند براي انصراف ادلّه. بعضي هم ميگويند اصل جاري ميشود
و حتي در باب اينکه متنجس آيا منجّس هست يا نه که بعضي همين را گفتند که متنجس،
منجّس نيست براي اينکه در اينجاها اگر بخواهيم بگوييم متنجّس، مُنجس است، اختلال
نظام لازم ميآيد و اينکه مثال ميزنند که باران يا برف آمده و مخصوصاً در آن
وقتها که هفت ـ هشت روز برف آمده و مردم و سگها در اين برفها رفت و آمد کردند و
اين يقين عرفي هست به اينکه اين زمينها نجس است و از آن طرف هم که ظهور مقدم بر اصل
است و آن ظهور يک اماره است و آن اصل جايي است که اماره نباشد، لذا بگو متنجّس،
مُنجس نيست. بعضيها مثل آقا شيخ محمدرضا مسجدشاهي که انصافاً ملا بودند و يک کتاب
دربارۀ اينکه متنجس، مُنجس نيست، دارند و يکي از حرفهاي ايشان همين است و ميفرمايند
ظهور مقدم بر اصل است و اگر ما بخواهيم اين را بگوييم، بايد بگوييم همۀ عالم نجس
است و مسجدها و خانهها هم نجس است براي اينکه اين رفت و آمد در برفها با آن وضعي
که هفت ـ هشت روز برف آمده و مردم با همين کفشهايشان به مستراح رفتند و در برفها
هم آمدند و سگها هم رفت و آمد داشتند و اين مردم پا روي جاپاي سگها گذاشتند و
آنگاه ما کل شي طاهر نداريم. ظهور ميگويد همه جا نجس است.
خدا رحمت کند يک اهل علمي که خيلي خوب بود اما وسواسي بود. به من
ميگفت شما فقهاء يکي از دو چيز را بگوييد. يا بگوييد عالم نجس است و يا بگوييد
متّنجس، مُنجس نيست و اما اينکه عالم پاک است و متنجس هم مُنجس است، اين يک تناقض
است. بالاخره مسئلۀ اينکه ظهور مقدم بر اصل است و يا اصل مقدم بر ظهور است، در
خيلي جاها آمده است. مثلاً کساني که ميگويند اصل مقدم بر ظهور است، در باب
اقرارها و من جمله در مسئلۀ ما ميگويند در باب اقرار، مدّعي بايد بداند که «اقرار
العقلاء علي انفسهم جائز» و اين اقرار ميکند که آنچه گفتم، بيخود گفتم. گفتند
بايد قولش را بپذيريم و انکار بعد از اقرار است و در باب قصاص و حدود، گفتند قولش
پذيرفته ميشود. لذا گفتند اقرارها ظهور است و مقدم بر اصل است و اينکه ما بگوييم
که «لايعلم الاّ من قبله» يک اصل است و مقدم بر اقرار العقلاءست، اينطور نيست بلکه
اقرارالعقلاء مقدم است و اين «لايُعلم الاّ من قِبله» در اينجا پذيرفته نميشود.
يعني معمولاً وقتي به فقه برويم، خوهيم ديد که مسئله يک مسئلۀ بغرنجي است. از يک
طرف مشهور اينست که هرچه «لايعلم الاّ من قِبله»، قولش حجت است. مثل اينکه خانم ميگويد
پاک هستم و يا حيضم و امثال اينها. گفتند براي اينکه «لايُعلم الاّ من قِبله»
پذيرفته ميشود، ولو فاسق هم باشد، ولو اينکه شرايط خبر واحد را نداشته باشد، اما
قولش پذيرفته ميشود و تقريباً يک شهرتي است و چيزهايي که «لايُعلم الاّ من قبله»
است، يک اصلي در فقه ما واقع شده است. اما مثل اينکه در همين جا به همين تمسّک
کردند و گفتند اين ميگويد طلاقي که دادم، شوخي کردم و يا ميخواستم زنم را
بترسانم. حال آيا اين راست ميگويد يا نه! «لايُعلم الاّ من قبله»، پس قولش
پذيرفته ميشود و طلاقي که داده پذيرفته نشده است. از آن طرف هم مثل در باب
اقرارها گفتند انکار بعد اقرار پذيرفته ميشود به دليل اينکه «لايُعلم الاّ من
قبله» و اگر اقرارش را انکار کند، اقرار پذيرفته ميشود. اما در مثل باب طهارت و
نجاست و امثال اينها، شيخ انصاري ميگويند ظهور مقدم بر اصل است و عليه شيخ
انصاري، شاگردهاي ايشان و ديگران گفتند ظهور مقدم بر اصل نيست. يک دفعه ميگفتم که
مرحوم آقاي داماد «رضواناللهتعاليعليه» ميگفتند که مرحوم حاج شيخ حمام بودند و از حمام بيرون آمدند و
لباس ميپوشيدند. يک دفعه عمامۀ ايشان روي زمين افتاد و عمامه را برداشتند و سر
گذاشتند و گفتند «کلّ شيء طاهر حتي تعلم» و وقتي به ايشان گفتند صحن حمام نجس است
و متنجس است اما ايشان گفتند همان جملۀ اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» «لاابالي اصاب
صبي بول أما اذا لم اعلم»، نميدانم؛ بنابراين «کل شيءطاهر حتي تعلم».
لذا يک اختلافي هست و موارد مثل اينکه پيش فقها تفاوت کرده است. در
باب طهارت و نجاست و امثال اينجا شارع ميخواهد تسامح شود. براي اينکه اختلال نظام
جلو نيايد. در باب اصول فقهيه مثل قاعدۀ يد و اصالة الصحه و قاعدۀ سوق. اين
مرغهايي که الان سر ميبرند و ميگويند رو به قبله است و هر چهار رگ را نيز بريديم
و بسم الله هم گفتيم و پاک است. گفتند همين که بازار مسلمانهاست و همين که اين
مسلمان است، و قاعدۀ يد و الاّ «لما کان للمسلمين سوق» تسامح و تساهل کن و بگو اصل
مقدم بر ظهور است.
معمولاً اگر به مردم سُک بزنيم، هم نجسند و هم حرام خورند و هم
وضعشان بد است. بايد به قول آن آقا «کل شيء طاهر و کل شيء لک حلال حتي تعلم»، غايت
را داخل در مغيي بدانيم و چشمها را هم بگذاريم و بگوييم همه درست است. يکي قاعدۀ
طهارت و قاعدۀ حل و قاعدۀ يد و اصالةالصحة في فعل الغير را جاري کن و اصل، مقدم
بر ظهور است. از همين جهت هم در موضوعات گفتند که تفحّص لازم نيست. از آن طرف هم
آدمهاي محتاط در اينجاها حسابي احتياط ميکنند و راجع به همه چيز چه اجازها ميگيرند
و چه سختيها به خود ميدهند. اما همۀ فقها ميگويند قانون تسامح و تساهل در اين
اصول فقهيه جاريست. به اين معنا که اصل مقدم بر ظهور است. اين شبهات موضوعيه در
همه هست. لذا مثلاً در اينکه آيا تعدّد ميخواهيم يا نه، در موضوعات. مرحوم سيّد
در عروه نتوانستند تصميم بگيرند که در موضوعات، تعدّد بينه ميخواهيم و يا خبر
واحد کفايت ميکند. گاهي ميفرمايند کفايت ميکند و گاهي ميفرمايند کفايت نميکند
و بعضي اوقات هم ميفرمايند: «وفي عدلٍ واحدٍ» شبهه داريم. اما همين افراد با فرضي
که اينطور بحث ميکنند، اما وقتي در تفحص ميآيند، ميگويند تفحص در شبهات موضوعيه
لازم نيست. حال شبهات موضوعيه مانند طهار ت و نجاست باشد يا مثل حليت باشد و يا
مثل قاعدۀ يد باشد و يا مثل اصالة الصحة في فعل الغير باشد و يا مثل سوق باشد.
تقريباً بايد گفت که يک ضرورت در فقه ماست. يعني همان افراد وقتي به شبهات حکميه
ميرسند، ميگويند عدل واحد کفايت ميکند و وقتي عدل واحد بگويد امام صادق اينطور
گفت، بگو درست است و اما اگر خبر ضعيف باشد، نه و بالاخره ثقه باشد و عدل واحد
کفايت ميکند و اما در موضوعات ميگويند عدل واحد کفايت نميکنند و تعدّد ميخواهد.
اين يک شهرت است که گفتم مرحوم سيد در عروه گيرند، اما همين مرحوم سيّد در عروه از
نظر فتوا در تمام شبهات موضوعيه ميفرمايند تفحّص لازم نيست. حال بگوييم اينکه
تفحص لازم نيست، يعني اصل مقدم بر ظهور است و بگوييم شارع مقدس فرموده بايد تسامح
و تساهل باشد براي اينکه اختلال نظام لازم نيايد و قضيه براي مردم مشکل نشود. به
عبارت ديگر شارع مقدس به قول آقا سيد محمد درچهاي که محتاط بوده و بارها در درس
ميگفت شارع مقدس روزي يک تن نجاسات به خورد ما ميدهد با «کل شيء طاهر حتي تعلم».
يک تن نجسات و حرمت خورد ما ميدهد با «کل شيء لک حلال حتي تعلم». اين هست و کسي
هم در آن اختلاف نکرده و همان وسواسيها که محتاطند، به راستي فقيه باشند، مثل آيت
الله العظمي آقا سيد محمد درچهاي و اما او هم ميگويد در شبهات موضوعيه تفحص لازم
نيست. يعني اصل مقدم بر ظهور است. برخلاف شيخ انصاري که نميدانم عمل شيخ انصاري
چگونه بوده اما اينکه در کتاب طهارت ميفرمايند ظهور مقدم بر اصل است، خيال نميکنم
شيخ انصاري از نظر عمل هم اينگونه باشند و يا در جاهاي ديگر هم اينگونه باشد. لذا
اينطور بگوييم که با قانون تسامح و تساهل، شارع مقدس اصل را مقدم بر ظهور انداخته
است. حال قدري بالاتر بگوييد شارع هم نيست و بناي عقلاست. همينطور که شما خبر واحد
را حجت ميدانيد و دليلي جز بناي عقلاء نداريد و ميگوييد بناي عقلاء آن را حجت
کرده و شارع مقدس امضاء کرده، راجع به تمام اصول فقهي نيز که مربوط به موضوعات
است، تعبّد روي آنها نيست. ما روي قانون يد، تعبّد نداريم و اگر روايتي هم داريم،
روايتها امضاست. در اصالة الصحة في فعل الغير روايت نداريم و روايتش خيلي کم است و
اگر روايت هم داشته باشيم،روايتش امضاست. براي قاعدۀ سوق روايت نداريم و اگر
داشته باشيم، روايتش امضايي است. لذا راجع به همۀ شبهات، و در تمام موضوعات تفحص
لازم نيست. وقتي تفحص لازم نشد، تسامح و تساهل است و وقتي تسامح و تساهل است،
معنايش اينست که اصل مقدم بر ظهور است. بگوييم عقلاء اصل را مقدم بر ظهور انداختند
و چون اصل مقدم بر ظهور است، شارع مقدس هم قاعده را امضا کردند، يعني قاعدۀ يد را
قبول دارد و هم تسامح و تساهل عرفي را قبول دارد.
توجه کنيد و اينها چيزهاي فوقالعاده مهمي است که فقها گفتند و شما
بايد در ذهنتان باشد . اين اصول فقهائيه يک اصول مسلم در فقه ماست، مثل قاعدۀ يد
يا قاعدۀ اصالة الصحة و يا قاعدۀ تجاوز و سوق و امثال اينها که زياد هم هست و يکي
از بزرگان اينها را شماره کرده و ششصد اصل يا قاعده درست کرده است.
اينها حجت است، قاعدۀ يد هم حجت و ضروري است. گفتم روايت هم کم
داريم و اگر روايت داشته باشيم، روايتها امضائي است و تأسيسي نيست. قاعدۀ يد تعبّد
نيست بلکه يک بناي عقلاست. اين بناي عقلا ، حال اين عقلا که اين قانون را وضع
کردند، با تسامح و تساهل وضع کردهاند. با تسامح و تساهل که وضع کرده باشند،
معنايش اينست که اصل مقدم بر ظهور ميشود.
به عنوان مثال در باب زکات و مثلاً در باب زکات فطره گفته سه کيلو، و معمولاً
گندمهاي معمولي سه کيلو خالص نيست و دو يا سه سير خاک و آشغال دارد، حال آيا من
که ميخواهم زکات فطره دهم، بايد سه کيلو و دو يا سه سير بدهم تا يقين کنم که خالص
است و يا همين سه کيلو کفايت ميکند که ميدانم دو يا سه سير آشغال دارد؟! همۀ
فقها گفتند کفايت ميکند و لازم نيست که گندم خالص باشد. گفتند شما از يک طرف ميگوييد
سه کيلو و از طرفي هم ميگوييد اگر آشغال داشته باشد، طوري نيست. حال اين را چطور
درست ميکنيد! ميگوييم حکم روي سه کيلوي عقلائي آمده و عقلاء در مثل اين سه کيلو
گندم، تسامح ميکنند و به قول آقاي داماد «رضواناللهتعاليعليه» حکم روي متسامح فيه آمده است. لذا ايشان ميگفتند اگر اين سه کيلو
طلا باشد، عرف ذرهاي تسامح ندارد و اگر اين بدهکار است بايد قيراط آن را نيز حساب
کند و نه کم و نه زياد؛ زيرا در اينجاها تسامح ندارد. لذا بعضي اوقات حکم روي امر
متسامحٌ فيه ميآيد. وقتي امر روي متسامحٌ فيه آمد، خواه ناخواه سه کيلو گندم با آشغال،چون
عرفاً سه کيلو است، شارع مقدس هم ميگويد سه کيلو و زکات فطر درست ميشود. حال در
اينجا ما امر تسامحي عرف را حجت کرديم. لذا اينکه چرا تسامح ميکند، فعلاً مورد
بحث ما نيست و بگوييم اگر بخواهد دقت کند، اختلال نظام لازم مي آيد. لذا اگر
بخواهيم در همۀ شبهات موضوعيه دقت کنيم، لازم ميآيد اختلال نظام و عرف راضي نيست
به اختلال نظام، لذا حکم را روي امر متسامحٌ فيه ميآورد. اين خلاصۀ حرف است، لذا
اين شبهات موضوعيه را که معمولاً اصل ميدانند، من همه را اماره ميدانم. يعني
قانون قاعدۀ يد حجت است و قاعدۀ سوق هم حجت است و قاعدۀ اصالة الحل و اصالة
الطهارت هم حجت است و اما در همۀ اينها عرفاً تسامح ميشود و اينها حجت ميدانند و
شارع مقدس هم امضا ميکند و وقتي شارع مقدس امضا کرد، قاعدۀ يد حجت است، ولو اينکه
فکر انگشتي بکنيم که ميبينيم اين آقايي که «العياذبالله» هروئين فروش و مال مردم
خور و ورشکسته است، آيا ميتوان به خانۀ او رفت و غذا خورد؟! بله، زيرا غذايي که
در مقابل توست، نميداني که چيست و وقتي ندانستي، قاعدۀ يد ميگويد حلال است و يا
«کل شيء لک حلال» ميگويد اين غذا حلال است و «کل شيء طاهر» ميگويد اين غذا پاک است.
معمولاً انسان اگر به دهات و در ميان باديه نشينها برود. البته من نميدانم اما ميگويند
روايت روي آنست. اينکه پيغمبر اکرم در يک باديه رد ميشدند و شخصي بود که مسلمان
بود و براي براي پيغمبر شير آورد و شير را همه خوردند و اين بعد عذرخواهي کرد و
گفت اين کاسۀ شير اگر پاک نيست، کاسه ليس ما يعني سگ ما زودتر رفته بود. پيغمبر
خنديدند و گفتند اين آقا با ما شوخي ميکند. بياييد که برويم. حال اگر اين روايت
درست هم نباشد که درست است، اما کار پيغمبر اکرم با عربها و ائمۀ طاهرين «سلاماللهعليهم» با آن وضع
عربها. من يادم نميرود سال اولي که به مکه رفته بوديم، ديگي گذاشته بودند و
حاجيها آفتابه را در ديگ ميزدند و به مستراح آنچناني در مني ميرفتند و برميگشتند
و دوباره آفتابه را در ديگ ميگذاشتند و وضو ميگرفتند. يک آقايي که از علماي خوب
بود و رفيق من بود. من در آنجا وضو ميگرفتم که او رسيد و به من گفت چه کار ميکني؟
گفتم وضوي باطل به جا ميآورم، قربة الي الله. اگر اينطور نباشد، اختلال نظام لازم
ميآيد. لذا آيا اصل مقدم بر ظهور است و يا ظهور مقدم بر اصل است؛ بايد بگوييم در
همه جا اصل مقدم بر ظهور است. براي اينکه
عقلاء در همه جا اصل را مقدم بر ظهور ميدانند درحالي که ظهور در اينجا اماره است،
اما اصل را مقدم بر ظهور ميدانند و هرکجا تسامح و تساهل نشود و اختلال لازم
بيايد، عرف در همان جا اهميتي به آن نميدهد و اصالة الصحة را جاري ميکند و قاعدۀ
يد را جاري ميکند و قاعدۀ فراق و تجاوز را جاري ميکند و قاعدۀ سوق را جاري ميکند
ولو اينکه اگر فکرش را بکنيم، چيزهاي ديگري از کار درميآيد. فکرش را نکن يعني
تفحص هم نکن و در شبهات موضوعيه تفحص لازم نيست. تفحص نکن و بگو «کل شيء لک حلال و
کل شيء طاهر»، يعني بگو يد داريم، يعني يد مسلمان و حتي يد کافر که شماها يد کافر
را پاک و حلال ميدانيد و از کافري که حربي نباشد، ميتوانيد چيزي بخريد و يا چيزي
به او بفروشيد. درحالي که او در حليت و حرمت طبق اسلام عزيز عمل نميکند و حتي
طهارت و نجاست ندارد اما شما ميگوييد از کافر هم ميتوان چيزي خريد و هم ميتوان
چيزي فروخت و تر باشد يا تر نباشد، لذا ادلکنهايي که از خارج ميآيد پاک است و ميتوان
استعمال کرد. الا تزکيه که مسئلۀ ديگري دارد. لذا حتي ما در اصالة التزکيه، اصالةالطهاره
را جاري ميکنيم تبعاً از مرحوم نائيني «رضواناللهتعاليعليه»
و ميگوييم اين چرمهايي که از خارج ميآيد و معمولاً ميگويند اگر
کفش از خارج بيايد، چون اصالة عدم تزکيه دارد، بنابراين هم نجس است و اگر خوردني
هم باشد، مانند گوشت و امثال اينها هم نجس است و هم خوردنش حرام است. ما ميگوييم
اصالة التزکيهاش درست است و «الا ما زکيّتم» ميگويد احراز ميخواهد و اما در
اصالة الطهاره نه. از همين جهت کفشهايي که از خارج ميآيد، ما ميگوييم پاک است. درحالي
که تزکيه شده يا نه و وضعش چيست و به قول حضرت امام بضاعتنا ردّت عليناست و يا از
خودشان است، ميگويد اصلاً فکرش را نکن و همين احتمال الماء که آمد که بتوانيد «کل
شيء طاهر حتي تعلم» را جاري کنيد، جاري کن. حتي در چيزهايي که مربوط به حيوانات
است. لذا نه اصل سببي است و نه اصل مسببي است، حال تقاضا دارم اگر ميخواهيد بيشتر
بفهميد، بايد تکرار کنيم و ظاهراً تکرار نميخواهد و همين مقدار بس است و شما روي
آن مطالعه کنيد. با اين مسائل، مسئلۀ ما هم حل ميشود که «اقرار العقلاء علي
انفسهم جايز» که گفتند «لايُعلم الا من قِبله». بگوييم بله، «لايُعلم الا من
قبله»، اصل مقدم بر ظهور است.
و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد