اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
آخر
مباحثه جلسه گذشته به اينجا رسيديم كه تهذيب نفس از اوجب واجبات است و ما از نظر
عقلى از نظر شرعى واجبى واجبتر از خود سازى نداريم اگر كسى صفت رذيلهاى دارد بايد
تلاش كند بايد كوشش كند تا اين درخت رذيله را از دل بكنيم درخت فضيلت را در دل غرس
بكنيم بارور كنيم از ميوه او استفاده كند همه اين اوجب واجبات را گفتند معمولاً
وقتى به اين مسائل مىرسند اقرار مىكنند كه عقلاً شرعا از اوجب واجبات اين
خودسازى تهذيب نفس است آدم حسود بايد اين حسادت را از دل بكند ريشهكن بكند مگر
نشود معذور باشد حالا همان كه معذور است بايد آتش زير خاكسترش بكند بايد كوشا باشد
همه فقهاء فرمودند كه اين جهاد با نفس اوجب جهاد با عدو است و روايات زيادى هم
داريم در درون ما جنگ است بين فطرت ما و رذائل ما، بين عقل ما و رذائل ما، بين دل
ما و غرائز ما جنگ است و بهش مىگوئيم جهاد با نفس غفلت از اين جنگ گناه دارد مثل
نرفتن جنگ با عدو كه از گناهان كبيره همه شمردند نرفتن جبهه، نرفتن جنگ آنكه
گناهان كبيره را هفت تا شمرده اين را آورده، آنكه هفتاد تا شمرده اين را آورده،
آنكه هفتصد تا شمرده اين را آورده، آنكه اضافى شمرده اين فرار جنگ را شمرده همه
مىفرمايند كه اين «الفرار من عدو النفس» اين گناهش بيشتر از «الفرار من العدو»
خارج است همه فرمودهاند و قرآن هم مىبينيد كه با مثال، با حكايت، با امر با نهى
مىفرمايد كه «عليك بتهذيب نفس» يازده قسم مثلش در قرآن نيست چهار پنج تا تأكيد
بعد از يازده قسم مثلش در قرآن نيست منحصر به فرد است مثل سوره شمس بعد مىفرمايد «قد
افلح من زكها و قد خاب من دسها» اين يك خبر است امّا خبرى كه از نظر امرى امرش
خيلى بالا است رستگارى فقط مال كسى است كه تهذيب نفس كرده باشد و الا بدبخت است و
الا بى بهره از سعادت است و الا جهنم است كسى كه در اين باره كار نكند غفلت از
تهذيب نفس اين از يك جهت كه تهذيب نفس از اوجب واجبات هم از نظر قرآن هم از نظر
روايات همه شما براى مريدهاتان خوانديد روى منبر خوانديد كه پيغمبر اكرم وقتى كه
بسيجىها از جبهه بر مىگشتند بهشان مىگفتند «مرحبا بقوم غزو الجهاد الاصغر عليهم
بالجهاد الاكبر قيل يا رسول اللّه و ما جهاد الاكبر قال جهاد النفس» اين را همه خوانديم
همين خود اين به ما مىگويد كه جهاد با نفس اين اوجب از جهاد با عدو است از طرف
ديگر هم كار، كار مشكلى است همان طور كه هفته گذشته مىگفتم خيلى كار مشكل به قول
مؤسس حوزه علميه قم فرموده بودند محال است در سر حد محال است راستى مشكل است آخوند
شدن چه مشكل يك كسى مجتهد بشود خيلى مشكل است يك كسى آشنائى خوب با معارف اسلامى
داشته باشد خيلى مشكل است امّا مشكلتر از آن آدم شدن است بعضىها مىگويند كه
مرحوم حاج شيخ روى منبر بارها به طلبهها مىفرمودند آخوند شدن چه مشكل آدم شدن
محال است به قول مثنوى مىگويد رندى اين شمعى دستش در كوچهها مىگشت يك كسى رسيد
گفت چه گم كردهاى گفت آدم گفت نگرد كه پيدا نخواهى كرد كجا مىشود كه انسان
بتواند درخت رذالت را از دل بكند يعنى بشود آدم توى قرآن مىفرمايد نمىشود مگر
خدا معلم اخلاق بشود و الا خودش نمىتواند لذا جمعش هم همين است اين همه امر پس اگر
نمىتواند چى؟ مىفرمايد نه شاگرد خدا بشو شاگرد خدا بشوى مىشود «ولو لا فضل
اللّه و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء» خودت نمىتوانى خيلى مشكل است امّا اگر
شاگرد خدا شدى در اخلاق اگر معلم اخلاقت خدا شد مىشود اين هم از مطلب دوم. مطلب
سوم مىگفتم كه اين غفلت ما غفلت همه امّا ما كه اهل كار هستيم ما كه بايد مهذب باشيم
تا كه بتوانيم ديگران را مهذب بكنيم بيشتر بايد اهميت بدهيم همه و من جمله ما غفلت
از اين واجب داريم در خود سازى كار نمىكنيم اگر مثل يك علف هرزهاى خدا لطفى كرده
است يك آبى خورد و رسيد به يك جائى و گلى شد، شد و الا نه معمولاً مردم اين جورى
هستند يك كسى در بيست و چهار ساعت يك ساعت همه صفت رذيله داريم كى مىتواند بگويد
من صفت رذيله ندارم كى مىتواند بگويد من حسود نيستم كى مىتواند بگويد من پول
پرست نيستم كى مىتواند بگويد من رياست طلب نيستم «آخر ما يخرج من قلوب صديق حب
الجاه» كى مىتواند بگويد من عجب ندارم الا اين كه جاهل مركب باشد امّا همين كه
درد را داريم به فكر دوايش نيستيم مىدانيد چه اندازه به فكر دوايش باشيم العياذ
باللّه يكى از ما يك دكتر معمولى بگويد سرطان دارى چه رنگ زردىها، چه لرزهها،
چه اين طرف و آن طرف مراجعهها، بعد هم بفهميم بى خود گفته است يا بفهمد با خود
گفته است ببينيد آيا سرطان بدتر از حسادت نيست. حسادت پسر پيغمبر را مجبور مىكند
برادرش را بكشد اين بدتر از سرطان نيست پسرهاى پيغمب را وا مىدارد جمع بشوند و يك
بچه پيغمبر را توى چاه بيندازند آن همه صدمه بهش بزنند بعد هم بخواهند بكشندش
نتوانند توى چاه بيندازندش بعد هم بفروشندش تا از شرش نجات پيدا بكنند چرا؟ قرآن مىگويد
براى اين كه مىگفتند چرا پدر و مادرمان اين را بيشتر دوست دارند ما چرخ زندگى اين
پدر را مىگذرانيم حالا پس چرا اين بچه را بيشتر از ما دوست دارد و قرآن يكى دو تا
ده تا كه ندارد همه اين قصهها براى همين جا است انسان اگر لجوج بشود عنود بشود
رياست طلب باشد پول پرست باشد زير بار نرو بشود در همين سوره والشمس مىگويد كه
شتر با بچهاش آمد بيرون همه ديدند به جاى اين كه بپذيرند گفتند عجب جادوگرى هستى
ما نمىدانيم چه جادوئى بوده كه اين شتر به قول قرآن مدتها توى بيابان مىچريده
آبگاه داشته چراگاه داشته ولى بالاخره وقتى غوغا سالارها بخواهند حرف بزنند
مىزنند مىرسند به اينجا بالاخره شتر را كشتند خيال نكنيد كه بدتر از سرطان نيست
بدتر از سرطان است صفت رذيله هر كدامش هم همين است ديگر حالا يك شدت ضعفى دارد
امّا همهاش همين است عجب باشد بخل باشد تكبر باشد خود خواهى باشد خودپسندى باشد و
حسادت باشد هر چه حالا اين بدتر از سرطان كدام يك از ما در بيست و چهار ساعت يك
ساعت روى اين كار مىكنيم راستى كار بكنيم از ما بپرسند حسادت چى است با غبطه فرقش
چى است فورا بگوئيم. راه اين كه اين حسادت را از بين ببريم راستى مطالعه كرده
باشيم شروع هم كرده باشيم و به جائى رسيده باشيم معمولاً نيست اين سومى شايد از
اولى و دومى بالاتر باشد يك از اوجب واجبات خود سازى دو مشكل است مشكل سه غفلت
داريم از اين بالاتر از درد سرطانى چه غفلتى كه بسيارى از ما اصلاً نه به فكرش
بسيارى از ما نه به مطالعهاش، بسيارى از بزرگان از حوزهها وقتى كه مسئله اصولى
ازش بپرسند حسابى جواب مىدهد امّا وقتى به درس اخلاق برسد روضه مىداند اصلاً
ننگش مىآيد توى درس اخلاق بنشيند اخلاق چى است و امثال اينها حالا على كل حال چه
بايد كرد؟ يك: راستى بايد شاگرد خدا بشويم غير از اين چارهاى نيست همين آيهاى كه
خواندم با سه چهار تا تأكيد مىگويد با مطالعه نمىشود با رياضتهاى خودمان هم
منهاى خدا نمىشويم زير پرچم خدا مىشود شاگرد خدا شدن اين اول راهش است «ولو لا
فضل اللّه و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» سه چهار تا تأكيد است حالا اين كه نه
پس چى «و لكن اللّه يزكى من يشاء» معلم اخلاق او، بايد برويم زير پرچم او بايد شاگرد
او بشويم، شاگرد او بشويم يعنى چه يعنى بشويم عبد حالا مىخواهيم بشويم عبد چه
بايد بكنيم قدم اول خلوص است خلوص در كارهايمان، ديگر گفتارمان كردارمان مشوب به
شرك نباشد گفتار ما كردار ما همهاش براى خدا باشد اين هم خيلى مشكل است راستى
مشكل است امّا اين قدم اول است تا كم كم دل ما مال خدا بشود اينها كه گفتم مرتبه
اول اينكه اعمال ما براى خدا باشد ديگر ظاهرا اگر اين قدم اول را برداشتيم اين
مرتبه اول شد خدا ما را به شاگردى قبول مىكند، كند ولى دل ما اين مرتبه دوم خلوص
است كه اگر اين مرتبه دوم آمد ديگر چشم باز مىشود گوش باز مىشود ديگر دل بفهم
مىشود اين روايتى اهل دل خيلى رويش پا فشارى دارند «فلو لا ان الشياطين يحومون على
قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض» خيلى مقام بالا است درك قيوميت حق
امّا شرطش اين است دل ما چراگاه شياطين نباشد دل ما مشرك نباشد دل ما مال خدا باشد
يعنى به عبارت ديگر صاحب خانه بيايد توى خانه و چيز ديگر هم در خانه نباشد اين را
اسمش را مىگذارند خلوص و راستى اگر «قلب المومن عرش الرحمن لا يسعنى عرضى و لا
سماء و لكن يسعنى قلب عبدى المومن» اگر خدا بر دل حكومت بكند به عبارت ديگر اگر
امانت خدا را به خدا بدهيم اين آيه امانت ظاهرا همان دل انسان باشد «انا عرضنا
الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها
الانسان انه كان ظلوما جهولا» خيلى ظالم به خودش است خيلى. خيلى جاهل به خودش
است هيچ كسى امانت ما را نتوانست بپذيرد امّا اين انسان استعداد داشت اين امانت چى
است هر كه چيزى گفته ظاهرا همان «قلب المومن عرش الرحمن» است دل انسان امانت خدا
است اين امانت را صاحب خانه را بياوريم در خانه اغيار را بيرون كنيم مقام قيوميت
يعنى مقام قيوميت حق را مىيابيم نه مىدانيم مىيابد قيوميت حق را مرتبه سوم كه
اين را مىخواهند اين كه خود من بشوم مال خدا و اين است انسان را به مقام بالائى
مىرساند «من اخلص للّه» اين «من اخلص قلبه عمله للّه» نيست اين «من اخلص للّه»
خودش «من اخلص للّه اربعين يوما جرت ينا بيع الحكمه من قلبه الى لسانه» ديگر
الهامپذير مىشود ديگر مىرسد به آنجا كه محل الهام از طرف حق و خيلى مقام است ديگر
همان است كه معلمش مىشود خدا وقتى معلم او شد خدا ديگر پشت آئينه طوطى صفتش نگه
داشتند هر چه آن از له مىگويد، مىگويد خوشا به حال اينها امّا معلوم است اين راه
را طى كردن از عمل به قلب رفتن و از قلب به خود رفتن خيلى مشكل است امّا الان
مىخواهم بگويم اين است كه اگر ما بخواهيم شاگرد خدا بشويم خدا معلم اخلاق ما باشد
از اين اول لازم است يعنى خلوص در گفتار، خلوص در كردار و من تقاضا دارم ولو به
طور مجاز از همين جا شروع كنيد اگر به طور مجاز از همين جا شروع كنيم راستى حقيقت
به خود مىگيرد واقعا ديگر گولى توى كار نباشد همه گفتار، همه كردار براى خدا باشد
اين معلوم است خودسازى برايش آسان مىشود ديگر آسان هم مىشود خيال نكنيد براى اين
هم مشكل است اين آيه مىگويد الف سنه امّا يك ديگر مىگويد خمسين الف سنه چه جورى
مىشود جمع بين دو آيه كنم حضرت فرمودند كه اين پنجاه هزار سال است امّا پنجاه
موقف دارد امّا هر موقفى هزار سال است اين وحشت كرد راستى وحشت هم دارد پنجاه هزار
سال حساب و كتاب پنجاه پليس راه آنهم سخت گير حضرت سلمان دم مرگ استاندار بود در
مدائن دم مرگ گريه مىكرد مىگفتند چرا گريه مىكنى مىگفت يك روايتى از پيغمبر
شنيدم كه پيغمبر اكرم فرموده اين پنجاه موقف است و از اين پنجاه موقف نمىگذرند مگر
سبك باران مىگويد نگاه كردم رفتم توى فكر اين آقا چى است كه سنگين بار است ديدم
كه اين دكان كه هست هم دار الاماره است هم خانهاش اجاره هم هست يك پوست گوسفند،
هم فرش است هم رختخواب يك دو ظرف گلى براى خورد و خوراك يك قلم و دوات امّا هى
مىگويد سنگين بارم سنگين بارم راستى پنجاه هزار سال آنهم حساب ملائكه دقيق صراف
بينا است استاد بزرگوار ما مرحوم آيت اللّه بروجردى دم مرگ گريه مىكرد به ايشان
گفتند آقا اين همه خدمتها چرا گريه مىفرمود صراف بينا است بينا حالا اينجا مرادم
است اين آقا وحشت كرد پنجاه هزار سال حضرت فرمودند امّا براى مومن يك لحظه اين
خودسازى هم همين طور است مشكل است در سر حد محال است امّا راستى اگر انسان شاگرد
خدا بشود خدا معلم اخلاق او بشود كار آسان مىشود خيلى آسان مىشود يك دفعه با يك
آهى يك دانه اشكى مىشود فضيل ابن عياض. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى در اين
درس اخلاقشان در شبهاى پنجشنبه كه خيلى به گردن ما حق دارند ايشان نقل مىكردند از
يكى از رفقايشان مىگفتند كربلا رفتم تا وارد خاك كربلا شديم هم صندلى من يك جوانى
بود ديدم بنا كرد بلند بلند گريه كردن گفتم چرا گريه مىكنى اينجا كجا هست گفت
وارد كربلا شديم گفت امام حسين به همه ما خوش آمد گفت براى همين جوان به همه مشرف
باد گفت گفتم جوان از كجا به اين جا رسيدى امام حسين ببينى امام حسين بيابى صدايش
را بشنوى امام حسين مشرف باد بهت بگويد
گفت گناه كار بودم خيلى از جلسه گناه بيرون آمدم امّا جرقهاى خورد چه خوب
است اين جرقهها، جرقهاى خورد يك دفعه گفتم خدا، خدا، خدا، خدايا تو بايد دست من
را بگيرى غير از تو نمىشود تو بايد دستم را بگيرى گرفت گفته بود كه فردا صبح
اقائى آنجا فرستاد جلوى من رفتم يك دوره اصول دين بهم گفت يك راهى نشان داد و
بالاخره پذيرفت من زير نظرش باشم و مدتى طول نكشيد گفت موقع توسل است برو كربلا تا
امام حسين يك نظر لطفى به تو بكند راستى اگر جرقه زده شود به معناى ديگرى كه بحث
ما است اگر خدا بپذيرد كه ما شاگرد او باشيم او معلم ما باشد ولو مشكل است ولى مثل
همان روز قيامت است پنجاه هزار سال است امّا براى مومن يك لحظه فرضيه نسبّيت
انيشتين مىشود خيلى مشكل است امّا براى او آسان مىشود لذا از همه تقاضا دارم مگر
براى خدا اول مجاز است ولى كم كم حقيقت پيدا مىكند «المجاز قنطرة الحقيقه» نشنويد
مگر براى خدا مطالعه نكنيد مگر براى خدا كار انجام ندهيد مگر براى خدا تا كم كم
برسد به آنجا كه نخوريد نياشاميد ارضاء غرائز نكنيد مگر براى خدا «صبقة اللّه و
من احسن و اللّه صبقة» رنگ خدا چه رنگ خوبى شاگردى خدا چه شاگردى خوبى استاد بودن
خدا براى انسان چه استاد خوبى اين اول چيزى كه همه ما بايد مراعات كنيم و هر چه
جلو برويم جا دارد، حد ندارد خلوص در عمل، خلوص در دل و خلوص خود، خودش بشود مال
خدا خيلى ماها مال شيطان هستيم، حالا شماها نه شماها منزه هستيد، مال هوى و هوس
هستيم، خودمان مال هوى و هوس هستيم، ديگر حالا اگر پائين بيائيم، خودمان مال زن و
بچه هستيم، مال شهوتمان هستيم، مال شكممان هستيم. انسان برسد به يك جا خودش بشود،
مال خدا نه مال شهوت، نه مال هوى و هوس، نه مال ديگران، مال خدا، ديگر خدا دستش را
مىگيرد ديگر هر قدمى از او به دنيا و هر چه در دنيا است مىارزد. اين كلمه خلوص
كلمه مقدسى است، تو را به حق امام حسين
عليهالسلام و زينب، به آن خلوصى كه هر دو داشتند اين كلمه مقدس را ولو
كمرنگش را به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد