اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.
بحث
اين چند جلسه ما درباره توكل بود انسان يك حالتى پيدا بكند كه اين حالت وا دارد او
را اعتماد به غير خدا به عكس ديگر به چيز ديگر نداشته باشد انقطاع من غير اللّه و
انقطاع الى اللّه پناه او در زندگى فقط خدا باشد چيز ديگرى كس ديگرى در زندگى او
چشم داشت در زندگى او نداشته باشد و در جلسه قبل گفتم اين حالت علاوه بر اينكه
لازم است واجب است توحيد افعالى است خيلى چيز به انسان مىدهد و از جمله چيزها كه
به انسان مىدهد امنيت دل است بالاترين حالات است مىدانيد شما امنيت يكى از
نعمتهاى بزرگالهى ست «نعمتان مجهولتان
الصحة و الامان» و شايد نعمتى بالاتر از امنيت ظاهرى ما نداشته باشيم انسان گرسنه
باشد بىكس باشد در مضيقه باشد اما به حسب ظاهر امنيت داشته باشد جان او ناموس او
مال او فرزندان او در مخاطره نباشند اين بالاترين نعمتها است و به عكس اگر همه
رفاهها باشد اما امنيت ظاهرى نباشد مىبينيم كه همه آن نعمتها ديگر براى اين
لذتبخش نيست انسان پول داشته باشد اما ناامنى هم در شهرش در وطنش وجود داشته باشد
معلوم است اين پول براى اين وزر و وبال است اين نعمت، نعمت ظاهرى است كه قدرش هم
مجهول است قدرش را حالا افغانستان و افغانىها مىدانند قدرش را الان اين سرحدهاى
ايران بعضى جاها مىفهمند آن موقعيكه بمب از شوروى سابق روى اصفهان مىريخت آنوقت
قدرش را مىفهميدند و الا كل حال اين نعمت ظاهرى اين خيلى نعمت بزرگى است از همه
نعمتها بالاتر است حتى همين «نعمتان مجهولتان الصحته و الامان» از صحت هم اين امان
بالاتر است انسان حاضر است مريض باشد مرض هم خيلى بالا باشد اما در امان باشد در
امنيت باشد روى رختخواب روى تخت بيمارستان كه خوابيده در امنيت باشد اما مهمتر از
اين امنيت، امنيت دل است يعنى در دل او غم و غصه نباشد دلهره نباشد اضطراب خاطر
نباشد نگرانى نباشد اين غير از آن امنيت ظاهرى است دل تأمين شده باشد سكونت،
اطمينان در دل حكمفرما باشد بالاترين نعمتها اين نعمت است كه ديگر نعمتى بالاتر از اين نعمت براى
انسان متصور نيست امنيت دل و راجع به اهل بهشت هم در قرآن تكرار شده اينها امنيت
دل دارند اينها يك زندگى منهاى غم و غصه يك زندگى منهاى نگرانى از آينده يك زندگى منهاى
دلهره و اضطراب خاطر دارند نعمت خيلى بزرگ است اين نعمت بزرگ را قرآن مىگويد كه
دو چيز به انسان مىدهد يكى توكل اگر راستى اعتمادش به خدا باشد فقط ولو آن مرتبه
اول توكل اين امنيت دل برايش پيدا مىشود ديگر «ولا يخافن احدا الا اللّه» ديگر از
هيچ كسى هيچ چيزى باك ندارد جز خدا و ديگر معنا هم ندارد كسى كه خدا را داشته باشد
ترس داشته باشد «الا إِنَّ اولياءاللّه لا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون»(يونس 62)
اينها از گذشته غم و غصه ندارند از آينده ترس ندارند يعنى همين امنيت دل و توكل
اگر پيدا شد اين حالت براى انسان پيدا مىشود و ما از همه امتيازهاى توكل كه
بگذريم اين امتياز از بالاترين امتيازها است گفتن كه يك كسى سوار هواپيما شد به
اميد خدا به آيهالكرسى هم گفته بود خواندم در هوا بهش گفتند كه چرخهاى هواپيما باز
نمىشود مىگفت غوغاى شد در هواپيما گريه، آه، ناله، خداخدا، تضرع اما ذرهاى در
من اثر نگذاشت آن كسى كه پهلوى من نشسته بود تكان داد منرا گفت كه كر هستى گفتم نه
گفت مگر نمىدانى چرخهاى هواپيما باز نمىشود الان سقوط مىكنيم گفتم من وقتى وارد
هواپيما شدم گفتم كه «و من يتَّق اللّه يجعل لهُ مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و
من يتوكَّل على اللّه فهو حسبه إِنَّ اللّه بالِغُ أَمره قد جعل اللّه لِكلَّ
شىءٍ قدرا» (طلاق2) يك آيهالكرسى هم خواندم و به هواپيما دميدم اگر مقدر ما مرگ
باشد مىميريم و اگر مقدر ما مرگ نباشد اين هواپيما سالم مىماند معلوم است براى
اينها تعجبآور بود مىگفت حتى اينها به اندازهاى از خودباختگى پيدا كرده بودند
بعضىها مىآمدند پيش من وصيت به من مىكردند بهشان مىگفتم اگر بميرم همه
مىميريم اگر زنده بمانيم همه مىمانيم مىگفت ناگهان در فرودگاه كه خبر داده
بودند بايد دور بزنى تا بنزين تمام بشود وقتى بنزين تمام شد هواپيما را بياور
پايين خود به خود سقوط مىكند گفت در آن فروردگاه آمبولانسهاى مردهكشى
آمبولانسهاى مريضكشى گفت ديگر بيشتر آنها ترسيدند ناگهان همه گفتند كه كمربندها را
ببنديد گفت من خيلى از كمربندها را بستم از آنهايى كه قدرت نداشتند از حال رفته
بودند خودم هم كمربند را بستم ناگهان زنگ خطر زده شد و هواپيما افتاد روى زمين و
هيچ كداممان هيچ طورى نشديم و من اول كسى كه با پاى خوش از هواپيما آمد بيرون من
بودم مابقى را هم آمدند بردند بيمارستان بردند و امثال اينها، اينرا من زياد ديدم
كه راستى «و لا يخافن احدا الا اللّه» اين توكل است اگر راستى انسان اعتمادش به
خدا باشد بله اينرا هم فراموش نمىكند كه اگر مقدر من مرگ است مقدر الهى ديگر بايد
جارى بشود و اما اگر نه قطعا خدا منرا نجات خواهد داد اين حالت ديگر از چى بترسد
براى چى دلهره و اضطراب خاطر داشته براى چى ضعف اعصاب پيدا كند الان در همين جلسه
مقدس ما نمىتوانيد يك نفر را پيدا كنيد ضعف اعصاب نداشته باشد اين از كجا پيدا
شده است از دلهره از اضطراب خاطر از غم غصه از نگرانيها خوب شما خوبها هستيد ديگر
اما همه ضعف عصب داريم دلهره اضطراب خاطر غم و غصه نگرانى و همانها هم بيچارهمان
كرده است هم مريض جسمى هستيم هم مريض روحى هستيم معمولاً افسردگى داريم معمولاً
اين مرضهاى جسمى كه از غم غصه پيدا مىشود داريم و تمام اين مريضهاى جسمى الا
شانا از همين غم و غصه پيدا مىشود از همين دلهره پيدا مىشود از همين اضطراب خاطر
و نگرانى پيدا مىشود لذا قبلاً كه اين خبرها نبود يعنى تمدن سوغاتش را نياورده بود
مردم نه ضعف عصب داشتند و... چيزى نداشت بخورد اما شاد با نشاط چه شب نشينىها
داشتند چه عبادات داشتند چه آن لاابالىها نشاط شب نشينىها داشتند چه با ابالىها
دعاها و راز و نيازها داشتند پيرمرد بود موقع افطار مىآمدند دستهجمعى مىنشستند
و با هم مىگفتند با هم بازى مىكردند من يادم نمىرود همان موقع كه برف بود همين
بزرگان مىرفتند برف بازى مىكردند و راستى خيلى شاد چيزى نداشت اما امنيت دل داشت
و اين سوغات غرب اين تمدن براى ما اين حرفها را آورده حالا توى ماها اگر كسى راستى
توكل داشته باشد اين دلهره ندارد اضطراب خاطر ندارد و اين آيهاى خواندم خيلى هم
با تأكيد الا تأكيد است إِنَّ تأكيد است جمله اسميه تأكيد است «الا إِنَّ اولياء
اللّه الا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون» لا خوف عليهم يعنى از آينده دلهره و اضطراب
خاطر ندارد و لا هم يحزنون يعنى از گذشته نه غم غصه دارد از گذشته نه ترس دارد از
آينده اين اولياء خدا اين كسانيكه در زندگى خدا را دارند يك كارى بكنيد در زندگى
خدا را داشته باشيد اگر اين باشد همه كارها اصلاح مىشود همه چيزها درست مىشود يعنى
ولو اينكه ما در مضيقه مالى باشيم اما نشاط آنهم عالى حال عبادت حال كار و اين
طلبههاى ابق چنين بودند من فراموش
نمىكنم طلبه بودم در قم و كسانيكه در رديف من بودند يك مقدار بالاتر يك مقدار
پايينتر يك نفر نبود كه در قم خانه داشته باشد اما حالا يك نفر هم غم و غصه يا
اينكه توى درسش يك نگرانى كوتاهى نبود و راستى درس مىخوانديم حسابى در حاليكه در
مضيقه شديدى بوديم خيلى شديد همه در مضيغه بوديم خدا رحمت كند آقاى زنجانى را آن
موقع آيتاللّه هم بود خانه نداشت مىگفت صاحب منزل به من مىگويد اينقدر اين
آفتابه را پُر نكن مستراح ببر براى اينكه هم حوض را خالى مىكنى و هم مستراح را
خالى مىكنى اما حالا اين يك نشاط عجيبى هم همين آقاى زنجانى داشت آيتاللّه بود
راستى هم يك محبوبيت عجيبى در قم داشت من بارها ديده بودم ايشان بعد از اذان صبح
يك قدرى دير نماز مىخواندند توى مسجد بالاسر مىآمدند حمام خودشان كيسه خودشان را
مىكشيدند يك گوشه مىنشستند خودشان كيسه خودشان را مىكشيدند صابون مىزند و بعد
هم مىآمدند نماز اول وقت به وقتش يك قدرى ديرتر توى مسجد بالاسر مىخواندند
مىخواستند اصطكاك پيدا نشود اول آقاى گلپايگانى مىخواندند و بعد ايشان يك قدرى ديرتر
مىخواندند اما من بارها چونكه منزل ايشان توى راه منزل ما بود من بارها بعد نماز
ظهر و عصر با ايشان مىآمدم براى من تعريف مىكرد مثل اينكه يك دنيا نشاط است با
من صحبت مىكرد به من دلدارى مىداد به من سفارش درس خواندن سفارش تقوى مىكرد
زياد بودند زياد راستى اين صاحب جواهر خيلى در مضيقه بوده است خيلى، خيلى در مضيقه
بوده است به اندازهاى كه بقول حضرت يك اتاق اصلاً مىدانيد خانههاى نجف يك
خانههاى چهل پنجاه مترى است خانه دويست و سى صد مترى اصلاً نيست خانه مراجع هم
همين جورها است اين يك خانه چهل، پنجاه مترى داشته دو اتاق هم داشته اين دو اتاق
يكى زن و بچهاش بودند و يكى هم كتابخانه بوده كه جواهر مىنوشته توى هواى پنجاه
درجه ايشان توى همين اتاق جواهر مىنوشته است حتى مىگويند نمىدانم تا چه اندازه
درست باشد نذر كرده بوده است عرفه كربلا باشد براى اينكه شبهه وجوب حج برايش جلو
نيايد آنوقتها حج رفتن يك سال طول مىكشيده شبهه وجوب حج برايش جلو نيايد نتواند جواهرش
را بنويسد و شبانه روز جواهر مىنوشت و يقول حضرت امام كرامت كرده راستى كرامت كرده
در بيست و پنج سال توانسته پايه فقه ما را اينقدر محكم كند چكش مراجع تقليد را
تحويل مراجع تقليد بدهد چرا اينجور است حتى مىگويند در جواهر هست من يادم نيست
ولى يكى از بزرگان مىگفت هست در جواهر كه پسر ايشان از دنيا رفته بود و عصرى اين
پسر را غسل دادند و براى تشييع جنازه گفتند فردا براى اينكه همه ثواب ببرند و
جنازه را آوردند توى همان اتاق كه صاحب جواهر كتابخانهاش بوده است و موقع جواهر
نوشتن نماز ظهر و عصر را خواند و ديد كه بهترين هدايا براى اين پسر نوشتن جواهر
است آمد سر تابوت پسر نشست و جواهر نوشت بعد هم گفت كه جواهر امشب اين اندازه كه
نوشتم ثوابش مال پسرم چه جورى مىشود آدم اينجورى مىشود وقتى كه امنيت دل باشد
صاحب جواهر مىشود وقتى امنيت دل باشد علامهها محققها اينها خيلى در مضيقه بودند
اين مشهور است كه شهيد اين متن لمعه را در شش روز در زندان نوشت محكوم به اعدام هم
شده بود اما همين كه محكوم به اعدام هم شده بود به دست اين سنىهاى بدتر از همه
چيز مىدانست كه مىكشندش اما در شش روز لمعه را نوشت بايد هم ديگر اين لمعه چند
صد سال در ميان ما طلبهها ثوابش مال شهيد اول باشد چه جور مىشود يعنى محكوم به
اعدام است اما لمعه بنويسد در مضيقه شديد است مىگويند اين پسر صاحب جواهر عصايش
بوده است عصاى صاحب جواهر رفته اما اين نه همين اواخر مرحوم آيت اللّه مديثهاى
حاج سيد ابوالحسن يك آدمى كه خدا را نداشت آدمى كه شيطان بر او مسلط بود براى خاطر
هيچ چيزى سر پسر خودش را در صف نماز خود مديثهاى بريد و در وسط نماز به مرحوم
مديثهاى گفتند اما مرحوم حاج سيد ابوالحسن نماز عشا را خودشان خواندند بعد هم
آمدند سر جنازه فردا توى تشيع جنازه كارهاى مردم را انجام مىدادند همين مرحوم
آقاى مديثهاى را نقل مىكنند كه ماه به ماه اين استفتاء مىدانيد مراجع معمولاً
يك عدهاى دارند به نام شوراى استفتاء اما بعضىها اين شوراى استفتاء را ندارند
خودشان جواب مىدادند كه مرحوم حاج سيد ابوالحسن اينطور بود خودشان جواب مىدادند مرحوم
حاج سيد ابوالحسن هم مرجعيت ايشان مرجعيت جهانى شد جهان تشيع خيلى بالا بود معلوم
است اين خيلى بايد جواب استفتاء بدهد بعد از نماز مغرب و عشا را گذاشته بودند براى
نوشتن استفتاء كه استفتاءها را مىنوشتند و اين اينجا مرادم است استفتاءها را كه
مىديدند يعنى نامهها را بنا نبود كسى باز كند خودشان بنا بود باز بكنند چون
مىدانستند بعضى طلبههاى نااهل فحش مىدهند بد مىگويند اين آنجا كه استفتاء بود
مىنوشتند آنجا كه فحش بود جمع مىكردند و ماهى يك مرتبه مىآمدند سر دجله كه كسى
نبيند و آن نامهها را پاره مىكردند و مىريختند توى دجله كه غير از آن كسى كه
نوشته و غير از مرحوم حاج سيد ابوالحسن هيچ كسى نبيند هيچ كس نداند فحشها را مىخواندند،
مىخوردند اما دلشان هم مىخواست احدى نداند اين حالات در ميان علماى ما در ميان
مراجع در ميان بزرگان ما زياد بوده است اين از كجا پيدا مىشود فقط و فقط اعتماد
به خدا يعنى راستى در زندگى مىيابيد خدا را مىيابيد در محضر خدا است مىيابيد نه
اينكه بداند، بداند كه خيلى هست مىيابيد اين خدا رحيم است اين خدا رئوف است اين
خدا قادر است اين خدا عالم به حال ما است اين خدا حكيم است و ذرهاى خلاف مصلحت ما
يك در ميليارد بر مفسده ما كار نمىشود اين را مىيابيد «لكيلا تأسوا على ما فاتكم
و لا تفرحوا بما ءاتكم»(حديد23) نه خوشحال است از اينكه برايش نعمتى آمده جلو نه
بد حال است از اينكه نعمتى رفته است «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما
ءاتكم» كه اميرالمؤمنين مىفرمايند زهد يعنى همين يعنى دل بستگى به هيچ چيزى نيست
فقط به خدا وقتى دلبستگى فقط به خدا باشد نه به چيز ديگرى نه به كس ديگرى اين
امنيت برايش پيدا مىشود وقتى اين امنيت برايش پيدا شد مترتب مىشود بر اين امنيت
نشاط، فعاليت در كارش فعاليت در عبادتش و مىرسد به آنجا كه به غير مستحب چيزى به
جا نمىآورد راستى رنگ بدهد به خوردنش به خوابيدنش به استراحتش و راستى مىتواند
اينكه بيابد خدا را در زندگى نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را اين پناه را ببيند
يك وقتى بهتان مىگفتم ما در بنبستها ما نه ما كه مسلمان هستيم اينها را مىدانيم
آنهائى كه نمىدانند كافرها توى بنبست اين حالات برايمان پيدا مىشود براى همه
پيدا مىشود توى بنبست «فاذا ركبوا فى الفلك دعواللّه مخلصين له الدين»(عنكبوت65)
اين مخلصين له الدين يعنى اين حالات پيدا مىشود يعنى مىيابد خدا را يعنى مىبيند
راستى مىبيند مىيابد اينكه هيچ پناهى نيست جز او لذا بنا مىكند خدا خدا مىكند
مىيابد توحيد را لذا به دو مبدأ متوسل نمىشود مىيابد رحمانيت را مىيابد علم را
مىيابد قدرت را لذا خدا خدا مىكند همين حالت توكل ديگر مىيابد و صد و بيست و
چهار هزار پيامبر هم آمدند براى سعادت دنيا و آخرت ما و همهشان همين توحيد افعالى
را مىگويند گويد كارى بكن در زندگى بيابى خدا را لاقل اگر نمىيابى خدا را يك كارى
بكن كه اين انقطاع من غيراللّه انقطاع عن غيراللّه باشد اين انقطاع الى اللّه باشد
يعنى هيچ چيزى را مؤثر در زندگى ندان جز خدا يك كارى بكن كه در خلوت و جلوت بيابى
خدا پناه تو است خدا مونس تو است اين خدا خدا كردن توى بن بستها اگر راستى انسان
مؤمن شد متقى شد اين هميشگى مىشود هفته گذشته مىگفتم اينها چيزى نيست كه ما
بتوانيم با علم و گفت و گو اينها بدست بياوريم نه مثل توكل مثل خلوص مثل حضور قلب
توى نماز يا غير نماز اينها را بايد خدا بدهد چه بكنيم از خدا بگيريم تقوا «و من
يتَّق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب» من حيث لا يحتسب ناگهان
مىبيند حال توكل پيدا كرد چنانچه من حيث لا يحتسب مىبيند كارها يك دفعه اصلاح شد
تقوا، تقوا همين طور كه اين آيه شريفه مىفرمايد آن سبب است آن موجب است آنكه آن
حال توكل پيدا مىشود ديگر هر چه تقواى ما بيشتر مقوله به تشليك است هر چه تقوا
بيشتر اين توكل بيشتر تا برسد به آنجا كه راستى مثل حضرت ابراهيم بهش مىگويند كه
پس بگو مىگويد كه «علمه به حالى حسبى من سؤالى» يعنى راستى ديگر منقسم در عالم
وحدت است به طوريكه ديگر دعا هم نمىبيند البته اينها مال ما هم نيست مال حضرت
ابراهيم هم اينطور نبود كه هميشه اينطور باشد اين حالات گاهى اما بالاخره هست پيدا
مىشود كه بعضى اوقات خداخدا مىكند كه بعضى اوقات منقسم در عالم وحدت است اصلاً اسمى
رسمى از عالم كثرت ندارد مىگويد «علمه به حالى حسبى من سؤالى» خيلى لذت بخش است و
خوب ديگر اينها كه در قرآن آمده قصه كه نمىخواهد بگويد ديگر تربيتش هم حتمى است
«يا نار كونى بردا و سَلما على ابراهيم» يك زندگى اينجورى بردا و سلاما على
ابراهيم خدايا اين حالات حالات خوبى است تو را به حق پيغمبر اكرم با آن توكل شان
كه به نتيجه هم رسيد و ائمه طاهرين عليهم السلام با آن حالاتشان اين توكل اين حالت
را ولو كمرنگ اول مرتبه به همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد.