اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره بود كه گفتم اين غرور يعنى گول
خوردن، گاهى بواسطه علماش است گاهى به
واسطه كارهاش است گاهى به واسطه حسب و نصباست گاهى بهم گول مىخورد به واسطه رحمت
خدا و اينها. لذا هفته گذشته مىگفتم با تكبر و عجب هم خانواده هستند آدم متكبر به
چه كسى مىگويند به آن كسى كه خودش را بالاتر مىداند از ديگران چون علم دارد يا چون
پول دارد. خوب اين در حقيقت گول خوده به علمش، گول خوده به پولش، فيس و افاده
مىكند بر ديگران، خودش را برتر از ديگران مىداند چنانچه گاهى گول مىخورد به
كارهاش برايش عجب پيدا مىشود يعنى كارش را بهتر از كار ديگران، خواه نا خوان خودش
هم بهتر از ديگران و از همين جهت هم قرآن شريف اصلا به آدم متكبر يا به آدمى كه
عجب برايش پيدا بشود ديوانه خطاب كرده مختال، ان اللّه لا يحب كل مختار فخور، آدم
خيال باف كه فخر مىكند به ديگران، اين را خدا دوست ندارد اين آيه شريف دو سه جا
تكرار هم شده كه در حقيقت پروردگار عالم به آدم متكبر مىگويد ديوانه به آدم مؤجب
مىگويد ديوانه. به آدم مغرور مىگويد«ان اللّه لا يحب كل مختار فخور» كه يك
روايتى هم داريم از پيغمبر اكرم آمدند رد بشوند ديدند اطراف يك زنى را گرفتند پيغمبر
فرمودند چه خبر است گفتند كه ديوانه است دارد بد حرف مىزند كارهاى ديوانهاى
مىكند حضرت فرمودند اين ديوانه نيست اين يكى از رگهاى مغزش عيب كرده عقلش
نمىتواند به او فرمان بدهد مريض است فرمودند: ديوانه آن زنى است كه در رفت وآمد
تو كوچه متكبرانه راه مىرود و جلب نظر ديگران را مىكند آن زن ديوانه است اين زن
ديوانه نيست نظيرش را در روايات داريم كه آدم گناهكار را كه به خود مىنازد مثل زن
به زيبايش به اطوار بازيش يا مرد به كارش، به حسبش به نصبش. اطلاق ديوانه به اين
شده است و راستى هم انيسان يك كمى فكر بكند مىبيند راستى آدم متكبر ديوانه است
ديگر، آدم مغرور ديوانه است ديگر، اين عقل نيست اين را بايد بگوييم همان مختاليكه
قرآن شريف مىگويند در خيال خودش مىتند نظيز كرم ابريشم كه در خود مىتند و الا
يك مقدار فكر كند در خودش، چند روز قبل من در يك مجلسى بودم هفت هشت ده دقيقه بيشتر
اين محملس طول نمىكشيد من عطسه كردم دماغم در آمد و دستمال نداشتم. دستمال نبود
يعنى ده دقيقه انصافا ديوانه شدم. نمىمدانستم چه كار بكنم. نه مىدانستم پا شوم
دستمال نداشتم دماغم را بگيرم با دست هم كه نمىشد با لباس هم كه نمىشد حرف هم نمىتوانستم
بزنم همين جور مانه بودم همين جور. آدمى كه يك دماغش بيچارهاش بكند اين ديگر تكبر
دارد، اين ديگر غرور دارد، اين ديگر عجب دارد همان كه راستى يك كدام از ما توى
جلسه نشسته باشيم، دست پاچه بشويم، آدم را بيچاره مىكند بيچاره مىشويم، بعضى
اوقات راستى حاجى حاضر است دنيا را بدهد براى يك مستراح، مشهور يك بزرگى دفت پسش
يكى از پادشاهان و گفت آقا يك نصيحت به من بكن گفت خب اگر تشنه شدى راستى مىخواهى
بميرى چقدر حاضرى بدهى، گفت: گفت نصف سلطنتم را. گفت خب آب را خوردى بول بند شدى و
بيرون نمىآيد چقد رحاضرى بروى بدهى. گفت نصف سلطنتم را. گفت بابا سلطنت تو كه به
يك آب خوردن و يك بول كردند ارزشش باشد اين ديگر چه تكبرى دارد. اين چه غرورى دارد، مسلم خراسانى رفت، همين را
مىگويم مسلم خراسانى وقتى ككه نكبت بنى اميه را گرفت، آن آخريشان مروان حمار بود،
همه شون حمار بودند. اين مروان حمار فرار كرد از دست لشكر مسلم خراسانى، دراين ده
رفت راهش ندادند، توى آن ره رفت راهش ندادند، رفت توى يك خرابه منزل كرد و
ايرانىها رسيدند. لشكرمسلم خراسانى رسيد. اين فرار كرد. اين از ترسش بولش گرفت.
از اسبش آمد پائين بول كرد. تا تو وسط بول كردن لشكر رسيد و گرفتش يك عربى گفت
ذهبت بول به البول. خب راستى. ذهبت دول به البول. حالا آدم روى اينها تكبر كند. نمىدونم
اجب پيدا بشود. براى خاطر اين چيزها آدم مغرور بشود. بر ديگران فخر فروشى كند همين
هايى كه همه مان داريم. «آخر مايخرج ان قلوب الصديق حب الجاه» «آخر ما بخرج ان
قلوب بنى آدم» حالت تكبر مگر به اين زوزىها مىشود تكبر را انسان يعنى گول نخور
به علمش، گول نخوره به مالش، گول نخوره به حسب و نصبش، خيلى كم پيدا مىشود. غرور
آدم را گول مىزند ممكن راستى متقى باشد، زياد هم اتفاق افتاده. راستى متقى است.
نه به مقام ورع رسيده. امابه بالاخره اگر وارد جلسه شد دلش مىخواهد آن بالا
بنشيند و اگر ننشست ناراحت مىشود. و بعضىها مثل رمحوم حاج شيخ عبدالكريم مؤسس
حوزه، مىگفتند كه وارد جلسه مىشدند، همان جا مىنشستند و يا تو وسط مردم
مىنشستند تا كم كم به ما طلبهها بفهمانند بابا هر نجا هست بايد نشست. اما راستى
همه شماعزيزان كه الان در اين جلسه خب متقى هستيد ديگه متقى هستيد از خوبان هستيد،
مبلغ هستيد. اما يك بى احترامى به شما بكنند روى منبر، آنجا كه بايد آنجا كه بايد
بنشينيد، راهتان ندهند جلوى پايتان بلند نشوند كم پيدا مىشود كه هيچ كس نشود.
تعرفش را بكنند يا تخريبش را، هيچ فرقى برايش نكند. يعنى كداميك از شما مىتوانيد
بگوئيد اگر تعريف مرا بكنند، يا انتقاد از من بكنند هيچ فرقى براى من ندارد. خب
نمىشود گفت ديگر. تعريفمان را بكنند خوشتان مىآيد انتقاد بكنند بدتان مىآيد. خب
راستى اين انتقادى كه امام صادق عليهالسلام مىفرمايند كه رحم لا رأن من اهدى عليه لعيوبى. مىگويند اين انتقاد عيب
ديگران گفتن يك هديه است. شما عزيزان هيچ كدام انتقاد كه نمىكنيد تو رو در بايسى
گير مىكنيد انتقاد نمىكنيد. اما حالا اگه انتقاد از شماكردند. چه كسى است كه بدش
نيايد. همين هم كه مىافتيد توى توجيه كردن، توجيه مىكنيد، اينكه او را ساكتش
مىكنيد، معنايش اين است كه من عيب ندارم تو بيخودى مىگويى. معنايش اين است كه از
اين نحرف تو من ناراحت شدم و مىخواهم تونجيه كنم اين حرف تو را و به تواثبات كنم
كه بى عيبم. من در اين باره خيلى تجربه دارم. انتقادكه خيلى مهم است از مراتب امر
ه معروف و نهى از منكر، خيلى كم پيدا مىشود توى ما. خيلى كم. يعنى مثل آئينه عيب
ديگران گفتن نه كمتر و نه زياد نه ممالسه كردند نه رو درواسى. كه خيلى كم پيدا
مىشود اما آن كه نادر، انتقاد بكنيم او خوشخال شود. لالقل اگر خوشحال نمىشود،
قبول بكنيد. انتقاد پذيرى. خب نيست من خيال نمىكنم الان كسى توى اين جلسه مقدس
بگويد من آن هستم كه اگر انتقاد از من كدند خوشم بيايد. اما اگر تعريف از من كردند
لااقل نه خوشم بيايد و نه بدم بيايد همه اينها وقتى از نظر علماى علم اخلاق ريشه
يابى كنيم. به چى برمى گردد. به غرور. به چه برمى گردد به تكبر، به عحب، به
نفسيتها، به خوديتها و به قول حضرت امام چهل سال خون جگر مىخواهد انسان بتواند ريشه
كنش بكند. يعنى خون جگر، يعنى راستى كار كردند، مبارزه كردن، از خدا با تضرع و
زارى از خدا خواستن وخب همه شما عزيزان نماز شب مىخوانيد. توى نماز شبتان دعا
داريد براى آخرتتان دعا داريد، چهل تا مؤمن را دعا مىكنيد، براى دنياتان، اما
راستى توى نماز وترتان اول اين باشد خدايا مرا آدم كن. خدايا من صفات رذيله دارم.
اين صفات رذيله را من كه نمىتوانم رفع بكنم. تو بايد رفع بكنى. براى اينكه قرآن
مىگويد كه معلم اخلاق آن است ما خودمان نمىتوانيم كار كنيم. فقط يك مقدماتى بايد
فراهم كنيم «فلولا فضل اللّه و رحمه ما ذكر منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى
من يشاء» اگر رحتم خدا نباشد، فضل خدا نباشد، حتما بدا و يقين بدان نمىتوانى
خودسازى كنى. مشكل است. مشكل. آدم شدن محال است. ملاشده خيلى محال به قول حاج شيخ
آدم شدنش محال. مگر به اين زوديها مىشود. با تضرع با زارى«و لكن اللّه يزكى من
يشاء» خدايا تويى كه معلم اخلاقى. تويى كه مىشود اين ريشهها راقطع بكنى. البته
همين جور هم نه. محانى خدا چيزى به كسى نمىدهد. همين طور كه شمارا مجانى هر چه
دعا كنيد عالم نمىكنند زحمت ميخواهد تا عالم شويم. زحمت ميخواهد تا آدم بشويم اما
هم علم را خدا مىدهد و هم تهذيب را خدا مىدهد. خدا،حالا شما كدام يكى از شما توى
نماز شبتان، دعاى اولتان، براى اينكه مهمترين دعاها همين است. خدايا تو مىدانى من
آدم نيستم من را آدم كن. تو مىدانم من تكبر .اصلا زير بار نمىرويم اين حرفها را
با خدا بزنيم. راستىها ما زير بار نمىرويم بگوئيم خدايا من متكبرم، خدايامن
موجبم، خدايامن مغرورم، اين اصطلاحها مغرورم كردم، اين شهرتها، اين مريد بازىها،
من را مغرورم كرده و خدايا من هم كه نمىتوانم درست بكنم تو بايد درست بكنى. خدايا
درست كن خب نداريم ديگر. در حالى كه همين نگفتنها دليل به اين است كه تكبر داريم.
دليل بر اين است كه عجب داريم. دليل بر اين كه غرور داريم. داريم ديگر و هم خيلى
بالاست. آدم خداى ناكرده صفت تكبر در دلش رسوخ كرده باشد. بصورت مورچه مىآيد كف
محشر. قاعدهاش هم همين است و در روايات دارد پايمالش مىكنند پنجاه هزار سال. تا
ان خوديتها ومنيتها كه توى كلهاش هست. آن هوا و هوسها كه توى كلهاش هست. ديگر بواسطه
آن عذاب از بين برود. و بالاخره اگر نشود مورد شفاعت واقع شود. قرآن مىفرمايد بد
جايگاهى دارد. تكبر «و بعث مفعل متكبرين» خيلى جايگاه بدى است كه روايات مىگويد جايگاه
تقر است. تقر را امام صادق عليهالسلام معنا
مىكنند و مىگويند اصلا جهنم از آنجا پيدا شد. يك نفس كشيد و جهنم پيدا شد. آدمى
كه عجب دارد. و آدمى كه مغرور و آدمى كه تكبر دارد آن جايش مىبرند. نگذرند از اين
حرفها .ماها اين توجيه گرىها. بيچاره مان كرده. يعنى راستى درد داريم و توجيه
مىكنيم. بعضى اوقات هم راستى از بزرگان توجيه ار مىگيريم. ديگر حسابى خود را
قانع مىكنيم. خب الان يك اختلافى است در ميان بزرگان. كه كسى صفت رذيله دارد.
واجب است اين صفت رذيله را رفع كند يا نه. آنكه حرام است. عمل كردن به طبق او يعنى
گناه. اخلاقيات واجب است يا آنكه حرام است. اما خود اخلاق نه. كى گته كه من بايد
تكبر را رفعش بكنم اين مزموم. خوب مرحوم آخوند در كفايه همين را مىگويد. مرحوم
آخوند در كفايه در تجريع خب مىفرمايد كه صفات كامل يك در نصر رذايل كامله در نفس،
اين اگر رفعش نكرد. مذمتش مىكنند امااينكه حرام باشد و واجب باشد. اين صفت را
رفعش بكنيد، نه خيلىها مىگويند خب يك
توجيه مىشود براى ما. ما كه الحمدللّه مقدسيم. ما متقى هستيم. گناه هم كه
نمىكنيم و حالا هم داريم، داشته باشيم اما راستى نيست اين جور. وقتى ما برويم توى
قرآن، مىبينم كه رفع صفات رذيله. اين درخت صفت رذيله را كندن از اوجب واجبات است.
راستى چه جور مىشود عرف مرحوم آخوند را با سوره والشمس درست. خب سوره والشمس
يازده بار قسم مىخورد. بعد از يازده تا قسم هم چهار، پنج تا تاكيد مىآورد. بعد
مىفرمايد: «قد افلح من زكىها و قد خاب من دسها» ما بگوئيم اين صفت رذيله كه آمون
اسلام است. بعد يازده تا قسم، بعد گفتن قد افلح من ذكىها و قد خاب من دسها» باز
هم رفع اين واجب نيست. آن وقت هم بعد قرآن مىفرمايد: يقين داشته باشيد. اگر صفت
كامله در نفس شد نمىگذارد راحت بمانى، جهنمى ات
مىكند. مىشوى اصحاب ثمود. كذب ثمود به تقوىها»مىرسد به آنجا كه از
پيغمبر خدا خواستند يك شتر ماده با بچه از كوه بيرون آمد ولى ايمان نياوردند. چرا؟
تكبر چرا؟ خود خواهى، لجاجت قرآن مىفرمايد بعد هم تصميم گرفتند اين شتر را پى
كنند. آن مرد پاك كه نمىخواست به اين جاها برسد. بهشون زنگ خطر زده. بابا حالا
ديگر در مقابل خدا قد علم نكنيد. اين شتر را نكشيد. بيچاره مىشويد. اما كشتند.
اين شتر چه كار كرده بود به قول حضرت صالح بهشون مىگفت كه: اين يك جراگاهى دارد، يك
آبگاهى دارد. توى بيابان دارد. مىچرد. به شما چه. خب ايمان نمىآوريد نياوريد:
چرا مىخواهيد شتر را بكشيد؟ كشتند. خب نابود شدند .قرآن مىفرمايد چرا نابود
شدند؟ «و لا يخاف عقبى» براى اينكه اگر آدم صفت كامله در نفس داشته باشد. ديگر بى
فكر مىشود، نمىتواند فكر واقعيت را بكند. هميشه به فكر تكبرش است، ارضاى تكبرش،
هميشه به فكر پول دوستى اش است. اگر كسى صفت رياست، صفت دنيا، پول دوستى رسوخ در
دلش كرده باشد، شبانه روز دنبال اين است كه چه جور مىشود پول را درمىآورد. چه
جور مىشود شهرت را كسب كرد، چه جور مىشود درجه اول را ه دارد درجه دوم را پيدا
كرد. اما حالا به فكراين اشد كه يك واقعيت. من چرا ايمان به حضرت صالح نيارم، چرا
من شتر را بكشم. نه بابا. اين حضرت صالح بايد نابود بشود چرا؟ براى اينكه خلاف
تكبر ما حرف مىزند. خلاف هوى و هوس و خاكسترهاى ما حرف مىزند. هر كه خلاف
خواستههاى ما حرف بزند. بايد نابود بشود يك وقت استاد بزرگوار ما آقاى داماد مثل
باران گريه مىكرد. توى درس يك جمله مىگفت مىگفت كه نمىدانيد اين شيطان با ما چه
كار مىكند. بعد مىفرمود اين شيطان يعضى اوقات مىآيد ب يك مرجع تقليد. مىگويد:
آقا هم كه تو را تقويت كند تقويت اسلام است. هر كه اسلام را تقويت كند هم پول بهش داد و هم بايد رياست بهش دادم.
بنابراين پولها و سهم امام را بده به آن كسى كه تعريف تو را مىكند و آن كسى كه
مرجعيت تو را تثبيت مىكند. از آن طرف مثل باران گريه مىكردند و مىگفت كه هر كه
تو ار بكوبد اسلام را كوبيده است. براى اينكه تو مرجعى ديگر. و هر كه اسلام را
بكوبد بايد بكوبى اش. پول كه نبايد بدهى و هر جور مىتوانى بكوبيش، بكوب. گفت اين توجيه شيطان مىايد و
هوى و هوس من را ارضاء مىكند. واجب مىكند بر من پول بدهم به فاسق و فاجر.
مىگويد پول بده پايت را نگيره و بالاخره پول بده تعريفت را مىكنند. آنچه ما
رابيچاره مى كند توجيه است. خدا رحمت كند مرحوم حاج شيخ را. حضرت امام با آقاى
دامادى، يكى از دو مىگفتند: مرحوم حاج
شيخ، مىگفتند كه به طلبه نگو غيبت كن. باى اينكه تا مىگويى غيبت نكن تفسيق مىكند.
آن آقا را واجب الغيبت مىداند. اصرار نكن، اگر اصرار كردى تكويرش مىكند من تجربه
كردهام. هست. با توجيهها،ها غيبت مىكند حسابى، يك ساعت اهل علم او پشت سر. او
پشت سر او. او تعريف از او. او انتقاد از او. يعنى همهاش غيبت، همهاش غيبت، فوى
اما همهاش هم با توجيه. از كجا سرچشمه مىگيرد، تكبر در اين جلسه حكم فرماست عجب
در اين جلسه حكم فرماست. غرور در اين جلسه حكم فرماست. حالا متأسفانه خودش هم
نمىداند خودش هم نمىداند مغرور است، خودش هم نمىداند متكبر است خودش هم
نمىداند عجب دارد، نمىداند. جهل مركب است راجع به همين غرور قرآن مىفرمايد كه:
بدترين دردها مال همين است «هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا
و يحسبون انهم يحسنون صنعا» غيبت مىكند خيال مىكند كار خوب مىكند. و تا آخر.
خيلى بايد روى اين غرور كه سرچشمه مىگيرد تكبر هم از آن سرچشمه مىگيرد. عجب هم
از آن و خيلى صفات رذيله ديگر. خيلى بايد مواظب بود و على كل حال اين اخلاقى كه
حالا اين بى اخلاقى برآن حاكم است. راستى علم اخلاق جارى نيست. قم الان علم اخلاق
ندارد باپنجاه هزار طلبه. هى به من اصرار مىكنند. بيا قم. هرچى مىگويم بابا جان.
حالا قم افراد بالائى دارد افراد خوبى دارد. من از اينجا بلند شوم بيايم آنجا علم
اخلاق بگويم. اصلا خود من مگه كيم، چيم يعنى پنجاه هزار به بالا. يعنى پنجاه هزار
و سه چهار هزار تا الحمد للّه طلبه هست قم. اصفهان علم اخلاق ندارد. مشهد علم
اخلاق ندارد. راستى اخلاق علمى كه روش اهميت بدهند. و هفته دو سه مرتبه ، آن وقتها
من فراموش نمىكنم، مرحوم آشيخ عباس تهرانى. تو مدرسه حجتيه قبل از دعا ندبه يك
مقدارى صحبت مىكرد خيلى هم وارد نبود. خدا رحمتش بكند آقا يك پارچه گريه بود.
آنجاآن هم از فضاى بالا، بالا كه حالا هر كدامشان از نخبههاى قم هستند. مثل باران
گريه مىكردند. ما دنبال اين اينجا بگردد، آنجا بگد. يك آقاى فاطمى بود. عصبانى هم
بود. فهمش هم خيلى ميداد .شب مىرفتيم، چراغها را خاموش مىكردند و خدمت ايشان،
ايشان يك قدرى فحش مىداد و يك چيزهائى هم مى گفت همه گريه مىكرديم و اينها همه تعطيل
شد. رفت خب حالا با اين بىاخلاقى مىخواهيم درخت رذالت را از دل بكنيم و بجاى او
درخت فضيلت غرس كنيم. بارور كنيم، از ميوهاش استفاده كنيم. خب نيست كم. و گفتم
حتى تو دعاى تو نماز وترها از خدا نمىخواهيم، خدايا ما را آدم كن. يك فكرى آخر.
خدا را قسمش مىدهم به حق آقا امام زمان، آقا امام زمان بيايد و معلم اخلاق همه ما
بشود. ان شاء اللّه
و صلى اللّه على محمد و آل محمد