اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره دو امر مهمى بود كه جلو آمده
است و از روايات فهميده مىشود از تجربه فهيمده مىشود غالب انسانها هم به واسطه
اين دو امر خذلان پيدا مىكنند جهنمى مىشوند و مخصوصا ما طلبهها. يكى تكبر و خود برتر ديدن. خودش را از ديگران
بالاتر ديدن، يكى هم عجب، علم را برتر ديدن به عبارت ديگر خود پسندى و عمل پسندى و
اين در غالب مردم هست مثلا مكه مىرود و مىآيد چه دردسرها براى خودش درست مىكند
از اول كه مىنشيند تا ظهر تعريف خودش را مىكند تعريف عملش را مىكند. حتى ماها
بعضى اوقات مىشود كه روى منبر تعريف خودمان را تعريف علممان را، خود پسندىهاى،
عمل پسنديها. حتى مىبينيم توى كتابش، تعريف خودش را تعريف عملش را. در حالى كه
گناه خيلى بزرگ است. يك روايتى است صحيح السند هم است مرحوم صاحب وسائل در جلد اول
وسائل در مقدمه عبادات نقل مىكند خيلى روايت كمر شكن است امام صادق عليهالسلام
مىفرمايد دو نفر وارد مسجد شدند يكى فاسق ،يكى صديق. اما وقتى كه مسجد از بيرون
آمدند آن صديق فاسق شده بود وآن فاسق و فاجر، صديق شده بود امام صادق مىفرمايند:
براى خاطر اينكه فاسق و فاجر وقتى كه وارد مسجد شد خجالت زده بود از عملش از گناهش
و اين توبه انابه. ديگر رساندش به مقام بالا. يك آن راه صد ساله را پيمود «يبدل
اللّه سيئاتهم حسنات» پرونده سياه نابود شد. پرونده درخشان كه ورق اولش ثواب توبه
برايش جلو آمده و اما صديق نازيد به عملش، مثل اينكه طلبكار از خدا شد. به
اندازهاى پائين آمد كه رسيد به مقام فاسق و فاجر معلوم بود كه خود اين گناه گناهش
هم خيلى بزرگ است كه انسان را به سقوط مىكشاند. سقوط اين جورى. چنانچه اثر
وضعىاش همين است اثر وضعى در روايات دارد اين افرادى كه خودپسند باشند يا عمل
پسند باشند اينها يك رسوايى برايشان بالا مىآيد. يك خجالت زدگى در ميان مردم.
بالاخره با آن حالت تكبرشان و با آن حالت عجبشان خودشان را خوار و ذليل مىكنند
اين به تجربه هم اثبات شده. راجع به تكبرش هم روايت داريم كه «لا يدخل الجنة من
كان فى قلبه ذرة من الكبر» و نمىشود از اين رواياتها همين جورى گذشت. يعنى چه.
از همين جا آن بحث جلسه قبل را فراموش نكنيد كه غالب بزرگان مىگويند كه: مثلا كبر
بد است اگر اثر وارد بر آن باشد. آن اثرش است كه گناه است آن اثر است كه گناه
كبيره است و اما اگر اثر وارد بر آن نشود، گفتند نه اين حرام نيست به قول مرحوم آخوند در
كفايه مذموماست، اما حرام نيست و اين روايت مىگويد نه، خود اين حرام است بايد
اين را دفعش بكنيد. بايد مبارزه با آن بكنيد. جهاد اكبر هم است جهاد اكبر را بايد
ما داشته باشيم. اين جهاد در درون دلها «لا يدخل الجنة من كان فى قلبه ذره من
الكبر» و گفتهاند فرق بين كبر و تكبر اين است كه كبر آن حالت تكبر آن حالتى است
كه عمل بر او بار باشد و نظير اين روايت كه مىخوانم زياد هست زياد است كه روى
صفات رذيله گناه بار كرده و اين همه سفارش راجع به تهذيب نفس، ما نمىتوانيم بگوييم
مراد تهذيب عمل نه تهذيب نفس، «قد افلح من ذكىها» نه ذكى عمل و «قد خاب من دسها»
نه، عمل انسان بايد پاك باشد «يوم لا ينفع مال و بنون الا من اتى اللّه بقلب
سليم» نه به عمل سليم، نه، به قلب سليم. و اگر دل ناپاك باشد معلوم است چه
خبرهاست. چيزى كه بايد توجه به آن داشته باشيم اصلا نمىشود دل ناپاك باشد اين
بتواند سالم در برود نمىشود. اگر هم خيلى ارادهاش قوى باشد خدا ترس باشد. جلوى
چشم و گوش و زبانش را بگيرد، راستى بتواند كار بكند اما توى امتحانها رفوزه
مىشود. يك دفعه مىشود مثل شيطان. خب راستى اين شيطان در زمره ملائكه است گر چه
انسان نمىتواند بفهمد. يعنى چه. چه جور بوده كى بوده؟ چى بوده؟ ولى آنچه مسلم است
مقام بالا بوده راستى مقدس بوده، اما اين امتحان آمد، امتحان رسيد، به آنجا كه در
مقابل خدا قد علم كرد. بقول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمودند كه از
قرآن فهميده مىشود چند جا تشر به خدا زد. و اين تشرها، تكبر در مقابل خدا،
بالاخره رانده درگاه خدا شد. چه چيزى راندهاش كرد؟ «أنا خير منه» اين برتر ديدن
خود بعدا معمولا اين جورى است. مسلما شما هم تجربه كردهايد، در استدلال هايش هم
ممكن است نفهمد. ممكن است مغالطه بكند. مثلا همين «أنا خير منه» را مىبينيد
پروردگار عالم به شيطان گفت: آقا شيطان «اذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له
ساجدين» وقتى روحم را در آن دميدم سجده به او بكنيد. يعنى بواسطه آن روح، نه
بواسطه آن جسم، اما اين چه مىگويد. «انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين»
خدا كه نگفت به جسم سجده كن كه تو مىگويى، «خلقتنى من نار و خلقته من طين» خدا
گفت: «اذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» اما ديگر آدمهاى متكبر اين
جورى هستند كه هر چه جلو بيايد مىگويند، مىكنند براى اينكه ارضاء بكنند آن صفت
رذيله را. اما حالا مگر دست برمى دارد. خب حالا راستى اين شيطان سجده نكرد. اما
بعدش اگر توبه كرده بود، ديگر. خب پروردگار عالم مگر مىشود كه توبه را قبول نكند.
اصلا قاعده لطف مىگويد، گناه هر چه بزرگ، گناه هر چه فراوان، گناه از هر كه، اگر
آن حالت خجالت زدگى پيدا شود. خدا مىآمرزد. نمىشود غير از اين. حالا اين آقا
شيطان كه اين قضايا را خدا نقل مىكند براى چه نقل مىكند؟ براى اينكه ما از اين
پندها مواظب باشيم متكبر نباشيم و الا تو سرازيرى گناه مىافتيم ديگر مثل ماشينى
كه ترمزش ببرد ديگر نمىشود نگاهش بدارى. آنوقت اين آقا شيطان گفت چى؟ گفت كه
خدايا حالا كه اين جورى شد، به جاى اينكه بگويد غلط كردم، خدايا بيامرز، بدكارى
كردم، مىگويد خدايا حالاكه اينجور شد. من را تا روز قيامت مهلتم بده. براى اينكه بنى
آدم را نابود كنم. حالا تو تكبر با آدم كردى، بنى آدم بيچاره چه كردند؟ چرا مىخواهى
نابودشان كنى؟ خب بالاخره تكبر انتقام جويى مىآورد و انتقام جويى به اين جاها
مىرسد. به جاى اينكه توبه كند تصميم مىگيرد گناه اين جورى انجام بدهد. پروردگار
عالم هم گفت: مهلت مىدهم تا آن وقت معلوم. كه ظاهرا چون تقييد در عبارت آمده وقت
معلوم يعنى تا ظهور حضرت مهدى روحى فداه زمان مهدى روحى فداه كه مىشود ديگر قطعا
شيطان را مىكشندش بدست حضرت مهدى روحى فداه شيطان نابود مىشود، لذا قرآن دو سه
جا كه نقل مىكند، نمىگويد كه يوم المعلوم. مىگويد الى وقت المعلوم. شيطان گفت
تا روز قيامت مهلتم بده. قرآن گفت الى وقت المعلوم مهلت مىدهم. يعنى تا زمان مهدى.
ولى بالاخره حالا كه مىخواهد آنوقت، وقتى كه از خدا قول گرفت، ببينيد چه مىگويد.
گفت: خدايا به عزت و جلالت همه شان را نابود مىكنم. «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا
عبادك منهم المخلصين» كه آن عبادك منهم المخلصين براى اينكه دسترسى به آنها ندارد.
و الا با آنها بيشتر دشمن است. كه اين تقريبا يك استثناى منقطع و يك استثناى متصل
نيست. يعنى خدايا به مخلصين كه دسترسى ندارم. اما غير مخلصين را لاغوينهم. آنوقت
خدا غضب كرد. براى اينكه معلوم شود اين تكبر خيلى مبغوض پيش خداست. خدا غضب كرد.
فرمود به عزت و جلالم تو و هر كه متابعت از تو كند جهنمش مىبرم. يك روايتى علامه
مجلسى نقل مىكند و يكى از بزرگان يكدفعه اين روايت را از آقاى بهجت براى من نقل
مىكرد. بعد من اين روايت را در بحار هم
ديدم، ديدم در بحار هم است اين روايت و آن اين است كه يك وقت حضرت عيسى به خدا
گفت. خدايا مىشود مايك واسطه گرى بكنيم و اين كه تواين شيطا را ببخشى، براى اينكه
خيلى عبادت كرده. حالا براى خاطر اين تكبر و نافرمانى مىشود ببخشىاش. خطاب شد.
بله فقط بگويد غلط كردم. جدى بگويد غلط كردم. حضرت عيسى خيلى خوشحال شد. لذا آمد و
آقاشيطان را ديد. شيطان خيلى خوب شده،
عالى شده. چى؟ من واسطه گرى كردهام، پروردگار عالم تو را ببخشد. به شرطى
كه توبه كنى و بگوئى غلط كردم. عصبانى شد. گفت بد كارى كردى. خدا بايد از من
عذرخواهى كند، نه من از خدا. خدا من را رانده در گاه خودش كرد. او بايد از من عذر
خواهى كند اگر او عذر خواهى كند من قبول مىكنم و الا نه. اينها چى به ما مىگويد.
به تجربه به من ثابت شده. خيلى از زنها، از مردها، از زن ومردهاى عادى اين جورى
هستند خيلى از طلبهها كه راستى آن تكبرش نمىگذارد زير بار برود. نمىگذارد. حاضر
است به همه جا برسد اما زير بار نرود. زياد هست. هم توى عوام مردم، توى خواص، توى
زنها، توى مردها، خدا نكند آدم لج كند همه چيز را زير پا مىگذارد همه چيز را. خدا
نكند يك كسى بخواهد يك خلاف واقعى را اثباتش بكند. مثل همين آقا شيطان ببينيد،
«خلقتنى من نار و خلقته من طين لاغوينهم اجمعين» و امثال اينها. اينها همه آن
تكبراست. توى امتحانها انسان را رفوزه مىكند. اينكه قرآن هم اين همه اصرار دارد،
بابا اگر صفت رذيله داشتى، نمىشود، نابودت مىكند و لو مقدس باشد و لو تقيد به
ظواهر شرعت عالى باشد. تا آن صفت رذيله گل نكرده باشد. طوفانى نشده باشد. مىشود جلويش
را گرفت اما خدا نكند حسد گل كند. ديگر قابيل مىشود هابيل را مىكشد. قابيل پسر
پيغمبر است ديگه ، ايمانش كه مربوط به من و شما نيست. پسر پيغمبر است. اما حسد گل
مىكند. چرا گل مىكند؟ ديگه چرايش هم آيا اين تقصير دارد يا نه اين فكرها هم نيست
خب قربانيش قبول نشده، مىگويد، تو را مىكشم. دسترسى به خدا كه ندارد و الا خدا
را مىكشت، مىگويد تو را مىكشم. هابيل مىگويد به من چه كه من را مىكشى. من چه
كردهام؟ خب اگر قربانى را قبول نكرد خدا بود گفت خير مىكشمت. گفت ما كه آدم كش
نيستيم. بالاخره برادر را كشت. برادران حضرت يوسف مىشود. اينها بالايند از نظر
ايمان اينها از نظر قانون وراثت بالايند. پسر پيغمبرند، پسر يعقوبند، اما «نحن
عصبة» همن نحن عصبة آن غريزه حسادت را تحريك مىكند يا غريزه حسادت آن را تحريك
مىكند اينها با هم رفيق هم هستند خيلى يعنى همين طور كه فضائل با هم رفيقند
تسلسل خواطر و تداعى معانى بزرگ يكى پس از ديگرى را مىكِشد صفات رذيله هم اين
جورى است تداعى هم ديگر را مىكِشند. ناگهان حسادت و تكبر و عجب و خودپسندى و منيت
روى هم رفته انسان را نابود مىكند. ديد انسان را مىگيرد و اين وقتى هم ملكه شد
همه جا ملكه است همه جا اين روايت هم باز علامه مجلسى نقل مىكند.الان نمىدانم
روايت كجاست روايت ميكنند اين كه پيغمبر اكرم سرى مىزنند توى جهنم گاهى .براى
خاطر اينكه مثل مرغى كه دانه بردارد. مىشود يك كسى ديگرى مورد شفاعت واقع شود.
آنوقت نسيمى در جهنم پيدا مىشود. بعضىها از متكبرها كه براى اسلام جهنم رفتند آنهايى
كه ضربه به اسلام زدند و جهنم رفتند. پيغمبر را ديده باشند. يا نديده باشند. اينها
حس انتقام گيرى مىگويند اين نسيم چيست؟ مثل نسيم شمال مىوزد مىگويند پيغمبر دارد
مىآيد. مىرود توى سلول و در سلولش را مىبندد براى اينكه چشمش به پيغمبر نيافتد.
نگذريد از اينها يعنى اگر اين تكبر رسوخ در دل كرد. اين جورى است .مىبيند رفيقش
به نوائى رسيده ديگر نمىتواند ببيند. غيبت مىكند. تهمت مىزند اگر بيفتد او را
مىكشد. براى اينكه از دست اين راحت شود .خب حالا خدا اين را به يك جايى رسانده به
نوائيش رسانده. به مقامش رسانده ولى اينها كه نيست نه. در سلول را مىبندد تا چشمش
نيفتد در همين ماها من زياد سراغ دارم. كه
رفيقش به نوائى رسيده نمىتواند اين را ببيند لذا سال به سال هم چشمش به اين رفيق
نمىافتد. با هم رفيق بودند خيلىها اما چشمش نمىافتد. نمىتواند ببيند، ببيند
رنگش تغيير مىكند يك نيش بالاخره مىزند. و وقتى هم رد مىشود يكى دو تا غيبت
آبدار پشت سرش مىكند. مقدس است و مىداند كه غيبت گناه است ولى نمىتواند نكند. نمىشود
نكند «يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى
الا انهم هم الكاذبون» اين حالات متكبر هاست در روز قيامت. قرآن مىفرمايد در
مقابل خدا مىايستد مىگويد خدايا به حق خودت قسم تو ظالمى مىخواهى من را جهنم
ببرى من بهشتى هستم، تو نمىفهمى، قرآن مىفرمايد. ببين چقدر آدمهاى دروغگو و بد
جنس، متكبر، و معجب «فيحلفون له كمايحلفون لكم و يحسبون انهم على شى» همين جور كه
توى دنيا خودپسند بود حالا هم در مقابل خدا خودپسند است همين جور كه توى دنيا مومنين را زمين مىزد
حالا خدا را زمين مىزند با خدا در مىافتد، خدا نكند صفت رذيلهاى در عمق جان
انسان باشد و طوفانى شود. عرض كردم تا طوفانى نشود ممكن است براى خاطر آبرويش،
براى خاطر علمش، براى خاطر دينش نگذارد طوفانى شود اما يكدفعهاى استثناء بيايد
جلو، يك امتحان بيايد جلو صدى نود و نه كسانى كه صفت رذيله دارند توى اينها رفوزه
مىشوند. ديگر نمىشود جلويش را گرفت سيل صفت رذيله ديگر هر سد خاكى را بر مىدارد
مىرود. اگر قرآن يازده تا قسم مىخورد، بعد يازده تا قسم يا چهار پنج تا تأكيد
مىفرمايد «قد افلح من ذكىها و قد خاب من دسها» براى خاطر همين است اين خطبه قاصعه
خيلى خطبه خوبى است. سر تا پايش هم براى همين چيزهاست. در وسط خطبه اميرالؤمنين
عليهالسلام مىفرمايد اينها از پيامبر اكرم خواستند كه درخت نصف شود. نصفش بيايد
در مقابل پيغمبر و به پيغمبر ايمان بياورد. اميرالمؤمنين مىفرمايد: نصف درخت آمد
شاخههاى درخت روى شانه من و پيغمبر بود و ايمان آورد و گفتند آن نصف درخت هم
بيايد آن نصف درخت هم آمد گفتند برگردد درخت برگشت. يك نفر ايمان نياورد. كه
نياورد بعد گفتند عجب جادوگرى هستى. چرا چنين مىشود؟ مرگ بر صفت رذيله، مرگ بر تكبر،
مرگ بر عجب، مرگ بر حسادت و «اضله اللّه على علم» دانسته آدم را جهنمى مىكند. در
ميان اين صفات رذيله اين كبركه بقول آيت اللّه نجفى «رضوان اللّه تعالى عليه» آيت اللّه مرعشى من
كفايه پيش ايشان خواندم. خيلى خوب بود. باحالى بود، مىگفت شترش در خانه خودمان
خوابيده، پناه بر خدا. اين صفت عجب، خيلى بدبختى مىآورد. بايد مبارزه كرد و
متأسفانه همه ما مبارزه با صفت رذيله نمىكنيم اگر يك ذره فكر صفات رذيله و اين
دشمنىها بوديم حالا هم دنيا اصلاح شده بود و هم آخرتمان. خدايا به حق آن كسانى كه
شبانه روز زحمت مىكشند مبارزه مىكنند براى رفع صفات رذيله توفيق اين مقام را به
همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد