اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما به تناسب غرور رسيد به صفت تكبر و صفت
عجب و يك مقدارى درباره صفت تكبر، اين رذيله تكبر، رذيله عجب صحبت كردم. و درضمن صحبتها
فهميده شد اين صفات رذيله هر كدامش رسوخ در دل بكند، نمىگذارد انسان سعادتمند
بشود. قرآن در آيات فروانى متعرض اين مسئله است چنانچه تاريخ هم به ما همين را مىگويد
كه اگر صفت رذيلهاى بر دل حكم فرما باشد نمىگذارد انسان به سعادت برسد. به قول
قرآن «والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى يخرج خبث لا يخرج الا نكدا»
تشبيه معقول به محسوس، زمين اگر آباد باشد علف هرزهاى آن گرفته شده باشد
اين زمين ميوه خوب مىدهد، حاصل خوب مىدهد اما اگر زمين شوره زار شد، نه حاصل نمىدهد
حاصل آن به غير ضرر به غير خارى كه در پاى مظلوم مىرود چيزى نيست.«قل كل يعمل على
شاكلته» از كوزه برون تراود آنچه در اوست .معنا ندارد آب آلوده در كوزه باشد، اما
آب زلال ترواش او باشد. شراب در كوزه باشد. تراوش او آب زلال و گوار باشد معنا
ندارد. اگر آب گوارا مىخواهيم، بايد در كوزه آب گورا باشد آب زلال باشد. دلى كه
يك صف رذيله بر آن حكم فرماباشد، گفتارش
پليد است، كردارش پليد است، افعال پليد است، بطور ناخودآگاه آن گفتار و كردار
آلوده است. نمىشود آلوده نباشد. «قل كل يعمل على شاكلته» چنانچه دل پاك، دل سالم،
گفتار معمولا سالم است، كردار معمولا سالم است قرآن شريف يك برداشتى از جامعه
مىكند،برداشت خيلى بالاست، انصافا خيلى خوب است. يك برداشت اين است كه بعضى از
مردم، آنها كه صفت رذيلهاى بر دلشان حكم فرماست. اينها گفتارشان، حالشان مقالشان
اين است «الهم ان كان هذا هو الحق من عندك فانزل علينا حجارة من السماء اوائتنا عذاب
اليم» مىفرمايد: يك عدهاى اين جورى هستند اين تكبرشان، اين حسادتشان زير بار حق
نمىرود. حاضرند كشته شوند، حاضرند جهنم بروند، اما زير بار حق نروند. مىگويند
خدايا نمىتوانيم ببينيم آتشى بيايد و ما را نابود كند، سنگى بيايد از آسمان، از
عالم غيب مارا نابود بكند كه شان نزولش را هم مىگويند كه وقتى پيغمبر
اميرالمومنين را نصب خلافت كردند ديگران دشمنها از ترسشان و دوستها از شوقشان
بيعت كردند. بخ بخ لك يا اميرالمومنين اصبحت مولاى و مولا كل مومن و مومنة: اما
يكى هم پا شد و گفت اين كارها مال خودت بود يا مال؟ خدا مال خودت بود، قبول ندارم،
مال خدا بود، نمىتوانم ببينم. از خدا
بخواه يك سنگى يك آتشى بيايد و من را نابودم بكند و قهر كرد، از قافله رفت و وقتى
تنها شد، صاعقهاى آمد، او نابودش كرد آيه
«سأل سائل بعذاب واقع» برايش نازل شد. كارى به شأن نزول ندارم. كار به خود آيه كه
يك برداشت دارد از جامعه. كه اگر كسى، جامعهاى، آدمهاى نابابى شدند پول پرست،
دنيا طلب متمول، حق را پايمال كن، اينها هر طور بشود زير بار حق نمىرود. دانسته
حق را پايمال مىكنند اين قرآن است. اين «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك» ظاهرا
قال نباشد حال باشد يعنى حالت اين فرد، حالت اين جامعه اين است كه حاضر است خود
نابود شود اما زير بار حق نرود، حق آباد نشود حق نمايان نشود حضرت امام «رضوان
اللّه تعالى عليه» بعضى اوقات همين جاها عصبانى مىشدند مىفرمودندكه: در خمين يك
الاغهاى سياهى بود. اينها خيلى لجباز بودند، حاضر بودند خودشان را بكشند. اما حرف
صاحبشان را نشوند و اين مثال هم است، يك مثال عوامانه هم شده در ميان ما. اين ريشه
قرآنى دارد، ريشه تاريخى دارد، مىداند حق است اما تكبرش نمىگذارد زير بار برود، مىداند
جهنم است، تكبرش نمىگذارد، زير بار برود. مىگويد جهنم باشد اما من زير بار حق
بروم بگويم آره، نه نمىدانم چقدر درست باشد كه اميرالمؤمنين دم مرگ بله يك كسى از
اينها گفت كه بيا بگو اشتباه كردم. يك فكرى كرد و گفت النار و لا العار خب اين يك
تاريخ است اگر هم درست نباشد عمل چنين است. مىگويند النار و لا العار. و اين الان
هم است. من وقتى كه اين رئيس جمهور آمريكا 65% از آمريكا را رأى آورد من خيلى تعجب
كردم كه اين آمريكاييها چقدر احمقند حالا خودشان مىگويند ما احمقيم، اما احمق
نيستند، پول پرستى، رياستطلبى، خود خواهى، دنياطلبى، انسان را مىرساند به اينجا كه
يك كسى كه منفورترين افراد توى دنيا، 65% اين مردم رأى مىدهند به اين آقا رئيس
جمهورشان باشد اين از كجا سرچشمه مىگيرد واى به اين صفت رذيله اگر رسوخ در دل
بكند اگر انسان مواظبش نكند جامعه باشد جامعه نابود است اگر هم فرد باشد فرد نابود
مىشود. يك برداشت ديگر هم قرآن از جامعه دارد آن افرادى كه پاك دل هستند آن
افرادى كه راستى دنبال حق هستند. قرآن مىفرمايد وقتى كه حق به اينها برسد گريه
شوق مىكنند نه تنها زير بار مىروند، زير بار مىروند گريه شوق ميكنند الحمدللّه
حق به بار رسيد. الحمدللّه حق گويا شد.پويا شد. الحمدللّه حق روشن شد و اين
برداشتها در قرآن زياد است. همين سوره الشمس كه از نظر تاكيد منحصر به فرد است در
قرآن يعنى ما نداريم. در يك سورهاى كه يازده تا قسم خورده باشد. ما نداريم در
قرآن يك سورهاى كه بعد از يازده تا قسم چهار، پنج تا تاكيد حسابى آورره شده باشد
براى يك مطالب و در سوه شمس آورده شده و يازده تا قسم خدا خورده است. بعد از يازده
تا قسم، بعد سه چهار تا تأكيد «قد افلح من ذكىها و قد خاب من دساها» رستگارى فقط
و فقط مال كسى است كه سلامت نفس داشته باشد. صفت رذيله رسوخ نكرده باشد بىبهره است،
شقاوتمند است، آن كسى كه صفت رذيلهاى بر
دل او حكم فرما باشد «و قد خاب من دساها» بعد قرآن به اين اكتفا نمىكند. علت حكم
هم مىآورند. مىفرمايد كه «كذبت ثمود بطغويها» قوم ثمود، اينها تكذيب پيغمبر
كردند، پيغمبرشان معجزه نداشت؟ چرا. پيغمبرشان صالح نبود؟ چرا. پيغمبرشان، اينها نمىدانستند
پيغمبر است؟ چرا. پس چرا كذبت بطغويها آن صفت تكبرشان، خودخواهى شان، آن تكبر موجب
شد كه پابگذارند روى يك واقعيت و تكذيب كنند پيغمبرشان را. خب اگر تا اينجا بود و
بس بود اما باز هم قرآن كفايت نمىكند، باز هم قرآن برايمان مىگويد. مىفرمايد خب
حالا تكذيبشان به كجا رسيد آن معجزه رسا را از پيغمبر شان خواستند، پيغمبر آن
معجزه را داد، اينها براى اين كه حضرت صالح را از ميدان در كنند و نمىدانستند كه
راستى به اين جا مىرسد، گفتند كه اگر يك شتر ماده با بچهاش از اين كوه بيرون
آمد، ما ايمان مىآوريم. پروردگار عالم هم به حضرت صالح گفت كه باشد جمع شوند برايشان
يك شتر ماده با بچهاش از كوه بيرون مىدهيم. همه جمع شدند در دامنه كوه، كوه
شكافته شد. يك شتر ماده با بچه از كوه آمد بيرون. ايمان آوردند؟ قرآن مىگويد، نه
نگذريد از اينها. اينها در حالى كه اخلاق است يك تجربه براى همه هميشه است الان هم
هست اينها نپذيرفتند، ايمان نياوردند، گفتند كه اين معجزه را بايد نابود كنيم و
بالاخره يك كسى را كه قرآن مىگويد: اشقى الناس بود. ابن ملجم على را نمىشناخت؟
قطعا بهتر از من و شما مىشناخت. چون چندين سال در زمان اميرالمؤمنين، مريد
اميرالمؤمنين، صف اول جبهههاى اميرالمومنين در جنگهاى اميرالمومنين و راستى مريد اميرالمومنين.
اما همين اشق الناس اميرالمؤمنين مىكشد چرا؟
خوارج مىشود لا حكم الا للّه مىگويند. حالا اين تاريخ است، حالا قرآن را
ببينيد كه شقىترين افراد را اينها فرستادند، خودش هم نيامد، قرآن مىفرمايند اين
قوم ايمان نياوردند اگر هم ايمان آورده باشند چون كم بودند. قرآن متعرضش نيست لذا
نسبت قتل را هم به مردم مىدهد شقىترين افراد را فرستادند اين شتر را پى كرد.
آنوقت آن مرد پاك دل را ببين. آن مرد پاك دل دلش براى اينها مىسوخت. حضرت صالح
پيغمبر گفت: حالا ايمان نياوردند، با اين معجزه رسا. اما ديگر در مقابل خدا قد علم
نكنيد ديگر اين معجزه باهره را كاريش
نداشته باشند. اين يك چراگاهى دارد يعنى بيابان، يك آبگاهى دارد، يعنى چشمه، دارد
آنجا مىچرد. خب به شما چه، مىخواهيد ايمان بياوريد و مىخواهيد ايمان نياوريد. اما
آدمها ناپاك مگر مىتوانند واقعيت را ببينند؟ در حالى كه آن واقعيت كارى باهاشان
ندارد. آن كسى كه راستى دارد حق را مىگويد كارى با آنها ندارد. زورى با آنها
ندارد. اما آنها رها نمىكنند آنها، با آن كار دارند. حضرت صالح پيغمبر گفت: كه
بابا چه كار به اين داريد، اين چراگاه دارد آبگاه دارد، چه ربطى به شما. اما
بالاخره شتر را پى كردند تهديد حضرت صالح را نشنيدند. نه خيال كنيد تهديد را
نمىدانستند، مىدانستند. اما اگر صفت رذيله بر كسى حاكم فرما باشد همه اين چيزها
ديگر شكست مىخورد. فطرت شكست مىخورد، عقل شكست مىخورد. وجدان اخلاقى شكست
مىخورد، گفتار و كردار آدمهاى پاك شكست مىخورد، چى پيروز است؟ آن صفت رذيلهاى
كه رسوخ در دل كرده اين را حمار كرده و مىبرد آنجا كه خاطر خواه اوست. قرآن مىفرمايد
وقتى كه اين جور شد نابودشان كرديم. اما يك جمله آخر دارد «و لا يخاف عقبىها»
اينها عاقبتانديش نبودند اين يعنى چه؟ يعنى اگر صفت رذيلهاى بر انسان حكم
فرماباشد اصلا نمىگذارد، فكر بكند، فكر اينكه نكند اين كار زشت را بكنيم و غضب
پروردگار عالم متلاطم بشود نه اصلا نمىگذارد به اين جاها برسد. عاقبت انديشى مال
آن كسانى است كه دل پاك دارند قبول كردن حق مال آن كسى است كه دل پاك دارد و الا
اگر دل پاك نباشد، اگر صفت رذيلهاى بر دل رسوخ كرده باشد ديگر فكر عاقبتش را هم
نمىكند كار را مىكند. مىداند بد است اما مىكند، حرف پيامبر را نمىشنود،
مىداند بد است اما مىكند فكر اين كه گرفتار مىشود در دنيا و آخرت، اين فكر را
هم نمىكند. پس چه فكر مىكند؟ افسار شده، محار شده به صفت رذيله. و آن صفت رذيله مىبردش
به جهنم. اين قرآن است. عزيزان من نگوييد رفع صفت رذيله واجب نيست، نگوييد صفت
رذيله حرام نيست نه عقل، ضروريهاى ما، قرآن ما روايات ما مىگويد بايد شبانه روز
خود سازى كنيم. در درون مايك جهادى است، اين جهاد هيچ وقت تمام نمىشود. جهادهاى
بيرون خب تمام مىشود اما جهادهاى درون. يك در ميليون هم نمىشود كه او پيروز بشود
و اين جهاد در درون به نفع اين تمام شود. يعنى بتواند در خت رذالت را بكند بتواند
درخت فضيلت به جايش غرس كند بتواند بارور كند، بتواند از ميوه آن استفاده كند. يك
در ميليون هم پيدا نمىشود و ما بايد همين جور كه اگر يك جنگى جلو آمد مثل يك
نظامى مجهز باشيم. بايد مهياى اين صفت رذيله باشيم. بله توجهى كه بايد داشته باشيم
اين است كه راجع به تكبر، راجع به غرور، راجع به عجب، از غرور سرچشمه مىگيرد و
اين تكبر چيز بدى است. اين عجب چيزى بدى است اما همين تكبر خيلى از چيزها را
استخدام مىكند. اصلا قرآن گاهى درباره شيطان مىگويد: حسادت، گاهى مىگويد تكبر،
يعنى چون شيطان متكبر بود حسادت را آن تكبر استخدام كرده بود مىشود دو آتيشه، دو
صفت رذيله براى نابودكردن اين. بعضى اوقات تكبر، خوديتها، منيتها، حسادتها، اينها
را هم با استخدام مىكند براى نابودى انسان مىشود، هفت هشت ده تا صفت رذيله و جنگيدن
اينها كار مشكلى است. حضرت اما «رضوان اللّه تعالى عليه» بعضى اوقات تأسف
مىخوردند، مىفرمودند چهل سال خون جگر مىخواهد، مبارزه مىخواهد تا انسان بتواند
يك صفت رذيله را از بين ببرد. انصافا اين جور است چهل سال خون جگر مىخواهد تا
انسان بتواند درخت رذالت را از دل بكند. ملا شدن مشكل است ما مىدانيم يك كسى فقيه
شود، اصولى شود، مفسر شود، فيلسوف و عارف شود تخصص در يكى از علوم خيلى مشكل است
ملا شدن چه مشكل، مشكلتر از اين آدم شدن است انسان بتواند صفات رذيله را همه همه
از دل بكند خيلى مشكل است خيلى مرد مىخواهد. اما بايد توجه داشته باشيد كه از ملا
شدن خيلى لازمتر است، خيلى واجبتر است و ما متأسفانه بعضى از جاها به درسمان خيلى
اهميت مىدهيم، الحمدللّه خيلى از شماها به تقوى خيلى اهميت مىدهيد الحمدللّه
آدمهاى متقى هستيد الحمدللّه آدمهاى فاضلى هستيد زحمت مىكشيد، الحمدللّه اما به
علم اخلاق هيچ كداممان اهميت نمىدهيم اصلا حوزههاى ما خالى از علم اخلاق است و
اين مصيبتش خيلى بالاست، خيلى بالا. در حالى كه از تقوى مهمتر اخلاق است، از علم
مهمتر اخلاق است. اگر علم ما رنگ اخلاق نداشته باشد به غير وزر وبال چيزى ندارد.
حتى تقوى ما خوارج نهروان مگر متقى نبود راوى مىگويد. بااميرالمومنين مىرفتيم
شب، يك قرآن با جاذبهاى صدايش را شنيديدم، من ايستادم، اميرالمومنين عليهالسلام فرمودند
بيا برويم، تعجب كردم اين جاذبه، اين قرآن، مىگويد جنگ نهراوان تمام شد در ميان
كشتهها مىگشتيم، يك كشتهاى كه به رو افتاده بود، اميرالمومنين به پشت انداخت با
عصاء كه در دست بود، فرمودند كه اين را مىشناسيد. اين همين بود كه چند شب قبل
جاذبه قرآنش تو را گرفت. كعب ابن صور به اندازهاى متقى بود كه در ميان مردم
مستجاب الدعوة شده بود اما همين آمد در جنگ جمل. تاريخش خيلى مفصل است آمد در جنگ
جمل. اورد حسابى هم داد. گفت يا ايها الازد هى امكم فانها صلوة و صومكم طائفة ازد
يك طائفه احمقى بودند اين هودج عايشه را با شتر سر دست بلند كردند و بردند و اين
كعب بن صور تشويقشان كرد گفت اين مادر
شماست، اين نماز شماست اين روزه شماست، مواظبش باشيد و اتفاقا اولين تيرى كه از
لشگر حضرت اميرالمؤمنين آمد، آمد توى خيمه او از اسبش افتاد پائين و مرد. مىگويد اميرالمومنين
رسيد به اين آقا و يك نگاهى به او كرد. يك عصايى به او زد. گفت كعب ابن صدر ديدى
آن تيرهاى كه از عالم غيب مىخواستى به سينه من بيايد، چه جور به سينه تو آمد كه
تاريخ نويسان مىنويسند كه اين آقا از حسادتش نفرين به اميرالمومنين مىكرد كه چرا
نور اميرالمومنين نور چراغ مرا كم سو كرده است. آقا مقدس، شب بيدار، روزه مىگيرد
آن هم نه ماه رمضان، راستى به ديگران خدمت مىكند شبانه روز خدمت به خلق خدا
مىكند، روضه امام حسين مىگيرد، هر روز نمىدانم، خدمت مىكند، هر سال مكه
مىرود، كربلا مىرود، مشهور به تقدس، اما صفت رذيلهاش مىرسد به اينجا كه پولم را بدهم به آخوندها چه
كار؟ خوب خودم مىدهم چرا به آخوندها بدهم اين از كجا سرچشمه مىگيرد. يا نه،
رياكارى به اندازهاى رويش كار مىكند تمام اعمالش را باطل مىكند. اين از كجا
سرچشمه مىگيرد اميدوارم پروردگار عالم به ما لطف كند. آقا امام زمان عنايت كند
توفيق خودسازى به همه ما عنايت بشود. ان شاءاللّه.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد.