اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يكى از رذائلى كه بسيار خطرناك است اما عام
البلواء رذيله هوى و هوس است انسان متابعت از هوى متابعت از هوس بكند،، رذيله به
اندازهاى خطرناك است كه نبوت و ولايت هر دو از آن خيلى ترسيدهاند براى امت «انّ
اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهواء و طول الامل فاما اتباع الهوا فيصد عن الحق
و امّا طول الامل فينسى الآخرة» اين روايت را عامه و خاصه از پيغمبر اكرم نقل كردند،،
خاصه از ائمه طاهرين نقل كردند من جمله در
نهج البلاغه هم آمده است يعنى نبوت و ولايت هر دو براى ما خيلى ترسيدهاند از
اينكه ما هوسى باشيم از اينكه ما متابعت بكنيم از هوى و هوس. قرآن ديگر بالاتر از
اينهاست، قرآن اين كسى كه هوى و هوس ملكهاش باشد، هوسى باشد فرموده اصلا اين بت
پرست است، اين مشرك است و فرموده است كه اين دانسته گمراه است. «افرايت من اتخذ
الهه هواه وعد اضله اللّه على علم» يا رسول اللّه نمىبينى بعضى به جاهاى اينكه
خدا بپرستند هوى مىپرستند و اين هوا پرستيدنشان موجب مىشود دانسته در چاه بيفتد
«و عد اضله اللّه على علم» مىداند بد است اما مىكند، و ما اگر هيچ نداشتيم براى
اين رذيله جز همين آيه شريفه و اين روايت كه هم نبوى است و هم ولوى كه از روايات
مىفهيم اصلا در زبان ائمه طاهرين عليهمالسلاما ين بوده است حالا علاوه بر اين كه
در نهج البلاغه آمده است در كتب اربعه
مرحوم كلينى، مرحوم صدوق، و مرحوم شيخ در تهذيب در استبصار روايت را آوردهاند اين
از يك جهت، از يك جهت هم چه كسى است كه هوى و هوسى نباشد. گاهى انسان وقتى كه پردهها
را عقب بزند راستى واقع بين باشد، راستى عقل و علم و شعورش را به كار بيندازد
مىبيند عبادت كرده اما هوى و هوس بوده و اين خيلى خطر دارد، خيلى، درجاتشات عالى
است عاليتر گردد، مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى كمپانى، علامه طباطبايى «رضوان
اللّه تعالى عليه» از يشان نقل مىكردند كه ايشان ادّعاى بزرگى هم كردند، فرموند
اين كه من مىآيم درس، مىدانم خلوص است در اين شك ندارم، همه ما شكّ داريم، كه
اين درس ما گفتنش، شنيدنش خلوص است يا نه؟ ايشان ادّعا كرده بودند مىدانم خلوص
است اما در وقتى كه ان قلت، قلت مىآيد جلو، آن سؤال مىكند من خواهم جواب
بدهم، نمىدانم خلوص است يا نه؟ نمىدانم
هوى و هوس دارد كار مىكند يا نه؟ مرحوم آقاى كمپانى كى عمر در علم و عمل خيلى
بالا بوده، علامه طباطبايى «رضوان اللّه تعالى عليه» نقل مىكردند كه يك وقتى تو
بازار نجف ديدم كه پيازهاى كه ايشان خريده، پته قبا،كرده اين پته قباء رد شد و
اينها رخيت روى زمين و ايشان خم شدند دارند پيازها را جمع مىكنند اما من كه رفتم
ديدم دارند مىخندند و خيلى خنده، قاه قاه، خوب پيازها را با هم جمع كرديم به
ايشان گفتم آقا، خنده نداشت مىخنديدى، گفت يادم آمد، وقتى جوان بودم ؛ ايشان تاجر
زاده بوده، باباش از تجار معتبر اصفهان بوده، تو نزاعها رفته بغداد، آنجا تاجر
حسابى بوده و مرحوم كمپانى فرار كرده از تجارت، رفت طلبه شد، ايشان گفته بودند،
وقتى من طلبه نشده بودم، يك تسبيحى دستم بود هر دانهاش يك دينار، صد دينار اين
قيمت داشت، من رفتم زيارت اين پاره شد، دانه هاش ريخت روى زمين، من عارم آمد كه
بنشينم اين دانهها را بردارم، و تسبيح صد دانهاى از بين رفت و من به قول ايشان
تكبّر كردم كه خم شوم و اين دانهها را بردارم، اما حالا مىبينم كه پيازها افتاده روى زمين
الحمدللّه خيلى خوش، خيلى ساده، نشستهام پيازها را جمع مىكنم و مىخندم به ريش
آنوقتم كه چه قدر بى خودى بودم، همين مرحوم كمپانى با اين مقام راستى مرحوم كمپانى
خيلى بالا بوده، از نظر علمش، تخصّص در ادبيّت داشته، تخصّص در فلسفه داشته، تخصّص
در عرفان داشته، تخصّص در عرفان داشته، تخصّص در فقه داشته در اصول داشته، و
بالاخره در معارف اسلامى انصافا تخصّص داشته از نظر علمى هم افراد بالايى را از
نظر علم و عمل توانسته تحويل جامعه بدهد، در اين اواخر وضع ماليشان هم خيلى بد
بوده ولى از وجوه بريّه استفاده نمىكرده و به سختى در مضيقه زندگى مىكرده، حالا
اين آقا كه توانسته مسلط بر هوى و هوس بشود انصافا يك كسى كه مرجعيت قبول نكند،
سهم امام هم قبول نكند، خودش و زن و بچهاش در مضيقه شديد باشند، خب خيلى اين
رياضت مىخواهد، اين گفته كه من هنوز مسلط بر هواى و هوس نيستم در وقتى كه درس
مىآيم، امّا وقتى كه ان قلت قلت طلبگى هست، نمىدانم چيست آن خلوص هست، نيست
مىخواهم غلبه بر خصم كنم، مىخواهم شاگردها بگويند به بارك اللّه چه خوب عالى
درست شد و همين جاها يك روايتى شهيد «رضوان اللّه تعالى عليه» نقل مىكند، در
منيه كه اين روايت را استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى در آن شبهاى پراستفاده شان،
پرمعنا و پرهيجانشان برايمان نقل مىكردند راجع به خلوص در منيه دارد يك كسى را
مىآورند در صف محشر به او مىگويند چه كاره بودى، مىگويد يك عمر، قال الباقر، و
قال الصادق مروج دين بودم «الذين يبلغون رسالاته اللّه» به او مىگويند بله، اما
اين ترويجها اين قال الباقر و قال الصادق براى اين بود كه بگويند به چه عالم خوبى
است، زبردست است خطاب مىشود اين را به رو به جهنّم بيندازيد، نمىدانم اينها
اصلاً انسان را مأيوس مىكند كه چى بگوييم چه بكنيم، دومى را مىآورند صف محشر، چه
كاره بودى، يك عمر خدمت به خلق خدا، خيلى ثواب دارد. انسان بتواند يك دلى بدست
بياورد، يك حاجتى را كسى بر بياورد، لااقل يك حج و يك عمره مقبول، تا برسد در
روايات ما به 20 حج و 20 عمره آمده، آن هم
از باب مثال است ظاهرا خيلى بالاتر از اينهاست، انسان بتواند براى خدا دل كسى را
بدست بياورد، حالا به اين مىگويند چه كاره بودى مىگويد يك عمر خدمت به خلق خدا،
خيريه داشتم و در اين خيريه همه وقت مخصوصا، عيدها مردم را راضى مىكردم دختر شوهر
مىدادم، مرد زن مىدادم، خيلى كارها، يك عمر خدمت به خلق خدا، خطاب مىشود، بله
درست است، اما براى اين بود كه شهرت پيدا كنى، براى اين بود كه مردم به تو بگويند:
بارك اللّه، به، همه كارهاش را ول كرده آمده خدمتكار خلق خدا شده، خطاب مىشود
اين را هم به رو به جهنم بيندازيد، سومى را مىآورند چه كاره بودى، جهاد در راه
خدا، رفتم جبهه، رفتم خط مقدم جبهه، كشتم تا كشته شدم فى سبيل اللّه، خطا مىشود
بله جبهه رفتى، خط مقدم هم رفتى و كشتى و كشته شدى امّا اين فى سبيل اللّه نه،
ديگر آنجا همين مقدار هم كه به او مىگويند مثل فيلمى است كه باز مىشود، ديگر
ظاهر و هويدا مىشود، ديگر همه چيز هويداست، «يوم تبلى السرائر» است همه چيز هويدا
است، مىبيند همه چيز اينجور بوده است، يك هوى و هوسى تو اين جبهه بود خطاب مىشود
اين را هم بيندازيد در آتش جهنّم، علامه طباطبايى مىفرمودند: ببين خب، بالاترين
عبادات، طلبگى، بالاتريت عبادات، خدمت به خلق خدا، بالاترين عبادات جان دادن،
جبهه، اما وقتى كه هوا آمده ولو كم رنگ، ديگر مثل آنجاست كه غذا خيلى با كم و كيف،
اما يك آب دهان روى غذا، از نظر عرفى تنفرآور است ديگر اين غذا خورده نمىشود، از
نظر شرعى يك غذا خيلى كم و كيفش بالا، اما يك چكه خون افتاد روش، ديگر نجس است،
نجس است. و انسان بتواند هم بى هوا باشد، بى هوس باشد، خيلى مشكل است، خيلى مشكل
است اما خيلى لازم است، اصلا خود سازى ديگر همين است اين علم اخلاقى كه دِمُده شده
به قول عوام در ميان همه مخصوصا در ميان ما طلبهها. خب براى همين است براى اينكه
خودسازى مشكل است، مشكل، به قول مرحوم حاج شيخ ملاشدن چه مشكل، آدم شدن محال است
همين مرحوم حاج شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه» خيلى بالا بوده هم از نظر علم هم از
نظر معنا، آخوند همدانى، خدا رحمتش كند، آن هم همين جور بوده، آخوند همدانى چند
سال قبل از دنيا رفتند آقاى معصومى ايشان انصافا از نظر علم و عمل، من ايشانرا
ديده بودم خيلى بالا بود ايشان قم را رها كرده، رها كردن قم براى آقاى معصومى خيلى
مشكل بود، اما براى تبليغ رفت همدان و تا آخر هم در همدان ماند، براى اينكه حوزه
را اداره كند، مردم را اداره كند، خيلى كار كرد، ايشان گفته بودند كه آن ماههاى
اول زندگى براى من خيلى مشكل بود يك كسى مقلّد مرحوم حاج شيخ بود، دو هزار تومان
آنوقت، برده بود پيش مرحوم حاج شيخ، كه آقا اين دو هزار تومان را من سهم امام
بدهكارم، مقلّد شماهستم، براى شما، مرحوم حاج شيخ گفته بودند كه آخوند همدانى،
ايشان آنجا حوزه دارند احتياج دارند، براى چه پول اين را پيش من آوردى، پول را ببر
پيش ايشان دو تا ثواب دارد، هم سهم امامت را دادى و هم كمكى به مرحوم آخوند كردى،
پول را اگر من از شما قبول كنم، از شما تشكر مىكنم، اگر قبول بكنم، يك ثواب دارد
ؤ آن اينكه سهم امامت را دادى امّا برو بده به آن آقا تا هم ثواب داشته باشد كه
كمك آخوند كردى و هم سهم امامت را داده باشى، مرحوم آخوند همدانى گفته بود وقتى
اين آقا آمد و پول داد به من وگفت مرحوم حاج شيخ اينجور گفته، اين را پخش كرد تو
همدان و ديگر وضع مالى ما خوب شد، و خوب توانسيم حوزه را اداره كنم، حالا اين كار
مرحوم حاج شيخ، خيلى آدم بايد بى هوى باشد، بى هوس باشد، تا بتواند از اين كارها
بكند و بايد بكنيم و بايد من تعريف شما را بكنم، شما تعريف من را بكنيد ؤ اين همان
قضيه زمان شاه عباس مشهورا ست كه مىخواست ميرداماد و شيخ بهائى را امتحان كند،
(حالا آن احمق بود كه مىخواست اينها را امتحان كند) اما بالاخره خيلى از مردم
هستند كه مىخواهند من و شما را امتحان بكنند، مىكنند، مىكنند هم، همين
بازاريهاى زرنگ، كه در پول زرنگند زرنگ در اين چيزها هم خيلى هستند، اين شاه عباس
دو تا اسب درست كرده بود يكى كند رو و يكى تند رو و آن تندرو را داده بود به شيخ
بهايى كندرو را داده بود به مير داماد خودش هم با او بود مىخواستند بروند، مثلا
خارج از اصفهان، تفريح خوب آن تندرو مىرفته جلو، آنوقت آن كند رو مىماند، شاه عباس
به مير داماد گفت: اين آقا شيخ بهايى چرا اينجورى است و ببين هى مىرود جلو ما،
مرحوم مير داماد گفت: بابا جون علم سوارش است پرواز مىكند، نمىتواند كه بماند،
خوب چه كار كند، تقصير شيخ بهايى نيست تقصير علم است، علم بالش است آن دارد پرواز
مىكند، خودش را رساند به شيخ بهايى، گفت اين آقا چقدر متكبر است، چرا هميشه عقب
مىماند، گفت: آقا جون علم است علم سنگين است ؛ نمىتواند بكشد نمىتواند،
نمىدانم درست باشد يا نه، مىگويند، شاه عباس پياده شد سجده كرد، گفت الحمدللّه
در زمان ما چه علمايى، قصّه درست باشد يا نباشد انصافا شيخ بهايى و ميرداماد چنين
ند مرحوم آقاى خوانسارى «رضوان اللّه تعالى عليه» آقا سيد احمد مرجع در تهران
بودند قم را رها كردن براى اينها خيلى مشكل بود اما براى خاطر خدا، مرحوم خوانسارى
رفتند آنجا، و پول دار هم بودند مخصوصا اين كه آقاى بروجردى ايشان را فرستاده بود
و آقاى بروجردى ايشان را تبعيد مىكرد خيلى لذا بازار تهران روى ايشان مىچرخيد و
ايشان علاوه بر اينكه شهريه مىدادند يكى مواظب بودند. شهريه شان بيشتر از
شهريههاى ديگر نباشد و يكى هم مواظب بودند اگر يكى از مراجع بى پول هستند به طور
غير مستقيم نه مستقيم، كمك بكند، پول دار بشود، مثلا وقتى مىآمدند سهم امام به
ايشان بدهند مىگفتند برويد بدهيد به فلانى، من قبول دارم، اما نمىگفت از طرف من،
مىگفت خودت برو از طرف خودت بده به فلانى، اينجورى اما باز هم همينها مىترسند نكند
هوى و هوس كار بكند، بعضى اوقات هم انسان راستى خيال مىكند صد در صد خداست، اما
وقتى پردهها عقب برود، مىبيند جهل مركب است، خدا چى، هوى و هوس كار كرده است وضع
اين ديگر بدتر است، جهل مركب است، به اسم خدا، هوى و هوس كار بكند، هر سال مكه
مىرود، راستى هم دلش پر مىزند، بعضى از اينها كه مىآيند پيش من، مىبينم دلشان
پر مىزندبراى مكه، اما وقتى مىرسد به خمس، نمىدهد، نمىدهند، تا بشود فرار
مىكند، يكى چند وقت پيش آمده بود پيش من، هى بخشيد و بخشيد تا رسيد 400 تومان
يكدفعه به من گفت: خيلى خوب ماهى 5 تومان مىدهم به آقا و مىروم، ماهى 5 تومان مىدهم
400 تومان تمام بشود، اما همين مثل باران گريه مىكرد كه مىخواهد برود مكه طواف
بكند، اين صددر صد هواست، صد درصد هوس است، الان هوى و هوس جامعه ما را حسابى
گرفته، مثلا الان چادر دِمُده شده، خب اين چادر راستى بد است براى زن، همه آنها
مىدانند كه چادر چيز خوبى ست اقلاً برآمدگى بدن را پشت و رو را مىپوشاند، اينها
همه شان بى عفت كه نيستند، اما حاضر است، بيايد تو كوچه، برآمدگى پشت، برآمدگى جلو
حسابى پيدا باشد، چرا؟ براى اينكه چادر را نمىخواهد. چرا؟ براى اينكه هوى و هوس
دارد كار مىكند چون چنين كردند ما هم مىخواهيم بكنيم و تجمل گرايى جامعه ما را گرفته،
توما طلبهها هم آمده همه ما تجمل گرا هستيم كجا مثل حاج شيخها پيدا مىشود ما
درزمان طلبگى مان، همه ما خيلى لذت داشت طلبگى براى ما، اما در فقر عجيبى هم بوديم
همه ما و يك فقر عجيبى بر ماحكمفرما بود يك درصد نه، يك در هزار هم نبود در رفاه
باشد و راستى با همان فقر، درس مىخوانديم خيلى خوب 10، 16 ساعت كار مىكرديم،
عالى و خيلى خوش بوديم و الان هوى و هوس، تجمل گرايى روى طلبه ها حسابى دارد كار
مىكند، آن درس را مىخوانند نه آن جورى
كه بازاريها هستند اينها مىتوانند باشند، ليك موش شدند، نه آن نه اين كه
هوى و هوس تو بازاريها كار مىكند، خانهاش عالى و نمره اول اما همسايهاش خانهاش
را خراب كرده خوبتر ساخته اين هم، متدين هم هست خوب هم هست، نماز جماعت مىخواند
مريد آقاست ،خمس مىدهد اما اين هم فردا خانهاش را خراب مىكند، مثل آن مىسازد،
500 ميليون هوى و هوس، هوا به قول قرآن، هوى و طلبگى ما هم همينطور است، هوى. هوى
و هوس روى ما كار دارد مىكند حسابى، حسابى و خوب معلوم است، وقتى هوى و هوس آمد
خب دو تا كه با هم نمىسازد روايت را فراوان شده اما مرحوم علامه مجلسى در جلد اول
بحار همان صفحههاى اول نقل مىكنند كه پروردگار عالم مىگويد من علم را در فقر
قرار دادم، طلبه بايد فقير باشد تا بشود مرحوم كمپانى، تا بشود مرحوم ميرزاى
شيرازى، تا بشود، مرحوم شيخ انصارى، و الا علم پرواز مىكند، خب ما مىخواهيم هم
علم باشد هم تجمّل، خب نمىشود، نمىشود لذا توى ما هم آخوند خراسانى شيخ انصارى
ما الان از اين نظر افت علمى داريم، يعنى
200 سال است، ما مكاسب مىخوانيم در حاليكه مكاسب مال زمان شيخ انصارى بوده ديگر
قرن بعدى نه، همان دهه بعدى بايد مكاسب عوض شده باشد، ما صد سال است كفايه
مىخوانيم، خب كفايه مال همان سال بود و ده سال بعدش كتابها را چه كسى بايد عوض
كند شما طلبهها، حالا كفايه كه عوض نمىكنيد، نمىكنيد، كفايه هم بلد نيستى
بخوانى، ديگر چه رسد مثل موم در دستت باشد، اينها از كجا پيدا شده، معلوم است، يكدفعه به شما مىگفتم اينها ما
خيال مىكنيم شوخى است، همه شان چنين
بودند از بعضى هاشان نقل كردند از بعضىها نقل نكردند، شيخ انصارى «رضوان اللّه
تعالى عليه» زنش اصرار مىكرد مىگفت بابا اين لحاف و تشك روى هم ريخته، يك چادر
رختخواب، زن شيخ انصارى پول خرج كن بود، خودش نمىرفت گوشت بگيرد، اما پول خرج كن
بود، اين سه سير را سه سير و نيماش كرد و آن نيم سير را جمع كرد و جمع كرد و جمع
كرد يك چادر رختخواب كرد، يك روزى شيخ انصارى آمد، ديد كه چادر رختخواب گفت: اين
كجا بوده، گفت كه نيم سير گوشت كم كرديم، جمع كرديم اين شد، شيخ انصارى خيلى
ناراحت شد، گفت اى واى! معلوم مىشود ما با دو سير و نيم مىتوانستيم زندگى كنيم،
نيم سيرش زياد بود و حالا چه كار كنم، از اين به بعد دو سير و نيم اما گذشتهها را
چه كار كنم، خب ما مىخنديم اينها را هم مىخنديم به وضع شيخ انصارى، آن را
مىگوييم آقا آن چه زندگى است، آقا اين چى است، و اصلا خيلىها هم موهوم مىدانيم،
اينها چى است، اينها چيست، مىدانى كه موهوم نمىداند، من وقتى يادم مىآيد موهاى
بدنم صاف مىشد براى خودم هم بعضى اوقات اتفاق مىافتد مثلاً سهم امام مىآورد پيش
من، مىبينم اين عمو رعيت توى آن آفتاب، توى آن آفتاب گرم، دستش تاول كرده حالا يك
مقدار سهم امام بدهكار است مىآيد پيش من، با چه خوشحالى دست مرا ببوس، هى مرتّب
به من تملق بگو، هى مرتّب تعريف من را بكند، خدا چه كند، چه كند، دست مرا ببوسد،
پول را مىدهد به من، راستى آدم ناراحت مىشود اين كى است و ما كى، مرحوم آقاى
زنجانى راجع به اقاى حجّت مىگفتندكه يك عمو رعيتى آمد پول داد، مرحوم آقاى حجّت آنوقت
گفت كه مىخواهم دست اقا را ببوسم، دست داد و مصافحه كرد و دست آقا را ببوسيد و
گفت ما نگاه كرديم ديدم كه مرحوم آقاى حجت رنگشان تغيير كرد مثل اينكه عقرب ايشان
را گزيد، بعد آقاى حجّت رو كرد به من آقاى زنجانى مىگفتند: رو كرد به من گفت كه
وقتى دستش را داد به من، ديدم تاولهاى دستش خيلى زبر است ديدم اين آقا، پول از اين
راه پيدا كرده مىدهد به من، آن هم با اين دست بوسيدن و با اين خوشحالى، خب راستى
آدم فكرش را كه بكند بايد دق كند، آنها چه مىگويند: آنها با اين خوشحالى پول به
ما مىدهند، ما چه كار مىكنيم، ما چه جورى اين پول را مصرف مىكنيم، مشكل است
انصافا، خيلى مشكل است، فكرش را نمىكنيم، وقتى فكرش را نكنيم راحتيم ديگر، اما
«افلا يتفكرون»، «افلا تعقلون»، «افلا يشعرون» چرا فكر نكنيد، و ما بايد روى اين
رذيله خيلى كار كنيم تا كم رنگش كنيم، نمىشود كه ما بگوييم كه ريشهاش را
بسوزانيم آن همان است كه مرحوم حاج شيخ مىگويند روى منبر بعضى اوقات مىگفت كه
ملاشدن چه مشكل، آدم شدن محال است بتواند انسان ريشه هوى و هوس را بكند، توحيد، آن
هم توحيد عبادى، توحيد افعالى، خيلى مشكل است خيلى مشكل است، قرآن مىفرمايد «و ما
يومن اكثر هم باللّه الا و هم مشركون» اين قرآن است ديگر در سوره يوسف است «و
يومن باللّه اكثرهم باللّه الا و هم مشركون» اين چه شركى است، شرك در توحيد
افعالى، در توحيد عبادى است، راستى آدم شيطان نپرستد از همين جهت هم شيطان خيلى
مريد دارد، خيلى مريد دارد، توى اين انجيل خرافى دارد من روايتش را هم ديدهام از
خاصه است كه شيطان به حضرت عيسى گفت: آقاى عيسى من در روز قيامت از خدا زورم، لشكر
كشى مىكنم، خدا را نابود مىكنم، چرا؟ گفت: براى اينكه مومن كه مريد خدا باشد لشكر
خدا باشد خيلى كم است، اما هوى و هوس، فاسق و فاجر خيلى زياد است صدى نود و نه
مردم لشكر من، يك در صدلشكر خداست، روز قيامت من از خدا زور هستم، من اصلا منتظرم
؛ سر جنگ دارم با خدا بجنگم، لشكر من بيش از لشكر خداست، حالا خوب غلط كرده اما
حرفش درست، حرفش درست است. كى هست بگويد من لشكر شيطان نيستم، لشكر خدا هستم.
خدا را قسمش مىدهيم به حق خودش، به عزت و
جلال خودش، توفيق خود سازى به هه ما عنايت بفرمايد.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.