اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث
هفته گذشته درباره توبه خواص بود يعنى توبهاى كه مربوط به ماست، ما گناه نبايد
بكنيم تا از گناهانمان توبه بكنيم اين مال عموم مردم است، مال اهل فسق و فجور است
ما طلبه هستيم معنا ندارد گناه در زندگيمان باشد ما طلبهها چكش زندگيمان عدالت
است همين طور كه اگر منشى قلم نداشته باشد، آهنگر چكش نداشته باشد، نجار تيشه
نداشته باشد، خب كارش لنگ است، ابزار ندارد، ماطلبهها هم اگر عدالت نداشته باشيم
خب ابزار نداريم كار خيلى ساده ما امام جماعت است امام جماعت بايد عادل باشد، ديگر
كم كم برود بالا تا برسد به رهبرى، هر چه هم بالاتر بايد اين عدالت قويتر باشد
مقول به تشكيك بايد بالاتر باشد آن ديگر تالى تلو معصوم بايد باشد، ديگر مرجعيت بايد
راستى رسيده باشد به آنجا كه دنيا اصلا و ابدا پيش او ارزش نداشته باشد «دنيا به
معنا عام» والحمدللّه در روحانيت هميشه چنين بوده است بنابراين توبه عموم يعنى
توبه از گناه نبايد ما خيلى روى آن پافشارى بكنيم معلوم است شماها گناه نداريد تا
بخواهيد توبه كنيد لذا توبه، توبه خواص است از شبهات بايد توبه بكينم از غفلتها
بايد توبه بكنيم، از نبود حضور قلب بايد توبه بكنيم، برسيم به آنجا كه راستى از
عبادتهايمان توبه بكنيم، بعد از نمازمان راستى شرمنده در گاه خدا باشيم و اين توبه
بايد در ميان ما باشد، نباشد لنگ هستيم، نباشد ناقصيم، چيزى كه بحث امروزمان است و
خيلى مهم است اين است كه اين خطورات كه براى همه هست تخيلها، توهمها، وسوسهها،
كه بر روى هم به آن مىگويند خطورات، استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى فرمود: يكى
از بزرگان درس به مرحوم آقاى قاضى مىگفت كه اين خطورات مرا كشته است هر چه
مىخواهم جلو آن را بگيرم نمىشود چه بكنم مرحوم آقاى قاضى گفتند بله نمىشود خدا
بايد عنايت بكند اگر خدا عنايت نكند ممكن است انسان به مقام تجليه هم برسد اما باز
هم اين خطورات باشد، نه، من بايد عرض بكنم ممكن است به مقام لقاء به مقام فناء هم
برسد اين خطورات اين وسوسهها اين تخيلها باشد، خطورات، منقسم مىشود به اقسامى
يك قسم مربوط به گناه است خب آن را هم شما نداريد، به ذهنتان بيايد، غيبت بكنيد،
به ذهنتان بيايد آبروى كسى را ببريد اينها گناه است، اما پروردگار عالم لطف كرده
است، براى اينكه صدى نود و نه مردم نمىتوانند جلوى آنرا بگيرند خدا لطف كرده است بخشيده
است و الاگناه است «ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه فيغفر لمن
يشاء و يعذب من يشاء» معلوم مىشود گناه است اما در روايات داريم كه اگر خطور گناه
شد، توهمى، تخيلى، وسوسهاى، آن دو ملكى كه موكل هستند متوجه نيستند و اين از
الطاف بزرگ خداست كه در دعاى كميل هم مىگويد خدايا بيامروز «حتى ما خفى عنهم»
معلوم مىشود اينها متوجه نمىشود لذا اگر جامه عمل به آن نپوشانيم پروردگار عالم
مىآمرزد، خطور گناه، اما اين هم بايد همانجا توجه كنيم كه بالاخره به قول حضرت
عيسى كار خودش را مىكند حضرت عيسى عليهالسلام به حواريون مىگفت حضرت موسى مىگفتند
گناه نكنيد، من مىگويم تصور گناه نكنيد بعد مىفرمود: اگر دودى در يك اتاقى پيدا
كنيد خب مسلم اين دود به اين اتاق ضرر مىزند اتاق سفيد را سياه مىكند خطورات
گناه دل را سياه مىكند و از مصائب بزرگش اين است ديگر سير و سلوك را از انسان
مىگيرد آن دلى كه كدورت داشته باشد دلى كه قساوت داشته باشد، اين دل نمىتواند
جلو برود، لذا اين خطورات اگر خطور گناهى باشد، اگر وسوسه گناهى باشد، اينها از
نظر فقهى آمرزيده است، اما از نظر اخلاقى كار خودش را مىكند، حالا اين خطورات
مربوط به گناه را نداريد اما آنكه به قول آن آقا آدم را مىكشد، خطورات غير گناهى
است، توهمات، تخيلات، خطورات مربوط به اين دنياى به معناى عام بخواهد با هوى و هوس
ارضا كند، شيطان از اين خطور خوشش مىآيد الهامات اوست ديگر، الهامات او پذيرفته
شدنى است، مىدانيد در روايات مىخوانيد اين دل ما گاهى نفحههاى رحمانى، گاهى
نفحههاى شيطانى، اين وسوسهها، اين خطورات اين توهمها اين تخيلها، اين اگر هم
گناه نباشد شيطان خشنود مىشود، هوى وهوس ارضا مىشود و بايد نباشد، قرآن خيلى روى
اين وسوسهها پافشارى دارد، قرآن شايد بيش از 100 آيه در اين باره داشته باشد
امااينكه اول قرآن آخر قرآن، اين خطورات ذكر شده معلوم مىشود خيلى مهم است، خب
راجع به حضرت آدم يك مصداق نشان مىدهد، چرا حضرت آدم سقوط كرد، وسوسهها، خطورات
تخيلها بالاخره رساند به آنجا كه يك گناه ناكردنى كرد، البته گناه ناكردنى به اين
معنا از نظر او گناه است براى اينكه بعد توبه اخص الخواص معنا مىكند، وقتى بسنجيم
با حضرت آدم گناه بوده گناه، گناه خيلى بزرگ بوده اما آن كه واداشت آن گناه ترك
اولايى رابه قول فقه ما كرد، وسوسه بود، قرآن مىفرمايد: «فوسوس لهم الشيطان» حالا
يا اول وسوسه آدم كرد تيغش نبريد، وسوسه حوا كرد تيغش بريد با واسطه حوا وسوسه كرد
تيغش بريد، بلاخره تيغ برا شد و حضرت آدم سقوط كرد «فعصى آدم ربه فغوى »اگر دنيا
را به سر حضرت آدم زده بودند تا روز قيامت زندانىاش كرده بودند مثل حضرت يونس،
قطعا آسانتر بود از اينكه «فعصى آدم ربه فغوى» اين غوى از كجا پيدا شد، اين عصى،
آدم آن هم مظهر صفات و اسماء حق از كجا پيدا شد وسوسه، توجيهات اما غلط، خب ديگر
شيطان وسوسهاش همين بود، از اين درخت بخور مخلد مىشود، در حالى كه يك آن از خدا
منصرف شدن، توجه به حرف شيطان كردن، خب ديگر كرد، ديگر شد، معلوم مىشود كه
وسوسهها خيلى مهم است، اين را هم به شما بگويم، شيطان اعوان و انصار زياد دارد
گاه اعوان و انصارش شيطانى است يعنى اين طور كه در روايت دارد، بالاخره لشكر دارد،
و لشكر پياده دارد، لشكر سواره دارد، كه قرآن كريم مىفرمايد: لشكر پياده دارد،
لشكر سواره دارد ،خيلى اعوان و انصار دارد، خدا در جاتشان عاليست، عاليتر كند مرحوم
آميرزا غلامرضاى يزدى گفته بود كه همه شما شيطان داريد من هم شيطان دارم، اما
شيطان من ملاشيطان است، براى اينكه شيطان ملا غلامرضاست، خيلى حرف خوبى است براى
حضرت آدم كه مىآيد خودش مىآيد يك واسطه هم درست مىكند مثل حوا خانم، خودش هم
نتواند حوا بس است كه بتواند، وسوسه زن، براى قابيل مىآيد، دختر آقاشيطان مىآيد،
پسر آقا شيطان مىآيد و همچنين تا آخر، اما بالاخره همهاش وسوسه است و قرآن روى
اين وسوسه شيطان براى آدم پافشارى دارد كه اين وسوسه آدم را به كجا رساند، هفته
گذشته مىگفتم گناه كه نبود، ترك اولا هم نبود، يك امر ارشادى بود نمىشود كه
معصوم را ما بگوييم كه گناه كرده، گناه فقهى نبوده، ارشادى بوده، ترك اولايى بوده،
هر چى بوده گناه نبوده، اما استحقاق پيداكند، زندان بشود در اين دنيا«الدنيا سجن
المومن» دنيا بد زندانى است آن هم براى حضرت آدم200 سال سرگردان در بيابان، روايت
ضعيف السند است در تاريخ است كه 200 سال، آدم به فراق حوا، حوا به فراق آدم، در
حالى كه نزديك يكديگر هم بودند، شايد آن روى كوه صفا بود، آن روى كوه مروه، نزديك
هم بودند خورد و خوراك، بيابان بىآب و علف از كجا خورد و خوراك پيدا مىكردند، تا
اينكه بالاخره توبه و اين دنيا مبدل به يك زندان استراحتگاهى شد ولى زندان بود
ديگر، حالا چه كرده قرآن مىگويد «فوسوس لهم الشيطان» قرآن مىفرمايد: اول مصيبتش
اين است كه عورتينش پيدا شد، نمىدانم اين عورتين معنايش چيست؟ روايت مىگويد:
يعنى لباسها ريخت «فوورى عنهما سؤتهما» يعنى لباسها ريخت عورتين پيدا شد خيال
نمىكنم معنايش اين باشد يعنى آبروش پيش عالم ملكوت رفت، ظاهرا اين معنايش باشد
حالا اگر هم آن معناى اول هم باشد ديگر دو قلو مىشود دو آتيشه مىشود هم لباسها
ريخت و هم آبرويش ريخت، آبرويش در عالم ملكوت ريخت، همين طور مىآيد تا آخر قرآن،
جمله آخر قرآن مربوط به همين است «قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس من شر
الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنة و الناس» كه در اين دو تا سوره
سه چهار تا نكته عجيبى خوابيده شده 1- در سوره فلق 1 مرتبه قسم مىخورد از چهار
چيز خيلى مهم «بسم اللّه الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق»، «شر ما
خلق» خيلى شر بالايى است، شر همه، همه از گزندهها از درندهها، بدتر از اينها از
شر آدمهاى ظالم، از شر اين افرادى كه دائما فساد مىكند «و من شر ما خلق و من شر
غاسق اذا وقب» بعضى از بزرگان معناى خوبى براى اين كردهاند يعنى از شر غريزه جنسى
وقتى تحريك شود و اين همان است كه «ولقد همت به وهم بها لو لا ان رءا برهان ربه»
شرش خيلى بزرگ است «و من شرالنفاثات فى العقد» بعضى از بزرگان معنا كردند يعنى زن
وقتى عشوه گرى مىكند اين زنهاى تو خيابان الان در وضع ما، خب جوان بتواند سالم از
دانشگاه بيرون بيايد، رفيق پيدا نكند، خودش را نبازد، خيلى مهم است «و من شر حاسد
اذا حسد» از شر حسود كه شترش در خانه ما طلبهها خوابيده است اول مصيبتى كه شد
قابيل، هابيل را كشت «من شر حاسد اذا حسد» براداران يوسف، يوسف بى گناه را توى چاه
انداختند مىخواستند او را بكشند بالاخره برادر تنى نگذاشت ولى بدتر از كشتن بود،
يك مرتبه پناه به خدا از چهار چيز اين قدر مهم، اما سوره دوم سه مرتبه پناه به خدا
از يك چيز، معلوم مىشود آن يك چيز چندين برابر از آن، چهار چيز مهمتر است «بسم
اللّه الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس من شرالوسواس الخناس»
آن هم وسوسه اگر غير مستقيم باشد، وسوسه با توجيه كه معمولا ما طلبهها «من بارها
گفتم» كه آقايان طلبهها تقاضا دارم كه گناه نكنيد، اگر گناه مىكنيد تقاضا دارم،
تو سرازيرى گناه واقع نشويد زشت است يك طلبه به طور ناخودآگاه غيبت كند، اين ديگر بطله
است اين ديگر امام زمان اسمش را از دفتر خودش حذف مىكند، نمىشود كه ما در سرازيرى
گناه واقع بشويم، گناه عادت بشود، براى ما، حالا اگر گناه مىكنيم اگر در سرازيرى
گناه هستيم، تقاضا دارم، توجيه خيلى خطر دارد آدم غيبت بكند خودش را هم عادل بداند
بگويد واجب است من غيبت بكنم، نمامى و سخن چينى بكند واجب هم بداند، توجيه كند
وجوه برايش درست بكند و اين خناس يعنى همين وسوسه با توجيه، سم را مىريزد تو
كپسول خورد ما مىدهد، آن كيست «من الجنة و الناس» گاهى حواسش است گاهى هم خود آقا
شيطان هاست، همين طور كه براى حضرت آدم هم «من الجنة و الناس» بود براى ما هم معمولا
«من الجنة و الناس» هم مردم ناجنس و هم خود آقا شيطان خدا سه مرتبه به ما مىگويد
پناه ببريد به خدا از شر وسوسه، مخصوصا وسوسه كه با توجيه باشد آن هم فرق نمىكند
از خودت باشد كه بعضى اوقات راستى به اين توجيهات ما مىگويد: بارك اللّه روايت
هم داريم از شيطان باشد يا از شيطان انسى، اول قرآن مىگويد وسوسه خطورات، توهمات
خيلى خطرناك است، اينها مال عموم مردم نيست، عموم مردم معمولا گناه مىكنند و
حسابشان پاك است اما اين را هم به شما بگويم:
خداوندا به حق هشت و چهارت اگر گويند شتر ديدى نديدى
روز
قيامت هم راحتتر از ما، هفتاد گناه از آنها آمرزيده مىشود قبل از آنكه يكى از ما
آمرزيده بشود اما حالا مرادم اين است كه اين وسوسهها مربوط به من و شماست،
توهمات، خطورات، گناه هم نيست اما اينها كه من حالا گفتم، گناه است اما گاهى اين
خناس، اين وسوسهها، گناه هم نيست، خداوند درجاتشان عالى است عاليتر گرداند، استاد
بزرگوار ما آقاى داماد يك دفعه مثل باران گريه مىكرد مىگفت كه نمى دانيد اين
خطورات چيست شيطان مىآيد پيش من، مىگويد تو يك مرجعى، رئيس عالم اسلامى، هر كسى
ترويج تو را بكند بايد پولش بدهى، بايد ترويجش بكنى، براى اينكه ترويج تو ترويج اسلام
است هر كس هم كه تخريب تو را بكند ولو اينكه بتوانى بكشى، بكشش چون كه تخريب اسلام
است، چون تخريب تو ميند تخريب اسلام است با همين درست مىكند، بيت المال را مىدهد
به افرادى كه تعريفش را مىكنند، زنده باد، مرده باد خوب مىتوانند بگويند، خيلى حرف
خوبى است، خيلى حرف متينى است حالا اينها هم گناه ديگر نيست، توجيهات اينجورى،
بعضى اوقات انسان براى رياست است، چه زد و بندها، خوب بد هم مىگويد مىخواهم رئيس
اسلام بشوم خدمت كن به مسلمانها، مىخواهم مرجع بشوم براى اينكه با مرجعيتم عالم
تشيع را زنده كنم اين وسوسه است، مطابق با هوى و هوس است، مطابق با تمايلات ماست،
از نظر فقهى گناه همه نيست كه صدى نود اين وسوسهها بگويد گناه نه، اما خيلى خطر
دارد انسان را زمينگير مىكند، معلوم است اينجور فكر نمىتواند به جايى برسد،
نمىشود، راستى قبلا همين جورها بود ديگر، وقتى مرجع مىشد رساله نداشت، اصلا فكرش
را نمىكرد، فرار مىكرد. پدر من خدا رحمتش كند، مىگفت مرحوم آقاى صدر «آسيد
اسماعيل صدر» اين آقا سيداسماعيل صدر خيلى زجر هم كشيد آمد اصفهان، 12 سال اصفهان
ماند، منبر هم مىرفت البته هم مرجع بود هم منبر مىرفت اما بالاخره اصفهانيها
بيرونش كردند، نشد، نتوانست بماند، پسر آقاى صدر هم مرحوم صدرالدين در زمان ما
بود، آمد اصفهان بماند، يك مرجع بود خيلى هم متشخص بود انصافا پدر آقا موسى صدر «كه
الان وضعش چه جورى است اگر زنده است خدا نجاتش بدهد» پدر ايشان خيلى متشخص بود،
آقاى بروجردى خيلى براى ايشان احترام قائل بود خيلى تأييد آقاى بروجردى كرد و
مىكرد نمازش را داده بود به آقاى بروجردى يك نوكرى شده بود، نوكر معنوى، آمد اصفهان،
براى ترويج اصفهان، نشد، پنج، شش سال ماند و رفت، مرادم اينجاست، پدرم مىگفت اين
مرحوم آقاى صدر را هر چه جمع شدند آقاى اراكى «رضوان اللّه تعالى عليه»
آيتاللّه اراكى به من مىگفت بزرگانى مثل شيخ الشريعهها، مثل ميرزاى كوچكها،
مثل آسيد محمد فشاركىها، جمع شدند اين را مرجع كند، اما فرار كرد به قول آقاى
اراكى اصلا سعه صدر براى اين كار نداشت
اينجا هم گفت كه يك پولى از هندوستان آوردند و گفتند مرجع در نجف آقاى صدر
است يك دختر هندى فاحشه بوده، پول فراوانى جمع كرده بعد توبه كرده آن وقت يكى از
توبههايش اين بوده اين پول مرا بدهيد به مراجع به طلبهها، لذا سال به سال يك بار
طلا و نقره اشرفى، مىآوردند، بنا شد بياورند پيش مرحوم آقاى صدر، آقاى صدر هر چى
اين طرف آن طرف زدند گفت نه من قبول نمىكنم، لذا پدر من مىگفت كه خود آقاى صدر
به من گفت كه چپى ارگال قرض كردم از همسايه و شبانه فرار كردم، اما بالاخره تاجرها
شب آمدند و پولها را ريختند تو دالان آقاى صدر، آقاى صدر هم فرار كرده بود، بالاخره
ديدند كه كسى نيست آمدند پولها را بردند اين آقاى صدر بالاخره مرجع هم نشد. روانه
كرد طلبهها را آنجا، آنها گفتند نه بابا، شيخ انصارى خيلى اعلم از ماست، و مجبور
شد يك رساله، «فرار مىكردند از مرجعيت، فرار مىكردند» حالا ما درس مىخوانيم
مرجع بشويم به قول آقاى بروجردى خدا رحمتش كند، خيلى احمقى مىخواهد يك كسى درس
بخواند مرجع بشود، بعد در آخر عمر صراف مىشود آقاى بروجردى خيلى ناراحت بودند از
اين مرجعيت، گفتند، آخر عمر صراف شدم ما در بروجرد بوديم، چيزها مىديديم، كارها
مىكرديم، چيزها مىشنيديم حالا آمديم اينجا صراف شديم، صراف وقتى پول را خرد مىكند
يك مقدار هم مىگيرد، اما ما پول را از اين دست مىگيريم، از آن دست مىدهيم يك
شاهى هم از آن برداشت نمىكنيم، پاداش ما هم فحش دادن طلبه هاست خيلى احمقى
مىخواهد آدم مرجع بشود حالا چه رسد ديگر وسوسهها، تخيلها و على كل حال مسئله
تخيلها، مسئله وسوسهها خيلى مهم است و آدم را مىكشد، يعنى سد راه است توبه
ازاين جور چيزها براى ما طلبه هاست همين طور كه براى عموم مردم است توبه از گناه
از اوجب واجبات است براى ما هم كه از خواص هستيم توبه خواص از اوجب واجبات است
حالا انصافا كدام يك از شما مىتوانيد بگوييد دو ركعت نمازى كه خدا بپسندد هيچ
كدام نداريد، احدى نداريد، بايد توبه كرد از اين، اين چه نمازى است كه ما
مىخوانيم، ادب حضور را مراعات نمىكنيم، چه رسد حضور قلب مراعات شود خب اين توبه دارد
ديگر، حسابى گريه و زارى، خدايا اين چه نمازى است، نكند من مورد نفرين اين نماز
واقع بشوم خدايا به حق آن كسانى كه توجه به اين مصائب دارند و توبه از اين مطالب
مىكنند، توجهش را به همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.