اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
قرآن
شريف در باب تزكيه آيات فراوانى دارد حضرت امام مدعى بودند اصلا ما آيه نداريم كه
رنگ اخلاقى نداشته باشد و آن را نمىدانم يعنى چه اما
مىدانم كه همه قصههاى قرآن رنگ اخلاقى دارد براى تزكيه است مىدانم كه آيات معاد
رنگ اخلاق دارد مىدانم كه مستقيما راجع به تزكيه قرآن خيلى پافشارى داردى، چرايش
هم بارها در قرآن آمده كه چرا من اينقدر روى تزكيه روى خودسازى پافشارى دارم چرا
بايد كسى كه مىخواهد سعادتمند شود بايد درخت رذالت را از دل بكند حالا اين درخت
رذيلت شاخهها دارد، حسادت باشد، منيت باشد، رياستطلبى باشد پول پرستى باشد، بخل
باشد اين درخت رذالت را بايد كند و قرآن قانع به اين هم نيست درخت فضيلت بايد غرس
كند شجره طيبه بايد باشد «مثل كلمة طيبه كشجرة طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء
تؤتى اكلها كل حين باذن ربها» بايد درخت فضيلت را هم غرس كنيم چون درخت فضيلت
شاخهها دارد و ميوه آن دائمى است هم براى خودش هم بر اى ديگران مفيد است هم خودش
بخورد هم ديگران و علتش خيلى جاها آمده مثلاً اين تشبيهاى معقول به محسوس. خب در
قرآن همين را مىگويد كه مىفرمايد: زمين آباد اين حاصلش آبادانى است اما زمين
ناآباد اين اصلاً حاصل ندارد اگر هم حاصل داشته باشد آن تيغ هايى است كه توى پاى
ديگران مىرود يعنى دل اگر ناپاك باشد گفتار ناپاك است كردار ناپاك و آلوده است افكار
هم ناپاك و آلوده است و اما اگر دل پاك باشد فكرش پاك است گفتار پاك است كردار پاك
است همه هم به طور ناخودآگاه است آن كسانى كه مثلاً آلودگى دل دارند به طول
ناخودآگاه زبانش نيش دارد، گاهى غيبت مىكند، گاهى تهمت مىزند، گاهى زخم زبان
مىزند و مثل عقرب اقتضاى طبيعتش اين است كه بگزد. اما دل پاك «يوم لاينفع مال و
لابنون الا من اتى اللّه بقلب سليم» دل پاك، زبان پاك، بطور ناخودآگاه احترام به
ديگران مىگذارد اگر پشت سر كسى حرف زدند به طور ناخودآگاه دفاع مىكند آنجا كه
ببيند همسايهاش خانه خريده از خوشحالى خوابش نمىبرد، دل ناپاك باشد به عكسش است
از بس ناراحت مىشود از اينكه خويش و قومش خانه خريده است خوابش نمىبرد «والبلد
الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث الا يخرج الا نكدا» چقدر عالى است اينها
معجزات خداست. قرآن مىگويد بيا توى جامعه، جامعه را ترسيم كن به دو قسم. يك قسمت
اين است واذا سمعوا قرآن را اينها گريه شوق مىكنند «و اذا سمعوا ما انزل اليك ترى
اعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحق» وقتى قرآن را مىبيند حق و حقيقت برايشان
روشن مىشود گريه شوق مىكنند بعد هم به زبان حالشان مىگويد: چرا اينقدر خوشحال
نباشم حق را يابيدم اما بعكسش قرآن يك ترسيم ديگر هم دارد«اللهم ان كان هذا هوالحق
من عندك فامطر علينا حجارة من السماء و ائتنا بعذاب اليم» نمىتواند حق و حقيقت را
ببيند نمىتواند مقدرات الهى را ببيند آن وقت چه؟ مىخواهد بميرم اما اين خوشى را
براى رفيقم نبينم. اى كاش مرده بودم اى كاش كور شده بودم، نديده بودم رفيقم به
اينجاها برسد، اين ترسيم قرآن است از جامعه، به عبادت ديگر اين ترسيم قرآن است از آدمهاى
دل پاك و آدمهاى دل ناپاك و همين كه «يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه
بقلب سليم» نمىشود انسان ناپاك مخصوصا توى امتحانها درست از آب در بيايد، نمىشود
مخصوصا آن ناپاكى اگر رسوخى باشد عاقبتش به خير نمىشود حالا عاقبتش به خير
نمىشود يك معنا اينكه اين كدورتها بواسطه اين زخم زبانها، اين همزهها و لمزهها،
به گرفتاريها، به فلجيها، به فقر و فلاكتها، تا بميرد نه بالاتر از اينها، اين
خيلى براى من اثبات شده خيلى اين كسانى كه ناپاك هستند زبانشان نيش دارد دلشان با
ديگران بد است يك عقرب منشى دارند اينها يك جرقه هايى يا از طرف شيطان انسى يا از
طرف شيطان جنى، يا نه از طرف نفس اماره مخصوصا اگر عالم باشد حال انحراف پيدا
مىشود زياد ديدم اين طلبه هايى كه پير شدند و به جايى نرسيدند، البته دست خودشان
بوده و منعزل شدند اينها خيلى كفر مىگويند اينها اصلاً جبرى هستند همه چيز را تقصير
خدا مىداند، اهل علم است، اما جبرى است مىگردد هم اين طرف و آن طرف يك آيات جبر
را درست مىكند مىگردد اين طرف و آن طرف يك اشعارى از حافظ و سعدى و مولانا را
حفظ كرده تا پهلوى او مىنشينيم بنا مىكند به خواندن، جبر، جبر، جبر، هيچى يك
جرقه از نفس اماره از آن صفات رذيله اما عاقبت به خير نمىشود و حرف آخر. استاد
بزرگوار ما حضرت امام اين جمله را مىگفتند گريه مىكردند چنانچه جلسه هم يكپارچه
گريه مىشد فرمودند بعضى اوقات اينجورى است كه خب دم مرگش است عزرائيل مىآيد يا
اعوان عزرائيل اما اميرالمؤمنين
عليهالسلام هست يعنى آن جلوه ملكوتى عامى كه تسلط بر عالم وجود دارد اين
براى اين روشن مىشود و اميرالمومنين را مىبيند آن وقت بايد با اجازه
اميرالمومنين جان اين گرفته شود، نمىخواهد برود به قول قرآن «اخلدفى الارض»
نمىخواهد برود و چنگالهاى صفات رذيله وقتى نمىخواهد برود و ديگر عزرائيل به زور
جانش را مىگيرد در روايات داريم به اندازهاى براى اين مشكل است مثل اينكه رگهاى
بدنش را زنده زنده بيرون بكشند آن وقت حضرت امام مىگفتند وقتى چنين باشد با بغض اميرالمومنين
و ملك مقرب خدا از دنيا مىرود نمىخواسته برود با زور مىبرندش. عاقبت نابخير. يك
عمر مىگفته على. دم مرگ بى على مىميرد. اينها را ما نبايد آسان بشماريم قاعده به
ما مىگويد همين است، روايات، قرآن به ما مىگويد همين است تجربه به ما مىگويد
همين است قرآن هم مىگويد اصلاً من آمدم براى همين«هوالذى بعث فى الاميين رسولاً
منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة» اين مستضعفين هم كه
معمولاً اطراف پيامبرها را مىگرفتند هم بخاطر همين است مترفين. يعنى كله گندهها،
كله باردارها. آنها زير بار نمىروند چرا چون صفت منيت نمىگذارد«يا حسرة على
العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون»، «و ما ارسلنا فى قرية من رسول
الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون» 124 هزار پيغمبر با معجزه آمده بدون
معجزه كه نمىتواند باشد «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات» با معجزه، معجزه تام،
معجزهرسا «و ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون»
قبولت نداريم برو بابا. ديگر آنها هم صبر مىكردند آنها هم با آن دل پاكشان دلسوزى
مىكردند گريه مىكردند دعا مىكردند در تاريخ مىخوانيم پيغمبر اكرم را كه قانون
وضع كرده بودند بچهها، اراذل و اوباش سنگش بزنند تا از خانه مىآمد بيرون، همين
جور بود، گاهى فرار مىكرد مىتوانست برود به خانه خدا، ديگر آنجا امن بود
مىرفتند گم مىشدند گاهى بر مىگشت به خانه و حضرت خديجه ايشان را در بغل
مىگرفتند پشت به سنگها، داد مىزدند خانه آزاد است اما پيغمبر اكرم فردا زودتر
«زودترش را من مىگويم» فردا مهيا بود براى آمدن اينكه بتواند انسانى بسازد گاهى
هم نمىگذاشتند برود خانه، نمىگذاشتند به خانه خدا برود، مىرفت بيابان، به حضرت
خديجه خبر مىدادند حضرت خديجه بااميرالمومنين اينها يك زاد و توشهاى تهيه
مىكردند مىرفتند بيابان. پيغمبر اكرم را گم بودند بالاخره زير يك خارى زير يك
سنگى، بى حال پيدا مىكردند از بس خون از ساق پايشان مىريخت. براى اينكه سنگها را
به ساق پا مىزدند درد بيايد و نكشد اما حالا اميرالمومنين در نهج البلاغه نقل
مىكند در خطبه قاصعه در جاهاى ديگر هم نقل مىكنند زمزمه پيغمبر اين بود«اللهم
اهد قومى فانهم لايعلمون» اين را مىگويند دل پاك و مىخواهند ما اينجورى باشيم
«اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون» اما آنها چى، تا چشمشان به پيغمبر مىافتاد ديگر
آن وضع عجيب. راوى مىگويد كه يك جوانى به جلو يك پيرمردى به عقب. مرتب دارد كفش توى
سر اين آقا مىزند گفتم اين كيست گفت اين عموى اين آقاست ابولهب. اين آقا ادعاى
پيغمبرى كرده مىخواهد توى اين خيمهها بگردد يك كسى را پيدا كند مسلمان بشود و
اين اقا نمىگذارد، نمىگذارد، خب چرا. اين مترف چرا اينجورى مىكند دل ناپاك است
پيغمبر معجزه نداشت؟ چون پيغمبر اكرم قرآن مىخواند بلند بلند آن جاذبه قرآن
پيغمبر اكرم خب همه مىدانستند و همه اينها شبها يواشكى مىآمدند قرآن خواندن
پيغمبر را گوش مىدادند اين جملهاى كه مال ريحانة الادب گل سر سبد ادبيت، گل سر
سبد عرب به اين مىنازند حسابىوليد بن مغيره، آن در ميان رفقايش مىنشيند و
مىگويد: «ان له لحلاوة و ان له لطراوه و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغزق و انه
يعلوا و لا يعلى عليه» خب اين حرفش اين است ديگر. بعد همين با هم مىگويند چه كار
كنيم ديگراين پيغمبر را از صحنه بيرون كنيم بگوييم كه اين دروغگو است «اللهم لا»
يك عمر به صداقت در ميان ما زندگى كرده است «اللهم لا» مشهور به عقل است هى گفتند گفتند،
قرآن مىفرمايد: در سوره مزمل اين يارو واين دل ناپاك هى فكر كرد، معلوم است ديگر
فكرش «والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا» فكرش معلوم
است ديگر هى فكر كرد، كلام را آورد و برد، ناگهان يك چيزى يادم آمد، مىتوانيم به
پيغمبر انگ بزنيم، از صحنه بيرونش كنيم، بگوييم ساحر است براى خاطر اينكه بين پدر
و مادرها را جدايى مىاندازد براى اينكه بين برادرها را، يكى مسلمان مىشود و يكى
نامسلمان جدايى مىافتد، اختلاف انداخته، ساحره هم آن است كه بين زن و شوهرها را
جدايى مىاندازد گفتند اين خوب است آمدند توى دهان مستضعفين خودشان، همين
ناپاكها، توى دهان بچه «انه لساحر»، «انه لساحر» خب بابا به جاى اينكه فكر بكنيد
اين آقا پيغمبر باشد متابعت از او بكنيم نه زمين به آسمان مىآيد نه آسمان به زمين.
بلكه يك چيز مىآيد ما سعادتمند دنياو آخرت مىشويم چرا اين جورى فكر نمىكند
دنبال اين است پيغمبر را از صحنه بيرون كند خب دنبال اين باش پسر برادرت توى صحنه
بيايد، دنبال اين است پيغمبر را سنگ بزند اين دست از كارهايش بردارد، خب اى كفار
قريش اگر اين روى كار بيايد آقايتان مىكند حرف اول پيغمبر كه جلسه گرفت همين بود
اى مردم مىخواهيد آقاى دنياو آخرت باشيد بگوييد:لا اله الااللّه. اين يكى و دو
تا نيست اين ثقيفه بنى ساعده كه من الان گفتم همان جلسه اول پيغمبر اميرالمومنين
را نصب به خلافت كرد. پيش همه اين كله گندهها بعد هم اين ده ساله توى مدينه كه خب
حكومت داشت بيش از هزار جا على قرآن، قرآن على. روايت ثقلين حالا نه ثقلين هر كجا
فرصت مىآمد، تعريف اميرالمومنين تعريف واقعى دم مرگ آمد مسجد قرآن على، على قرآن،
بعد هم قلم و دوات بياوريد بنويسم نگذاشتند، گفتند كه «ان الرجل ليهجر» پناه بر
خدا خب حالا پيغمبر اكرم از دنيا رفته آنها به فكر رياست هستند اول كارى كه كردند
از ثقيفه بنى ساعده، از صندوق نبى ساعده ابوبكر بيرون آمد دو ماه قبل توگفتى«بخٍ
بخٍ لك يااميرالمومنين اصبحت مولاى و مولاى كل مومن» چه شد اينها را ديگر انسان نمىتواند
بكند فكرش را هم نمىتواند بكند چى را فكر مىكند رياستطلبى را. از چه راهى مىشود
اين ارضا را كنيم اين رياستطلبى را، از چه راهى مىشود ارضا كنيم اين پول پرستى
را اما حالا فكر اينكه از چه راه مىشود سعادت جمع بكنيم اصلاً فكرش را نهى كند
بايد يك كارى بكنيم بتوانيم فكرش را بكنيم ببينيم راه سعادت چيست چه كار بايد
بكنيم و تا حجاب رذالت باشد نمىشود اين حجاب رذالت. اين حجابهاى ظلمانى، كم كم
اينها كه حجابهاى نورانى هم درست كردند «العلم حجاب الاكبر» اين حجاب نورانى هم
هست و امثال اينها بايد اين حجابها پاره شود و الا تا اين حجابها پاره نشود تا
فطرت بيدار نشود به عبارت ديگر تا دل سالم نشود ثقيفه بنى ساعده پيدا مىشود. خب
اين ثقيفه بنى ساعد كه بچه بازى نيست. يك اشكال مىشود كه مردم چرا. خب مردم هم
همين طور وقتى كه راستى مترفين بگويند آرى. مترفين بگويند نه. مردم هم مىگويند
نه. معمولاً اينجور بوده از زمان حضرت آدم تا به الان. ما طلبهها مخصوصا يعنى متشخصها.
اينها اگر پاك باشند مردم هم تابعشان هستند جامعه پاك مىشود اگر متشخصها ناپاك
باشند مردم هم تابع آنها مىشود مردم هم ناپاك. همه اينها از اينجا سرچشمه مىگيرد
كه اگر صفت رذيلهاى بر دل كسى حكمفرما باشد اين ديگر نمىتواند فكر بكند
نمىتواند حقيقت ياب باشد بلكه نه بعضى اوقات فكر مىكند چون دل ناپاك است فكر هم
مىشود آلوده. نتيجه مىشود آلوده. همين كه گفتم: ريحانة الادب فكر مىكرد اينكه
چه كار بكنم كه پيغمبر اكرم را بيرون كنيم كه فكرش آمد به اينجا كه بگوييم ساحر
است و بالاخره پخش كرد كه نداريم اين قدر شدت غضب در قرآن«انه فكر و قدر ثم قتل
كيف قدر، ثم قتل كيف قدر» اى مرگ بر اين فكر، اى مرگ بر اين فكر، اى مرگ بر اين
فكر بعد مىفرمايد كه اين اول فكرش را كرد بعد گفت «ان هذا الا سحر يؤثر»
نمىخواهد قرآن تاريخ بگويد قرآن كه كتاب تاريخ نيست، نمىخواهد قرآن تعيير و
سرزنش گذشتهها را بكند چه فايدهاى دارد قرآن مىخواهد بگويد كه الگو بگير از اين
تاريخ، كار كن دل پاك بشود بله مشكل است مشكل. خيلى مشكل است. استاد عزيز ما حضرت
امام بارها به ما مىگفتند: تا جوان هستيد و اما اگر ديگر رفتيد توى سرازيرى ديگر
خيلى مشكل مىشود خيلى مشكل مىشود و تا جوان هستيد (از ما كه گذشت) بايد مهذب شد
و الا خسارت است آن هم قرآن ساده نمىگويد كه خسارت است 11 تا قسم مىخورد توى
قرآن مثل اين سوره و الشمس نداريم بعد 11 تا قسم مىخورد «قد افلح من زكيها و قد
خاب من دسيها» چهار پنج تا تأكيد دارد ديگر رستگارى فقط و فقط مال آن كسى است كه
پاك دل باشد بدبخت است بى بهره است، شقاوت دارد آن كسى كه يك صفت رذيله بر او
حكمفرما باشد دل آلوده باشد، خدايا بحثها خيلى خوب است قرآن است اما مىدانيم راه
خيلى مشكل است خدايا به حق پاكها. آن كسانى كه با خون دل به جايى رسيدند خدايا
توفيق خودسازى، توفيق تهذيب نفس، لااقل توفيق توجه به اين گونه مطالب به همه ما
عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.