اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه جلو آمده است بحث فوق العاده مهمى است بحثى
بالاتر، بهتر در اسلام نداريم و اينكه انسان مخصوصا طلبه بايد درخت رذالت را از دل
بكند بايد درخت فضيلت به جاى آن غرس كند شجره طيبه قرآن ميوه دار كند از ميوهاش
استفاده كند و اگر صفت رذيلهاى بر دل حكمفرما باشد خيلى خطرناك است ولو به يك
مقام بالايى هم برسد اما توى امتحانها رفوزه مىشود، قرآن خيلى دربارهاى اين صحبت
كرده است از جمله قضيه بلعم باعورا كه قرآن مىفرمايد: در اثر رياضتها در اثر
عبادتهايش ما به او علم لدنى داديم «و اتل عليهم نبأ الذى اتيناه من اياتنا» اما
همين بلعم باعورا كه فوق العاده در ميان مردم شهرت بسزايى داشت اما حسادتش، پول
دوستيش، رياست طلبىاش چون كه بود ريشه در عمق جانش بود در امتحانها رفوزه شد «و
اتل عليهم نبأ الذى اتيناه من اياتنا فانسلخ منها» آن علم لدنى را از خود گرفت
ديگر يك عامى شد «فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين» كه قرآن تا اين اندازه «فكان من
الغاوين»، «ولو شئنا لرفعناه و لكنه اخلد الى الارض» اگر مىخواستيم بالايش برده
بوديم بالا برديم، اما ميخكوب توى زمين بود براى آن صفات رذيله نمىشد، نشد. آن
صفات رذيله گل كرد، مثل يك كسى كه در يك قفس، مثل پرندهاى بالها ميخكوب روى زمين،
ديگر نمىتواند پرواز كند، فانسلخ منها، آن وقت مىفرمايد: «مثله كمثل الكلب ان
تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، مثل سگ هار شد سگ هار را اگر به او حمله كنى حمله
مىكند، اگر هم حمله نكنى باز هم حمله مىكند«ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث» كه
من نمىدانم تا اين اندازه قرآن است تاريخ يك چيزهاى عجيب و غريبى تعريف مىكند،
مثلاً در همين باره اين بلعم باعور رفت براى نفرين كردن به حضرت موسى، مريد حضرت
موسى بود از صف اوليها بود، اما وقتى كه پيشنهاد رياست، پول، مخصوصا حسادت هم گل
كرد، مىگويند الاغش نرفت با ميخ طويله الاغ را كشت، يعنى الاغ نرفت اين بايد از
الاغ سرمشق بگيرد، رفت براى نفرين كردن به حضرت موسى، باز يك روايت داريم تاريخ
مىگويد، حالا يا حضرت موسى يانه. الهام خودش الهام به او شد، مقامش بالا بود، مثل
شيطان بود به او گفتند سه تا دعاى مستجاب دارى در مقابل پيغمبر خدا ايستادى ديگر
جهنمى هستى معلوم مىشود ذنب لا يغفر هم بود، سه تا دعاى مستجاب دارى خب آمد، ما
سه تا دعاى مستجاب داريم، چه كار كنيم زنش گفت كه يكى از دعاهايت اين باشد كه من
جوان بشوم، جوان زيبايى بشوم. خب وقتى جوان زيبايى شد ديگر به بلعم باعور نساخت،
ديگر رفيق بازى شروع شد، دعاى دوم اينكه نفرين كرد اين سگ شد بچه هايش آمدند داد و
فرياد مادر ما را سگ كردى چرا؟ دعا كن به حال اول برگردد همان پيرزن كه بوده، دعا
كن به حالت اول برگرد، دعاى سوم هم اين شد به حالت اول برگردد، سه تا دعايش هم
اينجورى شد كه باز هم اين روايت اگر درست باشد كه ظاهرا هم درست است اينجورى
مىشود كه اين ديگر وقتى كه خدا نباشد علمش هم همين جورها درست مىشود علمش هم يك
روز در خدمت اين و يك روز در خدمت آن. عمرش هم اين مىشود دانى رفيق عمر ما چه جور
شد يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز
ديگر زكندن دل ز اين و آن گذشت. علمش همين جورها مىشود، عمرش همين جورها مىشود،
شهرتش همين جور مىشد هيچى به هيچى، دم مرگ كه مىشود، هيچى ندارد رياضتش را كشيده،
عبادتش را كرده، اما آنكه بايد بكند نكرده، بايد يك كارى بكند حسود نباشد آن مقدم
بر همه چيز است از اوجب واجبات است و الا به قول حضرت امام اگر صفت رذيله باشد علم
توحيدش هم شرك است خيلى حرف خوبى است مثل خود حضرت امام است ديگر،علم فقهش هم شرك
است، از همين جهت هم روز قيامت مىآورندش، در صف محشر چه كاره بودى من يك عمر قال الباقر و قال
الصادق و رفتم به كتابها به روايتها و رفتم تبليغ دين كردم خطاب مىشود خب بله.
للّه بود يانه، فى سبيل اللّه بود يا نه، «يوم تبلى السرائر» مىبيند نه حقائق
رو افتاده، خطاب مىشود اين را به رو توى جهنم بيندازيد. مرحوم شهيد در مُنيه اين
روايت را نقل مىكند راستى روايت عجيبى است، مىآورندش به صف محشر، چه كاره بودى،
مىگويد جبهه رفتم، آنجا رفتم خط مقدم، در آنجا كشتم تا شهيد شدم فى سبيل اللّه.
مىگويد اين اختلافهاى توى جبهه چى بود اين حيدرى و نعمتى و مَن مَن. پشت سر علما
حرف زدن اينها چى بود. اگر فى سبيل اللّه بود، گير مىكند خطاب مىشود ولو شهيد
شده اين را به رو توى جهنم بيندازيد. بعد مرحوم شهيد در اين منيه مىفرمايد: ببين
هيچى باقى نماند. آنكه يك عمر قال الباقر، قال الصادق، آنكه يك عمر خدمت به خلق
خدا. آنكه شهيد توى جبهه اما اين للّه «أقرا باسم ربك الذى خلق» نبود هيچى به
هيچ. خيلى اينها از مو باريكتر از شمشير برندهتر، از آتش سوزاندهتر است، ممكن است
انسان يك عمر خدمت بكند، يك جمله همه خدمتها پوچ مىشود. هيچى به هيچى و اين قضيه
بلعم باعور حالا شما بگوييد، آن روايت معلوم نيست درست باشد خب درست نباشد بگوييد
آن تاريخ كه الاغ به او گفت نرو، خب درست نباشد اما مابقى كه ديگر از قرآن است
«واتل عليهم نبأ الذى اتيناه من آياتنا» اين «آتيناه من آياتنا» خيلى معنا دارد
يعنى راستى انسان با رياضت با عبوديت ممكن است شيطان بشود با خدا حرف بزند اما
وقتى امتحان آمد جلو صفت رذيله آمد جلو، تشر بزند به خدا، مخصوصا ما طلبهها كه ان
قلت قلت گو، بلد هستيم مقابل خدا قد علم بكنيم «يوم يبعثم اللّه جميعا فيحلفون له
كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شىء الا انهم هم الكاذبون» يك طلبه صفت رذيله
دار را مىآورند صف محشر، نامه عمل خراب است مىگويد اينها دشمن من بودند، اينها
پرونده سازى است، بعد زبانش گنگ مىشود اعضا و جوارح شهادت مىدهد مىگويد اينها
هم بيخود است، اين اعضا و جوارح من دشمن من هستند از دستم كار كشيدم حالا دشمن من
شدند، خطاب مىشود جهنمش ببريد لج مىكند خدايا به حق خودت ظالم هستى و تو
مىخواهى من را جهنم ببرى بيخودى مىخواهى جهنم ببرى كى گفته من آدم خوبى هستم
وقتى، منيت، خوديت باشد ان قلت قلت هم بلد باشد راستى به اينجاها مىرسد لذا من عقيده
دارم كه روز قيامت اينكه مىگويند توبه نيست، توبه هست اگر راستى توبه كند، متواضع
در مقابل خدا حتما خدا او را مىآمرزد در جهنم اگر راستى در جهنم توبه كند نه
اينكه دمش توى تله گير كرده حالا دارد مىسوزد از سوختنش توبه كند بگويد كه چرا ما
در دنيا چنين كرديم كه حالا بايد آتش شده بسوزيم راستى توبه كند، عذر خواهى از
خدا، دل متواضع از خدا حتما آتش برايش گلستان مىشود حتما همان وقت پيغمبر اكرم
مىآيد مىبردش، و مىاندازدش توى حوض كوثر «و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا»
نمىشود فقط توى دنيا توبه باشد اصلاً توبه يك قاعده لطف است و نمىشود آخرت نباشد
لذا روايت داريم روايت صحيح السند است روايت اخلاقى است كه نامه عملش را به او
مىدهند و مىگويند برو جهنم خب اين در مقابل خدا قد علم نمىكند من من بكند به
قول قرآن 7 ،8 ،10 جا مىفرمايد اين دين خدا به واسطه مستضعفين اينهايى كه كله
گنده نيستند مَن مَن بكنند و ان قلت قلت بكنند دين خدا به واسطه اينها بوده حالا
روز قيامت هم همين جهنمى هست دارد مىبرندش جهنم ناگهان برمىگردد يك نگاه مىكند
پشت سرش خطاب مىكند اين نگاه چيست، منتظر چى هستى، مىگويد خدا من خيال نمىكردم
كه من را جهنم ببرى. رحمت خدا متلاطم مىشود مىگويد ولش كنيد ببريدش بهشت، بالاخره
جهنم نبريد، توبه اگر آمد اما قرآن مىفرمايد دم مرگ به آن طرف ديگر توبه نيست و
الا اگر توبه باشد كه نمىشود خدا قبول نكند، چه فرقى مىكند يك ساعت قبل از مرگ و
يك ساعت بعد از مرگ، توبه نيست در آخرت توبه نيست و آن وقت كه توبه نيست بعضىها،
توبه نمىكنند، بعضىها هم با خدا ان قلت قلت و من نمىدانم يكى از بزرگان روايت
نقل مىكرد، من روايتش را نديدم، هست بايد هم درست باشد كه پيغمبر اكرم مىروند
توى جهنم يك سرى بزنند، نسيم پيغمبر اكرم جهنم را خنك مىكند مثل نسيم شمال
مىگويند چه خبر است مىگويند پيغمبر اكرم آمده، مىرود توى سلول، در سلول را
مىبندد براى اينكه صورتش به صورت پيغمبر اكرم نيفتد، خب اين حتما بايد جهنم برود.
اگر انسان توى دنيا اينجورى شد كه
چشم ديدن مؤمن را ندارد چشم ديدن طلبه را ندارد خب اين در روز قيامت چشم ديدن خدا
را ندارد توى جهنم هم چشم ديدن پيغمبر را ندارد پيغمبر آمده نجاتش بدهد، باز هم
نمىشود خب قضيه. قضيه امام حسين آن رحمت واسعه امام حسين نشد، هر چه كرد نشد آن نصيحت
مىكند، سنگش مىزدند. اگر راستى كار به آنجا برسد، صفت رذيله رسوخ در دل بكند
لشكر امام حسين مىشود همه شما براى مريدتان خوانديد، چقدر امام حسين به عمر سعد
التماس كرد دو سه جلسه امام حسين با او داشت، هرچه عذر مىآورد امام حسين جوابش را
مىداد، در آخر كار آب پاك را روى دست امام حسين ريخت، گفت راستش اين است من
نمىتوانم از رياست ايران دست بردارم، از اين حكومت رى حضرت هم گفتند. (اين هم
نفرين نبود خبر دادند) اگر اين مىفهميد شايد هم فهميد خبر دادند) اميدوارم از
گندمش نخورى، به امام حسين جسارت كرد گفت جويش ما را بس است. آدم اگر ناپاك شد
اينجورى مىشود و مقابل امام حسين، امام حسين به او التماس مىكند. او مىگويد
جويش ما را بس است. دستش را بگيرد. دستش را نمىدهد. همان چيزى كه مشهور است
مىگويند يك بخيل افتاد روى آب، هرچه آن آقا مىگفت دستت را بده به من، يك كسى
رسيد مىدانست گفت نگو دستت را بده به من بگو دست من را بگير، نجاتش بده، راستى
بعضى اوقات اينجورى است دستش را نمىدهد. نمىدهد من خودم بهتر از تو بلد هستم، من
خودم بيشتر از تو سرم مىشود، ديگر راجع به پيغمبر هم همين است، آن زمان راجع به
پيغمبر هم همين است آن زمان زمان پيغمبر بود حالا هم زمان روحانيت است آن نبى تشريعى
بود، ماها هم نبى تبليغى هستيم، خيلى بايد كار كنيم صفت رذيله را هم به اين زوديها
نمىشود رفعش كرد چهل سال خون جگر مىخواهد انسان بتواند صفت رذيله را رفع بكند
راستى مبارزه مىخواهد تا صفت رذيله گل كرد بزند توى سرش مثلاً اگر توى خانه زن
بدى كرده، بچهها بدى كردند اين به جاى دعوا بلند شود بچه را ببوسد، تشكر از زن و
بالاخره عصبانى شدن يعنى چه. يكدفعه به شما مىگفتم آقاى حسن زاده آملى مىگفت كه
مازندران من ناهار خوردم خوابيدم بچهها سرو صدا كردند، نگذاشتند بخوابم. پا شدم
زنم را دعوا كردم يك وقت متوجه شدم كه خب زنم چه كار كرده بود، اين بچهها، چه كار
كرده بودند خب بچه يعنى بازى، شلوغ كردن مىگفت خيلى ناراحت شدم ديگر خوابم نبرد
عصر پا شدم رفتم شيرينى خريدم، زنم را نوازش كردم بچهها را نوازش كردم اظهار
پشيمانى كردم به زنم گفتم عذرخواهى مىكنم مرا ببخشيد، اما ديدم باز هم نمىشود،
خب معناى مبارزه يعنى اين. ديدم نمىشود گفتم بايد بروم پيش استاد خصوصى، مرحوم
الهى بود، مرحوم الهى برادر استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى بود، و آن انصافا
خيلى چيز داشت در حالى كه علم علامه طباطبائى را نداشت اما خيلى چيز داشت، مىگفت
كه پا شدم رفتم تبريز، آمدم تهران، ماشين نشستم رفتم تبريز، صبح رسيدم تبريز. آقاى
الهى منتظر من بود حتى رفتم ديدم كه سفره صبحانه را پهن كرده، نشستيم صبحانه
خورديم در وسط صبحانه خوردن يك جمله گفت گفت راستى ما خدمت مرحوم آقاى قاضى رسيديم
آقاى قاضى استاد علامه طباطبائى، استاد آقاى الهى، پيغام شما را هم داديم. ايشان
گفته بودند، به آقاى قاضى بگو به فرياد ما برسد يك فكرى به حال ما بكن اين صفات
رذيله را رفع بكنم خب پيغام را هم داديم، اما ايشان به من گفتند آنكه زنش را دعوا
مىكند اينكه لياقت اين كارها را ندارد، خب راستى اينجورهاست، از مو باريكتر، از
آتش سوزاندهتر، از شمشير برندهتر، اما اگر باشد پدر در مىآورد ممكن است آتش زير
خاكستر باشد اما توى امتحانها گل كند براى خاطر مثلاً يك لقمه نان پدر خودش را در
مىآورد براى يك سلام. براى خاطر يك بىاحترامى براى خاطر يك هيچى. اين دنياى پست،
اين رياستها براى مريدبازى هم پدر خودش را در مىآورد هم پدر ديگران را براى اينكه
آتش وقتى شلعه ور شد هم خودش را مىسوزاند هم ديگران را چنانچه آن شجره طيبه راستى
اگر شجره طيبه باشد اينجور مىشود هم خودش را آباد مىكند هم ديگران را و من ديدم
بعضىها كه واقعا پاك هستند يك حرفهاى عجيب و غريبى در زمان ما يكى از مراجع بزرگ
اين مواظب بود كه اين مراجع در قم بتوانند شهريهها را بدهند حتى خيلى عفيف النفس
بود اما اگر مىديد كه نمىشود اين طرف و آن طرف مىزد حتى اگر مىديد نمىشود
شهريه خودش را تعطيل مىكرد شهريه را به او مىداد تا او بدهد اگر شجره طيبه در
نفس باشد اينجورهاست. نه حسود بازى نيست، نه كار شكنى و كسى را زمين زدن نيست به
هر اندازه بتواند بلند بكند بلند مىكند، پيش مرحوم حاج شيخ يك كسى سخن چينى كرد
از رفقاى مرحوم حاج شيخ بود، اهل علم بود، مرحوم حاج شيخ فرموده بودند آنكه اصالة
الصحة دارد اما تو حتما فاسق هستى يا نمامى سخن چينى كردى يا غيبت تو فاسق هستى خب
راستى اگر ما با رفقايمان چنين بكنيم ما با ديگران با خودمان اينجورى بكنيم از كجا
پيدا مىشود، مرحوم حاج شيخ خب عالم بود، متقى بود اما مهمتر كه خدا اين حوزه
علميه قم را به او داد بلكه همه حوزهها مرهون حوزه علميه قم است اين در اثر آن
پاكدلى است در اثر آن صفاى نفس در اثر آن كه راستى مبارزه كرده بود كار كرده بود
درخت رذيلت را از دلش كنده بود درخت فضيلت غرس كرده بود، خب همه كار مىتوانست
بكند راستى هم مرحوم آخوند هر كارى مىخواست بكند مىتوانست، چه كارهاى ارزندهاى
و اگر هيچ كار نكرده بود خود اين حوزه، بس بود ديگر. اگر ما پاك باشيم خدا هم در
دنيا و هم در آخرت خيلى به ما كمك مىكند اگر ناپاك باشيم عبادات ما خيلى اهميت
ندارد نمىشود با عبادت كارى كرد براى اينكه روايت هم داريم خدا به دل نگاه مىكند
آن عبادتى كه از دل پاك بلند بشود مثل بويى كه از مستراح بلند مىشود خب نسيم شمال
بوزد توى مستراح چى پيدا مىشود. من از همه شما تقاضا دارم روزى دو سه ساعت در
خلوت، موقع بيدارى موقع بيكارى، موقعى كه دنيا مشغولتان مىكند و غم و غصه به شما هجوم
مىآورد و برويد توى صفات رذيله. ديگر آن موقع مىشود «الا ان اولياء اللّه لاخوف
عليهم و لا هم يحزنون» آنهايى كه اولياء خدا هستند نه غم دارند و نه غصه. نه
اضطراب خاطر دارند. نه نگرانى. نه ترس از اين و آن دارند نه ترس از زندگى و معلوم
است يك دنيا طمأنينه. معلوم است رابطه با خدا، دل پاك رابطه با خدا، تا دل پاك
نباشد نمىشود رابطه وصل بشود هرچه كليد را بزند نمىشود لذا وقتى هم كه كليد را
بزند، لذا وقتى هم كه مىخواهد نماز شب بخواند توى نماز شب مىبيند نمىتواند هى
ذهن از اينجا به آنجا، از آنجا به آنجا، مثل يك پرنده ترسو كه از اين شاخه به آن
شاخه تا وقتى كه بگويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته تا وقتى كه برود توى
نماز وتر. چيزى كه به فكرش نيست خودش صفات رذيلهاش يك دعاهاى عجيب و غريبى كه نه ربطى
به خدا دارد نه ربطى به خودش وقتى دل ناپاك شد ديگر دعاهايش هم اينجورى مىشود
بايد خودسازى كرد اگر دنيا مىخواهيد سلامت نفس، اگر آخرت مىخواهيد سلامت نفس اگر
مقام عندالهى مىخواهيد سلامت نفس اگر رضايت امام زمان مىخواهيد سلامت نفس «يوم
لاينفع مال و لابنون الا من اتى اللّه بقلب سليم». خدايا به خودت قسمت مىدهيم كه
يك نظر لطفى به همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمد و آله
محمد.