اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث در باره قاعده
اتلاف بود، «من اتلف مال الغير فهو له ضامن». گفتيم: از نظر دليل بلا اشكال است؛
هم عقل دلالت دارد بر اينكه ظلم نمىشود كرد، مال مردم را نمىشود خورد، بايد مال
مردم را ردكرد،هم سيره عقلاء روى اين است، هم قرآن داريم و علاوه بر قرآن، روايات
اهلبيت عليهمالسلام هم زياد داريم، كه گفتم شايد بيش از 1000 تا روايت داشته
باشيم. بناء مجتهدين، اجماع هم در مسأله در فقه ما هست، كه حتّى قاعده درست
كردهاند «على اليد ما اخذت حتّى تؤدى». پس قاعده از نظر سند و از نظر دلالت هيچ
اشكالى ندارد.
بحث دوم ما راجع
به اين اجزاست، كه اتلف يعنى چه؟ مال يعنى چه؟ ضمان يعنى چه؟
راجع به اتلاف
معلوم است، يعنى يك كسى چيزى را نابود كند؛ تلف به معناى نفى است، نفى هم به معناى
اعدام است و من اتلف مال الغير يعنى اگر كسى مال كسى را تلف بكند، ضامن آن مال
است.
الا اينكه ظاهرا
نمىشود گفت در اتلاف، اعدام مال خصوصيّت داشته باشد؛ براى اينكه يك دفعه مال را
اعدام نكرده است، مال موجود است، اما نمىدهد. قاعده على اليد ما اخذت حتّى تؤدّى
مىگويد: حاكم شرع بايد اين مال را بگيرد و به اين بدهد. خب معناى من اتلف مال
الغير فهو له ضامن هم همين مىشود كه اتلاف يعنى نرساندن مال به صاحبش. ولو اگر
مال پيش غاصب باشد و غاصب مال را ندهد، اتلاف اين را نمىگيرد، امّا بايد بگوييم اتلف
خصوصيت ندارد و آنكه خصوصيت دارد، نرساندن مال به صاحبش است، مثل غاصب. لذا در
حالى كه اتلاف نيست، اما من اتلف مال الغير فهو له ضامن او را مىگيرد و همه
ادّلهاى كه براى من اتلف آوردهاند، اينجا مىآيد. گفتهاند: «فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»؛ گفتهاند: «على
اليد ما اخذت حتّى تودّى»؛ گفتهاند، ما هم
گفتيم: عقل مىگويد: حاكم شرع بايد مال مردم بگيرد و به مردم بدهد و اگر حاكم شرع
نيست، مردم بايد بگيرند. حتّى اگر خودش مىتواند برود در خانه مال را بردارد و
برود، مىتواندبرود در خانه مردم و كيفى در آنجاست و پول در آن است و اين غصب كرده
پولش را بردارد. زمين است، خانه را ساخته، مىتواند خانه را خراب بكند - البته
اينجا بايد حكومت باشد ديگر - و زمين را
بردارد.
لذا بايد
بگوييم:«من اتلف» از باب نمونه است، از باب تشريع حكم است و مسلّم خصوصيّت ندارد.
يك حرف ديگر: من
اتلف مال الغير فهو له ضامن. گاهى مال را از بين نبرده، ماليّت مال را از بين برده
است. آيا اتلاف صادق است يانه؟ مثلاً در فقه مثال مىزنند - در قواعد فقهيه هم
همين مثال آمده است - كه يخچال دارد -
يخچالهاى آن روز - و اين درِ يخچال را مىبندد نمىگذارد يخهايش را بفروشد، صبر
مىكند تا زمستان زمستان يخها را تحويل مىدهد، در حالى كه همه جا يخ هست و هيچ
ارزشى ندارد، حالا تحويل مىدهد. خب گفتهاند: من اتلف مال الغير فهو له ضامن.
اتلاف نكرده، يخها را آب نكرده، اما يخها را از ماليّت انداخته است و مسلّم
مىگيردش.
يامثلاً زده توى
سر غلام، عقلش را گرفته است، يا مثلاً زده توى سر غلام و سفيهاش كرده است، اما
كار مىكند براى مولايش. اما ديگر ماليّت ندارد، يا ماليّت كمى دارد. مسلّم من
اتلف مال الغير فهو له ضامن آن را مىگيرد. اتلاف به معناى اعدام حتما اينجا مراد
نيست، بايد اتلاف را يك جورى معنا بكنيم كه همه اين مصاديق را بگيرد.
چنانچه يك دفعه
تلف نكرده، ناقص كرده است، مثل اينكه مثلاً چيزى روى جنس او ريخته است، مثلاً شيره
است، يك مقدار آب روى آن ريخته است، يا مثلاً يك آب دهان انداخته روى آن، كه ديگر
هيچ ارزشى ندارد. يا مثلاً غذا را پخته، كم و كيف غذا خيلى عالى است، حالا
مىخواهدقسمت بكند، حالا يك كسى رفت يك آب دهان روى برنجها انداخت. يا اينكه ناقص
به اين معنا كه حسابى ناقصش كرد؛ دست عبدش را بريد، يا با ماشين تصادف كرد، ناقصش كرد.
خب من اتلف مال الغير فهو له ضامن. اتلاف نيست، اتلاف بعض است، كه اسمش رانقص
مىگذاريم، مسلّم من اتلف مال الغير آن را مىگيرد و بخواهيم بگوييم مختص به اعدام
است، مختص به آنجاست كه مال را بكلّى از بين ببرد نه، گاهى مال را از بين مىبرد،
گاهى ماليّت مال را از بين مىبرد. همين مثالى كه الان زدم، براى ماليّت مال هم
است، كه مثلاً 7، 8 مَن برنج، يا مثلاً خورشت پخته شده، عصبانى شده، براى اينكه به
اين آقا ضرر بزند، يك آب دهان رويش مىاندازد. خب ماليّت اين مال را از بين رفته و
بايد دور بريزند؛ در حالى كه عينش هم موجود است، من اتلف مال الغير آن را مىگيرد.
يا ناقص كرد، مثل اينكه با ماشين تصادف كرد، نصفش را از بين برد و مثلاً ماشين 10
ميليونى، الان 5 ميليون است، من اتلف مال الغير فهو له ضامن، مىگويند به مردم ضرر
زدى، من اتلف مال الغير فهو له ضامن.
اين تا اينجاها كه
اين قاعده مال را مىگيرد، ماليّت مال را هم مىگيرد، اگر هم تماميّت را برد،
ناقصش كرد، آن را هم من اتلف مال الغير فهو له ضامن مىگيرد. اين دو سه جا را
مىگيرد.
اما بعضى اوقات
آدم لنگ مىشود، مثلاً جنس در بازار يك نرخ معيّنى دارد و يك مصرف معيّنى دارد. يك
كسى براى اينكه كار ديگرى را نابود كند، مىرود 7، 8 برابر جنس بازار، جنس توى
بازار مىريزد. مثلاً چادر يكى 10 تومان است، اين به اندازهاى چادر مىريزد در
بازار، كه اين چادرهايش روى دستش مىماند، مجبور مىشود 5 تومان بفروشد. من اتلف
مال الغير فهو له ضامن اين را هم مىگيرد يانه؟ يا اينكه مشتريها را مىگيرد، بقول
ايشان تبليغ كاذب مىكند. مثلاً اين دارد جنسهايش را مىفروشد، اگر تبليغهاى كاذب
نبود، به نرخ روز و بطور متعارف مىفروخت. اما ناگهان با رسانهها و با نامهها و
با نمامّى و سخن چينىهاو با تبليغ كاذب جنس اين را از ماليّت مىاندازد. اينها را
مىگيرد يا نه؟
ديگر اينجاها را
گفتهاند: نه؛ ساكت هم نماندهاند، گفتهاند نه. براى اينكه قاعده اتلاف صدق
نمىكند. حالا همانها هم كه گفتهاند: قاعده اتلاف صدق نمىكند، خيال نمىكنم
بتوانند همين جورى از صحنه بگذرند و بگويند هيچى. ولى معمولاً در اين جور بحثها،
بحث نشده، يا اگر هم بحث شده، حسابى، با كمال شهامت مىگويند: اين آقايى كه تبليغ
سوءكرده، اين آقايى كه جنسها را در بازار ريخته و اين را بدبخت كرد است، ورشكست
كرده و اين آقايى كه اين را بيچاره كرده، هيچى ؛ چهنم مىرود، خب جهنمش را برود،
كارى به فقه و فقاهت ندارد. آيا ضامن است يا ضامن نيست؟ چيزى تلف نكرده كه ضامن
باشد.
لذا راجع به
خسارتش هم همين جور گفتهاند. گفتهاند: قاعده لاضرر آنجاست كه خسارتى وارد بكند و
اين كه خسارتى وارد نكرده است. الا اينكه ما اگر يادتان باشد در قاعده لاضرر
گفتيم، در قاعده ائتمان هم گفتيم، اينجا هم مىگوييم كه من اتلف اينجاها را
مىگيرد؛ نمىشود كه بگوييم نمىگيرد و من اتلف مال الغير فهو له ضامن برمى گردد
به اينكه عرفا هر كسى به كسى خسارتى وارد كرد؛ بايد جبران كند. اتفاقا
نفرمودهاند، اما روايت سمره مىفرمايد. براى خاطر اينكه سمره اين جور بود كه يك
درخت در باغ اين آقاى مسلمان حسابى، در باغ اين آقاى انصارى داشت. ديگر خواه
ناخواه حق آبه داشت، حق المارّه داشت، كه برود سر درختش و اين سمره بازى در آورده
بود، خيلى ناجنس بود. بدون يا اللّه مىرود توى خانه مردم. مىگفتند. چرا مىآيى
در خانه مردم؟ مىگفت: حق المارّه دارم - مىخواهم بيايم سر درختم، زير درختم بخوابم.
اين را من مىگويم، در روايت نيست - هر چه به او التماس كردند كه يا اللّه بگو،
مىگفت: نه. انصارى آمد خدمت پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم، پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم او را خواستند و فرمودند: آقا يا اللّه بگو. گفت:
نمىگويم. فرمودند: خب بيا اين درختت را به من بفروش. كم كم بردند روى اينكه يك
باغ به تو مىدهم. گفت: نمىدهم. فرمودند: بهشت به تو مىدهم. گفت: نمىدهم. حضرت به
انصارى فرمودند: برو اين درخت را بكن، بيندازد در مقابلش، برود گم بشود. او هم رفت
درخت را كند و قلع مادّه فساد كرد.
خب اين قاعده
لاضرر مربوط به مال نبود، مربوط به مزاحمت بود، حتّى خسارت هم نبود، مربوط به
مزاحمت بود. اما بالاخره حضرت راضى نشدند، اين خسارت به اين انصارى وارد كند. و
حالا همين مثالهايى كه من زدم، مثلاً لج كرده، ضرر هم مىزند، به قول حضرت امام:
الاغ سياه خودش را مىكشد ضرر به صاحبش مىزند؛ مىرود چندين ميليون جنس مىخرد،
مىداند هم كه كسى نمىخرد، ولى مىريزد در بازار، براى اينكه فساد بازار درست
كند. ما بگوييم طورى نيست، ظاهرا نمىشود بگوييم طورى نيست. عرف مىگويد طور است، پيغمبر
اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم هم فرمودند: طور است ؛ پيغمبر اكرم فرمودند: حق
ندارى، عرف هم مىگويد حق ندارى. حالا شما فقهاء بخواهيد بگوييد حق دارى، نمىشود.
آنها گفتهاند:
معامله درست است. همه حرفها در همين است. ما همه اينها را مىگوييم، شماهاييد كه
بايد حسابى مطالعه كنيد و اينها را درستش كنيد. يك كسى مىخواهد خانه فلانى را
بخرد، مىرود معمار مىآورد و قيمت مىكنند و به توافق مىرسند و حسابى عمرو پول و
اينها صرف مىكند. يك كسى دشمن اين است، مىرود به اين مىگويد: آقا من يك ميليون
بيشتر مىخرم. او هم به او مىفروشد. خب حالا بگوييد معامله صحيح است، حرام هم
است، اما على كل حال اين خسارتها مال كيست؟ گفتهاند: مال هيچ كسى نيست. در حالى
كه بايد بگوييم: من اتلف مال الغير فهو له ضامن، قاعده لاضرر و امثال اين قواعدى
كه داريم به هر كدام تمسّك كنيم - سابقا هم گفتيم - طورى نيست. حالا در ما نحن فيه
به همين قاعده من اتلف مال الغير فهو له ضامن تمسّك مىكنيم و مىگوييم: من اتلف
يك ميليون اين را مثلاً، براى اينكه معمار آورده قيمت كرده، يك ميليون دلّال داده
و همچنين تا آخر. خب اين خسارت، خسارت مالى است و اين را مىگوييم من اتلف مال
الغير فهو له ضامن. فقهاء نفرمودهاند و على الظاهر اگر ما بگوييم، ظاهرا اشكالى
پيدا نمىكند. برمىگردد به اينكه اتلاف كيفى باشد، اتلاف كمّى باشد، اتلاف به از بين
بردن مال باشد، يا از بين بردن ماليّت مال باشد، همه اينها را بايد بگوييم قاعده
من اتلف مىگيرد.
مثلاً يك كسى
رفته، دغل بازى در آورده، براى اينكه اين آقا را از درس باز دارد، گفت خانه اين
مال من است.خب قاضى هر دو را مىخواهد، پولها خرج مىشود و امروز و فردا و قاضى
مثلاً يك نفر را وكيل مىگيرد و بالاخره اثبات مىشود كه اين خانه مال اين آقاست و
او دغل بازى در آورده است. خب حالا ما بگوييم قاضى اين را رها كند، بگويد: برو. خب
ولش بكند و بگويد برو، مىگويند يعنى برو فردا هم يك بلايى سر دوّمى بياور. مسلّم
بايد از اين خسارت بگيرد، مسلّم علاوه بر اينكه بايد خسارت بگيرد بايد او را تعزير
كند. حالا يك دفعه راستى مدّعى است و نمىداند اين خانه مال اوست يا مالش نيست و
مثلاً به او گفتهاند: ارث است و امثال اينها، اما يك دفعه راستى مىخواهد به مردم
ضرر بزند. حالا اين آقا 2، 3 ميليون خرج كرده تا خودش را تبرئه كرده است، نمىشود
ما بگوييم اين 2، 3 ميليون هيچى، از جيب اين آقاى مظلوم رفته و آن آقاى ظالم را
رها كنيم، بگوييم برو. اگر اثبات بشود، قاضى حتما بايد اين را تعزير بكند، علاوه
بر اين بايد جبران خسارت هم بكند. لذا به مجرّد اينكه بگوييم قاعده اتلاف فقط مال
را مىگيرد و ماليّت مال را نمىگيرد و بعد هم بياييم روى جزء و بگوييم من اتلف
روى جزء مىآيد، اما روى كيف و روى كمّ نمىآيد و بحث اين را نكنيم، كه خيلى خوب
است اگر ضررهاى اين جورى زد و ضرر بازارى زد، اينها هيچى، من اتلف اينها را نمىگيرد.
بايد همه اينها را بگوييم قاعده من اتلف مىگيرد. خب اين راجع به اتلاف.
قاعده مال چى؟ من
اتلف مال الغير، خب آيا مال فقط را گفتهاند؟ حالا اگر من اتلف عرض غير را؛ آبروى
كسى را برده است، گفتهاند: من اتلف آن را نمىگيرد. گفتهاند: گناهش خيلى بزرگ
است، چون تهمت زد است، اثبات شده تهمت است، اما اينكه جبران خسارت بكند، گفتهاند:
من اتلف مال الغير اينجا را نمىگيرد، عرض را نمىگيرد، بايد مال باشد. خب
مىگوييم: ظاهرا مال كه خصوصيّت ندارد براى اينكه اگر ما بخواهيم، روحِ من اتلف را
معنا كنيم، بايد بگوييم: بايد به ديگرى ضرر زده نشود. حالا گاهى مال مردم را از
بين مىبرد، بايد جبران خسارت كند. گاهى عِرض مردم را از بين مىبرد، بايد جبران
خسارت كند. سابقا در قاعده ائتمان گفتم: زن يك كسى، دختر يك كسى را مىگيرد، براى
اينكه ببرد مشهد، آدم امينى هم است. حالا اين آدم امين زن را برد، اما دربارهاش
كوتاهى كرد، زن زنا دارد، كوتاهى كرد، دختر فرار كرد. حالا بگوييم: اين يد، يد
امانى است، تعدّى هم كرده، اما مال نيست، همين طور كه گفتهاند: البضع لايُملك،
اين هم فرار كرده، الحرّ لايُملك؟ مىشود گفت؟ همينها گفتهاند: اگر امه فرار
كرد، بايد جبران بكند. در قاعده ائتمان گفتيم، بعد هم مىآييم مىگوييم، كه اين
دختر برابر يك امه نيست؟ كه شما در امه مىگوييد: من اتلف مال الغير فهو له ضامن،
اما وقتى كه به اين دختر مىرسيد كه فرار كرده و اين تقصير اين است كه فراريش داده
است، يا اينكه يد امانى بوده، كوتاهى كرده است، مىگوييد اين هيچى. دختر مردم را
فرارى داد، مسلّم من اتلف مال الغير فهو له ضامن او را مىگيرد.حقوق را مىگيرد
يانه؟
معمولاً گفتهاند:
نه.
حالا اين حق
التحجير دارد، حق الشفعه دارد. حقوق زياد است، من جمله همين حق الطبع كه ايشان
مىفرمايند. اين حق الطبعى كه الان خيلى هست. مثلاً قفل سى دى را مىشكند، كه وقتى
بشكنند، ديگر آن سى دى هايى كه مىفروشند، مثلاً مىشود يكى 10 تومان، كه اگر
نشكند، دانهاى 1000 تومان است. حالا آيا شكستن اين طورى است يانه؟
گفتهاند: نه.
چرا؟ تصرّف در مال نيست و قاعده من اتلف آن را نمىگيرد.
مثلاً چندين
ميليون خرج كرده، اين طرف، و آن طرف، يك كتاب درست كرده است. نسخههاى متعدد،
زحمات فراوان، لُجنه، تا توانسته اين كتاب را به بازار بدهد، و مثلاً دانهاى 1000
تومان بفروشد. حالا يك كسى مىآيد 7، 8 هزار جلد از اين كتاب را چاپ مىكند و
مىدهد دست مردم. مىشود يانه؟ گفتهاند: طورى نيست. چرا؟ گفتهاند: تصرّف در مال
مردم كه نيست اتلاف مال مردم كه نيست.
اما حالا اتلاف
مال مردم نيست، اتلاف حق هم نيست؟ اين حق ندارد؟ اينكه زير كتابها مىنويسند: «حق
الطبع محفوظ است»، اين بيخودى است؟ اين عرفيّت ندارد؟ اين حق ندارد بنويسد؟ ما
مىگوييم: هر چيزى كه عرفا ماليّت داشته باشد، ولو حق باشد، من اتلف مال الغير فهو
له ضامن او را مىگيرد. بنابراين روى اينكه فقهاء معمولاً مىگويند نه، يك فكرى
بكنيد، تا فردا ان شاءاللّه دو دفعه بيشتر دربارهاش صحبت كنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-عوال اللئالى، پيشين،
ج 1، ص 224، ح 106، و ص389، ح 22، ج 3، ص 246، ح 2 و ص 251، ح 3؛ مستدرك الوسائل،
ج 14، ص 7، كتاب الوديعه، باب 1، ح 15944.
- «مثلاً لاشك فى انّ
الثلج له مالية فى الصيف و اما فى الشتاء فلا مالية له، اى العقلاء لايبذلون
بازائه المال، فاذا افنى ذات ثلج الغير فهذا اتلاف مال الغير». سيد محمد حسين
بجنوردى، القواعد الفقهيه، 7جلد(نشر الهادى، قم، چاپ اول، 1419هـ.ق) ج 2، ص 28.
-محمد بن حسن حر عاملى،
وسائل الشيعه، پيشين، ج 17، ص 341، باب 12 از ابواب احياء الموات، ح 3.