اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما راجع به
قانون اتلاف تمام شد و آنچه بايد در اين بحث گفته شود، بنحو كلّيّت گفته شد. اما
چونكه روايات اهلبيت: تبيين خصوصيّت مىكند و يك تأييدى است براى آن كليّاتى كه ما
گفتيم، لذا بنا شد دو سه روز روايت بخوانيم. اين روايتها بيش از 100 تا روايت است
و مرحوم صاحب وسائل در جلد 19 اين روايتها را گاهى در باب قصاص، گاهى در باب جرح و
خيلى از آنها را هم در باب ضمانات نقل كردهاند. كه بايدبگوييم اين جلد 19 بيش از
100 تا روايت براى قانون اتلاف دارد.
روايات خيلى است؛
اگر شما وقت داشته باشيم، حال داشته باشيد اين روايات را مطالعه كنيد، خيلى مصداق
پيدا مىكنيد. ديروز مقدارى از روايات باب ضمان را خوانديم، حالا امروز مقدارى
روايت از ابواب قصاص را مىخوانيم، ببينيم اين روايتها چه بهرهاى به ما مىدهد.
روايت 1 از باب
13: اين روايت را مىخوانيم براى اينكه اگر مباشر اقوى از مسبب شد، مباشر ضامن
است، البته آن آمرهم بايد تعزير بشود و كتك خودش را بخورد، اما آنكه ضامن است،
مباشر است، نه آمر. چرا؟ براى اينكه مباشر اقوى از سبب است. روايت بعدش را
مىخوانيم، براى اينكه بعضى اوقات بعكس مىشود؛ آمر ضامن است و مباشر هيچكاره است.
گرچه مباشر هم كه هيچكاره است، به اين معنا نيست كه ولش كنند، بلكه كتكش مىزنند،
زندانش مىكنند، تعزيرش مىكنند، اما كى بايد ديه بدهد؟ كى ضامن است؟ آن آمرى كه
از باب سبب مقدّم بر مباشر است.
حالا روايتى كه
الان مىخواهيم بخوانيم، از اين باب است كه مباشر اقوى از سبب است. «محمد بن
يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد
جميعا، عن ابن محبوب، عن ابن رِئاب، عن زرارة، عن ابى جعفر عليهالسلام» روايت از
نظر سند خيلى بالاست.
«فى رجل امر رجلاً
بقتل رجل، فقال: يقتل به الذى قتله، و يحبس الآمر بقتله فى الحبس حتّى يموت»
گفتند: ديه مال
مباشر است، اما آن آمر چون اقوى از مباشر نبوده، ديه برايش نمىآيد، ولى معلوم است
بايد تعزير شود. اين جمله هم كه «زندانش مىكنند تا بميرد» يعنى حبس ابد، نه، بعضى
اوقات حاكم مىبيند اگر 100 ميليون تومان، يا يك خانه براى ورثه مقتول بگيرد، خيلى
بهتر است ؛ خب 100ميليون مىگيرد و آمر را رها مىكند. بعضى اوقات هم مىبيند حبس
ابد فايدهاى ندارد، اصلاً حبس فايدهاى ندارد، لذا او را شكنجه مىكنند؛ او را
دور كوچه مىگردانند، براى خاطر اينكه رسوايش بكنند تا ديگر از اين غلطها نكند. آن
ديگر دست حاكم است، تعزير دست حاكم است و در حدود و تعزيرات مسلم است كه اصلاً
مطلق حدود و تعزيرات مربوط به حاكم است. قصاص مربوط به حاكم است و مردم نمىتوانند
تعزير بكنند، حتّى راجع به اينكه زنش را بزند، نه، بچه هايش را بزند، نه. كه سابقا
حسابى بحثش را كرديم و گفتيم كه اسلام يك اجازة مايى اينجاها داده، به اين معنا كه
اين را بجاى حاكم نشانده است، و اما اينكه يك قاعده باشد، مثلاً كسى كسى را كشت،
ورثه بريزند او را بكشند، يك كسى چشم يك كسى را كور كرد، او هم چشم او را كور كند.
مسلّم نمىشود. تعزير دست حاكم است، حدود دست حاكم است، اختيار تام در تعزير مسلّم
دست حاكم است، اما در باب حدود يك اختلافى هست بين حق الله و حق الناس، كه دست
حاكم است، در چارچوبى كه شارع گفته است.
حالا اين طور كه
من عرض كردم، مسلّم تعزير است ؛ اما اگر يك كسى خصوصيّت به آن بدهد، آن وقت آن حرف
سابق ما در فقه جلو مىآيد، كه ما گفتيم: اينها گفتهاند: حدّ 4 جاست و ما گفتيم:
اگر حد مقدّر شد، ما اسمش را حدّ مىگذاريم و اين بيش از 100 جاست. حالا اينجا اگر
كسى خصوصيت بدهد، حدّ است و اگر كسى خصوصيّت ندهد، تعزير است و تعزير به يد حاكم
است. حالا اگر هم حدّ باشد، باز به دست حاكم است و وقتى به دست حاكم باشد، مىتواند
حبس ابد را مبدّل بكند. چنانچه مثل الان همين جور است، حاكم - يعنى قاضى - حبس ابد را مىبُرد، يك مقدار كه زندان مىرود،
ولىّ فقيه يك عيدى، يك بهانهاى كه جلو مىآيد، همين كسانى را كه به حبس ابد محكوم
شدهاند آزاد مىكند.
خب اين يك روايت
بود، ديگر چونكه مىخواهيم يك قدرى روايت بخوانيم، ديگر روايات باب 13 را خودتان
مطالعه كنيد. همهاش از همين باب است.
روايات باب 14:
روايت 1: «محمد بن
يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، و عن على ابن ابراهيم، عن ابيه جميعا،
عن ابن محبوب، عن اسحاق بن عمّار، عن ابى عبداللّه عليهالسلام». روايت لااقل
مصحّحه است، اگر صحيحه نباشد، لذا در روايت از نظر سند اشكال نداريم.
«فى رجل امر عبده
ان يقتل رجلاً فقتله، قال: يقتل السيّد به».
اين همان روايت
بود، در آنجا گفت: امر هيچى، در اينجا مىگويد: امر همه چيز، چرا؟ براى اينكه در
آنجا مباشر اقوى بود، در اينجا سبب اقوى است، يعنى عبد هر چه مولايش بگويد، بايد
بكند و الا او را مىكشد و چونكه اينجور است، ديگر خواه ناخواه آمر مقدّم مىشود
بر عبد، براى اينكه سبب مقدّم بر مباشر است، براى اينكه اقوى است. آن وقت اينكه
عبد را هم رها كنند، مسلم اين طور نيست، بلكه عبد را هم كتكش مىزنند، تعزيرش
مىكنند. آن روايت مىگفت: «و يحبس الامر بقتله فى الحبس حتّى يموت، در اينجا هم
مسلّم اين مباشر را تعزير مىكنند.
روايت 2 علتش را
هم مىگويد.
روايت2: «و عن علىٍ،
عن ابيه، عن النوفلى، عن السكونى، عن ابى عبداللّه عليهالسلام» روايت موثقه است.
«قال: قال
اميرالمؤمنين عليهالسلام فى رجل امر عبده ان يقتل رجلاً فقتله، فقال اميرالمؤمنين
عليهالسلام: و هل عبدالرجل الا كسوطه او كسيفه، يقتل السيّد و يستودع العبد
السجن»
حضرت چرايش را هم
گفتند؛ عبد اختيار ندارد، مثل شمشير خود سيد است، چه جور اگر سيد با شمشير كسى را
بكشد، بايد كشته بشود، اينجا هم همين طور است. بله اين عبد هم بايد برود زندان،
ديگر حالا چه مقدار، ديگر تعزيرى است كه دست حاكم است. اگر يادتان باشد در كفايه در قاعده لاضرر
يك بحث فوق العاده مشكلى بود، كه مرحوم صاحب كفايه هم نتوانستند مسأله را حل بكنند
و آن مسأله اين بود كه به يك كسى مىگويند: فلانى را بكش و الا خودت را مىكشيم،
آيا اين مىتواند فلانى را بكشد يانه؟ بعضىها با تمسّك به مثال همين روايت
گفتهاند: بله؛ اما مشهور در ميان فقهاء گفتهاند: نه. آنها اين جور گفتهاند: در
غير باب قتل بله، اما در باب قتل نه، اگر بگوييد او را بكش و الا خودت را مىكشيم،
بايد خودش جانش را فدا كند.
ديگر القاء خصوصيت
است، عبد مثل شمشير است، اينجا هم اين آقا مثل شمشير است. مثل الان كه اين جور است
كه به نظامى مىگويند: گلوله بزن توى سينه اين مظلوم. اگر نزند، خودش را مىكشند.
آيا مىتواند بزند يانه؟ خب بعضىها گفتهاند: آرى بعضى،ها گفتهاند: نه و مشهور
هم گفتهاند: نه. يك وقت حاكم است و حكومت اسلامى، اينها حرفهاى ديگرى مىشود؛
مسلّم قاضى او را مىدهد به نيروى انتظامى و نيروى انتظامى مىدهد دست يك نظامى و
و نظامى گلوله مىزندتوى سينه او. خب اين حكومت اسلامى است و هرچه رفته، درست رفته
است. اما يك دفعه حساب حكومت اسلامى نيست، حكومت طاغوت است .حالا اين نظامى
مىداند كه مىخواهند اين مظلوم را بكشند، يا محاكمه بيجا كردهاند و مىخواهند او
را بكشند ؛ آيا مىتواند او را بكشد يانه؟ بعضىها گفتهاند: آرى؛ براى اينكه اگر
نكشد، خودش را مىكشند. اما مشهور گفتهاند: نه ولو اينكه خودش را هم بكشند. لذا
دوران امر بين محذورين هم نيست، براى اينكه طولى است، مىگويند: اين كار حرام را
بكن. خب نبايد بكند، مگر اينكه ضرر به او بخورد. گفتهاند: اگر ضرر مالى باشد، اهم
و مهم است، بكن و اما اگر مثلاً ضرر عِرضى است، مثل اينكه يك زن و شوهرى در بيابان
پيدا شدند، ظالمى مسلّط بر اينها شده است؛ آن وقت اين بى انصاف مىگويد: يا بچه ات
را بكش، يا من الان به زنت تجاوز مىكنم. خب اينجاها گفتهاند بچه را بكش. و اما
اگر اين حرفها نباشد، مثل اينكه مىگويد: خودت را مىكشم، يا اينكه زنت را بكش.
كدام مقدّم است؟ دوران امر بين دو قتل است. گفتهاند: قاعده قتل مىگويد: نكش. بله
خيلىها هم با تمسّك به همين روايتها گفتهاند: آقا! چه عبد هيچ اختيارى از خودش
ندارد، خب اين آقا هم هيچ اختيارى از خودش ندارد، مثل شمشير سيّد مىماند.
بنابراين اين مىبيند اگر نكشد، او مىكشد.
اگر يادتان باشد،
در كفايه يك فرض ديگر هم كرد، كه آن فرض هم خوب بود. مىگفت: اگر او را نكشد، او
مىكشد، در اينجا مىتواند بكشد و اما اگر نكشد، خودش را مىكشد و او را نمىكشد،
گفتهاند: نه، اينجا بايد خودش كشته بشود.
همه اين اختلافها
از كجا سرچشمه مىگيرد؟ از همين جا، كه آيا سبب اولى از مباشر است يانه؟ يك قاعده
كلّى اين است كه ما گفتيم: گاهى سبب اولى از مباشر است، گاهى مباشر اولى از سبب
است و گاهى مباشر و سبب با هم مساوى اند. ما آن قاعده كلى اش را گفتيم، ديگر اين
خصوصيات را روايات در موارد خاص، هر جايى جورى گفته است. لذا شما مىتوانيد از
روايات هم يك قاعده كلى درست بكنيد، كه حكومت، يعنى قاضى، يا خود شخص مىتواند بگويد
اهمّ و مهم كدام است. اگر بگويد باغ مردم را خراب كن والا تو را مىكشم. خب بايد
باغ مردم را خراب كند. يا بگويد به عرض مردم تجاوز كن و الا تو را مىكشم. بايد
كشته شود. مردم را بكش و الا تو را مىكشم بايد كشته بشود.
مگر اينكه افراد
هم فرق مىكند؛ مثلاً بگويد: عبدت را بكش و الا خودت را مىكشم. در اينجا بايد عبد
را بكشد. يك فردى كه راستى در جامعه مؤثر است، يك مسؤليت فوق العاده مهمى دارد،
حالا او را با نظامى اش گرفتهاند و به او مىگويند: اين نظامى ات را بكش، خودت را
رها مىكنيم. حالا چه بكند؟ بعضىها گفتهاند: اگر نكشد، نظامى را مىكشند، خودش
را هم مىكشند، خب در اينجا بكشد؛ بعضىها گفتهاند: ببيند اگر خودش فداء بشود،
نظامى رها مىشود، بايد خودش فدا بشود؛ بعضىها گفتهاند: نه بابا قانون اهم و مهم
مىگويد: بايد نظامى را بكشد و نظامى را فداى خودش بكند. همه اينها ا زكجا سرچشمه
مىگيرد؟ از همين روايات ؛ اما روايات را دست ما دادهاند، ببينيم چه جور قانون
اهم و مهم را درستش بكنيم. حالا يا قانون اهم و مهم، يا در اينجاها بگوييم سبب
اولى از مباشر، يا مباشر اولى از سبب. در آن روايت 1 از باب 13 مىگفت: مباشر اولى
از سبب است؛ در اين روايت 1 از باب 14 بعكس مىگويد: سبب اولى از مباشر است. جمع
بين اين دو چيست؟ خودتان بايد جمع بكنيد، موارد تفاوت مىكند. ديگر آن قاعده كلى
كه گفتيم در اصول دست داديد، هر كجا كه عرف ببيند مباشر اولى از سبب است، قتل را
به او مىدهد و هر كجا ببيند سبب اولى از مباشر است، قتل را به او مىدهد و هر كجا
مثل هم ببيند، به هر دو مىدهد. بعضى اوقات هم قاعده عرفى اين است كه شك در مصاديق
جلو مىآيد، مثلاً دو نفر مىخواهند يك كسى را بكشند، يك كدام دست و پايش را
مىگيرد و دست و پايش را مىبندد، مهيّا مىكند و تفنگ را دست او مىدهد و او
مىكشد. حالا در اينجا چى؟ بعضىها گفتهاند: و ديه مال آن مباشر است، بعضىها هم
گفتهاند: نه، مال هر دو است، مثل آنجاست كه هر دويشان به يك نفر چاقو بزنند و يك
نفر را بكشند. اين اختلافى كه مال هر دو، يا مال يكى باشد، از كجا پيدا شده است؟
شك كردهاند كه آيا اينكه دست و پاى اين را گرفت و دست و پايش را بست و اين را
براى كشته شدن مهيّا كرد و آن آقا كشت، آيا اين مسبّب و مباشر است، يا هر دو
مباشرند؟ بعضىها گفتهاند: هر دو مباشرند. بعضىها گفتهاند: مباشر مقدّم بر
مسبّب است و او كه مىكشد بايد ديه را بدهد. بله مسلم است او هم بايد تعزير بشود؛
زندانش را برود، كتكش را بخورد. روايات خيلى است، اين روايتى كه الان خواندم، 7، 8، 10 تا روايت از آنجا تا
اينجا داريم.
روايت 1 از باب
16: «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، و عن على بن ابراهيم، عن
ابيه جميعا، عن ابن محبوب، عن ابى ايّوب، عن حريز، عن ابى عبداللّه عليهالسلام».
روايت صحيح السند است، سندش هم خيلى بالاست.
«قال: سألته عن
رجل قتل رجلاً عمدا فرفع الى الوالى فدفعه الوالى الى اولياء المقتول ليقتلوه فوثب
عليه قوم فخلّصوا القاتل من ايدى الأولياء قال: ارى ان يحبس الذين خلّصوا القاتل
من ايدى الأولياء حتّى يأتوا بالقاتل، قيل: فان مات القاتل و هم فى السجن؟ قال: ان
مات فعليهم الدية يؤدّونها جميعا الى اولياء المقتول».
اگر شما بخواهيد
روى اين روايت مثال بزنيد، مىتوانيد 7، 8، 10 تا مثال بزنيد، يك كسى دزد را فرارى
داده، يا قاتل را فرارى داده، حال آيا اين كسى كه عمدا قاتل را فرارى داده، ضامن
است يانه؟ ضامن به اين معنا كه اينكه قاتل را فرارى داده، آيا بايد خودش را بجايش
بكشند يانه؟ خب مشهور گفتهاند: آرى. البته اين روايت نمىگويد قتل، مىگويد
زندانش كنند، ببينند به كجا مىرسد، اگر توانستند فرارى را بگيرد، توانستند، اگر
نه بله. و مسأله انصافا مشكل است. بعضىها هم گفتهاند: نه، از باب همين كه مباشر
اولى از سبب است، اين آقا مباشر است بر اينكه قاتل را فرارى داده، بنابراين بايد
بجاى او كشته شود. اين روايت هم منافات ندارد.
بنابراين
مىتوانيم فتو ابدهيم كه اگر كسى قاتل را فرارى داده، اين ضامن است، اگر كسى دزد
را فرارى داد، اين ضامن است و حالا اگر هم دستش را قطع نكنند، ضامن مال است. اگر
كسى كه مال مردم خور را فرارى داد، اين ضامن است و اين كه فرارى داده، بايد مال
مردم را اداء بكند. اين سومى بلا اشكال است. آن اولى كه او را بكشند، اختلاف است و
بحثش خيلى مفصّل است، اما در اينكه حتما بايد ديه بدهد، ظاهرا اصحاب حرفى ندارند.
على كل حال برمىگردد به اينكه اگر كسى جانى را فرارى بدهد، مثل جانى مىشود.
روايت 1 از باب
17: «محمد بن على بن الحسين باسناده عن حمّاد، عن الحلبى، عن ابى عبداللّه
عليهالسلام قال: قضى على عليهالسلام فى رجلين امسك احدهما و قتل الاخر، قال:
يقتل القاتل و يحبس الاخر حتى يموت غمّا كما حبسه حتّى مات غمّا».
فرمودند: اگر يكى
دستهايش را مىگيرد، آن يكى مىكشد، مباشر اولى از سبب است، بايد او را بكشند. اما
اين چى؟ خب مسلم بايد تعزير بشود و تعزيرش را در اينجا فرمودند: يك كسى كارى كرده
كه براى آن مقتول – البته مقتول يعنى اولياء مقتول - پس خودش هم بايد برود زندان،
هميشه غم و اندوه بكشد. حالا اگر بگوييد: خصوصيّت دارد، خب هيچى، زندان ابد است. و
اگر بگوييد خصوصيّت ندارد، حاكم مىتواند بجاى اينكه زندان ابدش كند، او را جريمه
كند. گفتهاند: مثلاً همه مىپسندند، عرف مىپسندد كه ديه اين را يك خانه بگيرد و
حبس ابد را تبديل كند به اينكه يك خانه بخر براى اين بچههاى صغيرى كه بابايشان را
كشتهاند.
اين را سابقا صحبت
كرديم و گفتيم كه همه فقهاء مىگويند: 4 جا حد است، ديگر ما بقى همه جا تعزير است.
اما ما آنجا چند روز قبل بحث كرديم و گفتيم اگر مقدّر باشد، همه جا حدّ است وبيش
از 100 جاست كه چنين است.
حالا آيا حاكم
مىتواند به عناوين ثانويه حدّ راتغيير بدهد؟
فقهاء گفتهاند:
بله، مثلاً حاكم مىبينداين قدرت 100 تا تازيانه ندارد، 20 تا تازيانه به او بزند؟
گفتهاند: بله. يا اين نمىتواند تازيانه بخورد، زندانش بكنند. اگر اين را رجم
بكند، آبروى اسلام مىريزد، مثل اينكه مثلاً العياذ باللّه يك عالمى زناى محصنه
كرده است، حالا اگر اين را رجم بكنند، روحانيت را بطور كلّى ساقط مىكنند. خب شارع
مقدس حتما مىگويد: نه، مىگويد: بدتر از رجم به سرش بياوريد، اما رجمى كه آبرويش
در ميان مردم برود، كه آبروى او آبروى روحانيّت است، نه.
ديگر همه اينها
برمى گردد به اينكه شما چه مقدار پشمى به كلاه ولايت فقيه ببينيد، اگر مثل ما
كلاهش را تمام پشم بدانيم و او را جانشين امام عليهالسلام بكنيم، خب ديگر همه كار
مىتواند بكند و اگر مثل بعضى اصفهانى پشمى به كلاهش نبينيد، ديگر او را يك مسأله
گو حساب مىكنند و ديگر اين مسألهگو بايد در چارچوب مسائل جلو برود.
بحث اين هفته،
همهاش مربوط به بحث كلى ما نيست، اما خوب بود ديگر؛ براى اينكه در زيارت جامعه
مىخوانيم: «كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوى» و اين روايتها خيلى نور
مىدهد به مجلس؛ نور مىدهد به دل. بنابراين اجازه بدهيد ديگر اين هفته كماش
نگذاريم، روز سه شنبه هم ان شاءاللّه يك مقدار روايت بخوانيم. آن وقت شنبه اگر
عمرى باشد، اگر خدا بخواهد، برويم در قاعده بعدى و چون كه بنا شد روى قواعد فقهيه
آقاى بجنوردى جلو برويم، ايشان اينجا بعدش قانون اشتراك در تكليف را جلو
آوردهاند، كه بحث خيلى خوبى است. اما فردا هم باز يك مقدارى از اين روايتها را
مىخوانيم، اميدواريم كه مفيد باشد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-وسائل الشيعه، پيشين،
ج 19، ص32، باب13، از ابواب قصاص النفس، ح 1.
-كتاب
پيشين، ص33، باب 14، از ابواب قصاص النفس، ح 1.
-«و اما لو كان بين ضرر
نفسه و ضرر غيره فالأظهر عدم لزوم تحملّه الضرر ولو كان ضرر الاخر اكثر...» آخوند؛
محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول 2 جلدمؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418هـ.ق
ج 2، ص434.
-كتاب
پيشين، ص34، باب16، از ابواب قصاص النفس، ح 1.
-كتاب
پيشين، ص35، باب17 از ابواب قصاص النفس، ح 1.