اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مشهور در ميان
اصحاب اين است كه «كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممّن لاخيار له». و مشهور هم است
كه ديگر فرقى هم بين خيارات نيست، خيار حيوان باشد، خيار شرط باشد، حتى بقول شيخ
انصارى خيار مجلس باشد.
اگر مبيع در زمن خيار تلف شد، از مال كسى رفته كه خيار ندارد. اين قضيه مشهور در
ميان اصحاب است، بلكه مثل صاحب جواهر و اينها ادعاى اجماع هم رويش كردهاند. لذا اختصاص دادن
به خيار شرط كه در روايات آمده است، شاذ است كه كسى بگويد اين قاعده مختص به خيار
شرط يا خيار حيوان است. مشهور در ميان فقهاء گفتهاند: كل مبيع تلف فى زمن الخيار
فهو ممّن لاخيار له. اصلاً در زمان نياورديم. كل مبيع تلف فى زمن الخيار يعنى در
وقتى كه خيار دارد. خب د رخيار عيب، همان موقعى كه عقد مىخواند، خيار دارد، فى زمن
الخيار است. خيار غبن هم همين جور است، اين جور نيست كه وقتى غبن برايش ظاهر بشود،
برايش خيار پيدا بشود. همه خيارات همين طور است ؛ همه خيارات چون زمانىاند، زمان
دارند، مجرد كه نيستند. خب اين قول مشهور است.
دليل چيست؟
گفتهاند: روايات.
ديگر ما بقى اش خيلى اهميت ندارد. حالا مثلاً تمسك شده به اجماع، از همين جهت هم
مثل مرحوم شيخ انصارى يا ديگران مىفرمايند: «مضافا الى الاجماع، روايات». يا
مثلاً حرف ديروز كه مىگفتند: وقتى تلف بشود، تلف بمنزله فسق است. چه جور اگر خيار
داشت و فسق مىكرد از كيسه او رفته است، حالا هم كه تلف شده، بمنزله فسق است.
خب اين هم دليل
مىخواهد، كه ما بگوييم تلف بمنزله فسق است؛ ثبوتىاش بد نيست، اما از نظر اثباتى
ما بايد اثباتش كنيم كه تلف بمنزله فسق است.
بنابراين آن تلف و
امثال اينها هيچى، اجماع هم هيچى، عمده روايات است.
اما توجه به اين
مطلب هم داشته باشيد كه اين روايات مىخواهد محاورات عرفى را ردع بكند، براى اينكه
كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له عرفيّت ندارد و محاروات عرفيه و بناء
عقلاء اين است كه اگر كسى چيزى را خريد، مالك مىشود، حالا او خيار داشته باشد،
خيار نداشته باشد. اگر هم تلف شد، از ملك او رفته است. حالا فرض ما اين است كه
خانه را خريد، پولش را هم داد، رفت در خانه نشست. حالا بعد فهميد گولش زدهاند. خب
قاعده اقتضا مىكند كه اگر اين خانه از بين رفت، ديگر فسق بكند، نمىشود. مىتواند
جبران مافات بكند و بگويد: گولم زدى، جبران مافات بكن.
در خيار عيبش هم
همين است و اما بخواهد چيزى كه نيست، پس بدهد، ديگر نمىشود. بگويد: آقا! از جيب
تو رفته، براى اينكه من خيار داشتم، تو خيار نداشتى، عقلاء اين را نمىپسندند. لذا
اين روايات ما اگر دلالت داشته باشد،
بايد آن بناء عقلاء را ردع بكند؛ براى اينكه عرفيّت ندارد. بايد بگوييم؛ كل مبيع تلف
فى زمن الخيار فهو ممّن لاخيار له تعبّد صرف است. لذا اين توجه هم باشد.
در همه خيارات
همين طور است. حالا اگر تلف شد، بگوييم: آقا از كيسه تو رفته است، عرف اين را
نمىپسندد. بيعى شده است، پولى هم رد شده است، مبيع را هم رد كرده و قبض كرده است
- فرض ما در قبض است ديگر - مبيع را
قبض هم داده است و رفتهاند دنبال كارشان. حالا اتومبيل خراب شد، يا چپ كرد،
ياحيوان روز اول و دوم از بين رفت. حالا بگويند: از كيسه بايع رفته است، نه.
عقلاء مىگويند از
كيسه مالك رفته است، هر كسى مالك است، اگر تلف شد، از كيسه او رفته است، اگر هم
اتلاف باشد، او بايد مراجعه كند به آن كسى كه مالش را تلف كرده، بگويد مالم را تلف
كردى، مالم را بده و اما بجاى اينكه
به آن متلف مراجعه كند، به بايع مراجعه كند و بگويد: پولم را بده، چرا؟ چيزى در
ملك من تلف شده و چون من خيار داشتهام، تو بايد پول مرا بدهى. خب نمىشود ديگر،
عرفيّت ندارد. در محاورات عرفيّه از اين خياراتى كه ما درست
مىكنيم - اين 10، 14 تا خيار حالا 5، 6
تا از اين خيارات عرفيّت دارد ـ عرفيّت ندارد. حتى مثلاً خيار مجلس، ديگر
چه رسد به خيار حيوان و چه رسد به اينكه ما بگوييم: كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو
ممن لاخيار له، يا كل مبيع تلف قبل
قبضه فهو من مال بائعه. همه اينها را بايد با تعبّد درست كرد.
حالا ببينيم دلالت
اين روايتها چقدر است.
روايت 1، از باب 5
از ابواب خيارات: «محمد بن يعقوب، عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن
غير واحد، عن ابان بن عثمان، عن عبدالرحمن بن ابى عبداللّه». روايت مرفوعه است،
براى اينكه نمىدانيم حسن
بن عبداللّه بن سماعه از چه كسى نقل كرده است. بعدش خيلى خوب است ؛ ابان بن عثمان
و عبدالرحمن بن ابى عبداللّه خيلى بالا هستند، قبلش هم محمد بن يعقوب و حميد بن
زياد و حسن بن محمد بن سماعه خيلى خوبند، اما اين جمله «عن غير واحد» روايت را
خراب مىكند.
«قال: سألت
اباعبداللّه عليهالسلام عن رجل اشترى امة بشرط من رجل يوما او يومين، فماتت عنده
و قد قطع الثمن (پولش را هم داده است) على من يكون الضمان؟ فقال: ليس على الذى
اشترى ضمان حتى يمضى شرطه)؛ بر
مشترى ضمان نيست، پس بر كى ضمان است؟ ديگر مثلاً به وضوح باقى گذاشته است، كه بر
بايع است كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له؛ مشترى خيار داشته، پس بايد
بايع بدهد.
فرض اين است كه
قبض كرده است و الا اگر قبض نكرده باشد، خب «من مال بائعه» از آن باب است. فرض اين
است كه حيوان را گرفته، پولش را هم رد كرده، تمام شده است، الا اينكه شرط دو روزه
كرده است. حالا اين كنيز سكته
كرد، مرد. سؤال مىكند كه آيا ضمان مال همين مالك است، كه مشترى باشد؟ حضرت
فرمودند: نه، ليس على الذى اشترى ضمان حتى يمضى شرطه.
يك جمله ديگر هم
هست، حضرت ديگر اين را اعتنا نكردند؛ براى خاطر اينكه اين گفت: «عن رجل اشترى امة
بشرط من رجل يوما او يومين» و اگر اين شرط را هم نكرده بود، خيار حيوان داشت، سه
روز خيار داشت، حالا 2 روز شرط كرده، اصلاً شرطش بيخورد بوده است. شايد هم از همين
جهت نفرمودند، روز اول و دوم، حضرت يك جمله فرمودند: فرمودند: «ليس على الذى اشترى
ضمان حتى يمضى شرطه» ؛ فرمودند: 3 روز، حتى اگر روز اول و دوم هم نه، روز سوم مرد،
باز هم ليس على الذى اشترى ضمان، حتى يمضى شرطه. حالا اين روايت خيار حيوان رامى
گويد: بله. خيار شرط را مىگويد؟ بله. نه، اصلاً يك قاعده كلى، خيار شرط و خيار
حيوان كه ندارد، همين طور كه بزرگان برايمان قاعده درست كردهاند، كل مبيع تلف فى
زمن الخيار فهو ممن لاخيار له.
روايت 2:
«و عن عده من
اصحابنا، عن سهل بن زياد، و احمد بن محمد جميعا، عن ابن محبوب، عن ابن سنان، يعنى
عبداللّه» روايت صحيح السند است و سندش خيلى خوب است، مگر كسى در سهل بن زياد
اشكال كند. روايت صحيحه
است.
«قال: سألت
اباعبداللّه عليهالسلام عن الرجل يشترى الدابة او العبد و يشترط الى يوم او
يومين و يموت العبد او الدابة او يحدث فيه حدث (مثل اينكه شل شد، كور شد) على من
ضمان ذلك؟ فقال: على البائع حتى ينقضى الشرط ثلاثة ايام و يصير المبيع للمشترى».
خب صدر روايت
مىگويد: «يشترى الدابة» و يموت العبد در ملك مشترى بوده، چون خريده است. بعد
مىگويد: «على من ضمان ذلك؟ حضرت مىفرمايند:«على البائع» باز حضرت مشترى و بايع
فرض كردهاند، كه او ثمن را داده، او هم مثمن را داده است. اگر تا اينجا بود «حتى
ينقضى الشرط ثلاثة ايام» روايت صحيح السند، ظاهر الدلاله مىگفت: از ملك بايع
رفته، نه از ملك مشترى ؛ براى اينكه بايع خيار نداشته، مشترى خيار داشته است. اما
اين جمله «و يصير المبيع للمشترى» يعنى چه؟ لذا بابعت و قبلتُ يصير المبيع للمشترى،
تمام شد. مگر مىشود كه بابعت و قبلت يصير المبيع للمشترى نشود؟ بابعت و قبلت يصير
المبيع للمشترى.
لذا اين يعنى چه؟
آيا يصير المبيع للمشترى را معنا بكنيم: اى بعد تنجز، بعد تماميّة الخيار؟ اين جور
معنا كنيم؟ يا اينكه به قرينه ذيل، صدر روايت كه مىگويد: «عن الرجل يشترى» يعنى
اراد ان يشترى. فعل مضارع زياد استعمال
مىشود و اصل مطلب اراده نمىشود، مىخواهد، در شرف اين است كه مىخواهد بخرد. اگر
بگويد: اراد ان يشترى، از كيسه كى رفته است؟ از كيسه بايع. اين درست است. يصير المبيع
للمشترى هم درست درمى آيد.
لذا اگر يشترى را
به معناى ظاهرش معنا كنيم، در ذيلش مىمانيم و اگر ذيل را معنا كنيم، درصدرش
مىمانيم. تهافت بين صدر و ذيل است و ممكن است كسى معنا بكند، بگويد: اشترى يعنى
يريد ان يشترى. آن وقت بعد از آنكه
امانت گرفته، امتحان مىكند، آن وقت بعد از 3 روز مىآيد مىخرد، آن وقت اگر از
ملكش رفت، از ملك مشترى رفته، نه بايع. لذا آيا اين جور معنا كنيم كه عن الرجل
يريد ان يشترى الدابة؟ اگر «يريد» بگذاريم، آن ذيل عالى در مىآيد، مىشود «حتى
ينقضى الشرط ثلاثة ايام»، حالايى كه 3 روز تمام شد «يصير المبيع للمشترى»، يعنى
بواسطه بيع و شرايى كه مىكنند، يصير المبيع للمشترى، آن وقت اگر خراب شد، از كيسه
مشترى رفته، نه بايع. اگر يك يريد
بگوييد، فبها، اگر نه، «حتى ينقضى الشرط ثلاثة ايام و يصير المبيع للمشترى» معنايش
اين است كهاى ينجّز البيع، اى يرفع الخيارات. بايد اين جور معنا كنيم، كه يصير
المبيع للمشترى يعنى ديگر حالا عقد منجز شد، آن 3 روز زمان خيار
بود، رفت و چون زمان خيار رفت، يصير المبيع للمشترى.
خب اين هم خلاف
ظاهر است، براى اينكه ظاهرش اين است كه يصير المبيع للمشترى يعنى هنوز مال مشترى
نشده است، مثلاً مىگويد اين ماشين را بده من بروم امتحان كنم، بيايم. مىگويد
برو. او هم مىرود و برمى گردد،
مىگويد: امتحان كردم، چند؟ پولش را مىدهد، آن وقت يصير المبيع للمشترى.
اين يك صورت است،
كه در اينجا كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو لاخيار له درست است، اگر تلف شود، از
ملك بايع رفته است، چون يد امانى بوده است. اما اگر راستى خريد و فروش كردهاند،
گفت: ماشين چند؟ گفت: 5 ميليون. او هم چك كشيد، داد، او هم ماشين را داد، رفت، وسط
راه تلف شد. حالا از ملك كى رفته است؟ از ملك مشترى. اما مىگويند: كل مبيع تلف فى
زمن الخيار فهو ممن لاخيار له، از طرف بايع رفته است. آن وقت بگوييم: معناى يشترى
اين است كه يريد ان يشترى الدابة، آن يصير المبيع للمشترى درست مىشود. اگر يصير
للمشترى را معنا كنيم يعنى ينجزّ العقد، آن وقت ديگر در آن يشترى نمىخواهد يريد
در تقدير باشدو قاعده كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له درست مىشود.
اين خلاصه حرف
است، ديگر چيزى نداريم و شماييد كه يكى از اين دو خلاف ظاهر را مرتكب بشويد.
روايت4: «و
باسناده عن محمد بن احمد بن يحيى، عن ابى اسحاق، عن الحسن بن ابى الحسن الفارسى،
عن عبداللّه بن الحسن بن على بن الحسين، عن ابيه، عن جعفر بن محمد عليهمالسلام».
در روايت حسن بن ابى الحسن الفارسى مجهول است، ولى بعضى توثيقش كردهاند. اما
عبداللّه بن الحسن بن على مجهول است؛ لذا روايت ضعيفه است.
«قال: قال رسول
اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فى رجل اشترى عبدا بشرط ثلاثة ايام فمات العبد فى
الشرط، قال يستحلف باللّه ما رضيه ثم هو برئى من الضمان». اين يعنى چه؟ قسم
بخورد كه من راضى به تلف نبودم؟ خب معلوم است كه به تلف راضى نبوده است. راضى
نبودم به بيع؟ لذا اينكه «يستحلف باللّه ما رضيه» معنايش اين است كه به چى راضى
نبوده است؟ راضى به بيع نبوده است؟ مىخواهد راضى باشد، مىخواهد راضى نباشد،
رضايت كار نكرد. اين فروخت و پول را گرفت. «فى رجل اشترى عبدا بشرط ثلاثة ايام»
خريد ديگر، پولش را هم داد، حالا مات العبد در شرط، يعنى مات العبد در ملك مشترى. حالا
اين «يستحلف باللّه ما رضيه» راضى به بيع نبوده؟ خب مىخواهد باشد،
مىخواهد نباشد؛ براى اينكه اگر خريد، مىخواهد راضى باشد، يا راضى نباشد، مثل
اينكه خانه را خريد، اما دل چركين است، راضى نيست. اما راستى خريد و پولش را داد و
قبض كرد و حالا دل چركين است. اينكه موجب نمىشود
كه خانه مال اين نباشد. در همان خيارش هم همين طور است، ترديد دارد كه آيا من فسق
كنم يانه، دلم نمىآيد در اين خانه بنشينم، براى اينكه از بچه يتيم است. حالا آيا
فسق كنم؟ فسق نكنم؟ چه جورى است؟ خب تا فسق نكرده، مسلّم خانه مال اوست.
لذا «ما رضيه»
يعنى راضى به اين بيع نبوده؟ راضى به اين خيار نبوده؟ هيچكدام فايدهاى ندارد.
بنابراين روايت هم ضعيفه است، هم ضعيف الدلاله است.
روايت 5: «و
باسناده عن الحسين بن سعيد، عن الحسن بن على بن فضال، عن الحسن ابن على بن رباط،
عمّن رواه، عن ابى عبداللّه عليهالسلام». روايت (بخاطر) «عمن رواه» مرفوعه است،
وجهى هم براى درست كردنش نداريم،
مگر اينكه حسن بن على بن فضال را مىگويند خيلى جلالت قدر دارد و بعضىها
گفتهاند: لايروى الا عن ثقة، ولى از اصحاب اجماع نيست. بنابراين باز اين روايت هم
مرفوعه است و سندش خوب نيست.
«قال: ان حدث
بالحيوان قبل ثلاثة ايام فهو من مال البائع».
انصافا دلالتش
خيلى خوب است؛ ان حدث بالحيوان قبل ثلاثة ايام فهو من مال البائع، در حالى كه مال
مشترى است، اما از مال بايع رفته است. اما روايت ضيعف السند است.
بنابراين در اين 5
تا روايت، يك روايت داريم، مابقى اش را نمىشود از نظر سند يا دلالت درست كرد و آن
روايت 2 يعنى روايت عبداللّه بن سنان است، كه اين «يصير المبيع» اشكال دارد. اگر
اين را درستش بكنيد، روايت خوب
است و الا اين هم اشكال دارد.
آن وقت مثلاً يك
كسى بگويد: جبر سند به عمل اصحاب مىشود.
اين حرف خوب است،
اما به كدام روايت تمسك كردهاند، تا بگوييم جبر سند به عمل اصحاب؟ به روايت 1؟ به
روايت 2؟ به روايت 5؟ به كدام روايت تمسك كردهاند؟ اگر به روايت 2 تمسك كرده
باشند، جبر دلالت به عمل اصحاب كه نمىشود؛ جبر سند به عمل اصحاب مىشود، اما جبر
دلالت به عمل اصحاب كه نمىشود، كه بگوييم اصحاب اين جور فهميدهاند، تو هم بگو. نمىشود
كه. اگر به روايت 1 باشد، نمىدانيم به روايت 1 بوده يا به روايت 5، لذا جبر سند
به عمل اصحاب هم اينجا گير است. مگر اينكه انسان همه اينها را كنار بگذارد و
بگويد: آقا! در مسأله اجماع داريم، يا شهرت بسزايى داريم، كه اين كاشف از نص معتبر
است، كاشف از قول امام عليهالسلام است. اگر اين باشد
برمى گردد به اينكه روايتها نه، آن قاعده عقلى هم كه تلف به منزله فسق است، نه، پس
چى؟ اجماع داريم كه كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له. ديگر آن حرفى
است و اگر كسى بتواند اين اجماع را باور كند، دليل اين مسأله مىشود.
حالا شماها باز هم
رويش فكر بكنيد، ببينيم مىتوانيم از شماها استفاده بكنيم. ما كه تا حالا
نتوانستهايم درستش بكنيم، باز فكر بكنيد، اگر بتوانيم از شماها استفاده بكنيم،
خيلى خوب است.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-على الظاهر نمىتوان
گفت، «مشهور است كه ديگر فرقى بين خيارات نيست»، چرا كه بين فقهاء درباره اين
مسأله اختلاف است؛ مثل مرحوم جنوردى و آيت اللّه مكارم شيرازى فرمودهاند: اين
حكم مختص به خيار حيوان و خيار شرط است، آن هم در جايى كه مورد شرط بيع حيوان
باشد. مثل مرحوم صاحب جواهر فرمودهاند: مختص به خيار حيوان و خيار شرط است مطلقا،
يعنى چه مورد شرط بيع حيوان باشد، يا غير آن. مرحوم شيخ انصارى هم فرمودهاند:
مختص به خيار حيوان، خيار شرط و خيار مجلس است و فقط مرحوم سيد يزدى در حاشيه بر
مكاسب فرمودهاند، در همه خيارات جارى مىشود. حتى مرحوم صاحب جواهر فرمودهاند:«و
من ذلك يظهر لك خطاء بعض الاعلام الناشى من الوهم فى المراد من القاعدة... انها
اعم من الثمن و المثمن، و خيار الشرط و الحيوان و غيرهما...».
-«و لو كان للمشترى فقط
خيار المجلس دون البائع، فطاهر قوله عليه السلام «حتى ينقضى شرطه، و يصير المبيع
للمشترى» كذلك بناء على ان المناط انقضاء الشرط الذى تقدّم انّه يطلق على خيار
المجلس فى الاخبار». شيخ مرتضى انصارى، المكاسب، 3 جلد «انتشارات اسماعيليان، قم،
چاپ چهارم، 1376ه ش»، ج 3، ص 81.
-«و
ان كان الخيار للمشترى» فالتلف من مال (البائع) اجماعا بقسميه للنصوص المتقدمة...»
شيخ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، 43 جلد (دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ
هفتم) ج 23، ص 85، همچنين رك: رياض المسائل، ج 1، ص 528 و مفتاح الكرامه، ج 4، ص
599.
-و محمد بن حسن حر
عاملى، وسائل الشيعه، پيشين، ج 12، ص 352 - 351، ابواب الخيار، باب 5، ح 1.